جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۶۱)

سلام: 

۱. خانمه دختر ۲۲ ساله شو آورده بود دکتر. نسخه شو که نوشتم گفت: اجازه هست خودمو وزن کنم؟ گفتم: بفرمائین. رفت روی وزنه و بعد گفت: چه جالب! وقتی این دخترم شش ماهش بود من رفتم روی وزنه و ۵۰ کیلو بودم حالا هم بعد از ۲۲ سال رفتم روی وزنه و باز ۵۰ کیلو هستم! 

۲. نسخه پیرزنه رو نوشتم که گفت: بی زحمت فیزیکشو (ترجمه: ویزیتشو) رایگان کن آخه پسرم توی پرسنل کار میکنه! 

۳. به دختره گفتم: دستمو روی شکمتون فشار میدم درد میگیره؟ گفت: نه چون خیلی لباس پوشیدم! 

۴. خانمه بچه دو ماهه شو آورده بود و میگفت: وزنش خوب نیست. روی پرونده اش نگاه کردم و گفتم: وزنش خوبه که! گفت: نه اشتباه میکنین٬ توی این دو ماه هربار وزنش کردن و رفتم خونه دیدم توی پوشکش پره فکر کنم با وزن پوشکش وزنش خوب بوده! 

۵. خانمه با عفونت زنانه اومده بود و میگفت: ببخشید مزاحم شدم٬ من همیشه میرفتم پیش ماما اما حالا دیدم ویزیتشونو گرون کردن ویزیت شما توی درمونگاه ارزونتره مجبور شدم بیام پیش شما! 

۶. به خانمه گفتم: آبریزش بینی هم دارین؟ گفت: آره آبریزش رنگی! 

۷. به خانمه گفتم: بچه تون به هیچ کدوم از آنتی بیوتیکها حساسیت نداره؟ گفت: نه فقط دکترش گفت هروقت خواستن وانکومایسین وریدی بهش بزنن باید خیلی آروم بزنن! (توضیح: وانکومایسین یه آنتی بیوتیک بسیار قوی و گرون قیمته که فقط در موارد خاص و گاهی به عنوان آخرین تیر ترکش استفاده میشه)  

۸. مرده بچه شو آورده بود و میگفت: براش آمپول بنویس تا ادب بشه دیگه سرما نخوره! 

۹. خانمه میگفت: چند وقته افسردگی گرفتم اگه روزی دو سه ساعت گریه نکنم اموراتم نمیگذره! 

۱۰. خانمه پرسید: چطور جلوگیری کنم که دیگه خیالم از بابت حاملگی راحت باشه؟ گفتم: لوله بندی کنین. گفت: قراره هفته بعد برم عمل رحممو دربیارن همونوقت میشه این کارو بکنم؟!! 

۱۱. به مرده گفتم: بچه تون چیزی نخورده که باهاش مسموم شده باشه؟ گفت: دیروز یه شکلات خورد شاید از اون باشه٬ بچه گفت: نه بابا اون شکلاتش استاندارد بود! 

۱۲. به خانمه گفتم: لباسهای بچه تونو بالا بزنین روی سینه اش گوشی بگذارم. چهار پنج تا لباسو بالا زد و گفت: دیگه داره به شکمش نزدیک میشه! 

پ.ن۱: عماد میپرسه: الان هم امام وجود داره؟ میگم: آره امام زمان. 

میگه: امام زمان؟ یعنی میتونه زمانو به عقب برگردونه؟!! 

پ.ن۲: دکتر خوش خط عزیز! 

من خیلی فکر کردم اما یادم نیومد جائی از این وبلاگ اسم کامل کسیو با اسم بیماریش نوشته باشم اگه واقعا چنین چیزیو دیدین لطفا بفرمائین تا حذفش کنم.

نظرات 60 + ارسال نظر
دانشمنگ دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:48 ب.ظ http://daneshmang.blogfa.com/

سلام.خسته نباشید
آبریزش رنگی
ممنون بابت خاطرات هم از شما هم از قشر زحمت کش بیماران خاطره ساز

سلام سلامت باشید
آره دیگه سیاه و سفید نبود!
و ممنون از شما خواننده عزیز

دکتر مــــــیم دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:11 ب.ظ http://maryamos.mihanblog.com/

۳ و ۱۲ یاد خودمان افتادیم

واقعا؟

افسون دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:39 ب.ظ

به اطلاع میرساند در صورت ادامه مطالعه این وبلاگ بیم آن میرود که خاطر ما ازفرط انبساط به انفجار برسد!
۱۲ خیلی عالی بود
ولی تاژ ترینش مال عماد بود!

یعنی تعطیلش کنم باز؟
ممنون
مجددا ممنون

ماما مهربون دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:13 ب.ظ http://midwife40.blogfa.com

سلام دکتر.خیلی خوشحال شدم دیدم دوباره از این پستا گذاشتین[
مگه ویزیت ماماها گرون شده؟
مورد ۸خیلیییییییییی باحال بود

سلام ممنون
باور کنین خبر ندارم
ممنون

قاصدک دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:51 ب.ظ http://www.my-dailynotes.blogfa.com

1. خوش به حال اون خانوم ، ما که هر روز باید بریم روی وزنه و حواسمون باشه .
8 . ادبش کردین اونوقت !
حرف عماد جان هم که از همه ی خاطرات قشنگ شما قشنگتر بود .
موفق باشین .

۱.واقعا
۸.چه جورررررر!
ممنون

ترنم دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:47 ب.ظ

6- این که موردی نداشت
8-حالا ادبش کردین ؟
9- یه روانپزشکی میگفت کسایی که افسردگی دارن به سختی گریه میکنن ،یعنی اونقدر حالشون بده که از یه گریه کردن درست و حسابی هم عاجزن حالا ایشون چه جوری اینقدر گریه میکرده ؟

۶.پس چرا برای من جالب بود؟!
۸.حساااااااااابی!
۹.مال ولایت ماست دیگه!

ترنم دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:41 ب.ظ

مگه دکتر خوش خطم وجود داره ؟
عماد چه تعبیر جالبی از زمان عبارت امام زمان داشته آدمو به فکر فرو می بره ، جدی میگم . چون یه زمانی تو دوره دبیرستان بهمون میگفتن از منظر قانون نسبیت همچین چیزی غیر ممکن نیست ، البته تا اونجایی که میدونم این به عقب برگردوندن زمان از عهده یه آدم معولی هم خارجه ، حالا نمیدونم این چیزا تا چه اندازه صحت داره !

چی بگم؟ برای من که با این اسم کامنت گذاشتند
ممنون از لطفتون
خوب شاید امام زمان بتونه!

sahar دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:03 ب.ظ

سلام خسته نباشید دکتر جان

مرسی‌ بابت خاطرات,جالب بودن.

عماد هم کماکان کولاک میکنه!خیلی‌ تفسیرش جالب بود.

سلام
ممنون
مجددا ممنون!

me دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:55 ب.ظ

ممنون

دلژین دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:10 ب.ظ http://drdeljeen.com

مگه اونجا قطبه که مردم اینهمه لباس میپوشن

قطب نیست اما خدائیش سرده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد