جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۶۳)

سلام: 

۱. به پیرزنه گفتم: الان توی خونه هیچ داروئی مصرف نمیکنین؟ گفت: من نه اما عروسم قرص معده میخوره! 

۲. یه زن جوونو با افت فشار و ضعف شدید آوردند درمونگاه. مادرش گفت: با خواهرش مسابقه لاغر شدن گذاشته الان سه روزه که به جز آب لیمو و سرکه چیزی نخورده!!  

۳. نسخه پیرمرده رو که نوشتم گفت: بی زحمت چندتا بچه آسپیرین هم برام بنویس! 

۴. میخواستم فشار خون پیرزنه رو بگیرم گفت: من اسپری هم دارما! گفتم: چه نوع اسپریی؟ 

گفت: از دکتر اسپری دارم هروقت میرم پیش دکتر فشارم میره بالا! 

۵. میخواستم برای پیرزنه نسخه بنویسم گفت: راستی من مریضی «اسکله» هم دارم! یه نگاه دقیق تر به چهره اش علائم «اسکلرودرمی» رو نشونم داد! 

۶. به مرده گفتم: الان هیچ داروئی مصرف نمیکنین؟ گفت: فقط قرص میخورم قرص هم که دارو حساب نمیشه! 

۷. به خانمه گفتم: سر درد شما بیشتر به سینوزیت میخوره. گفت: وا من که سنی ندارم! 

۸. نصف شب یه مریض اومد و رفت٬ میخواستم از مطب بیام بیرون که دیدم مرده دست بچه چهار پنج ساله شو گرفته و داره میره طرف پذیرش٬ همونجا نشستم تا ویزیت بگیره و بیاد٬ چند لحظه بعد صدای دعوای مرده بلند شد و بعد با عصبانیت اومد توی مطب و دفترچه بچه شو با یه نسخه آزاد گذاشت جلوم و گفت: میبینین آقای دکتر؟ دفترچه اش تازه تموم شده بود دیروز براش یه دفترچه جدید گرفتم٬ حالا میبینم رفته همه برگه های قرمزشو کنده! (برگه دوم دفترچه-مخصوص پزشک) 

۹. به پیرمرده گفتم: قرصهای فشارتون چه رنگی بودند؟ گفت: فکر کنم یه کم چهره شون گرفته بود! 

۱۰. مرده داروهاشو گرفت و بعد اومد توی مطب و گفت: من که گفتم تب دارم٬ برام تب بر ننوشتین؟ گفتم: چرا من که استامینوفن نوشتم. گفت: مگه استامینوفن تب بره؟ به حق چیزهای نشنیده! 

۱۱. به یه پسر پنج ساله گفتم: کجات درد میکنه؟ گفت: گیجگاهم! گفتم: گیجگاهت کجا هست؟ گفت: من چه میدونم گیجگاه کجاست؟! 

۱۲. به پیرزنه گفتم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: نه اونقدر آمپول زدم که اگه برام آمپول بنویسن باید اول یه چیزیو داغ کنم بگذارم پشتم تا یه کم نرم بشه آمپول بهش فرو بره! 

پی نوشت: آنی به عماد میگه: میدونی چند ماهه توی وبلاگت چیزی ننوشتیم؟ میخوای آپ کنیم؟ میگه: نه بذار همه حرفها رو بخونیم میخوام دیگه خودم توی وبلاگم بنویسم! 

بعد نوشت: بنا به دستور آنی حذف گردید!!

نظرات 78 + ارسال نظر
سایه جمعه 30 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:01 ب.ظ http://phantomstudent.blogfa.com

بنده خدا واسه یاد گرفتن همون "اسکله" باید مدال هم بگیره اتفاقا 4شنبه هم همین اتفاق در شهری که مهمانش بودم افتاد!تا حالا ندیده بودم

کدوم اتفاق آیا؟

دلوار سرگرمی جمعه 30 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:04 ب.ظ http://delvarsargarmi.persianblog.ir/http://

ها راستی درمورد بعد نوشت:حتما دیشاتون تو دید و قابل رویت میباشند تا به ماموران جان برکف زحمت دادید؟؟؟

ما الان 4تا دیش داریم و دوتا ریسیور کسی هم کارمون نداره البته از بیرون پیدا نیست.

نه بابا
از اول خیابون تا آخرش همه آپارتمانهارو رفته بودند

دلوار سرگرمی جمعه 30 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:57 ب.ظ

سلام
دکتر از طرف ما یه تشکر ویژه از همولایتی ها بفرمایید..جالب بودن.

میگم حالا اینا به کنار:

وقتی ما مسکن میخوریم از کجا میفهمه کجامون درد میکنه؟؟؟

سلام
فکر کنم توی کارخونه یه کلاس براشون میگذارن تا این چیزهارو بفهمن!

×بانو! جمعه 30 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:36 ق.ظ http://x-banoo.blogfa.com/

باحال بودن

ممنون

مریم پ جمعه 30 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:08 ق.ظ

سلام...
مگه استامینوفن تب بره... جل الخالق...
؟
8.وای منم یادمه شناسنامه داداشمو خط خطی کردم...
درضمن من وداداشم سر ته چکهای بابام دعوامو بود وقتی دسته چکش تموم میشد...
پی نوشت... به این میگن استقلال افرین خوشم اومد...
عیب نداره اونا حتما خیر وصلاحتون رو میخوان...:دی
در مورد پست قبل یادم رفت بگم حیاط خلوت دانشگاه داداشم اینا خیلی باحالتر از پشت این دانشگاهی بود که شما گفتین...
درضمن من به خانم خالقی حق میدم چون منم فکر نمیکردم شما انقد چهره مظلومی داشته باشین. یادتون گفتم با ذهنیات من فرق داشتین... خیلی خیلی چهره مظلومی دارین...
یه وبلاگ زدم که اگه موند ادرسشو بهتون میدم...

سلام
ممنون که اومدین
حدس میزدم نتونین بدون وبلاگ دووم بیارین

سپیده جمعه 30 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:40 ق.ظ http://revayatesepid.blogfa.com

نمیدونم چرا تو امتحانا وبلاگ خونیم گل کرده!
مردم از خنده نیز
توی شعرتونم که نبودم

معمولا همین طوره
ممنون
من که نگفتم همه هستند که!

sogand جمعه 30 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:14 ق.ظ

http://www.radsms.com/%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA-%DB%8C%DA%A9-%D9%BE%D8%B2%D8%B4%DA%A9-%D8%A7%D8%B2-%D8%A8%DB%8C%D9%85%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%B7%D9%86%D8%B2

این چی هست حالا؟
برم ببینم
به هر حال ممنون

sahar پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:55 ب.ظ

سلام

خسته نباشید و مرسی‌.

من عاشق اون بچه با ذوق و شیطون شماره ۸ شدم.البته خودم هم دست کمی‌ از اون بچه ندارما!

چند روز پیش داشتم برگه یه دختری رو امضا می‌کردم.دختره سکسکه میکرد.همین طور که جدی داشتم امضا می‌کردم یه جیغ بنفش زدم.بنده خدا ۲ متر پرید هوا.بهش گفتم می‌خواستم بترسی سکسکه ات بند بیاد.همین جوری که دستشو گذاشته بود رو قلبش گفت لطفا دیگه این کارو نکنید!

سلام
ممنون
بگردم ببینم مریضه وبلاگ نداره اینو نوشته باشه؟!

ماردین پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:28 ب.ظ

ابا عبدالله.ببخشید

خواهش

جیگر پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:18 ب.ظ http://koonkoorii.blogfa.com/

سلاااام

خیلی باهال بود


منم ۱سر نظری بزن

میسی میسی

سلام
ممنون
چشم

آب تنی پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:05 ب.ظ http://www.abtani.persianblog.ir

8. من هروقت داستان این بچه شیطون هارو میخونم ، همیشه حسودیم میشه ! از بس که مثبت بودم!


چه خانم شوخ طبعی! اونم با این وضع که پیرزن ها عموما بد اخلاقن وقتی پیر میشن!

خوب از همین حالا شروع کنین!
واقعا

شادی پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:13 ب.ظ http://shadi2022.persianblog.ir/

سلام .

سن که اصلااااااااااااااااااااا واسه ماخانومامهم نیست دکتر

من به کار اون بچه خندیدما .میبینین بچه ها ازرنگ قرمز بیشترخوششون میادنه؟

چهره ی گرفته ی قرصا!!!

به حق چیرهای نشنیده واللللا.

سلام
اصلا!
آره اونقدر دوست دارند که همه شو میکنن و میندازن دور!

زری* پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:01 ب.ظ http://mydaysofveto.persianblog.ir/

مگه قرصم داروس خب؟؟؟؟؟
8.عاشققققققققق این بچه هام.بشرطی که واسه مردم باشه!
12.من درکش میکنم..

هست؟
دقیییقا
یعنی شما هم؟

قاصدک پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:44 ب.ظ http://www.my-dailynotes.blogfa.com

سلام .
8. چه بچه ی شیطونی .
12 .

سلام
ممنون که سر زدین

neda پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:28 ب.ظ

مورد ۸ چه بچه باحالی بوده!

خدا یکی از این بچه های باحال نصیبتون کنه!

ماردین پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:52 ب.ظ

سلام.چند روزی بود دلم خیلی گرفته بود و اصلا حوصله نداشتم.اتفاقی وبتونو پیدا کردم و باور میکنین دیشب تا 4 بیدار موندمو همه ی مطالبتونو خوندم. اینقدر خندیدم که اصلا یادم رفت این چند روز چی به من گذشته بود.خدا خیرتون بده.اجرتون با عبا عبدالله.

سلام
نبینم دلت گرفته باشه جوون!
عبا؟؟

افسون پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:34 ب.ظ

1. آخی پیرزنه از فعل جمع و "توخونه" به این نتیجه رسیده!
و برای بقیه

حتما
ممنون

بلا پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:31 ق.ظ http://www.didanihabin.blogfa.com

اولی واقعا جالب بود. عماد کوچولو هم بلاییه واسه خودشا...
بچه های امروزخیلی باهوشن . برادر زادم ۴ سالشه داشت با موبایلم بازی میکرد و دیدم اسامی سیو شده تو گوشیمو داره صحیح می خونه با تعجب بهش گفتم : هانی... تو سواد داری؟! بهم گفت نه عمه جون من که مدرسه نرفتم سواد داشته باشم . یه جمله براش نوشتم رو کاغذ خیلی راحت خوندش

ممنون
خوب میتونسته بخونه ولی سواد نداشته لابد!!

غوغا پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:50 ق.ظ http://life21.blogfa.com

چقد پیرزن مریض شدن اینبار
آخی عماد در راه مستقل شدن
مورد 8 شاهکار بود چقد شیطون بوده بچه

کلا درصد بالائی از مریضهای ما پیرزنها هستند!
ممنون
واقعا

morteza پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:38 ق.ظ http://patoghemanoto-zabol.blogfa.com

سلام دوستان...
لطفا به وب من بیاید وبه نوروز ایرانی رای بدین...
منتظرم

سلام
مزاحم میشم

مجید انصاری پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:25 ق.ظ http://majidansari.blogfa.com/

سلام دکتر جان
آقا من اکثر مواقع به وبلاگت می ایم و از این نوشته هات لذت می برم. البته من هم قبلا از این نوع خاطرات زیاد داشتم که امیدوارم روزی حوصله کنم و بنویسمشون.
برقار باشید
یاعلی

سلام
یعنی الان ندارین؟
علی یارت

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:19 ق.ظ

میگم آقا دکتر میشه به این برسیسکی وراچ بگی ما هم رمز میخوایم

بگم کی رمز میخواد؟
راستی میتونین توی همون وبلاگ قبلی هم پستهاشونو بخونین

روزهای پیلگی پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:36 ق.ظ http://www.peeeleh.blogsky.com/

2.آب لیمو و سرکه؟!؟!
3. استادِ پاتومون داشت می‌گفت که به مریض بگین "آسپرین بچه" بخوره، نه اینکه بره "آسپرینِ بچه" رو برداره بخوره، بچه بی آسپرین بمونه!!
4. استرس آیا؟!؟!؟!
6. ایشون ازین مریضا بودن که فقط با آمپول حالشون خوب میشه!؟!؟!؟

۳
۴.مثلا!!
۶.حتما

باران چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:54 ب.ظ http://barane-deltangiha.blogfa.com

سلام دکتر جون خوبی...
۱- چون فعل جمع به کار بردین فک کرده کل خانواده رو میگین ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
۲-لیمو
۳- بچه آسپرین ؟؟
۹- چهره قرص گرفته بوده وا...
۱۱-شاید سرش گیج میرفته
۱۲-آخی بیچاره
عزیزم عماد خیلی با حاله

سلام
ممنون از لطفتون

مهسا چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:23 ب.ظ

همشون جالب و خنده دار بودن
مرسی

ممنون

انترن ماه ۱۰ چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:08 ب.ظ

خیلی جالب بود دکتر
من انترنم تو درمانگاه که میشینم مریضا از این حرفها زیاد میزنن
گاهی نمیتونم جلوی خندمو بگیرم

ممنون
خوش اومدین

مجتبی هادی پور چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:56 ب.ظ

۱۲[:

ممنون
آدرس وبلاگو هم که یادت رفته اول اسم وبلاگو سرچش کردی!

مجتبی هادی پور چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:51 ب.ظ

سلام. خوبی جناب دکی؟ آیا اولم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام
ممنون
بله!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد