جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۸۳)

پیش نویس:

سلام

هرچند جای مناسبی نیست اما همین جا درگذشت مادر سرکار خانم دکتر خالقیو به ایشون و خانوادده محترمشون تسلیت میگم و براشون آرزوی صبر دارم

۱. به مرده گفتم: کجاتون درد میکنه؟ گفت: این کلیه ام دردو میگیره بعد میده به اون یکی اون یکی درد میگیره!

۲. به خانمه گفتم: آستینتونو بزنین بالا تا فشارتونو بگیرم. وقتی آستینشو زد بالا فشارسنجو بستم دور بازوش. خانمه گفت: من آستینمو بیشتر از اینجائی که شما فشارسنجو بستین بالازدما!

۳. یه زن و شوهر بچه ده روزه شونو آورده بودند دکتر. بچه خواب بود و با حرفهای پدر و مادرش هیچ عکس العملی نشون نمیداد. اما جالب اینکه با هر سوال من لبخند میزد! (نمیدونستم دیگه صدام هم این قدر خنده داره!)

۴. (15+) خانمه چندتا شیاف واژینال پروژسترون آورده بود و میگفت: اینو متخصص برای دخترم نوشته. اما چون حامله است میترسه استفاده کنه. گفت از دکتر بپرس ببین میشه از پ.ش.ت استفاده شون کنم؟! (راستی خودمونیم مگه پروژسترون توی حاملگی جزء گروه ایکس نبود؟)

۵. مرده بچه شو آورده بود و گفت: از دیشب تا حالا دوبار استفراغ کامل کرده و سه بار هم یک چهارم!

۶. خواستم برای مرده نسخه بنویسم که دیدم عکسش روی دفترچه هست اما اسمی که توی دفترچه نوشته شده اسم یه خانمه. بهش گفتم: انگار اسمتونو توی دفترچه اشتباه نوشتن. گفت: آره اسم خانممه. توی دفترچه اون هم اسم منو نوشتن. فکر کنم برای اینکه نتونیم دفترچه مونو به خونواده های دیگه بدیم!

۷. پیرمرده گفت: انسولینم تموم شده برام بنویسین. بعد گفت: البته اینو هم بگم که من بیماری دیابتو توی جبهه گرفتم!!

۸. به خانمه گفتم: بچه تون دیگه هیچ ناراحتی نداره؟ گفت: سرش هم درد میکنه. بچه گفت: من سرم درد نمیکنه. مادرش گفت: پس چرا بروفن میخوری؟ گفت: چون تو بهم میدی!

۹.مرده گفت: چند روزه از این داروهای اعصاب میخورم و احساس میکنم خیلی ریزبین شدم تا حدی که گاهی مولکولها رو هم می بینم!

۱۰. به پیرزنه گفتم: آخرین برگ دفترچه تونه باید عوضش کنین. گفت: خوبه اومدم اینجا بهم گفتین وگرنه نمیفهمیدم دفعه بعد دفترچه ام برگ نداشت!

۱۱. یه پسر جوونو با شکایت تشنج آوردند درمونگاه. بعد از گرفتن شرح حال و توصیف کامل پدر و مادرش از نوع تشنج و زمانش فرستادمش اورژانس. بهیارمون که باهاشون رفته بود وقتی برگشت گفت: اونجا دکتر ازشون پرسید: پسرتون چه اش شده؟ هردوشون گفتند: قرص خورده!

۱۲. خانمه بچه چندماهه شو آورده بود و گفت: خیلی خراب کاری کرده بود. اون قدر که از لباسش بیرون ریخته بود. گفتم: خب؟! گفت: خب میترسم از خراب کاریش خورده باشه!

پ.ن۱: باتوجه به اینکه خیلی از بنگاه های خونه میگفتند اول باید خونه مونو بفروشیم تا بعد دنبال خونه بگردیم، دیروز اولین مشتری برای دیدن خونه مون اومد. اما ظاهرا که نپسندید (ادامه گزارش فروش خونه در پستهای بعد اعلام خواهد شد!)

پ.ن۲: یکی از پسرخاله های گرامی غریق نجاته و توی استخر کار می کنه. چند روز پیش دیدمش و گفت: پسرتو توی استخر دیدم. بهش میگم منو میشناسی؟ میگه: فکر کنم تو هم یکی از اونهائی هستی که توی اینترنت باهامون آشنا شدی! 

پ.ن۳: چند ماه پیش و درست پیش از انتخابات مجلس حدود سیصد هزار تومن با عنوان حق جذب به حقوقمون اضافه شد و جالبه که حالا میخوان حذفش کنن. 

به نظر شما چرا آیا؟!

نظرات 80 + ارسال نظر
نایس یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:12 ق.ظ http://parvaze-lahzeha.mihanblog.com

سلام
چه جالبه که اینجا همه ی پست ها با سلام شروع میشه.
خاطرات بامزه ای می نویسید درکل.
این شما میفرمایین که پایین هم خیلی بامزه اس

سلام
شما لطف دارین

آفرین شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:58 ب.ظ http://afarin55.persianblog.ir/

این کلاه که قبل از انتخابات یه مبلغی به بدی آب و هوا اضافه شد و حالا کم شده.

کاملا موافقم

مریم شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:38 ب.ظ http://soir.blogfa.com

2. لابد خواننده وبلاگتون بوده و شما رو میشناخته...یاد خاطرات جالبتون افتاده...
5.پیمانه داشتن ؟
6. عجب دلیل هوشمندانه ای...
11.؟؟؟
امیدوارم یه مشتری دست به نقد خوب گیرتون بیاد
پ ن 3: دقیقا حقوق بابام اینا رو هم اضافه کردند وحالا میخوان همه چند ماهو یکجا بگیرین...ببخشیدا من کلا از هر اتفاق اینجوری دیگه حالت تهوع میگیرم...خیلی حال بهم زنه.

فکر نکنم
لابد
خیلی
و همچنین
ممنون
مگه خدا خودش به دادمون برسه

yasaman شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:35 ب.ظ

9 شهریور/ربطش این بود که بچه ها روابط بزرگترها رو درک نمی کنن

آهان از اون لحاظ

yasna شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:33 ب.ظ http://delkok.blogfa.com

سلام
دکتر ؟
واقعا من یه سوال؟ شما فکر کردین اون عکسه توی وبلاگ عکس خودمه؟ که اون حرف و زدین؟

سلام
یه جواب
نخیر به خاطر نوشته هاتون عرض شد!

خاتون (در پیچ و خم پزشکی) شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:15 ب.ظ http://share-your-idea.mihanblog.com/

سلام خب بریم سر تحلیل داده ها

شماره 3 خیلی شیرینو دلچسب بود
شماره1و 5 و 9 خیلی باحال بودن
10 و 12 هم گناهی نداشتن
پ.ن 1 :دکتر حرف اینا را گوش نکنید ، اومدیمو فردای فروش خونتون قیمت دلار سر به فلک کشید!!
پ.ن2:
پ.ن 3 : چه دردناک

سلام بریم
ممنون
باز هم ممنون
پس آزادشون کنیم
این هم ممکنه

موافقم

فاطیما شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:04 ب.ظ

خواهش آخه شما الان بهترین دوستمین

ممنون

ساسان شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:39 ب.ظ

مورد 9 عنمون برید از خنده اقا دمت گولی

خوشحالم که خوشحال شدین
اما خدائیش کلمه بهتری پیدا نکردین؟!

صــُـب شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:31 ب.ظ

من موندم اون آقای 6 این همه هوش و ذکاوت رو از کجا آورده!
یکی از دوستام که پزشکه چند روز پیش بهم میگفت که رفتارش با مریضها خیلی بد شده، میگفت تحملشونو نداره، پرسیدم چرا؟ گفت همشون MR ن! اون هم با کیس هایی مثل شما مواجهه!

از خونه شون
میگم توی ولایت ما نیستند ایشون؟

صدرا شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:17 ب.ظ http://WWW.AMMA.LOXBLOG.COM

5- احتمالا وقتی بچش بلا می اورده باباهه با پیمانه اندازه گیری رو سرش منتظر بوده اندازه بگیره میزان هدر دادن پول باباشو
6-
7- اخی اقا جانباز انسولینی بوده. دیگه راهی نبود خودشو به جبهه وصل کنه این راهو انتخاب کرده- ما کی میخواهیم درست بشیم که از جان گذشته ای که اونها اون موقع داشتن سوء استفاده نکنیم
8-
9- میکروسکوپ شده بودن اقا
12-
پ.ن3- چونکه
فقط همین زحمت کشیدن حالا دارن حذف می کن و خوب شده پس نمی گیرن ها دقت کردین


و همچنین
بعضی ها سوء استفاده هائی میکنن که ....
من که نفهمیدم بالاخره سردرد داشت یا نه؟!
اون هم میکروسکوپ الکترونی
اما خدائیش مادره نگران بودا
آره واقعا هرچند از اینها بعید نیست

yasna شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:27 ب.ظ http://delkok.blogfa.com

1-خدایی دکتر عجب پاس کاری ای
2-دکتر نگران نباش بعضی بچه ها نمی دونم چرا به ترک دیوار هم میخندن... ولی جدی جدی دکتر صداتون خنده داره؟
6-جل الخالق
9-عجب... چیکارا میکردم اتمی چیزی نمیشکافت؟!!
پ ن2:دکتر این نشنانه اعتراض عماد هست نسبت به معرفیش درنت
پ ن3: دکتر هیچ وقت رو اضافه های این حساب باز نکن .. کلا همچین ماهیتی دارن

کاش یکی شون هم بزنه توی گل!
این که 2 نبود که! صدامو باید از دیگران بپرسین نه از خودم!
واقعا
فکر کنم از همونهائی بود که میتونست توی زیرزمین اورانیوم غنی کنه
واقعا؟
اینو کاملا موافقم

افسون شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:17 ب.ظ

3-آخی نازی بچه
6-!!!
7-اون هم دیابت زمان جنگ!
10-آخی نازی پیرزنه!
وبرای بقیه
پ.ن۳: لابد دوره اون چیزی که باید جذب میکردید یا جذبش میشدید تموم شده!

واقعا
من !!!!
مگه درمان هم میشه؟!
واقعا
ممنون
خوب چند ماه دیگه یکی دیگه است که!

آنا شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:01 ب.ظ http://www.anna1980.persianblog.ir

عماد خیلی بامزه ست..
تو رو خدا نگید جذب داره قطع میشه....من خودمو میکشم..

ممنون
قرار شد یه نماینده از طرف پزشکان بفرستیم با روسا حرف بزنه
اما بعید میدونم فایده ای داشته باشه

neda شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:40 ب.ظ

جواب های عماد چقدر آدم ضایع کنه!

خیلی!

ریحانه شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:05 ب.ظ http://ttaranomm.blogfa.com

سلام
با عرض معذرت به خاطر غیبت طولانی
خاطرات خیلی جالبی بودن فیض بردیم

سلام
دیگه تکرار نشه!
ممنون

غوغا در جزیره متروک شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:39 ب.ظ

این خونه خریدن هم عجب پروسه ایه ها
همسایه مون میگه پول ندارم بکوبم بسازم
حالا تعمیرات دارن اساسی همش صدای سنگ جت و دریل و اینا
من امتحان دارم کجا برم درس بخونم
ایشالا زودتر خونه دلخواهو میخرین
از تفکر مثبت غافل نشین هر چه دقیق تر تجسمش کنید و بیشتر
زودتر به خونه میرسین

واقعا هم که عجب پروسه ایه
برین کتابخونه خو!
ممنون
چشم

یک جراح شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:12 ق.ظ http://1jarah.blogfa.com

سلام
در مورد مطلبی که قبل پستتون نوشتین:
خدا رحمتشون کنه.امیدوارم روحشون شاد باشه.
.
.
.
مثل همیشه عالی
مرسی

سلام
ممنون
باز هم ممنون

بیوطن شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:47 ق.ظ

سلام
اون حق جذب حداکثری ا ن ت خ ا ب .. ا ...ت بوده که به حمدالله حاصل شده ...

سلام

زری* شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:45 ق.ظ http://mydaysofveto.persianblog.ir/

دکتر...
جدا جدا جدا نمیدونین پروژسترن رو در بارداری به چه علت مصرف میکنن؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!
در مورد پ ن..ما خیلی ریسک پذیریم..میخوایم هم خونمون رو یه کوچول بزرگ کنیم ولی با توجه به قیمتایی که امشب میخوابی صبح بلند میشی نجومی تغییرات میدن بخودشون!..جرات اول فروختن این خونه بعد دنبال یکی دیگه گشتن رو نداریم..یعنی ریسکمون در این مورد در حد صفره!

من چنین حرفی زدم؟
اما خودتون میدونین اگه جنین مذکر باشه چه اتفاقاتی ممکنه بیفته
و همچنین

ساده باجی شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:40 ق.ظ http://lhichl.blogfa.com

نخست: از دیدن "اسم گلتون" بی اختیار لبخند روی لبهام می شینه

دویُم: من هم تسلیت می گم به خانم دکتر خالقی

سیُم: شماره 4 رو اصلن نفهمیدم(دکتر عزیز ما سر و کارمان فقط با گچ و تخته و فرمول و بیل و کلنگ بوده...(آیکون یه باجی گوریده در تفکرات خویش))

چهارم: هلاک اندازه گیری دقیق آن پدر مذکور در بند 5 می باشیم.

ششم: عملکرد صحیح بخش بیمه و مخصوصا بخش صدور دفترچه را بسی ارج! می نهیم.

هفتم: دیابت را در جبهه گفته اند(خوب شدن نگفتند ما همسرمان را در جبهه های نبرد حق علیه باطل گرفته ایم!!!
)

هفتم: در بند 9...شاید باید حرفش را جدی می گرفتید...نرود خود کشی نماید خونش بیوفتد گردن شما)
هشتم: در بند دوازدهم....خدا صبرتون بده از نوع عظیمش)
.
در پ.ن 1: ما نیز دقیقن در همین مرحله می باشیم...می شود مشتریتان را بفرستید آپارتمان ما را نیز یک دیدی بزنند شاید مقبول واقع شود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)
.
و اما پ.ن 3: به نظر من چون اینجا ایران است (آیکون همینه که هست)

شما لطف دارین
ممنون
شرمنده اما نمیشه توضیح بیشتری هم بدم خانواده اینجا رد می شه!
ایضا
واقعا

خانواده اش همراهش بود
امیدوارم
چند قیمته اون وقت؟
این که بععععله

فاطیما شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:02 ق.ظ

بازم مثل همیشه عالی بود

ممنون
راستی
کامنت خصوصیتونو دیدم
خوشحالم که منو برای درددل قابل دونستین

مرجان شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:58 ق.ظ http://mahroo1371.blogfa.com

سلام
۵. مرده بچه شو آورده بود و گفت: از دیشب تا حالا...
« من اگه جای شما بودم و اینو شنیده بودم از خنده گریه می کردم»
۹.مرده گفت: چند روزه از این داروهای اعصاب میخورم...
« قرص اعصاب واسه ش واجب بوده !»
پ.ن۲: یکی از پسرخاله های گرامی غریق نجاته ...
« ینی عاشق جوابای عمادم»

در آخر ! دکتر شما می توانید در امر تعویض خانه موفق باشید.
پس به تلاشتان ادامه بدهید

سلام
واقعا؟
واقعا!
ممنون
باز هم ممنون

آفرین شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:51 ق.ظ http://afarin55.persianblog.ir/

همین کلاهو سر معلمها هم گذاشتند

ببخشین
کدوم کلاهو؟

آلا شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:07 ق.ظ

مثل همیشه عالی ..درود بر شما

ممنون

دلی شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:02 ق.ظ http://1donyasargarmi.persianblog.ir/

سلام
بسیار تعجب فرمودم کامنت شمارو دیدم.قدم رنجه فرمودید به وبلاگ فقیر فقرا سرزدید

درمورد شماره11و8 من جمعشون زدم یه سئوال واسم پیش اومد چندوقت پیش یکی از آشناها توی خونه دعواش میشه بعد احمق بازی درمیاره و قرص میخوره.خلاصه میگفت حالم بده عرق کرده بود گرگرفتی داشت و اینا..بردنش بیمارستان خواستن معدش رو بشورن گفت تختشون کثیفه من نمیخوابم!!!!
اومد خونه حالش ازاولم بهترحتی بالاهم نیورده بود بهش گفتیم همه رو سرکار گذاشتی دروغ دادی قسم خورد بروفن خورده اونم 10تا!!!!
میگم دکتر بروفنا بی بخار شدن..این خیلی مقاوم بوده...البته وقتی از یکی دیگه سئوال کردم گفت 10تا بروفن خیلی نمیتونسته تاثیر بذاره..ها؟؟

سلام
خواهش میشود
وظیفه است
عجب جوونی بوده ها!
البته 10 تا بروفن میتونه معده رو اذیت کنه

erica جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:40 ب.ظ http://determined.blogfa.com

سلام
من تازه با وبتون آشنا شدم راستش خاطرات خیلی جالبی بودن کلی خندیدم
موفق باشید آقای دکتر..!

سلام
خوش اومدین
شما لطف دارین
و همچنین

yasaman جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:33 ب.ظ

1_ مردم ما هم خوب بلدن استدلال کنن
2_ دست گلشون درد نکنه
5_ این دقت و نتیجه گیریشون من رو کشته
6_ ها؟
7_یعنی من که جبهه بودم در اثر استرس بالا پانکراسم جانباز شد
8_کیف می کنم بچه ها مامان بابا رو لو می دن اونهم موقعی که رودربایستی با کسی دارن و نمی تونن چیزی بگن
9_دیگه امیدی نیست
10_خوب دفترچه بیمه که جزوه امتحانی نیست که آدم هی ورق بزنه ببینه چقدر مونده تموم شه
12_
پ.ن2:عماد حق داره خوب /من هم یه خاطره کمی تا قسمتی مشابه دارم یه سال کل تابستون رو چند تا خانواده از آشنایان با هم بودیم( من هنوز به دنیا نیومده بودم)و بالطبع همه بچه ها به مامانم می گفتن خاله برادرم هم که خیلی کوچولو بود به مامانم گفت خاله
پ.ن روز جهانی وبلاگ نویسی مبارک

واقعا
سر گلتون درد نکنه!
من موندم چطور محاسبه کرده بود؟
ایضا
چند درصد جانبازی دارین اونوقت؟
امیدوارم یه روز بچه تون لوتون بده تا بفهمین دنیا دست کیه؟

واقعا
من که
خودمونیم خیلی هم ربط نداشتا!
ممنون کی بود حالا؟

رز جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:57 ب.ظ http://acme.blogsky.com

عجب خاطرات جالبی دکتر

ممنون

غوغا در جزیره متروک جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:55 ب.ظ

سلام
اول آیا؟

سلام
اگه اون بالائیو حساب نکنیم

site01 جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:37 ب.ظ http://www.site01.asso.st

56065065178آیا بالاخره راهی برای کسب درآمد از اینترنت وجود دارد ؟؟؟
یک راه مطمئن و درآمدزا برای کسانیکه مایلند از صفر شروع نموده و از هیچ به همه چیز برسند
درآمد بسیار زیاد , آسان , مطمئن و قانونی برای صاحبان سایتها , وبلاگها و بازاریابها
با هر بازدید و سابقه فعالیتی که دارید به گروه ما بپیوندید
>>> و طعم واقعی پول اینترنتی را حس کنید <<<
آیا تا به حال اندیشیده اید که می توانید در منزل و بدون نیاز به خروج از منزل حتی تا سقف 755 هزار تومان در ماه نیز درآمد داشته باشید؟؟؟
برای کسب اطلاعات بیشتر به لینک زیر مراجعه کنید
http://www.site01.asso.st

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد