جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۰۰) قسمت اول

سلام

پنجشنبه هفته پیش بود که برای دیدار سالیانه با دوستان قدیمی (بعضی ها بهش میگن امتحان دستیاری!) راهی شدیم. خیلی ها را اونجا دیدم از رئیس و روسای واحدهای مختلف شبکه تا بعضی از دوستان قدیمی.

اما پیش از امتحان بود که با یکی از دوستان خوب مجازی (و حقیقی همچنین) برخورد کردم. دوستی که خیلی از شما دارین وبلاگشو میخونین اما باتوجه به نوشته هاش مشخصه که دوست نداره کسی بفهمه توی ولایت ماست و به همین دلیل من هم اسمشو نمیارم.

خلاصه که ایشون فرمودند: چیزی خوندی؟ و تا اومدم جواب بدم گفت: نه دیگه با این مشکلات و خریدن خونه و .... که نمی شه درس خوند! گفتم: مگه شما هم وبلاگ منو میخونین؟ گفت: ای بابا عالم و آدم دارن وبلاگتو میخونن 

خلاصه که با این صحبت نظرم درباره عوض کردن آدرس وبلاگ عوض شد. حالا فرضا که آدرسو عوض کردم. کی تضمین می کنه که چهار روز دیگه کسی پیداش نکنه؟ تازه اگه بخوام شناخته نشم که دیگه نه میتونم خاطرات (از نظر خودم) جالب بنویسم و نه خیلی از چیزهای دیگه.

درنهایت تصمیم گرفتم که همین جا ادامه بدم. اما احتمالا گه گاه مجبور میشم که بعضی از پستهارو رمزدار کنم. مثل پستی که بعد از این پست و پست بعد از این و پست بعد از اون خواهم نوشت!

بگذریم

وقتی دیدم تعداد پستهای خاطرات (از نظر خودم) جالب به عدد صد رسیده احساس کردم که این پست باید با بقیه شون فرق کنه. پس تصمیم گرفتم از هرکدوم از این پستها یکیو انتخاب کنم و همه شونو توی یک پست بگذارم که البته درنهایت مجبور شدم اونو به دوقسمت تقسیم کنم. احتمالا از این به بعد هر پنجاه پست از این گلچینها بگذارم.

مطمئنا اگه وقت بیشتری میگذاشتم میتونستم گلچین بهتری درست کنم. ضمن اینکه طبیعتا سلیقه ها هم با هم متفاوته.

اما فکر کنم یه نکته مهم هم تغییر تدریجی سبک نوشتن این پستها باشه.

پس این شما و این قسمت اول این پست

۱. یه پیرمرد اومد و گفت: قرصهای فشارم تموم شده برام بنویس. 

گفتم: از کدوم قرصها میخورین؟ 

گفت: سفیدند. من هم تنها قرص فشار خون سفید رنگ موجود توی داروخانه درمانگاهو براش نوشتم. (کاپتوپریل) چند دقیقه بعد اومد و گفت:این چیه برام نوشتی؟ من گفتم سفید! 

گفتم: خوب این هم سفیده دیگه. 

بردمش توی داروخانه و قرصهای فشارمونو نشونش دادم که یکدفعه گفت: آهان ایناهاش من هی میگم سفیده! و یه بسته از قرصهای نارنجی رنگ آتنولول برداشت!

۲. مریض از اون پیرمردهایی بود که به نظر میرسید عید به عید سری به حمام میزنند! 

وقتی نشست روی صندلی چنان بوی عرقی بلند شد که نگو. 

براش سرم نوشتم و رفت. 

چند دقیقه بعد دیدم همراهانش دارند دنبالش میگردند. گفتند: ما گفتیم برو بخواب روی تخت. 

رفتیم گشتیم و دیدیم ....... 

طرف با خیال راحت دراز کشیده روی تخت من توی اتاق استراحت پزشکان و منتظر تزریق سرمه!! 

۳. داشتم یه مریضو که پرونده «بهداشت روان» شو آورده بود میدیدم و داروهاشو مینوشتم که نگاهم کرد و گفت: چیه دکتر؟ انگار حالت خوش نیست. 

گفتم: نه خوبم. 

گفت: نه، معلومه که ریختی به هم. برو شبی یه «آمی تریپ تیلین 25» بخور! 

بعد نگاه دقیقتری کرد و گفت: نه وضعت از این هم بدتره! باید شبها «پرفنازین» بخوری! 

البته باهاش یه «بی پریدین» هم بخور که گردنت کج نشه! 

۴. دندانپزشک مرکز از شدت خنده در حال انفجار بود! گفتم: چی شده؟ گفت: همین الان آخرین دندون یک پیرمردو کشیدم و گفتم: برید هرجایی که دوست دارید دندان مصنوعی بگذارید. طرف یه نگاهی به عیالش انداخت و گفت: خوبه تا چند روز دیگه دوباره میتونم گازت بگیرم !!!!!!!!!!! 

۵. یه مریض اومد تو و گفت: توی راه همه اش داشتم دعا میکردم که خودتون شیفت باشین هر وقت اینجائین دستتون شفاست و .... 

بعد از نوشتن نسخه هم کلی دعام کرد و رفت. همچنان در حال ذوق مرگی بودیم که یه مرد اومد یه نگاهی کرد توی مطب و برگشت و رفت. 

کنجکاو شدم جریان چیه؟ رفتم دنبالش که دیدم رفت و به خانمش گفت: خودشه پاشو بریم یه جای دیگه!! 

۶. به خانمی که اومده بود توی مطب گفتم: دفترچه بیمه تون که تموم شده. اگه میخواین تا براتون نسخه آزاد بنویسم. 

گفت: مگه من دیوونه ام؟ اگه بخوام برم نسخه آزاد بگیرم که میرم پیش یه دکتر حسابی! (دفترچه  بیمه روستائی داشت که بیشتر جاها قبولشون نمیکنند) 

۷. پیرزنه دیروز صبح میگفت: آقای دکتر! فردا میرم مشهد٬ لطفا برام چند بسته قرص خواب قوی بنویس که اونجا راحت باشم! 

۸. برای خانمی آمپول نوشتم. شوهرش که همراهش اومده بود گفت: ببخشید آقای دکتر! اینجا «سوزن زن زن» دارید؟ (ترجمه: خانمی که آمپول میزند!!) 

۹. به آقائی که اومده بود پیشم گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: سه روزه که فقط دارم عطسه میکنم. چنان هم عطسه میکنم که خودم پرت میشم زمین!! 

۱۰. یه زن و شوهری بچه 2 ساله شونو آورده بودند. وقتی نشستند روی صندلی و سلام کردند، بچه هم با زبون بچه گونه خودش گفت: سلام!! 

پدر و مادرش شروع کردند به ذوق کردن و تشویق کردن بچه. بچه هم که ظاهرا فکر کرد باید هر چقدر میتونه هنر نمائی کنه یکدفعه به من نگاه کرد و گفت: هاپ هاپ ..... 

۱۱. به مادر بچه ای که به خاطر عدم افزایش مناسب وزن ارجاعش داده بودند گفتم: اشتهاش خوبه؟ 

گفت: اشتهاش خیلی خوبه اما اصلا غذا نمیخوره! 

۱۲. یه دختر حدودا ۲۰ ساله با لباسهای مد روز و یه آرایش ناجور اومد و گفت: من سرفه میکنم. بعد از چندتا سوال گوشی رو برداشتم و گذاشتم روی طرف راست سینه اش تا صدای ریه هاشو گوش بدم که با عشوه گفت: ببخشید آقای دکتر! اما من قلبم طرف چپه هاااا!! 

۱۳. شب شیفت بودم و از شب تا صبح چندبار بیدارم کرده بودند. وقتی ساعت ۷ صبح باز گفتند مریض اومده با زحمت بلند شدم. پیش خودم گفتم: حالا خوبه یه پیرمردو آورده باشند که دو روزه شکمش کار نکرده و خودم خنده ام گرفت. رفتم توی مطب که دیدم یه پیرمرد با هیکل تنومند نشسته روی صندلی. گفتم: چی شده؟ همراهش گفت: آقای دکتر! از دیروز تا حالا شکمش کار نکرده!! 

۱۴. خانمه میگفت: چندروزه که وقتی غذا میخورم معده ام ورم میکنه٬ اونقدر زیاد که معده ام از کل شکمم بزرگتر میشه! 

۱۵. وقتی نسخه خانمه رو نوشتم گفت: راستی چند شبه که موقع خواب تپش قلب پیدا میکنم. گفتم: اونوقت چند دقیقه طول میکشه؟ نسخه شو برداشت و گفت: خیلی ممنون و رفت بیرون! 

۱۶. پیرمرده گفت: همه بدنم درد میکنه غیر از آرنج دست چپم. گفتم: یعنی آرنج دست چپتون درد نمیکنه؟ گفت: نه آرنج دست چپم «خیلی» درد میکنه! 

۱۷. دندونپزشک مرکز میگفت: به پیرزنه میگم کدوم دندونت درد میکنه تا بکشمش؟ میگه: یکی از عقب ول کن بعدیو بکش!!

۱۸. یکی از دوستان که توی بیمارستان کار میکنه تعریف میکرد که: مرده بچه شو آورده بود و میگفت: این خیلی درد داره بیزحمت یه آمپول دیکلوفناک بهش بزنین دردش کم بشه. گفتیم: نمیشه برای بچه ها عوارض داره. گفت: شما بهش بزنین چشم من عوارضشو هم پرداخت میکنم! 

۱۹. متاسفانه این پست به دلیل دوستان اسمشو نبری حذف شد!

۲۰. پیرزنه میگفت: قطره های چشمم تموم شده برام بنویس. گفتم: قطره هاتون چی بودن؟ گفت: نمیدونم گفتم: جلدشون چه رنگی بود؟ گفت: یادم نیست اما یه آب سفیدی توشون بود!

۲۱. متاسفانه مجبور شدم این پستو هم حذف کنم.

۲۲. یه خانمه حدود ۵۰ ساله ازم میخواد براش آزمایش تیروئید بنویسم٬ وقتی داره میره بیرون برمیگرده و میگه: آقای دکتر! میخواستی بالاش بنویسی مال تیروئیده یه وقت اشتباه نگیرن! 

۲۳. یه زن و مرد پسر دو سه ساله شونو آوردند که چند روز پیش ختنه اش کرده بودند و حالا محل مربوطه (!) عفونت کرده بود. گفتم: میبردینش پیش دکتر خودش که دیگه پول ویزیت ندین. مادرش گفت: آخه ما اینو بردیمش مشهد ختنه اش کردیم گفتیم شگون داره!!

۲۴. به خانمه گفتم: بچه تون وزنش کمه. گفت: خوب بچه است دیگه!! 

۲۵. برای یه بچه یک سال و نیمه که با اسهال اومده بود پودر «او آر اس» نوشتم. پدرش گفت: آقای دکتر هروقت روی اینها آب میریزیم نمیخوره اما خشکشو خیلی دوست داره با قاشق میخوره اشکالی نداره؟!

۲۶. یه پسر جوونو که با موتور زمین خورده بود آورده بودند٬ بهیار مرکز به همراهش میگفت: زود برو از مسئول داروخونه دوتا «گاز» بگیر بیا! پسر بیچاره چند ثانیه فکر کرد تا فهمید منظور خانم بهیار «گاز استریل» بوده نه «گاز دندانی»!!

۲۷. یه خانمی دفترچه بیمه پسرشو آورد و گفت: پسر من از اول لوس شده حالا هم هر چه که ازمون میخواد باید براش بخریم وگرنه همه چیزو میشکنه. حالا هم به بهونه کلاس قرآن اجازه داده که از خونه بیام بیرون و خواهرشو نگهداشته توی خونه و گفته: اگه اومدنت به خونه از کلاس قرآن بیشتر طول بکشه تا وقتی که برگردی کتکش میزنم! حالا اومدم یه قرصی بنویسین که تلخ نباشه بتونم با آبمیوه قاطی کنم بهش بدم آروم بشه دفترچه بیمه شو گرفتم و نگاه کردم٬ پسره فقط ۱۵ سالش بود!! 

۲۸. فشارسنجو بستم دور بازوی بچه که گفت: این دستگاه «بازو کوچیک کن»ه؟ گفتم: آره!

وقتی بازش کردم تا زمانی که مادرش به زور بردش بیرون فقط میگفت: واقعا کوچیک شده! یه چیزی بزن بزرگش کن!! 

۲۹. یه پیرزن ۹۳ ساله بدحالو آوردند٬ خانمی که همراهش بود گفت: آقای دکتر! لطفا فقط یه کاری بکنین که تا پنجشنبه آینده زنده بمونه آخه عروسی دخترمه! 

۳۰. خانمه دخترشو با چشم قرمزرنگ آورده بود و میگفت: یه سنگ خورده به چشمش قرمز شده٬ فکر کنم سنگش خاک داشته! 

۳۱. خانمه گفت: برام آزمایش قند بنویس عصر برم آزمایشگاه. گفتم: برای آزمایش قند باید ناشتا باشین٬ گفت: تو بنویس توی آزمایشگاه آشنا دارم برام میگیره! 

۳۲. نسخه پیرزنه رو که نوشتم گفت: برام یه شربت هم بنویس. گفتم: از کدوم شربتها؟ گفت: از همون شربتها که میکنند توی دهن! 

۳۳. دیشب فشار یه مَردو گرفتم که گفت: آقای دکتر «نظم»م هم خوب بود؟ گفتم: چی تون؟ 

با انگشتهای دست راستش مچ دست چپشو گرفت و با تاکید گفت: ن ... ظ ... مم!

۳۴. ساعت سه و نیم صبح از خواب بیدارم کردند. به مریض گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: داشتم وزنه میزدم عضله پام گرفت! 

۳۵. به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: چند روزه که احساس میکنم وقتی راه میرم، بدنم جلوتر از خودم حرکت میکنه!

۳۶. امروز صبح توی سیاری یه درمونگاه روستائی از یه مرد متولد ۱۳۴۱ پرسیدم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: نه. مادرش که اتفاقا اونجا بود گفت: این از وقتی عقل رس شد دیگه نگذاشت بهش آمپول بزنیم٬ به جز واکسنی که موقع رفتن به سربازی بهش زدند. مَرده سرشو آورد جلو و آروم گفت: خبر نداره که همونو هم نزدم٬ هر طور بود پیچوندمش! 

۳۷. پسره گفت: سرما خورده ام. گفتم: چند روزه؟ گفت: چند روزه!

۳۸. مرده میگفت: من چند وقته که از پشت سینوزیت دارم! گفتم: یعنی چی؟ گفت: آخه پشت سرم درد میکنه! 

۳۹. به خانمه گفتم: کدوم آزمایشگاه میخواین برین؟ گفت: به نظر شما اون آزمایشگاهی که بهتره٬ بهتره؟! 

۴۰. خانمه یه پماد واژینال کلوتریمازول 1% آورده بود و میگفت: این درصدش کم بود خوب نشدم یه داروی قویتر میخوام مثل «این» و یه پماد بتادین واژینال 10% بهم نشون داد! 

۴۱. خانمه بچه شو با اسهال و استفراغ آورده بود که براش نسخه نوشتم. گفت: دکتر خوب میشه؟ گفتم: بله. گفت: یعنی تا حالا چنین مریضی داشتین که خوب بشه؟! 

۴۲. امروز صبح پیرزنه میگفت: اونقدر سرگیجه دارم که وقتی راه میرم سرم دنبالم نمیاد! 

۴۳. پیرمرده گفت: من زخم معده دارم٬ ما قدیمیها به زخم معده میگیم بواسیر اما انگار شما دکترها بهش میگین درد مفاصل!!! 

۴۴. این پستو هرچقدر گشتم پیدا نکردم!!

۴۵. مرده گفت: برام آزمایش بنویس. گفتم: چه آزمایشی؟ گفت: هر آزمایشی بلدی بنویس اصلا هم حساب پولشو نکن! 

۴۶. خانمه میگفت: با تب بر و پاشویه دمای بدن بچه مو میاریم پائین اما از ۳۵.۵ پائینتر نمیاد و به محض اینکه ولش میکنیم سریع میشه ۳۷!! 

۴۷. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: بی زحمت یه پماد عادل هم برام بنویسین (ترجمه: پماد ویتامین آ+د)! 

۴۸. به پیرزنه گفتم: اسهالتون خونیه؟ یکدفعه دست کرد توی جیبش و یه قوطی کمپوت آناناس آورد بیرون و گذاشت روی میز و درشو باز کرد و گفت: ایناهاش دکتر! اینجوریه یه مقدارشو با خودم آوردم!!

۴۹. بعد از گرفتن شرح حال میخواستم برای خانمه نسخه بنویسم، ازش پرسیدم: حامله نیستین؟ شوهرش گفت: واقعا اینها علائم حاملگیه؟! 

۵۰. از یه بچه هر سوالی میپرسیدم میگفت: آره. مادرش گفت: اینطوری زشته قشنگ جواب بده. بعد از سوال بعدی بچه یه کم فکر کرد و بعد گفت: هووووم! 

پ.ن۱: دیروز بالاخره اضافه کار سه ماهه چهارم سال پیش به حسابمون واریز شد که متوجه شدم مقدارش خیلی کمه. رفتم امور مالی شبکه که گفتند: شرمنده یادمون رفت یه صفرشو بگذاریم!! ضمنا حقوق فروردینو هم بالاخره گرفتیم! 

پ.ن۲: مدتیه که یه راه حل ساده برای وقتی عسل گریه میکنه و به هیچ عنوان آروم نمی شه پیدا کردم. میارمش جلو آیفون خونه و دکمه شو میزنم. با تمام وجود سعی می کنه ماشینی که معمولا جلو دوربین آیفون پارک شده با دست برداره و چند دقیقه ای مشغوله!

نظرات 94 + ارسال نظر
آنای طبیب جمعه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:56 ب.ظ http://maryamos.mihanblog.com

اینم از عوارض مشهور شدنه دیگه!! بنظرم از این به بعد با عینک تردد کنید حتی تو این دنیای مجازی!!ولی ادرستونو عوض نکنید!!
صدمینش مبارک انشاله هزارمینش

واقعا
اون هم عینک آفتابی!
ممنونم

hossiennajafpour@yahoo جمعه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:37 ب.ظ

باسلام واحترام
بعد از بیست سال طبابت یک افغانی که به مطب امده بود اعلام میکرد که وجودم مشکل داره من حداقل ۳۰ثانیه در فکر بودم تا منظورش را بفهمم

یک مورد دیگریک مریض که از کانادا امده بود میگفت که اقای دکتر ما درمورد هفت میوه های شما خیلی صحبت میکردیم امده ام تجویز کنی

با سلام خدمت همکار پیشکسوت
خودمونیم من بیشتر از شما فکر کردم تا منظورشو بفهمم!!

[ بدون نام ] جمعه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:16 ب.ظ

48
33و47چه چیزایی باید بلد باشین
39و38
27 یعنی چی 15 سال کمه؟
23
6و2و5 گناه داریدکه آخه
من اینارو قبلا نخونده بودم

ممنون از لطف و نظرتون
پس یه سری به آرشیو بزنین!

kind girl جمعه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:15 ب.ظ http://kindgirl510.blogfa.com

آپم

مزاحم میشم

ند نیک جمعه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:11 ق.ظ http://blue-sky.persianblog.ir

خیلی جالب بود. خیلی کلی خندیدم.
هیچ وقت حس خوبی به پزشکی نداشتم. از محیط بیمارستان و مریض و ... دپرس می شدم. اصلا با روحیه ام سازگار نبود. واسه همین هیچ وقت سراغش نرفتم.
اما اینا را که میخونم میبینم زیاد هم بد نیست. کلی ساعت خوش داری. و مجبوری خنده ات را کنترل کنی

ممنون
اتفاقا حستون درست بوده
چندین برابر اینها که من مینویسم هست که اصلا هم خنده دار نیست

آسیه پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:44 ب.ظ

سلام آقای دکتر
چقد این پست جالب بود من حتی مامانمو صدا زدم و براش خوندم خیلی خندیدیم
ممنون از شما

ممنون از لطف شما و مادر محترمتون

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:32 ب.ظ

Hi
I am back to Canada.

های
به سلامتی

changiz پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:21 ب.ظ

:))) bahal bid dazet dard nakone!

ممنون
سزت درد نکنه!

فضایی پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:25 ب.ظ http://www.crazywriten.mihanblog.com/

گفت: ای بابا عالم و آدم دارن وبلاگتو میخونن

دکتر رمز به ما میدید یا نه؟


انشاءالله

نگران آینده پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:19 ب.ظ

سلام
40-یعنی چه؟!!!!!!!!!!!!!!!!
43-خیلی باحال!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
44-ببخشینا ولی نمیشه نگم!خسته نباشین!من الآن کنجکاو شدم بدونم این پست در مورد جی بوده؟!
48-واااااااااااااااااای
پ ن1-تبریک میگم
پ ن2-ای جان!خدا حفظش کنه
پست جالبی بود!خاطره انگیز!ممنون

سلام
مسئله اینه که هرکدوم از اون داروها برای یه مشکلی به درد میخورن ربطی هم به درصدش نداره
ممنون
سلامت باشین
اگه تونستین خودتون پیداش کنین!
ایضا
ممنون

یک داروساز پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:04 ب.ظ

سلام دکتر. خسته نباشد. صواب می کنید جماعتی رو میخندونید.

۲۳.seriously؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
۲۵. اون وقت این بچه مذکور هنوز زندست؟!!!
۲۷. یه چیزی برای مادر پسره می نوشتید زودتر جواب می داد.
۴۳.بعضی جاها بهش ذات الجنب هم میگن.
۴۸. من دیگه آناناس نمی خورم.

- این رمز دیگه چه جورشه؟ آدم احساس پنت.اگون بهش دست میده.
-راستش نفهمیدم این پست ها چرا حذف شد.

سلام خانم دکتر خودتونین؟ چه عجب
باور کنین
تا جائی که من میدونم بله
واقعا

شرمنده
سعی میکنم حتی الامکان رمزدار نشن
قصه اش مفصله

نیلوفر پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:54 ق.ظ http://onelikeme.blogfa.com/

ای بابا...اونوقت اقای دکتر ما که این همه مدته وبلاگ شما رو خاموش می خونیم و شما ما رو نمی شناسید چجوری می تونیم رمز رو داشته باشیم؟

به سختی

مهدیه پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:29 ق.ظ

سلام خیلی خوب بود
از همه بهتر مورد 43 بود
ولی کاش پستی رو حذف نمی کردین
امیدوارم آزمون دستیاری قبول بشین...

سلام
ممنون
شما که نمی دونین چه بدبختی کشیدم سر اون پستها که!

یک جراح پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 03:04 ق.ظ http://1jarah.blogfa.com

گل!

سنبل!

پونی پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:40 ق.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com

بسیار لذت بردم از خاطرات زیبا و خواندنی

پسر عموی دندانپزشکی دارم که خاطرات بسیار خنده دار و جالبی داره

باید تشویقش کنم ازونا یادداشت کنه ! شاید فروختمش به شما

ممنون
فروختن چرا؟ خوب تشویقشون کنین وبلاگ بزنن
خودم هم خواننده شون می شم

یکی از4تفنگدار ! چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:14 ب.ظ http://2-2ta.blogfa.com

خیلی خیلی جالب بودن
48واقعا حال به هم زن بود
تازه بعضیا ساعت2نصف شب یادشون میافته میان بچشونو چک میکنن!!!

ممنون از لطفتون
حالا خوبه بچه شونو سفته نمی کنن!

a چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:11 ب.ظ http://drkonkori92.blogfa.com

سلام . خوشحالم تصمیم گرفتید بمونید
2:
5و6: واقعا چرا این طوری رفتار میکنن؟
29:
48:

سلام از لطفتون ممنون
و ممنون از نظرتون

اوا چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:40 ب.ظ

سلام
مث همیشه عالی بودکلی خندیدم
پیرمرد که که گازمیگیره خیلی بامزه بود
امیدوارم رمزا روبه منم بدید

سلام
ممنون
ممنون
من هم امیدوارم!!

[ بدون نام ] چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:38 ب.ظ

سلام دکتر
خیلی باحال بود

سلام
ممنون

پروانه چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:50 ب.ظ http://bestmoments.blogfa.com

سلام دکتر، امتحان چطور بود؟ ایشالا که قبول میشین.
آورین که تصمیم گرفتین تعطیل نکنین! لطفا به منم رمز بدین.
همشون عالی بودن ممنون!
دکتر مورد 48 خیلی ناجور بود!!!
پ ن2: خدا رو خوش نمیاد که اینجوری بچه رو سرکار میذارین و با احساساتش بازی میکنین!
عکساشم دیدم خدا حفظش کنه!

سلام ممنون ولی نه!
ممنون از نظرتون

تیاناز چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:23 ب.ظ http://s-b-b-f.mihanblog.com

سلام عزیزم....به صورت تصادفی وبلاگتون را دیدم.بسیار زیبا مینویسید....به وبلاگ منم سر بزنید خوشحال میشم

سلام
عزیزم؟ انگار هوس کردین جای یه پاشنه کفش زنونه روی سرم بمونه ها!
چشم

افسون چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:14 ب.ظ

اومدم نظر بذارم دیدم کپی کامن خانوم معلم میشه ننوشتم ولی شما دوباره بخونید!
عوضش روز معلم رو بهشون تبریک میگم!

از کپی پیست کامنتهای دیگران هم خوشحال میشم
ممنونم اما بهتر نیست توی وبلاگ خودشون بهشون تبریک بگین؟

آذرخش چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 03:04 ب.ظ http://asarakhsh.persianblog.ir

همت خوبی داشتید واسه جمع آوری این خاطرات!
3و 4 خرسندمان کرد !!

ممنون
و همچنین

فروز مامان دیانا چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:14 ب.ظ http://diananini.blogfa.com

جالب بود ، ممنون برای وقتی که گذاشتید و گلچین نمودید .
همش یه طرف عسل و آیفون هم یه طرف کلی خندیدم

از لطفتون ممنون

یه همکار چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:45 ب.ظ

سلام
حلا این دیدار سالیانه جطور بود ؟ منظورم سطح سوالاس
من که خیلی وقته این دیدار سالانه رو ترک کردم چون یه سال که برای امتحان رفته بودم و طبق معمول خیلی زودتر از جلسه امتحان بیرون اومده بودم ومنتظر پایان وقت امتحان بودم که دفتر چه سوالات رو بگیرم خانم مسنی که ظاهرا منتظر بود دخترش از جلسه امتحان بیاد بیرون از من پرسید دختر شما اولین باره که تو آزمون شرکت می کنه ؟من جواب دادم نه ولی قیافم این شکلی بود]

سلام
من که مثل هرسال بلد نبودم اما بقیه میگفتند امسال خیلی سخت بوده!
خیلی زودتر که نمیگذارند بیائین بیرون که!
حالا دخترتون اولین بارش بود؟

آزیتا چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:05 ب.ظ

شماره 4و5 منفجر شدم!یاد خودم افتادم تو یه مرکز کار میکردم تو داروخونه بودم یه نفر پرسید دکتر امروز مرده یا زنه تا داروخونه ای گفت زنه دویید فرار کرد!

ممنون از لطفتون
ندیده بودم از زنها هم فرار کنند!

سنجاقک چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:15 ب.ظ http://sanjaaghak.persianblog.ir

خیلی خیلی عالی بود..با اینکه من تمام پستا رو میخونم ولی خیلیهاشو یادم نمیومد البته بیشتر اونایی که باهاش خندیدم رو!!جالب بود مرسی..

اینکه چیزی نیست خودم هم خیلی شونو یادم نمیومد!!

man va hasmali چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:55 ق.ظ http://manohasmali.blogfa.com

dr be nazaret manam ramz daram??

kheili en post haro doost daram kheili bahale

حتما
ممنون

erica چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:52 ق.ظ http://determined.blogfa.com/


وای چه موردای بامزه ای مریضاتون هستن راستی اونیم که گذاشته بودید که اومده بودن دیده بودن شما هستید بعد رفته بودن خیلی صادقانه بود اینکه نوشتید!
بازم با آرزوی موفقیت و مرسی از انرژی + های خیلی خوبتون

ممنون از لطفتون
ما عین کف دستیم دیگه چکار کنیم؟!

نیسا چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:36 ق.ظ http://www.parvaze-lahzeha.mihanblog.com

سلام
گلچین خاطرات خیلی بامزه بود :)
مردم نصف شبم وزنه برداری می کنن؟ ورزش دوستی تا کجا؟ ;) ( مورد 34)

سلام
ممنون
تانصف شب

دخترمهربون سرزمین احساس چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:55 ق.ظ

دیشب تا صبح بیدار بودم داشتم نمایشنامه رو کامل می کردم امروزم کلی کار رو سرم ریخته اودم صبحی وب گردی همش تو این فکربودم تا شب با این بیخوابی چه کنم
خاطررات برتر و خوندم خوابم کلا پرید
دکتر به فکر کتاب باشید
پ ن 1:خجالتم خوب چیزیه حالا خیلی زوده یه صفرشم پاک می کنن
پ ن 2:به عبارتی ساده تر بچه رو سرکار می ذارید
امیدواریم در لیست رمز گیرندگان باشیم امین

شرمنده که خوابتونو پروندم!
واقعا
تقریبا
آمین یارب العالمین

سارا چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:41 ق.ظ http://sans_fa@yahoo.com

پدر بزرگ منم میگه نظم!!!

اون پیرمرده که گاز میگرفت آخرش بود !!

وایی قوطی کمپوت آناناس حالمو بهم زد اه

ای بابا حالا من که رمز ندارم هی فک میکنم که چه چیز مهمی ممکنه نوشته باشین اصن این حس فضولی داغون میکنه آدمو

ممنون از نظرتون
شرمنده سعی میکنم رمزدارها در حداقل ممکن باشند

f چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:39 ق.ظ http://plpa.blogfa.com

خیلی خنده دار بودند مرسی

ممنون

شیرین زهرا چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:04 ق.ظ

سلام.آقای دکتر اگه پستهاتون را رمز دار کنید من که خواننده خاموش وبلاگتونم و از نوشته هاتون کلی لذت میبرم چکار کنم آیا؟

سلام
شما لطف دارین
عرض کردم فقط پست هائی که خوندنشون از طرف فامیل ممکنه مشکل ساز بشه رمزدار میشن

وانی چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:04 ق.ظ

وای دکتر خدا ازت بگذره این خوابی که نصفه شب از من پروندی نمی گذره یعنی قهقهه تا مرز نفس بریدن این همه پست خنده دار ولی این یه چیز دیگه بود.. پزشک ها برای بیمار های عشوه ای هم محرمن؟!! سوال دیگه! چطور می تونین این مریض ها رو ویزیت کنین و تو صورتشون پخی نمی زنین زیر خنده !!سوال های خصوصی مثل قوطی کنسرو پیرزن و... هم دارم که باشه واسه بعد!!!

شما لطف دارین
پزشکها همیشه محرمن
به زحمت خنده مو تا وقتی بیرون نرفتن به تعویق میندازم
منتظر نظر خصوصی تون هم هستم

سپینود چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:38 ق.ظ http://cafedeparis.persianblog.ir/

سلام آقای دکتر
به نظرم ایده گلچین کردن خاطراتتون خیلی جالب بود.
شاد باشید

سلام
از لطفتون ممنونم

خبرنگار چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:45 ق.ظ http://ghasedake90.mihanblog.com

مثل همیشه خوووب

ممنونم

Dr.t چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:34 ق.ظ

سلام
وای خیلی جالب بود
اقای دکتر رمز دار بشه ما که جدیدا با وبتون اشنا شدیم از نوشته هاتون محروم میشیم

سلام
ممنون
عرض کردم فقط درموارد ضروری

Yasaman سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:35 ب.ظ

سلام/مرسی که باز هم می نویسید/دیدم این پست طولانیه دلم نیومد همش رو یه جا بخونم, وقتی کلش تموم شد نظر می گذارم,فعلا رخصت.راستی لطفا واسه پست های رمزدارتون از قبل بگید چه کسایی اجازه ی خوندن دارن چون من دوست ندارم ازتون رمزش رو بپرسم بعد بگید تو نمی تونی بخونی,ولی اگر از اول بدونم که نباید بخونم کمتر ناراحت می شم

سلام
ممنون از لطفتون
اختیار دارین شما که تاج سرین
اما درمجموع امیدوارم درصد پستهای رمزدار به حداقل برسه

غوغا سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:53 ب.ظ

سلام
بعضی خاطراتتون مال آرشیو خیلی قدیمی بود در حالیکه من دو ساله میخونمتون
بعد یه سوال برای پستهای رمزدار اگه رمز بخوام به من رمز رو میدین؟

سلام
شرمنده
انشاءالله

آنا سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:49 ب.ظ http://www.anna1980.persianblog.ir

واقعا خاطراتتون بامزه بود..مخصوصا اون پستایی که حذف شده بودند...
ببین این یارو پیرمرد چه بی ادب بوده...همون که که گاز میگرفت منظورمه...

ممنونم

sahar سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:10 ب.ظ

salam
Dr man ye soal daram aya in kar e dorostiye ke ramz bezarin ru neveshte?aya haghe mani ke chan sal e dar sarma va dar garma dar hazaro dar safar miam o miram ine ke natunam bekhunam?dar zemn inghadr asabani shodam ke edame matlabo nakhundam.

سلام
ای بابا حالا بگذارین رمزو بگذاریم بعد شما چنین نظری بگذارین (چه بگذار بگذاری شد!)
میدونم شرمنده اما خودتون که علتشو میدونین دیگه

خانوم معلم سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:48 ب.ظ

100مین خاطرات ازنظرخودتون جالب مبارک باشه
ایشالا دورهمی قسمت 1000 رو اینجا جشن بگیریم..
انصافا ایده ی جالبی بود و خیلی خنده دار بودن مریضاتون و کلی براهرکدوم خندیدیم..
خدادلتون رو شاد کنه که دل مارو شاد میکنین :)
این دیدار سالیانه بادوستان قدیمی اسم جالب انگیزناکی بود..
ایششالا قبولین دیگه اینننننن دفعه
امیدوارم مارو هم قابل بدونین برا رمز

آی قربون عسل جووونم برم من..خدا حفظش کنه الان خیلی خواستنی شده مطمئنا

دستتون بابت این پست قشنگ درد نکنه

ممنون از لطفتون
امیدوارم شما هم همیشه موفق باشید

mohamad سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:45 ب.ظ http://janiuy@yahoo.com

سلام دکتر جان باز هم مثل همیشه عالی بود،به امید قبولیتون،احتمالاً این دوستتون دکتر ارش پزشک قانونی نیست؟ راستی دکتر جان منتظر رمز هستم

سلام
ممنون
نخیر حدستون درست نیست
انشاءالله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد