جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۶۷)

سلام: 

۱. برای خانمه آزمایش نوشتم گفت: فقط آزمایش خونه؟ گفتم: نه خون و ادرار. گفت: خوب آزمایش قندو هم مینوشتین! 

۲. ماشین اداره اومد دم آپارتمانمون دنبالم تا بریم سر کار. سوار که شدم گفت: تا حالا هیچکدوم از آپارتمانهای این ساختمون خراب شده؟! گفتم نه. گفت: فکرشو بکن اگه خراب بشن باید این همه طبقه رو با پله بری بالا! (تازه فهمیدم منظورش آسانسور بوده)! 

۳. میخواستم برای پسره نسخه بنویسم که گفت: کار من طوریه که فقط میتونم توی ساعتهای ۵ بعدازظهر٬ ۱۲ شب٬ و ۶ و ۹ صبح دارو بخورم بی زحمت یه داروهائی برام بنویسین که به این ساعتها بخوره! 

۴. برای یه روز رفتم توی یکی از درمونگاه های روستائی که پزشکش مرخصی بود. شب قبل برف اومده بود و جاده یخ زده بود. راننده هرکار کرد نتونست از یه سربالائی بالا بره و بالاخره مجبور شد پیاده بشه و زنجیر چرخ ببنده. چند کیلومتر جلوتر به راهداری رسیدیم که دیدم راننده نگه داشت و داره پیاده میشه. گفتم: کجا؟ گفت: میخوام برم کاپشنمو بدم به رئیسشون برام بشوره چون اینها به وظیفه شون عمل نکردن که لباسم کثیف شده! به زحمت جلوشو گرفتم! 

۵. خانمه گفت: سر درد دارم. گفتم: از کِی؟ گفت: چی از کِی؟ گفتم: سردردتون. گفت: از دیروز. گفتم: کجای سرتونه؟ گفت: چی کجای سرمه؟! 

۶. مَرده با پسر پنج ساله اش اومده بود. پسره از آمپول میترسید. باباش گفت: اصلا این بار هرچی دکتر تشخیص بده! نسخه پسره رو که نوشتم پدرش نشست روی صندلی و گفت: من هم سرما خوردم و تا آمپول نزنم خوب نمیشم. پسره گفت: بابا! مگه قرار نشد هرطور خودش تشخیص بده؟! 

۷. یه خانم باردار اومده بود که قند خونش (GCT) بالا بود. گفتم: باید آزمایش تکمیلی (GTT) بدین. دفترچه دارین؟ گفت: نه. گفتم: پس آزاد براتون مینویسم. گفت: حالا حتما باید آزمایش بدم؟ گفتم: بله. گفت: پس مجبورم دفترچه مو بهتون بدم! 

۸. به خانمه گفتم: سرفه تون خلط داره؟ گفت: آره خلطم خیلی هم عمقش زیاده!! 

۹. پیرزنه با کمر درد اومد و گفت: از فعالیت زیاد هم میشه؟ گفتم: بله. گفت: آخه من چند روز پیش مشهد بودم و اونجا خیلی زدیم تو کمرمون! (خدائیش خودم هم نفهمیدم یعنی چه؟!) 

۱۰. خانمه اومد و گفت: برام آمپول ب۱۲ بنویسین. گفتم: چرا؟ گفت: چون هرچقدر ب۶ میزنم تهوعم کمتر نمیشه! 

۱۱. خانمه با گلودرد اومد. من هم معاینه اش کردم و میخواستم نوشتن نسخه رو شروع کنم که گفت: حالا گلودردم به جهنم کلیه ام خیلی درد میکنه! 

۱۲. میخواستم برای یه دختر نسخه بنویسم. گفتم: چند سالتونه؟ مادرش گفت: ۱۲ سال. خودش گفت: نه ۱۳ سالمه. لبخندی زدم و نسخه شو نوشتم. وقتی رفتند بیرون اول در مطب بسته شد٬ بعد صدای یه برخورد اومد٬ بعد صدای گریه دختره بلند شد و بعد صدای مادرش که: بگو ببینم نقشه ات چی بود؟ چرا میخواستی جلو دکتر بگی که دیگه بزرگ شدی؟!! 

پ.ن۱: هیچکس میدونه باید با بعضی از مریضهام چکار کنم؟ خیلی از افراد اینجا هر چند ماه یه آزمایش قند و چربی میدن. بعد بعضیشون یه آزمایش قند و چربی میارن و بهشون میگم: قند و چربیتون خوبه. میرن و یکی دو هفته بعد با یه هیپرگلیسمی حسابی میان و معلوم میشه قرص میخوردن و من که گفتم آزمایشتون خوبه قرصو قطع کردن! 

پ.ن۲: مدتیه با عماد سر نوشتن کلمه هائی مثل پیاز یا ترکیه دچار مشکل شدیم. چون براشون دوتا «ی» میگذاره یکی برای I و یکی برای Y ! کسی راه حلی سراغ داره؟ 

پ.ن۳: نشستم و دارم درس میخونم. آنی به عماد میگه: دعا کن امسال بابا قبول بشه. عماد چند دقیقه ای میره توی خودشو بعد میگه: میدونین خدا چی گفت؟ میگیم: نه میگه: گفت خونه و ماشینتونو بفروشین و هرچقدر پول دارین از بانک دربیارین و در راه من خرج کنین تا قبول بشه! میگم: اون وقت چطور زندگی کنیم؟ میگه: مامان گفته اگه قبول بشی درآمدت کلی زیاد میشه مشکلی نداریم!

نظرات 72 + ارسال نظر
پریا شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:17 ب.ظ http://sepidjame.blogfa.com

سلام
اول یه نفس عمیق....آخیش!پره رو هم دادیم رفت راحت شدیم


مثل همیشه قشنگ بود

سلام
خوب خدارو شکر
اما حالا چرا آدرس قبلیتونو نوشتین آیا؟

مرجان شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 06:37 ب.ظ

سلام
اول از آخر میگم چون حرف عماد واقعا" جالب و بامزه بود.چه دل پاک و ارومی دارن این بچه ها.دکتر یه رشته پول دراور قبول شین که مشکلی پیش نیاد.(بخونین دیگه.پزشکای خانواده ما که یکی یکی دارن قبول میشن)
دختر 12 ساله یا همون 13 ساله جالب بود برام.اون مادره چه فکری کرده بود آخه!

در مورد پیاز اصلا نمیتونم نظرم رو نوشتاری بگم.شرمنده!
راستی من همون مرجانم!زیر همین آسمونیم و فعلا فقط زنده ام!

سلام
ممنون از لطفتون
اینجوری میگین پا میشم میام اونجا که حضوری بهم بگینا!
توی مسافرت شهریورمون یه لحظه با آنی هوس کردیم بیائیم توی درمونگاه های شهرتون پیداتون کنیم!

سالی شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 06:25 ب.ظ http://www.hafezaneha.blogfa.com

لام
ببخشید احیانا شما از اناهیتا الهه باران elahebaran خبری ندارید؟؟؟
ممنون میشم اگه خبری نشونی چیزی ازش دارید منو از نگرانی دربیارید؟؟؟سه هفته است که ازش خبری ندارم
یا علی

[گل]

لام
شرمنده خبری ندارم
اگه پیداشون کردم چشم

الناز شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:22 ب.ظ http://justiceways.blogfa.com

به گمانم راننده اعصاب درست حسابی نداشت

بهش بگین کلمات رو بخش کنه بگید اگه توی هردوتا بخش ی بود یعنی که یکبار باید نوشته بشه
اینجوریتوی ذهنش میمونه

و همچنین!
اما جالب میشه ها اگه دوبار باشه باید یه بار نوشته بشه!

[ بدون نام ] شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:51 ب.ظ

shomare 6 poste ghabl kheyli jaleb bod yadam bashe dar avalin forsati ke raftam dr hatman hamino besh begam energy begiram!
Age moghe rokhdade shomare 10 poste ghabl pishe 2khtare bodam ghatan ba sedaye boland mizadam zire khande!

وا
خوب حالا چرا همونجا کامنت نگذاشتین؟

nova شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:35 ب.ظ

salam!2ro ke mikhondam hodode 40s rosh maks karde bodam bad ba khodam goftam hatman manzore dr asansor bode khate akharo ke khondam taze fahmidam shoma bitaghsir bodid 12.ghablanam yeki shabihe ino dashtin 2roste!migam mage 2khtara onja chikar mikonan ke mamanashon in hame beheshon mashkokan?

سلام
اگه اون بنده خدا میگفت آسانسور که دیگه اینجا نمینوشتم که!
واقعا؟ درواقع این ماجرا مال خیلی وقت پیشه چند روز پیش یادم افتاد و دیدم انگار ننوشتمش پس نوشته بودم؟!
در اون مورد خاص که من چیز خاصی از دختر بیچاره ندیدم

پرنیان شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:27 ب.ظ

سلام
آخجووووون از نفرای اولم که کامنت میذارم
5. یعنی آخرررررش بود
7.چرا دوست ندارن دفترچه بدن؟
12.حال بنده خدا یه شیطونی کرد،مامانه چرا شخصیتشو له کرد
چقد آنی و عماد واسه قبول شدن شما نقشه کشیدن

سلام
شرمنده غلطه
ممنون
چون میخواست یه جوری از زیرش دربره!
ازش میپرسم!
چقدررررر

جیرجیرک شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:04 ب.ظ http://jirjirakmahtabi.blogfa.com



بهش بگین که: پی ..یاز! ترکی.. یه! شاید از تفاوت تلفظ اونجوری ننویسه دیگه

منم بچه که بودم همیشه سنمو یک کم بیشتر می گفتم دوست دارن دخترا تا کوچیکن، بزرگتر به نظر بیان.

اونجوری دیکته بگیم که دیگه رسما پییاز و ترکییه مینویسه!
واقعا؟

رضا شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:12 ق.ظ

سلام
(مربوط به پینوشت 3) خدا ایشالا همتونو واسه هم نگه داره

سلام بر شاعر بزرگوار
ممنون

قاصدک شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:35 ق.ظ

4. میزاشتین بره حرفشو بزنه !
7 . بنده های خدا واقعا خسته میشن از این همه آزمایش دادن ، من خودم به جای اونا احساس خستگی میکنم ، هی آزمایشهای سریالی ...
پ.ن.1 : جسارتا" آقای دکتر ، امکانش نیست موقع روئیت جواب آزمایششون بپرسین که سابقشو دارن یا نه ؟
پ.ن .3 : امیدوارم که قبول بشین .

اگه دعوا می شد؟
مگه چند باره؟
در این مورد حق با شماست باید ازشون بپرسم ممنون
ممنونم

من و هسملی شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:08 ق.ظ http://manohasmali.blogfa.com

مادره فکر کرد بود دخترش با پنتاگون در تماسه که میخواست نقشه رو بدونه؟؟

بدتر!

ماندالا شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:34 ق.ظ http://mandalacircle.wordpress.com

از وقتی اینجا رو می خونم سعی می کنم کمتر عصبانی بشم از دست مریضا!! :( بعضی وقتا واقعا از دستشون آرزوی مرگ می کنم. البته اینم یه خورده مربوط به فرهنگ جاییه که توش هستم!)
و بله فیلترم! تقریبا بیشتر پست هام رو تو بلاگفا هم می ذارم. اینجا:
http://mandalla.blogfa.com/
از سر ناچاری! وگرنه بلاگفا رو کلا توهین به شعور وبلاگ نویس می دونم! خیلی سرویس مزخرفیه. وردپرس رو دوست دارم، با اینکه خواننده ها کمتر می شن ولی سرویس بهتریه...

کار درستی میکنین
عصبانی که بشین چیزی عوض میشه؟
من هم یه موقعی توی بلاگفا مینوشتم اما حذفش کردم
خوب تشریف بیارین اینجا توی بلاگ اسکای

صـُـب شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:27 ق.ظ http://drmorning.blogfa.com

مشکلتون با دیکته ی عماد خیلی مشکل بزرگ و غیرقابل حلیه! چطور می تونین با همچین چیزی کنار بیاین؟

واقعا
دیگه چیزی نمونده دیوونه بشیم از غصه

دکتر نفیس شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:11 ق.ظ http://drnafis.blogfa.com

این دفعه خیلی جالب بودن !
5. یه دیوار لازمه آدم سرشو بکوبه بهش
10. نابغه !
12. پارانوئید دارن ملت . مگه دختر جور خاصی بود؟
پ ن 1 : همون راه حل شماره 5
پ ن 2 : این کلمه ها رو باید شکلشون رو زیاد ببینه
پ ن 3 : ای ول !

ممنونم خانم دکتر
۱۲. نه بابا دختر بیچاره ظاهرا که مادرش خاصتر بود!
منتظر آپ های جدید شما هم هستیم

سارااا شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:02 ق.ظ

منم مشکل عماد رو داشتم برای نوشتن این مدل کلمات بعدش مامانم یه روز کلماتی که این مدلی هستن و خیلی بیشتر کاربرد دارن رو نوشت و روزی یک بار برای من ازشون دیکته میگفت دیگه کم کم غلطام کمتر شد تا یاد گرفتم تازه اولشم کلی باهام صحبت کرد که یه سری کلمات هستن که نوشتنشون با تلفظشون فرق دارن!!!
در مورد سن هم تقریبا فک کنم خیلی از دخترا با ابن مشکل مواجهن

در جواب سوالتون تو پست قبل باید بگم آخه منم هم ولایتی هستم

واقعا؟
نمیدونم من تا حالا دختر نشدم
بههههه سلام همولاتی!

حنانه شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:00 ق.ظ

دکتر من تازه وبلاگتونو کشف(!) کردم خیلی نوشته هاتون جالبه... من کنکوریم واسه دندون ژزشکیم میخونم اما امروز دقیقا هیچی نخوندم کل پست های سال ۸۸تا ۹۰تونو خوندم معتاد شدم فک کنم. اما چون با موبایل اودم وبلاگتون نتونستم اون قسمت نظراتو که دلیل انتخاب این اسمو (ربولی حسن کور) نوشتین بخونم! میشه اینحجا یه بار دیگه بگین؟! ببخشید که کامنتم طولانی شد. مرسی

سلام بر کاشف بزرگ
اتفاقا دو سه تا از سوالهای کنکور دندون ژزشکی مال وبلاگ منه!
بگین چند روز ببندنتون به تخت ترک میکنین
چشم
ربولی حسن کور اسمیه که تا چندی پیش از طرف پیرمردهای ولایت (که دیگه تقریبا همه شون مرحوم شدن) به آدمهای مجهول الهویه اطلاق می شد و البته امروز دیگه منسوخ شده

سارای شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:43 ق.ظ http://sari-i.blogsky.com/

عجب!

اگه از دوستهای قدیمی تر بودین میگفتم مش رجب!

ترنم جمعه 12 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:34 ب.ظ

پ.ن3: خب راست میگه بچه
6- خب راست میگه بچه

خوب شما هم راست میگین!

ماردین جمعه 12 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:41 ب.ظ

من یه چن سالی تو مناطق محروم زندگی کردم.یعنی شکنجه بهترین وصفشه.اصلا مردم یه چیزایی میگن انگار نه انگار تو همین ایران زندگی میکنن.درستو بخون دکتر جون تخصص جای خوبی قبول شی حیف عمر که همچین جاهایی بگذره.
راستی عماد کامل نگفت واستون خدا گفته 10 روز هم باید لخت بشی دور شهر گردش کنی 100 روز هم حموم نری تا انشاالله مقبول احدیت بیافته .

حالا یکی ندونه فکر میکنه ایران پیشرفته ترین کشور دنیاست!
واقعا اینهارو هم خدا به شما گفت؟
پس شروع کنم!

زبل خانوم جمعه 12 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:22 ب.ظ http://zebelestan.blogsky.com/

مورد 4: چه جوگیر بوده....
5: فراموشی هم داشته...
6: نکنه قراره دفترچه بیمه هم گرون بشه..؟؟؟!!!
11. داشته بهتون آمادگی میداده که هول نکنید...
12: جانم؟؟؟!!!!!!...

عزیزم ..عمادم افتاده توکار...

ممنون از نظرتون
توکار؟

sahar جمعه 12 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:41 ب.ظ

سلام اقای دکتر

مرسی‌ جالب بودن.

دارم فک می‌کنم اون دختر واقعا چه نقشه‌ای داشته آیا؟

در مورد عماد هم بگم که این بچه تقصیر نداره.متاسفانه زبان فارسی جزو زبون‌هایی‌ هست که برای تمام آواهاش علامت نوشتاری نداره که این یه نقص محسوب می‌شه.

من هم توی امتحانات هستم و یه سرماخوردگی ویروسی‌ گرفتم به طوریکه گلو درد افتضاح و تب دارم.موهای تنم هر چن ثانیه یه موج مکزیکی می‌رن.در کنار این‌ها حالت تهوع هم دارم.(حال کردید شرح حالو‌؟)

سلام
ممنون
آیا؟
واقعا
با آرزوی بهبود هرچه زودتر

ماندالا جمعه 12 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:18 ب.ظ http://mandalacircle.wordpress.com

مامان باباهایی که بچه هاشونو میارن درمونگاه همیشه سنشون رو اشتباه میگن! چرا؟؟
اگه من بخوام اینجوری هر کیس رو تو یه خط بنویسم، آخر همش هم این جمله وجود داره که: این فُشارمم بگیر ببینم چنده! حالا فرقی ام نمی کنه همین دو دیقه پیش بهیار گرفته باشه ها!!
در ضمن عماد راست میگه! :)

این که چیزی نیست یه بار یه نفر تعداد بچه هاشو اشتباه گفت!
این که برای مریضها یه اصله!
وبلاگت هم فیلتره که!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد