جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۰۰) قسمت اول

سلام

پنجشنبه هفته پیش بود که برای دیدار سالیانه با دوستان قدیمی (بعضی ها بهش میگن امتحان دستیاری!) راهی شدیم. خیلی ها را اونجا دیدم از رئیس و روسای واحدهای مختلف شبکه تا بعضی از دوستان قدیمی.

اما پیش از امتحان بود که با یکی از دوستان خوب مجازی (و حقیقی همچنین) برخورد کردم. دوستی که خیلی از شما دارین وبلاگشو میخونین اما باتوجه به نوشته هاش مشخصه که دوست نداره کسی بفهمه توی ولایت ماست و به همین دلیل من هم اسمشو نمیارم.

خلاصه که ایشون فرمودند: چیزی خوندی؟ و تا اومدم جواب بدم گفت: نه دیگه با این مشکلات و خریدن خونه و .... که نمی شه درس خوند! گفتم: مگه شما هم وبلاگ منو میخونین؟ گفت: ای بابا عالم و آدم دارن وبلاگتو میخونن 

خلاصه که با این صحبت نظرم درباره عوض کردن آدرس وبلاگ عوض شد. حالا فرضا که آدرسو عوض کردم. کی تضمین می کنه که چهار روز دیگه کسی پیداش نکنه؟ تازه اگه بخوام شناخته نشم که دیگه نه میتونم خاطرات (از نظر خودم) جالب بنویسم و نه خیلی از چیزهای دیگه.

درنهایت تصمیم گرفتم که همین جا ادامه بدم. اما احتمالا گه گاه مجبور میشم که بعضی از پستهارو رمزدار کنم. مثل پستی که بعد از این پست و پست بعد از این و پست بعد از اون خواهم نوشت!

بگذریم

وقتی دیدم تعداد پستهای خاطرات (از نظر خودم) جالب به عدد صد رسیده احساس کردم که این پست باید با بقیه شون فرق کنه. پس تصمیم گرفتم از هرکدوم از این پستها یکیو انتخاب کنم و همه شونو توی یک پست بگذارم که البته درنهایت مجبور شدم اونو به دوقسمت تقسیم کنم. احتمالا از این به بعد هر پنجاه پست از این گلچینها بگذارم.

مطمئنا اگه وقت بیشتری میگذاشتم میتونستم گلچین بهتری درست کنم. ضمن اینکه طبیعتا سلیقه ها هم با هم متفاوته.

اما فکر کنم یه نکته مهم هم تغییر تدریجی سبک نوشتن این پستها باشه.

پس این شما و این قسمت اول این پست

۱. یه پیرمرد اومد و گفت: قرصهای فشارم تموم شده برام بنویس. 

گفتم: از کدوم قرصها میخورین؟ 

گفت: سفیدند. من هم تنها قرص فشار خون سفید رنگ موجود توی داروخانه درمانگاهو براش نوشتم. (کاپتوپریل) چند دقیقه بعد اومد و گفت:این چیه برام نوشتی؟ من گفتم سفید! 

گفتم: خوب این هم سفیده دیگه. 

بردمش توی داروخانه و قرصهای فشارمونو نشونش دادم که یکدفعه گفت: آهان ایناهاش من هی میگم سفیده! و یه بسته از قرصهای نارنجی رنگ آتنولول برداشت!

۲. مریض از اون پیرمردهایی بود که به نظر میرسید عید به عید سری به حمام میزنند! 

وقتی نشست روی صندلی چنان بوی عرقی بلند شد که نگو. 

براش سرم نوشتم و رفت. 

چند دقیقه بعد دیدم همراهانش دارند دنبالش میگردند. گفتند: ما گفتیم برو بخواب روی تخت. 

رفتیم گشتیم و دیدیم ....... 

طرف با خیال راحت دراز کشیده روی تخت من توی اتاق استراحت پزشکان و منتظر تزریق سرمه!! 

۳. داشتم یه مریضو که پرونده «بهداشت روان» شو آورده بود میدیدم و داروهاشو مینوشتم که نگاهم کرد و گفت: چیه دکتر؟ انگار حالت خوش نیست. 

گفتم: نه خوبم. 

گفت: نه، معلومه که ریختی به هم. برو شبی یه «آمی تریپ تیلین 25» بخور! 

بعد نگاه دقیقتری کرد و گفت: نه وضعت از این هم بدتره! باید شبها «پرفنازین» بخوری! 

البته باهاش یه «بی پریدین» هم بخور که گردنت کج نشه! 

۴. دندانپزشک مرکز از شدت خنده در حال انفجار بود! گفتم: چی شده؟ گفت: همین الان آخرین دندون یک پیرمردو کشیدم و گفتم: برید هرجایی که دوست دارید دندان مصنوعی بگذارید. طرف یه نگاهی به عیالش انداخت و گفت: خوبه تا چند روز دیگه دوباره میتونم گازت بگیرم !!!!!!!!!!! 

۵. یه مریض اومد تو و گفت: توی راه همه اش داشتم دعا میکردم که خودتون شیفت باشین هر وقت اینجائین دستتون شفاست و .... 

بعد از نوشتن نسخه هم کلی دعام کرد و رفت. همچنان در حال ذوق مرگی بودیم که یه مرد اومد یه نگاهی کرد توی مطب و برگشت و رفت. 

کنجکاو شدم جریان چیه؟ رفتم دنبالش که دیدم رفت و به خانمش گفت: خودشه پاشو بریم یه جای دیگه!! 

۶. به خانمی که اومده بود توی مطب گفتم: دفترچه بیمه تون که تموم شده. اگه میخواین تا براتون نسخه آزاد بنویسم. 

گفت: مگه من دیوونه ام؟ اگه بخوام برم نسخه آزاد بگیرم که میرم پیش یه دکتر حسابی! (دفترچه  بیمه روستائی داشت که بیشتر جاها قبولشون نمیکنند) 

۷. پیرزنه دیروز صبح میگفت: آقای دکتر! فردا میرم مشهد٬ لطفا برام چند بسته قرص خواب قوی بنویس که اونجا راحت باشم! 

۸. برای خانمی آمپول نوشتم. شوهرش که همراهش اومده بود گفت: ببخشید آقای دکتر! اینجا «سوزن زن زن» دارید؟ (ترجمه: خانمی که آمپول میزند!!) 

۹. به آقائی که اومده بود پیشم گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: سه روزه که فقط دارم عطسه میکنم. چنان هم عطسه میکنم که خودم پرت میشم زمین!! 

۱۰. یه زن و شوهری بچه 2 ساله شونو آورده بودند. وقتی نشستند روی صندلی و سلام کردند، بچه هم با زبون بچه گونه خودش گفت: سلام!! 

پدر و مادرش شروع کردند به ذوق کردن و تشویق کردن بچه. بچه هم که ظاهرا فکر کرد باید هر چقدر میتونه هنر نمائی کنه یکدفعه به من نگاه کرد و گفت: هاپ هاپ ..... 

۱۱. به مادر بچه ای که به خاطر عدم افزایش مناسب وزن ارجاعش داده بودند گفتم: اشتهاش خوبه؟ 

گفت: اشتهاش خیلی خوبه اما اصلا غذا نمیخوره! 

۱۲. یه دختر حدودا ۲۰ ساله با لباسهای مد روز و یه آرایش ناجور اومد و گفت: من سرفه میکنم. بعد از چندتا سوال گوشی رو برداشتم و گذاشتم روی طرف راست سینه اش تا صدای ریه هاشو گوش بدم که با عشوه گفت: ببخشید آقای دکتر! اما من قلبم طرف چپه هاااا!! 

۱۳. شب شیفت بودم و از شب تا صبح چندبار بیدارم کرده بودند. وقتی ساعت ۷ صبح باز گفتند مریض اومده با زحمت بلند شدم. پیش خودم گفتم: حالا خوبه یه پیرمردو آورده باشند که دو روزه شکمش کار نکرده و خودم خنده ام گرفت. رفتم توی مطب که دیدم یه پیرمرد با هیکل تنومند نشسته روی صندلی. گفتم: چی شده؟ همراهش گفت: آقای دکتر! از دیروز تا حالا شکمش کار نکرده!! 

۱۴. خانمه میگفت: چندروزه که وقتی غذا میخورم معده ام ورم میکنه٬ اونقدر زیاد که معده ام از کل شکمم بزرگتر میشه! 

۱۵. وقتی نسخه خانمه رو نوشتم گفت: راستی چند شبه که موقع خواب تپش قلب پیدا میکنم. گفتم: اونوقت چند دقیقه طول میکشه؟ نسخه شو برداشت و گفت: خیلی ممنون و رفت بیرون! 

۱۶. پیرمرده گفت: همه بدنم درد میکنه غیر از آرنج دست چپم. گفتم: یعنی آرنج دست چپتون درد نمیکنه؟ گفت: نه آرنج دست چپم «خیلی» درد میکنه! 

۱۷. دندونپزشک مرکز میگفت: به پیرزنه میگم کدوم دندونت درد میکنه تا بکشمش؟ میگه: یکی از عقب ول کن بعدیو بکش!!

۱۸. یکی از دوستان که توی بیمارستان کار میکنه تعریف میکرد که: مرده بچه شو آورده بود و میگفت: این خیلی درد داره بیزحمت یه آمپول دیکلوفناک بهش بزنین دردش کم بشه. گفتیم: نمیشه برای بچه ها عوارض داره. گفت: شما بهش بزنین چشم من عوارضشو هم پرداخت میکنم! 

۱۹. متاسفانه این پست به دلیل دوستان اسمشو نبری حذف شد!

۲۰. پیرزنه میگفت: قطره های چشمم تموم شده برام بنویس. گفتم: قطره هاتون چی بودن؟ گفت: نمیدونم گفتم: جلدشون چه رنگی بود؟ گفت: یادم نیست اما یه آب سفیدی توشون بود!

۲۱. متاسفانه مجبور شدم این پستو هم حذف کنم.

۲۲. یه خانمه حدود ۵۰ ساله ازم میخواد براش آزمایش تیروئید بنویسم٬ وقتی داره میره بیرون برمیگرده و میگه: آقای دکتر! میخواستی بالاش بنویسی مال تیروئیده یه وقت اشتباه نگیرن! 

۲۳. یه زن و مرد پسر دو سه ساله شونو آوردند که چند روز پیش ختنه اش کرده بودند و حالا محل مربوطه (!) عفونت کرده بود. گفتم: میبردینش پیش دکتر خودش که دیگه پول ویزیت ندین. مادرش گفت: آخه ما اینو بردیمش مشهد ختنه اش کردیم گفتیم شگون داره!!

۲۴. به خانمه گفتم: بچه تون وزنش کمه. گفت: خوب بچه است دیگه!! 

۲۵. برای یه بچه یک سال و نیمه که با اسهال اومده بود پودر «او آر اس» نوشتم. پدرش گفت: آقای دکتر هروقت روی اینها آب میریزیم نمیخوره اما خشکشو خیلی دوست داره با قاشق میخوره اشکالی نداره؟!

۲۶. یه پسر جوونو که با موتور زمین خورده بود آورده بودند٬ بهیار مرکز به همراهش میگفت: زود برو از مسئول داروخونه دوتا «گاز» بگیر بیا! پسر بیچاره چند ثانیه فکر کرد تا فهمید منظور خانم بهیار «گاز استریل» بوده نه «گاز دندانی»!!

۲۷. یه خانمی دفترچه بیمه پسرشو آورد و گفت: پسر من از اول لوس شده حالا هم هر چه که ازمون میخواد باید براش بخریم وگرنه همه چیزو میشکنه. حالا هم به بهونه کلاس قرآن اجازه داده که از خونه بیام بیرون و خواهرشو نگهداشته توی خونه و گفته: اگه اومدنت به خونه از کلاس قرآن بیشتر طول بکشه تا وقتی که برگردی کتکش میزنم! حالا اومدم یه قرصی بنویسین که تلخ نباشه بتونم با آبمیوه قاطی کنم بهش بدم آروم بشه دفترچه بیمه شو گرفتم و نگاه کردم٬ پسره فقط ۱۵ سالش بود!! 

۲۸. فشارسنجو بستم دور بازوی بچه که گفت: این دستگاه «بازو کوچیک کن»ه؟ گفتم: آره!

وقتی بازش کردم تا زمانی که مادرش به زور بردش بیرون فقط میگفت: واقعا کوچیک شده! یه چیزی بزن بزرگش کن!! 

۲۹. یه پیرزن ۹۳ ساله بدحالو آوردند٬ خانمی که همراهش بود گفت: آقای دکتر! لطفا فقط یه کاری بکنین که تا پنجشنبه آینده زنده بمونه آخه عروسی دخترمه! 

۳۰. خانمه دخترشو با چشم قرمزرنگ آورده بود و میگفت: یه سنگ خورده به چشمش قرمز شده٬ فکر کنم سنگش خاک داشته! 

۳۱. خانمه گفت: برام آزمایش قند بنویس عصر برم آزمایشگاه. گفتم: برای آزمایش قند باید ناشتا باشین٬ گفت: تو بنویس توی آزمایشگاه آشنا دارم برام میگیره! 

۳۲. نسخه پیرزنه رو که نوشتم گفت: برام یه شربت هم بنویس. گفتم: از کدوم شربتها؟ گفت: از همون شربتها که میکنند توی دهن! 

۳۳. دیشب فشار یه مَردو گرفتم که گفت: آقای دکتر «نظم»م هم خوب بود؟ گفتم: چی تون؟ 

با انگشتهای دست راستش مچ دست چپشو گرفت و با تاکید گفت: ن ... ظ ... مم!

۳۴. ساعت سه و نیم صبح از خواب بیدارم کردند. به مریض گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: داشتم وزنه میزدم عضله پام گرفت! 

۳۵. به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: چند روزه که احساس میکنم وقتی راه میرم، بدنم جلوتر از خودم حرکت میکنه!

۳۶. امروز صبح توی سیاری یه درمونگاه روستائی از یه مرد متولد ۱۳۴۱ پرسیدم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: نه. مادرش که اتفاقا اونجا بود گفت: این از وقتی عقل رس شد دیگه نگذاشت بهش آمپول بزنیم٬ به جز واکسنی که موقع رفتن به سربازی بهش زدند. مَرده سرشو آورد جلو و آروم گفت: خبر نداره که همونو هم نزدم٬ هر طور بود پیچوندمش! 

۳۷. پسره گفت: سرما خورده ام. گفتم: چند روزه؟ گفت: چند روزه!

۳۸. مرده میگفت: من چند وقته که از پشت سینوزیت دارم! گفتم: یعنی چی؟ گفت: آخه پشت سرم درد میکنه! 

۳۹. به خانمه گفتم: کدوم آزمایشگاه میخواین برین؟ گفت: به نظر شما اون آزمایشگاهی که بهتره٬ بهتره؟! 

۴۰. خانمه یه پماد واژینال کلوتریمازول 1% آورده بود و میگفت: این درصدش کم بود خوب نشدم یه داروی قویتر میخوام مثل «این» و یه پماد بتادین واژینال 10% بهم نشون داد! 

۴۱. خانمه بچه شو با اسهال و استفراغ آورده بود که براش نسخه نوشتم. گفت: دکتر خوب میشه؟ گفتم: بله. گفت: یعنی تا حالا چنین مریضی داشتین که خوب بشه؟! 

۴۲. امروز صبح پیرزنه میگفت: اونقدر سرگیجه دارم که وقتی راه میرم سرم دنبالم نمیاد! 

۴۳. پیرمرده گفت: من زخم معده دارم٬ ما قدیمیها به زخم معده میگیم بواسیر اما انگار شما دکترها بهش میگین درد مفاصل!!! 

۴۴. این پستو هرچقدر گشتم پیدا نکردم!!

۴۵. مرده گفت: برام آزمایش بنویس. گفتم: چه آزمایشی؟ گفت: هر آزمایشی بلدی بنویس اصلا هم حساب پولشو نکن! 

۴۶. خانمه میگفت: با تب بر و پاشویه دمای بدن بچه مو میاریم پائین اما از ۳۵.۵ پائینتر نمیاد و به محض اینکه ولش میکنیم سریع میشه ۳۷!! 

۴۷. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: بی زحمت یه پماد عادل هم برام بنویسین (ترجمه: پماد ویتامین آ+د)! 

۴۸. به پیرزنه گفتم: اسهالتون خونیه؟ یکدفعه دست کرد توی جیبش و یه قوطی کمپوت آناناس آورد بیرون و گذاشت روی میز و درشو باز کرد و گفت: ایناهاش دکتر! اینجوریه یه مقدارشو با خودم آوردم!!

۴۹. بعد از گرفتن شرح حال میخواستم برای خانمه نسخه بنویسم، ازش پرسیدم: حامله نیستین؟ شوهرش گفت: واقعا اینها علائم حاملگیه؟! 

۵۰. از یه بچه هر سوالی میپرسیدم میگفت: آره. مادرش گفت: اینطوری زشته قشنگ جواب بده. بعد از سوال بعدی بچه یه کم فکر کرد و بعد گفت: هووووم! 

پ.ن۱: دیروز بالاخره اضافه کار سه ماهه چهارم سال پیش به حسابمون واریز شد که متوجه شدم مقدارش خیلی کمه. رفتم امور مالی شبکه که گفتند: شرمنده یادمون رفت یه صفرشو بگذاریم!! ضمنا حقوق فروردینو هم بالاخره گرفتیم! 

پ.ن۲: مدتیه که یه راه حل ساده برای وقتی عسل گریه میکنه و به هیچ عنوان آروم نمی شه پیدا کردم. میارمش جلو آیفون خونه و دکمه شو میزنم. با تمام وجود سعی می کنه ماشینی که معمولا جلو دوربین آیفون پارک شده با دست برداره و چند دقیقه ای مشغوله!

نظرات 94 + ارسال نظر
مونا چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:53 ق.ظ http://mona.special.ir

سلام
خیلی خندیدم خدا خیرتون بده:)
فردا امتحان دارم کلی روحیه گرفتم از این سه پست بامزه:)

سلام
خنده تون مستدام

bahar یکشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:10 ب.ظ http://nafarjam .com

ممنون از نوشته های زیباتون

خواهش

[ بدون نام ] شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:11 ق.ظ

سلام
این عنوان یک متن یکی از درخواستهای یک کارمند شهرداری منطقه ۱ تهران میباشد
سلام خسته نباشی
بی زحمت بجز پمادش داروی وباسیل برام اس ام اس میکنید از دارو خانه بگیرم ارادتمند ........

سلام
من که اسم و آدرس بیمارانو نمی نویسم بهم میگن رازداری پزشکیو مراعات نمی کنم خدا به داد شما برسه!

دومانلی آدا دوشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:15 ب.ظ http://dumanliada.blogfa.com

عالی بود
مرسی برا وقتی که میذارین
فقط کاش مورد 48 رو نخونده بودم

ممنون
خواهش
شرمنده

شهرزاد جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:57 ب.ظ

چرا اتفاقا، فکر کنم وبلاگ شما تنها موردی باشه که آرشیوشو کامل نخوندم، اونم دلیل داره، من معمولا نصف شبا وقت میکنم وبلاگ بخونم و از اون دسته از آدمهایی هستم که وقتی خندشون میگیره دیگه به این آسونیا جمع نمیشه، خلاصه که خوندن پست های بیشتر نتیجه اش میشه بیدار شدن بقیه افراد خونه!
ولی اگه توی روز سر کار نباشم و وبلاگ بخونم حتما یه سری هم به آرشیو میزنم

عجب!
از لطفتون ممنون

شهرزاد جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:35 ب.ظ

سلام آقای دکتر،
ممنون از این ایده جالب، من یک سال و نیمه که اینجا رو میخونم، به خاطر همینم موارد جدید توی این پست خوندم که واقعا عالی بودن، مثل شماره 10 که حسابی باهاش خندیدم، مرسی:)

پی نوشت 2 هم منو یاد بچگی های خودم انداخت، با اینکه میگن آدم خاطرات زیر دو سالگی رو یادش نمیاد ولی من یادمه وقتی هنوز دو سالم نشده بود چقدر تلاش میکردم عکس خرس تپلی که روی پتوم بود رو بردارم، وقتی هم به دستم نمیومد حرصم میگرفت! طفلی عسل، درکش میکنم!

سلام
ممنون از لطف شما
پس شما هم مثل من وقتی شروع به خوندن یه وبلاگ می کنین سراغ آرشیوش نمیرین

پزشک تازه کار جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:52 ب.ظ

سلام،چهارتا پنی سیلین 800000 را که فرمودین، روزی یک عدد تجویز می کنین؟

سلام
اگه تحمل تزریق هر 12 ساعتو داشته باشند که چه بهتر

دکتر نفیس جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 03:23 ب.ظ

این پستتون رو با موبایل ، یه نصفه شب که تو بیمارستان کلافه بودم و خوابم نمی برد خوندم..
یه جاهاییش حسابی خندیدم
دستتون درست

خوشحالم که مفید بوده
موقع همون پیوند مبارک دیگه؟!

دیادیا بوریا جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:38 ق.ظ

سلام
ممنون برای نوشتن همه این خاطرات جالب....امیدوارم به قول دوستمون هزار تایی بشن.....

سلام دکترجان
ممنون از لطفتون
انشاءالله هزارمین سزارین شما

خلوت دل پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:44 ب.ظ http://khalvated.blogsky.com

بهمن پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:36 ب.ظ http://ندارم

سلام
با مرام ما رو معتاد مطالبت کردی حالا هفتگی پست نمیذاری؟شاد باش و سرفراز

سلام
شرمنده

یه خانم مهندس پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:18 ب.ظ http://www.ati-91.blogfa.com

سلام مجدد
بله آقای دکتر شما درست میگین من اول باید به کنکور فکر کنم چون تا پزشکی قبول نشم خبری از تخصص نیست...چندتا کتاب پزشکی تو خونه دارم کتابای برادرم هم هست آدم وسوسه میشه دیگه
ولی در کل درست میگین من بهتره فعلا برم فیزیک شیمی زیستمو بخونمممنون از راهنماییتون

سلام
خوشحالم که ناراحت نشدین

یه خانم مهندس پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:05 ب.ظ http://www.ati-91.blogfa.com

سلام آقای دکتر
100مین خاطرات از نظر همه جالب مبارکایشالا 10000000000000000000000000خاطره رو هم بنویسید

2)
3)
4)
15)بهش برخورده
17)خیلی بامزه بود
18)جلل مخلوق
20)
25)وای من چقدر از این او آر اس خاطره دارم
27)اختلال شخصیت پارانویید یا شکاک و سو ظن داشته هذیان ...15سالشه لابد پدر هم نداشته که اینقدر این بیچاره ها رو اذیت میکنه
28)آقای دکتر چرا اینقدر بچه ها رو اذیت میکنید
پ.ن2)رجوع کنید به نظر28

سلام خانم مهندس
یعنی قراره تا اون موقع زنده باشیم؟
ممنون از نظرتون

فروردین دُخت پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 03:40 ب.ظ http://hamin-havaali.blogfa.com/

سلام
ایشالا هزارمین پست خاطرات جالبتون رو بخونیم
جالب بودن بود مرسی

سلام
انشاءالله
ممنون

یک داروساز چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:42 ب.ظ

بله. یادم رفت ایمیل بگذارم. راست می گید یه مدت بود نیومده بودم سر بلاگتون.
راستی تا دل و دماغ دارید بخونید که این گرد همایی به نتیجه برسه. جلوتر که برید هم سرتون شلوغتر می شه هم دیگه حوصله نمی کنید بشینید سر درس. و مهم تر از همه اینکه همون طور که رادیو هر روز صبح میگه اینجا ایرانه، یه وقت یه عزیزی شب می خوابه صبح بلند می شه یه طرحی میده دیگه نمی تونید در گردهمایی شرکت کنیدها!!!

ممنون از لطفتون
حق با شماست

پزشک تازه کار چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:24 ب.ظ

سلام، اینترنتم زود زود قطع می شه، از مخابرات اکانت گرفتم. علتش رو پرسیدم می گن از شبکه نیست! به نظرم مودمم ایراد داره! برا همین خاموش سر می زدم. مرسی بابت پاسخ به سوالم.

سلام
خواهش میگردد

دخترمهربون سرزمین احساس چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:59 ق.ظ

منم دفعه بعد اخر پستم مینویسم می خوام همورو رمز دار کنم
فکرخوبیه دکتر همه خواننده های خاموش روشن می شن

داش آکل چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:30 ق.ظ

سلام ربولی حسن کور (با این جمله خیلی حال کردم!)

حالا به ما هم رمز میدین یا نه؟

سلام
حال کردین؟ اگه بدونین من چی کشیدم؟

yasaman چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:10 ق.ظ

سلام خدا حفظ کنه این مریضای بانمک رو/خدا به دکترشون هم لب خندون و دل شاد و صبر ایوب عطا کنه/کلی دلم وا شد/البته دل آدم از نادانیهاشون هم می گیره ولی فعلا کاری نمی شه کرد/من 4 خرداد امتحانام شروع می شه بی زحمت اون حوالی یه آپی بکنید که فاز افسردگی اون موقع برطرف بشه. شدیم مثل دوران دبیرستان که باید خرداد امتحان می دادیم

سلام
آمین
انشاءالله

فردا چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:35 ق.ظ http://med84.blogfa.com

سلام.
چه خوبه که سالیانه بزمی ترتیب داده میشه که دوستان قدیمی تجدید دیدار کنند... خدای خیر دهاد هرکه این عمارت کرد! راستی همه ش برام یه سواله که تو این دید و بازدید هم مثه دید و بازدید اولی(کتکور سراسری) کیک و آبمیوه می دن یا نه؟! ینی کلا می خوان بدونم می ارزه بریم یا نه؟!!
پ. ن ۲: روش ناجوانمردانه ایست ها!

سلام
واقعا
بله کیک و آبمیوه که میدن الان دوساله که یه بطری کوچیک آب معدنی هم میدن
قبول دارم

رضا سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:40 ب.ظ


ئکتر تورو خدا نه آذرستو عوض کن و نه رمزدار بنویس
من 3 سالی هست وبلاگتو میخونم. خیلی ساده و با صداقت مینویسی
از طریق همین نوشته هات کلی آدما و عقاید و فرهنگ مردمه مملکتم رو شناختم که جور دیگه این تجربه به دست نمیومد مگه اینکه خوذم هم همونقدر تئ اون محلا زندگی کنم.
منظورم یه جور انتقال تجربه بینظیره.
اگه ممکنه همینجور بی سانسور ادامه بده

دیگه دارین خییییییلی اینجارو بزرگ میکنین
ممنون از نظرتون
انشاءالله

یک جراح سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 03:32 ب.ظ http://1jarah.blogfa.com

حالا همچین نوشتم "من تازه دیدم" انگار پست مال ده قرن پیشه! خوب تازه جواب دادین دیگه...
آخه میدونین،قضیه اینه که من از وبگذر اومدم صفحه کامنتا... واسه همین حواسم نبود اینا مال ِ کدوم پُسته...

یک جراح سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 03:31 ب.ظ http://1jarah.blogfa.com

وای من تازه جواب ِ کامنتیو که توی این پست داده بودم دیدم!!!
سنبل خییییلی خوب بود!!!
مُردم از خنده...

ممنون از لطفتون

ارتیم سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:03 ب.ظ http://mitr4.blogfa

سلام من که شما نمیشناسم اما میخوام از این به بعد اینجا بیام مهمونی!

سلام
تشریف بیارین

فاطمه سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:44 ق.ظ http://www.radepayegol.blogfa.com

سفید همون نارنجیه چه جالب

سلام
مگه تاحالا نمی دونستین؟!

Maryam سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:39 ق.ظ http://soir.blogfa.com

خوب اول برشون گردونید بعدتو قسمت ویرایش به عنوان چرکنویس ذخیره کنید. اینطوری هم برای بقیه نمایش داده نمیشه هم داریدشون و میتونید بخونیدشون. البته اگه حوصله دارید

ممنون از لطفتون
اما خودتون توی آخر کامنتتون علت اینکه این کارو نمی کنم گفتین

Rِoj سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:48 ق.ظ http://rojna.blogfa.com

:)) زخم معده و بواسیر معرکه بود ... هر ازمایشی بلدی بنویس!! :)) چه درخواستهایی!! تعریف dizziness هم باحال بود ... بتادین واژینال ۱۰ ٪ مردم از خنده !!! وای همش خوبه .....

ممنون

Rِoj سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:41 ق.ظ http://rojna.blogfa.com

خیلی خوب بود :)) دلم برا طبابت تو ایران تنگ شد !! کلی سوژه واسه خنده دارین . این نسخه پیچیدن بر اساس رنگ قرص واقعا خودش علمیه!! امیدوارم امتحان خوب شده باشین ..

ممنون
مگه الان کجائین؟ بیام وبلاگتون ببینم!

Maryam سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:29 ق.ظ http://soir.blogfa.com

سلام. ایده جالبی بود گلچین کردن! راستی بلاگ اسکای که یادداشتهای حذف شده رو ذخیره میکنه پس نباید از دستشون داده باشید.

سلام
ممنون
درسته اما نمی دونم چرا امکان دیدن پستهای حذف شده بدون برگردوندنشون به وبلاگ وجود نداره

خاطرات و خطرات سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:04 ق.ظ http://2-2ta.blogfa.com

لینکین با افتخار!!

ممنون از حضورتون!

ممنون از لطفتون

تیاناز دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:21 ب.ظ http://s-b-b-f.mihanblog.com



ای جآن شما که خانوم دکتر خودمونییییییی

سارا دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:56 ب.ظ http://avayesokoot.blogfa.com/

باید اول این پستو میخوندم بعد قبلیشو....ممنون که اینجارو نمی بندید....
خاطراتم که مث همیشه عـــــالی بودش....
به خصوص 3.تو خونه همش از این چیزا میخورن فک کنم بچه هم یاد گرفته!(من که نفهمیدم چی گفنه)
من از این 27 وحشت کــــردم!!
منم اینقد مث خانومه شماره 35 احساس میکنم!!
آخی...عسل رو سر کار می ذارید؟؟
دلتون میاد؟؟
عااااالــــــــی بودش....

ممنون از لطف و نظرتون

حنانه دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:34 ق.ظ http://Zendegie-motefavet.blogfa.com

من آمده ام وایییییییییییییی
حالا از کجا شروع کنمممممم

عشق فریاد کنین؟!
از اولش

maryam دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:15 ق.ظ

سلام

خیلی با مزه بودن

تنهایی تو اتاق کلی خندیدم

خدا قوت همیشه سالم و شاد باشید

سلام
ممنون
دفعه بعد با خانواده بخندین!
وهمچنین

مهاجر زمان دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:22 ق.ظ http://mohajerezaman.persianblog.ir

صدمیش واقعن جدید بود
عالی بووووووووووود بازم مث همیشه گلچینشونم دوست داشتم
خداروشکر که هستید
فقط رمزدار...

ممنون از لطفتون
حتی الامکان رمزدار نمی شن

پروانه یکشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:08 ب.ظ http://bestmoments.blogfa.com

دکتر چرا نیستین؟؟؟؟!!!!!؟؟؟؟؟

هستیم

ریحان یکشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:49 ب.ظ http://itwasntme.persianblog.ir

این همون مشکلیه که هممون داریم. من در نهایت ادرسمو عوض کردم اما خیلی فرقی نکرد جز از دست دادن چند تا از خواننده ها! و تعقیب شدن توسط کسایی که دوس نداشتم ادرسو پیدا کنن!

پس همدردیم!

cna یـــه سرباز پشتـــ کنکوری!!! یکشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:13 ب.ظ http://captain-medic.blogfa.com

سلامـــ آقای دکتــر!
واقعا مطالبتون قشنگه فقط اگه میشه از مسئولین بخواین کـــ وقتشو بیشتر کنن!

سلام
مثل اون سال که قطامشو بیشتر کردن؟!

ناهید یکشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:54 ق.ظ

سلام دکتر جان رمز دارش نکنین بی زحمت آخه چه کاریه؟ من بله من چه جوری بیام بخونم دلم واشه؟ ممنونم.

سلام حتی الامکان چشم

فاطمه یکشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:15 ق.ظ

سلام آقای دکتر
مدت هاست که خواننده وبلاگتون هستم.
امیدوارم در کار و زندگیتون موفق باشید.

سلام
از لطفتون ممنون

نانا شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:52 ب.ظ

فقط پستای خاطرات جالبت خوبه بقیه را رمز بزار هم خودتو راحت کن هم ما رو

واقعا؟!!

ف شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:38 ب.ظ

تا یادم میاد من داشتم اینجا رو میخوندم حالا اگه رمزی شه چکار کنم اینجوری که نمیشه

جواب قبل تکرار می شود!

ترنم شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:45 ب.ظ

خاطرات این دفعه بمب خنده بود
به مایی هم که وبلاگ نداریم رمز میدین ؟

ممنون از لطفتون
من که نگفتم همه پستها رمزدار میشن که!

منصوره(مامای مهربون) شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:36 ب.ظ http://midwifery2012.blogfa.com

سلام
1.کوررنگی داشته؟؟؟؟
2.واااااااااای
3.شما چی جوابشو دادین؟
4.چه باحال بودههههههههههههههههههه
6.ما هم همیچین موردایی زیاد داریم
10.الهیییییییییییی بگردمممممممممم
15.اونو باید به ما ارجاش میدادین مشکلش چیز دیگه بوده
25.اینا دیگه کیییییییییییین؟؟؟

28.سربه سر بچه میذارین؟؟؟
38.از پشتتتتتتتتتتتت؟؟؟
وااااااااااای 10درصد؟؟؟
پ.ن2.ای جااااااااااانم.خداحفظش کنه
راستی دکتر ادرسم عوض شده

سلام
ممنون از نظرتون
15. واقعا؟!
آدرستون؟!!

مهدیه شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:35 ب.ظ http://http://rokhe-mahtab-darab.blogfa.com/

وافکر کنم مد شده رمز دار نوشتن
هر وبلاگی میرم یا یه پست گذاشته ازین ببعد رمز دار مینویسم یا بدون اعلام سریع وارد عمل شده و تند تند همه ارشیو رو رمز دار کرده
خب نکنید دیگه اینکارارو

من که آرشیو رو رمز دار نمی کنم سعی می کنم پست های رمزدار هم در حداقل باشند

خانم گل شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 03:09 ب.ظ

از اونجاییکه من از همون دوران دبستان مورد تبعیض معلما قرار میگرفتم میدونم الانم در مورد پست های رمزدار،رمزی شامل من نمیشه....

وا
من از کی معلم شما شدم؟

پزشک تازه کار شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:03 ق.ظ

سلام، ممنون از وقتی که برای نوشتن خاطراتتون صرف می کنید، خوندنش روحیه ای مجدد به آدمی می ده... .
خسته نباشید.
برای مریضی که با دندان درد مراجعه می کنه آیا پنی سیلین خوراکی هر 6ساعت با مترونیدازول هر 8 ساعت می دین یا آموکسی سیلین و مترونیدازول هر 8ساعت؟
آیا از پنی سیلین تزریقی هم بدین منظور استفاده می شه، با چه دوزی و چندبار و چندروز؟

سلام
کجائین شما؟ چه عجب
راستش من کتابی شو نمی دونم اما به تجربه من پنی سیلین وی کمی موثرتره
گه گاه من چهارتا پنی سیلین هشتصد میدم معمولا هم مریض ها راضی بودن

samira شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:07 ق.ظ http://hamsiahhamsefid.blogfa.com

سلام امیدوارم در امتحان دستیاری که البته قبول شدنش خیلی سخت است قبول بشوید و یه شیرینی به ما بدهید خاطرات شما بسیار بامزه است و یکبار هم گفتم از اینکه نگاه طنزی به جامعه دارید تحمل بیماران برایتان آسان تر است انشالله همیشه موفق باشید آسوزن زن زن خیلی بامزه بود

سلام
ممنون از لطفتون اما بیخود دلتونو صابون نزنین!!
آسوزن زن زن؟ اصفهانی هستین؟

مونا شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:44 ق.ظ http://orphee786.blogfa.com

سلام آقای دکتر عزیز
من خودم خیلی سختمه که بدونم آشناهام حرفامو میخونن نمیدونم چرا!!!
ولی شما خوب باهاش کنار اومدین خیلی خوبه
راستی امتحان خوب شد ؟

سلام
شما که هر چندماه یه بار آپ میکنین که!
کنار نیام چکار کنم؟

بیوطن شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:00 ق.ظ

salam az maake daram mikhonam doa goye shooma va khanevaaade ham hastim
jalleb booodaan

سلام بر حاجی بیوطن
محتاجیم به دعا
ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد