جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۶۴)

سلام: 

۱. به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: مدتیه که ترشح ادرار دارم! 

۲. خانمه گفت: برام آزمایش بنویسین! در حال نوشتن بهش گفتم: برگ آخر دفترچه تونه باید عوضش کنین. گفت: حالا اشکالی نداره توی برگ آخر دفترچه آزمایش مینویسین؟ قبول میکنن؟! 

۳. خانمه گفت: من سرماخوردگیم خیلی شدیده اون قدر که یه بچه کوچیک توی خونه دارم هروقت کنارمه او هم سرفه میکنه!! 

۴. به خانمه گفتم: چون بچه قبلیتونو سزارین شدین بعیده که این بار هم طبیعی زایمان کنین به احتمال قوی این بار هم سزارینتون میکنن. گفت: ببخشین اون وقت چرا زنهائی که سزارین شدن دیگه درد زایمان پیدا نمیکنن؟! 

۵. دوتا از معتادان محترم (!) اومدند توی مطب و گفتند: ما تصمیم گرفتیم ترک کنیم لطفا یه مقدار آرامبخش و مسکن برامون بنویسین. گفتم: پس داروهای کدئین دار براتون نمینویسم. یکیشون گفت: نه بنویسین آخه ما تصمیم داریم که ترک کنیم اما خودمون هم میدونیم که نمیتونیم!! 

۶. نسخه پیرزنه رو نوشتم و دادم دستش گفت: ممنون خدا خرجتو زیاد کنه! 

۷. توی تنها درمونگاهی بودم که هنوز به اینترنت وصله. مسئول محترم پذیرش اومد و با اصرار ازم خواست براش یه ایمیل بسازم. وقتی ساختم گفت: خوب حالا من اینو چکارش کنم؟! 

۸. مدتی پیش خنده ام گرفت وقتی یه پیرزن متولد ۱۳۰۵ منو «داداشی» صدا میکرد اما چند روز پیش که یه پیرزن متولد ۱۳۱۵ بهم میگفت «دائی» دیگه واقعا به خودم شک کردم! 

۹. برای خانمه نسخه نوشتم که گفت: دفترچه ام یه برگ دیگه بیشتر نداره بی زحمت بکنینش گفتم: چرا؟ گفت: میخوام برم دفترچه مو عوض کنم اگه برگ سفید داشته باشه عوضش نمیکنن! 

۱۰. به خانمه گفتم: معده تون که درد داره ورم هم میکنه؟ گفت: نه ورم میکنه نه نمیکنه! 

۱۱. میخواستم برای یه بچه پنج ساله نسخه بنویسم. دفترچه شو که باز کردم دیدم مال یه پسر هفده ساله است. گفتم: توی این دفترچه نمیشه بنویسم اصلا مال خودش هم که نیست. همون موقع یه مریض دیگه در مطبو باز کرد و به مریضی که دیده بودم گفت: انگار شما دفترچه ما رو اشتباهی آوردین دفترچه خودتونو بگیرین. مادر بچه به همراهش گفت: پس بگو! من گفتم دکتر چطور به این سرعت فهمید که دفترچه مال خودش نیست! 

۱۲. دیشب ساعت چهار صبح یه مریضو با اسهال دو روزه ویزیت کردم! داشتم نسخه شو مینوشتم که همراهش گفت: این کارگره براش یه طول درمان هم بنویس. گفتم: برای کجا بنویسم؟ گفت: نه منظورم اینه که یه دوره کامل دارو بنویس که با مصرفشون کاملا خوب بشه! 

پ.ن۱: توی هفته گذشته تعداد بازدید هام به شدت بالا رفت که بعدا متوجه شدم به خاطر لینک یکی از پستهام توی این سایت بوده. جای نظر دادن که توی اون سایت پیدا نکردم براشون ایمیل زدم که برگشت خورد و نوشته بود به دلیل پر بودن میل باکس!  جالب تر اینکه با وجود این همه بازدید درصد کسانی که برای اولین بار وارد وبلاگم شده اند توی وبگذر هیچ تغییری نکرده!

پ.ن۲: چند روز پیش صبح که عمادو با آسانسور میبردم پائین سوار سرویس مدرسه اش بشه برق قطع شد و موندیم تا اومدند و کشیدنمون بیرون. تجربه جالبی بود! 

پ.ن۳: تصمیم گرفتم برای عماد توی بانک مسکن سپرده مسکن جوانان باز کنم اما وقتی بررسی کردم متوجه شدم که راه بهتری هم هست و همون کارو کردم. الان عماد (و همینطور خودم) صاحب یه بیمه عمر هستیم. شرایطش بد نیست اگه دوست داشتین امتحان کنین. 

پ.ن۴: پیج رنک وبلاگم ۳ بود اما یکدفعه صفر شد کسی میدونه چرا؟!

نظرات 60 + ارسال نظر
سایه جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:29 ب.ظ http://phantomstudent.blogfa.com

وای اون معتادا خیلیییییی باحال بودن ...الهییییییی خودشون میگن نمیتونن

آره!!

من+لبخند=خداوند جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:02 ب.ظ http://smmnilo.blogfa.com

سلام
خوبه حالا من یک بار رفته بودم دکتر بهم گفت خانم کوچولو کلاس چندمی؟ بعد که حالت تعجب منو دید
گفت مادر بزرگ مگه چند سالته از این قرصا میخوری؟اومده بود درست کنه مثلا
من خوشم میاد تو اسانسور گیر کردن هیجان داره...
جالب بود من وقتی میخونم قدرت تجسم بالی دارم و یادم میره همه چیز رو میرم تو نوشته ها چقد خوبه چند دقیقه ای فارغ از همه چیز بودن
ممنون قلم زنده ایی دارین

سلام
نه به خانم کوچولو نه به مادربزرگ
شما لطف دارید

[ بدون نام ] جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:43 ب.ظ

معتادان عزیز مزاح کردند حتما!

فکر کنم خمار مونده بودند

بهداشتی جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:37 ب.ظ

پست قبلی تونو الان خوندم.عجب اوضاعی بوده هاااااااااا!!!! مخصوصا مخصوصا سطر آخرش!!!آدمو یاد جمله ی معروف ارایه ی بلیط نشانه شخصیت شماست!میندازه!!!
راستی یه spam برام اومده. شما فرستادینش یا ویروسه؟؟؟

واقعا هم عجب اوضاعی بوده
من برای بعضی از دوستان ایمیل میزنم اما یادم نمیاد برای شما ایمیل داده باشم
در چه موردی هست؟

شادی جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:05 ب.ظ http://shadi2022.persianblog.ir/

سلام پدربزرگ!!!!

خوب هستین؟

خب دیگه وقتی اون خانوم پیر به شما بگه دادش یادایی منم باید بگم پدربزرگ.

سلام نوه گلم :دی
ممنون

deljeen جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:01 ب.ظ http://drdeljeen.com

توی اسانسور گیر کردین

با اجازه شما!

دکتر پرتقالی جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:57 ب.ظ

قضیه حرفه یی شد خانومه سزارینی رو بفرستین پیش خودمون آگاهش کنیم

انگار یادتون رفته که فاصله مون اخیرا چقدر شده!!

زبل خان جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:25 ب.ظ http://zebelestan.blogsky.com/

5: خوبه که لااقل باخودتشون رو راستن...
6. منظور دخلتون بوده....
7. زیر فشار زندگی پیر و شکسته شدید...

فکر کنم مواد گیر نیاورده بودن
حتما
عیالواریه دیگه!

ترنم جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:14 ب.ظ

پ .ن 3: احساس کردم داشتم فیلم می دیدم و حالا آخرش پیام بازرگانی پخش کردن
اگه شما رو برای بازی تو پیامهای بازرگانی ببرن اون موسسه ای که براش تبلیغ میکنین کلی سود میکنه

حالا فیلمش قشنگ بود؟!

ترنم جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:09 ب.ظ


سلام بابا بزرگ ( در راستای قضیه شماره 8)
به عنوان یه خانوم بهتون میگم که نمیخواد به خودتون شک کنین
اصولا خانوما سنشون از 18 سال بالاتر نمیره حتی اگه تو تاریخ تولد شناسنامه شون اعدادی مثل 1305 و 1315 نوشته شده باشه اصلا این عددا یه شوخیه ، واقعیت نداره که ! بله !
برای همینه که اونا شما رو دادش و دایی خودشون به حساب اوردن

سلام نوه گلم :دی
این که مدتهاست به خودم هم ثابت شده
بیچاره خانمها همه شون جوونمرگ میشن (دور از جون شما البته!)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد