جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

معتادنامه (1)

سلام

۱. بعد از گرفتن شرح حال و مشاوره روان شناس و ... شیشه متادونو گذاشتم جلو مریض و میزان مصرفشو بهش گفتم که یه نگاه کرد و گفت: اینو باید بخرم هجده هزار تومن؟ همون تریاکو بکشم که ارزونتره که! بعد هم بلند شد و رفت!

۲. به پسره گفتم: تزریق هم میکردی؟ گفت: برای خودم نه اما هرکدوم از بچه ها که نمیتونست رگشو پیدا کنه میومد پیش من تا براش تزریق کنم!

۳. خانم پرستار درحال بررسی مدارک مریض جدید بود که یکهو صداش رفت بالا و گفت: شماره شناسنامه ات صفره؟! پسره گفت: نه خانم ما دیگه شماره شناسنامه نداریم فقط کد ملی داریم! خیلی دلم برای یه پسر معتاد متولد شصت و نه سوخت.

۴. خانمه اومد برای شوهرش دارو بگیره. گفت: میدونین چرا شوهرم معتاد شد؟ گفتم: نه. گفت: ما توی تهران زندگی می کردیم. شوهرم توی قسمت هوا فضای ارتش کار می کرد. به محض این که گفتند هرکی بره شهرستان بهش وام و زمین میدن درخواست انتقال داد. اما اینجا گذاشتنش .... (یه جای خیلی پائین تر) تا مدتی داشت عذاب می کشید. بعد هم کم کم معتاد شد.

۵. قیافه پسره از دوفرسخی داد می زد که معتاده. یه دستش مشکل حرکتی داشت و توی هرجمله چندبار از «به قول معروف» استفاده می کرد. خانم پرستار ازش پرسید: متاهلین؟ گفت: به قول معروف نامزد کردم. مریض که رفت خانم پرستار گفت: واقعا این نامزد کرده؟ آخه این دختره دلشو به چی این خوش کرده؟!

۶. نیازی به اطلاعات پزشکی نبود که بفهمی طرف معتاده و خمار. فتوکپی از کارت ملی داداششو آورده بود و گفت: من مشکلی ندارما. اما داداشم پاش شکسته و توی خونه است. ما هم میخوایم تا اونجاست ترکش بدیم!

۷. به مرده گفتم: روزی چقدر تریاک مصرف میکردید؟ گفت: من جنوب کار میکنم. اونجا هم مواد خیلی از اینجا ارزونتره. هربار میرفتم یه کیلو میخریدم و میومدم اینجا مصرف میکردم تا تموم می شد. دقیقا نمیدونم روزی چقدر می شد!

۸. برای پسره یه پرونده درست کردیم. رفت و چند روز بعد با دوستش اومد تا براش پرونده درست کنیم. بعد گفت: حالا یه شیشه متادون بهم اشانتیون نمیدین که دوستمو آوردم؟!

۹. به مرده گفتم: روزی چند بار مواد مصرف میکردین؟ گفت: یه بار صبح مینشستم پای بساط تا شب!

۱۰. چقدر دردناک بود وقتی یکی از همکلاس های قدیمی اومد برای تشکیل پرونده. بعد که میخواست بره گفت: دکتر راز نگهدار باشیا! (من هم که به کسی نگفتم!)

۱۱. مریض جدید بیرون اتاق ایستاده بود که یه مریض دیگه اومد توی مرکز. بعد همو شناختند و یکیشون به اون یکی گفت: عجب جائی هم همدیگه رو دیدیم. حالا به کسی نگین که من هم اینجا میام. اون یکی گفت: آخه به کی بگم؟!

۱۲. مریضه گفت: این شربت متادون هیچ عوارضی نداره؟ گفتم: به هرحال هر داروئی ممکنه عوارض داشته باشه. اما معمولا مشکل خاصی نداره. یه نگاه به صورتم کرد و گفت: خودتون هم انگار مصرف می کنین آره؟! 

۱۳. پسره گفت: حالا که تحریمهارو برداشتند متادون ارزون نشده؟!

پ.ن1: تا جائی که یادم میومد هیچوقت بیشتر از سه تا پست خاطرات پشت سر هم نگذاشته بودم. اما هرچقدر فکر کردم نفهمیدم این بار به جای اون پستها چی بگذارم که خوشبختانه تعداد خاطرات معتادین گرامی به میزان لازم برای یک پست رسید!

پ.ن2: یه نامه اومده که: باتوجه به سیاستهای جدید جمعیتی دیگه کسی حق نداره همین طوری بره وازکتومی یا توبکتومی (لوله بندی!) هرکی مایله باید درخواست بده تا براساس سن و تعداد فرزندانش درباره اش تصمیم گیری بشه!

پ.ن3: به عسل میگم: بگو بابا. میگه: دائی! میگم: بابا! میگه: دائیییی!! میگم: من هر نسبتی که باهات داشته باشم مطمئنا دائیت نیستم چرا هی میگی دائی؟!

نظرات 60 + ارسال نظر
بهاران جمعه 8 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 04:13 ق.ظ

سلام آقای دکتر. کاملا درکتون میکنم. همسر منم همین مشکلاتو داره . واقعا سر و کله زدن با جماعت معتاد خیلی سخته.

سلام
واقعا

sahar جمعه 8 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 01:39 ق.ظ

salam

merci va khaste nabashid .
Dr saram besyar sholooghe ine ke kamrangim!
ye chizi mikhastam begam albate jesarat nashe midunam behtar az man midunin vali to ro khoda az in khaterat e motadi jolo Emad bara kesi tarif nakonid ke in mozu barash funny va addi beshe !

سلام
ما که ارادت خاص داریم
میدونم چی میگین حق با شماست چشم
راستی شما قصد برگشت به وطن ندارین؟

پونی جمعه 8 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 01:29 ق.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com

اگه با خانمت مثل خواهر برادر باشی میتونی دایی هم باشی دیگه

خب نیستیم دیگه

آذرخش پنج‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:32 ب.ظ http://asarakhsh.persianblog,ir

خوبه دیگه دکتر !!! دیگه نگران سوژه وبلاگ نیستید

واقعا

شیدامهرزاد پنج‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:20 ب.ظ http://manohichkas.mihanblog.com

سلام.چقدرررررررررررررر ناراحت شدم ازخوندن این پست.بیچاره خونواده هاشون.خدابهتون صبر بده که بااین ادما سروکاردارید.
12.دکتر حالا متادون مصرف میکنید؟
پ.ن3:دکترعسل چه نسبتی باهاتون داره؟البته ببخشیداااااااااااااا!حس کنجکاویه زنونست دیگه!!!!!!

سلام واقعا
12.
پون3: وقتی من بهش میگم بابا فکر کنم دخترم باشه :دی

یاس پنج‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:42 ب.ظ http://www.soundsoflife.blogfa.com

چقدر غم انگیز بود این پست :(

واقعا

دکترکوچولو پنج‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:46 ب.ظ http://na7777777viid.blogfa.com

شما ب معتاد جماعت دار میدین ، من روزی 40-20 بار برای خروس و مرغ و گوشفند و گاو و .... مردمای شهری ک کار میکنم دارو میپیچم

نمیدونم اینجا داروخونست یا دام خونه!!
باور کنین دیگه ی پا جانور شناس شدم !!

قرقاوول و طوطی و طوقی و . . . .
من تا حالا این همه کیس سرماخوردکی ندیده بودن تو عمرم ک اینجا دارم میبینم !!
خیلی هم خبره شدم :))
طرف ادای صدایی رو ک حیوونش درمیاره رو تا برام میگه میفهمم زبون بسته چشه و براش دارو میدم
هر قت خسته شدین شرایط منو تصور کنین و در کمال ارامش ب ادامه کارتون بپردازین :)

واقعا؟

دکترکوچولو پنج‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:45 ب.ظ http://na7777777viid.blogfa.com

شما ب معتاد جماعت دار میدین ، من روزی 40-20 بار برای خروس و مرغ و گوشفند و گاو و .... مردمای شهری ک کار میکنم دارو میپیچم

نمیدونم اینجا داروخونست یا دام خونه!!
باور کنین دیگه ی پا جانور شناس شدم !!

قرقاوول و طوطی و طوقی و . . . .
من تا حالا این همه کیس سرماخوردکی ندیده بودن تو عمرم ک اینجا دارم میبینم !!
خیلی هم خبره شدم :))
طرف ادای صدایی رو ک حیوونش درمیاره رو تا برام میگه میفهمم زبون بسته چشه و براش دارو میدم
هر قت خسته شدین شرایط منو تصور کنین و در کمال ارامش ب ادامه کارتون بپردازین :)
بهرحال
خسته نباشین دکتر

جواب قبل تکرار میشود

دکترکوچولو پنج‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:40 ب.ظ http://na7777777viid.blogfa.com

دکتر ؟؟
شما هم ؟؟ :))

نوچ نوچ

بیچاره عسل
احتمالن اونم فهمیده شوما هم مصرف میکنین نخاسته ب روتون بیاره و تو صورتتون نیگا کنه :))
جوری وانمود کرد تا بهتون برنخوره

هیییی
تف به این روزگار!

لیلی پنج‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:08 ب.ظ http://leiligermany.blogsky.com

عجب روحیه ای دارین که این موارد رو می بینین و باز هم توی خیابون به آدم ها با امید نگاه می کنید. البته شما هم نگفتین که هنوز به مردم امید دارید

امید تنها چیزیه که برامون مونده اگه اینهارو هم نداشته باشیم که دیگه هیچی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد