جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (153)

سلام

1. خانمه رو درحالی که خودشو زده بود به غش بازی آوردند درمونگاه بعد هم مستقیم رفتند اتاق تزریقات و چندلحظه بعد اومدند بیرون. گفتم: چی شده؟ خانم همراهش گفت: میخواستم براش اکسیژن بگذارم دیدم این ماسکهارو دم بینی همه میگذارین!

2. خانمه بچه شو آورد و گفت: داشته با بچه های فامیل بازی میکرده که پسرعمه اش که اسمش احسانه با لگد زده توی دلش.

بچه همون طور که دلشو گرفته بود گفت: نهههه! احسان نزد که! نوید زد.

3. بچه از همون لحظه که نشست روی صندلی گفت: دکتر! من به حرف شما گوش میدما! به مادرش گفتم: یعنی چه؟ گفت: میخواد آمپول براش ننویسین!

4. مرده بچه شو آورد و گفت: تب داره. گفتم: سرفه هم داره؟ گفت: نمیدونم من از سر کار که اومدم مادرش گفت بیا اینو ببر دکتر!

5. مرده گفت: من خلطهام همیشه با خلط بیرون میان!

6. پیرزنه ساعت یک صبح با سرماخوردگی اومد. نسخه شو که نوشتم گفت: خب دیگه حالا برو بگیر بخواب!

7. داشتم برای خانمه سرم می‌نوشتم که گفت: راستی من به سرم قندی حساسیت دارم!

8. مرده گفت: چند روزه که معده درد دارم. فکر کنم موقع غذا خوردن یه چیزی با دیواره معده ام برخورد کرده!

9. خانمه گفت: برام یه آزمایش کامل بنویس به جز تیروئید!

10. (13+) یه خانم 48 ساله اومد و گفت: چند روزه اضطراب دارم. گفتم: اتفاق خاصی براتون نیفتاده؟ یه نگاه به پسرش کرد و گفت:نه. نسخه شو که نوشتم داد به پسرش تا بره و داروهاشو بگیره بعد سرشو آورد جلو و آروم گفت: پریودم عقب افتاده آخه چطور جلو پسرم میگفتم؟!

11. مرده گفت: برام آزمایش چربی بنویس. گفتم: با این حالتون من چندتا آزمایش دیگه هم مینویسم. گفت: اگه میخوای بقیه آزمایشها رو هم بنویس اونجا که میگیرن میگم فقط چربیشو بگیرن!

12. خانمه گفت: پسر من فقط شربت میخوره. قرص و کپسول براش ننویسید. دفترچه پسره رو نگاه کردم. متولد 1374 بود!

پ.ن1: این پست سر شیفت و با موبایل فقط به خاطر بیشتر نشدن تأخیر در پست گذاری و شاد کردن دل شما (امیدوارم توی این کار موفق شده باشم) نوشته شده و هیچ ارزش دیگری ندارد!

پ.ن2: یه برگه که دوطرفش پر از خاطرات بود موقع برگشتن از یکی از درمونگاهها جاموند و دفعه بعد که رفتم اونجا نبودش! چند پست خاطرات از دستم رفت! 

پ.ن3: (توسط شمالی ها خوانده نشود!) برای اولین بار در طول تاریخ زیتون پرورده میخرم و میبرم خونه. آنی هم یه مقدارشو میاره سر سفره ناهار. یه قاشق ازش برمیدارم و میگذارم توی دهنم تا ببینم چه طعمی داره که عسل باحیرت بهم نگاه میکنه و میگه: اینها پی پی های من بود آره؟!

نظرات 83 + ارسال نظر
الی شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 09:01 ق.ظ http://mohsenelham.blogfa.com/

بازم سلام
1-منو یاد زن داییم انداختید...آخه دست به غشش خیلی عالیه....مثل فیلم چند میگیری گریه کنی...میمونه تو عزاداریا...
پ ن3....خوب راست میگه بچه واقعا شبیه هست...حق داره....

سلام
اگه پیداشون کنم آدرس وبلاگمو بهشون میدم بیان ببینن چی نوشتین!

الی شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 08:57 ق.ظ http://mohsenelham.blogfa.com/

سلام دکتر جان حالتون خوب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وای دکتر از زمانی که خاطرات شما رو میخونم هر وقت مجبور میشم برم پیش پزشک همش مواظبم یه حرفی نزنم که برا دکتر سوتی تلقی بشه و اونم بخواد حرفامو جزء خاطراتش محصوب بکنه.......
هفته پیش رفتم پیش دکتر زنان مادر شوهرم همراهم بود منم چون دوست نداشتم علت رجوعمو مادر شوهرم بفهمه معذب بودم وقتی رفتم پیش خانم دکتر...ازم شروع کردم سوال کردن اما با صدای بلند حرف میزد...بهش گفتم ببخشید میشه لطفا آرومتر صحبت کنید آخه مادر شوهرم اون بیرون نشسته الان صحبتامونو می شنوه و مشکلمو میفهمه دکتر انقدر بهم خندید که نگو...در اخر هم بهم گفت امان از این مادر شوهرا....
با خودم گفتم حتما اینم میره جزء خاطراتش

سلام
خب حق داشتین دیگه

پژمان شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 08:03 ق.ظ http://chashmanman.mihanblog.com/

سلام دکتر
پ ن 3 دلمون رو شاد کرد. یعنی قیافه عسل اون لحظه دیدنی بود هااااااا

سلام
دلتون همیشه شاد باشه اما با یه چیز بهتر!

هیسسس شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:31 ق.ظ http://yadat.mihanblog.com

سلام.
1.خو ماسک یه بار مصرف تقدیمش میکردن:دی
5.ینی خلطاش پس باچی میخاسته بیرون بیاد!...؟؟؟
7.رژیم داشته! خخخخ.

پی پی؟پرورده؟(باصدای جناب خان!)

سلام
ممنون از نظرتون
کدوم جناب خان؟

سمیرا جمعه 22 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:14 ب.ظ

دکتر جون حسین آقا منو مسخره کردن، آره

نه بابا فکر نکنم
مگه نه حسین آقا؟

مرجان_رشت جمعه 22 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 06:13 ب.ظ

سلام
حالا من استثنا خوندم :)
ولی خداییش این زیتون پرورده های بسته بندی که تو استانهای دیگه خوردم شبیه هرچی میمونه مگر زیتون پرورده.نه شکلش نه طعمش!

سلام

پس یه بار دعوت کنین بیائیم اصلشو بخوریم

مریم جمعه 22 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 04:38 ب.ظ

سلام آقای دکتر.
الان که بیشتر وبتونا خوندم واقعا جای تبریک داره با همه گرفتاریایی که یک پزشک عمومی داره بازم وقت میذارید واسه وبلاگتون.
منم تا آپ بعدی مطالب قدیمیتونا می خونم واقعا از خوندنشون لذت بردم.فقط یه سوال آقای دکتر به نظرم بعضی خاطراتتون تکرارین درست می گم یا اشتباه؟آخه با روند وبتون آشنا نیستم.
براتون آرزوی موفقیت همیشگی دارم.

سلام
شما لطف دارین
خب ممکنه موردی پیش بیاد و فراموش کنم که مشابهشو نوشتم
البته گه گاه پست گلچین هم هست

سما جمعه 22 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:38 ق.ظ

سلام
دکتر پستاتون رو که میخونم مخصوصا آخریا، میبینم چقدر نسل جدید سوسولن!!! (ببخشیدا)

ممنون بابت خاطراتتون

سلام
چیو ببخشم؟
کاملا با شما موافقم

[ بدون نام ] جمعه 22 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:29 ق.ظ

ممنون دوست ناشناس من

خاطره جمعه 22 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:27 ق.ظ http://rahabayat.blogfa.com

سلام
با پی نوشت 3 خیلی خندیدم
موفق باشید.

سلام
خنده تون مستدام

سودا جمعه 22 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:15 ق.ظ

خب اگه زودتر میگفتین شاید نمی خوندیم!!

سارا پنج‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 09:53 ب.ظ

چقدر بی ادب

چطور اگه شما بگین بی ادبانه نیست؟

ستاره بامداد پنج‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 07:58 ب.ظ http://morningstars.blogsky.com

ووووووووویییییییییی چه جوری دلتون اومد زیتونا رو بخورین؟؟؟؟؟

پول داده بودم براشون!

فاطمه پنج‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 04:53 ب.ظ

ممنون دکتر خیلی خوب بودند !!!


وای عسل عالیهههههههههههههههههههههه!!!

ممنون

مریم پنج‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 04:44 ب.ظ

سلام. امروز برای اولین بار اتفاقی به وبتون برخورد کردم.یه جورایی خاص و جالبه.
صفحه وبتونا ذخیره کردم که بازم بیام.
امیدوارم در همه زمینه ها موفق و پیروز باشید.

سلام
خوش اومدین
باز هم تشریف بیارین
ممنون شما هم همین طور
پس یه مریم دیگه هم به دوستان اضافه شد

افت و خیز ! پنج‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:04 ب.ظ http://jostejoogar2011.persianblog.ir/

این عسل شما

نگار پنج‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:22 ب.ظ

سلام

مورد ۶و ۱۱و ۴و ۳ که عالی بود.

۷ رو هم متوجه نشدم!

پ.ن ۱: موفق شدید! متشکرم

پ.ن ۲: حیف شد! میگم یه اطلاعیه با مژدگانی بدید. من مژدگانیش رو تقبل میکنم!

پ.ن۳: ای کاش شما هم نمینوشتید تا هیچکس نخونه!

سلام
ممنون از نظرتون
برای خودم هم عجیب بود این که آدم به آب و قند حساسیت داشته باشه همیشه پیش نمیاد
یعنی این قدر بد بود؟!

maryam.k پنج‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 09:48 ق.ظ http://ashkiyesargardan.blogfa.com

سهلام سهلام
۱.وا همراهش نفهمیده بود؟جطور خودشو زد به غش؟من یه بار خودمو زدم به خواب همه فهمیدن...
۲.خو اخه احسان نزده نوید زده
۳.الهییییییییییییی منو برد به جوونیای خودم
۴.وااااا
۵.خو یعنی جی؟؟؟
۶.جقد مهربون
۷.سرم قندی یا نمکی؟
۸.حتما کارد بوده!!!
۹.قبلا تیروید داده دیگه حتما
۱۰.یعنی انقد مهمه فوقش نی نی دیگری در راه
است
۱۱.مرغش یه پا داره خیلی مریضاتون شیرینن دکتر
۱۲.دکتر یه بار رفتم بیمارستان دیدم یه پسر بیست ساله داره گریه میکنه گریها از اون گریها بعد فهمیدم ایشون امپول دارن نمیخوان بزنن گریه میکنن
پ.ن۱.خیلیم خوبه خیلیم دوستداشتم
پ.ن۲.عب نداره دعا میکنم خدا خاطره جدید خوشگل بامزه براتون بفرسته
پ.ن۳.اخی عزیزم عسل جووونم نوش جونتون راست میگه خو حالا ترشی گردو همدانیم اینجوریه...

سلام
باز هم منو شرمنده کردین
3. یعنی شما هم به حرف دکتر گوش میدادین؟!
8. کارد
پ.ن3: یعنی نخریم دیگه؟!

عاطفه پنج‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 09:46 ق.ظ http://www.ati-91.blogfa.com

سلام آقای دکتر
خوبین
10)یه بار همین مساله برای من پیش اومده بود من به همراه پدر و مادرم رفته بودم ...برای یه مساله دیگه رفته بودم ولی مامان به دکتر گفت منم یه خرده خجالت کشیدم بابا هم فقط به در و دیوار نگاه میکردیعنی من نشنیدمولی خداییش من از دکتر خجالت کشیدم نه بابام!!!
آقای دکتر من پست های شما رو خوندم باور کنید سرم شلوغ بود که دیر اومدم فردا کنکور دارم ولی یه غم به وسعت دریا توی دلم نشسته!!!دکترم بهم گفته نباید تو بیمارستان کارکنم چون سخته و بیماریمو تشدید میکنه!!!, و یه رشته دیگه برم ...وقتی دکترم که فوق تخصص داره اینو میگه پدر مادرم چی بگن.....
کاش لااقل بلاگفا خراب نبود میرفتم آپ میکردم

سلام
ممنون
به در و دیوار نگاه کردنو اینجا هم دیدم
دشمنتون شرمنده
براتون متاسفم
گرچه این چیزی نیست که بشه به صورت قطعی درموردش نظر داد
بهتره خودتون خوب فکرهاتونو بکنین و بعد تصمیم بگیرین

shiva پنج‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 09:22 ق.ظ http://sheeva.blogfa

یک شمالی:
وقتی می‌نویسید شمالی‌ها نخوانند زودتر از همه مطلب را می‌خوانند معمولا جذب می‌شوی به کاری که از آن نهی شده‌ای

حق با شماست
اما اگه نمینوشتم هم بعضی از دوستان میگفتند چرا هشدار ندادید؟

زینب پنج‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 09:19 ق.ظ

سلام دکترجان
بازهم مثل همیشه خاطراتتون جالب وخوندنی بود.
10:خب خانومه راست میگه چطور میتونه جلوپسرش بگه پریودیم عقب افتاده؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
آقای دکترمن سوم دبیرستانم وسال بعدهم کنکورمیدم رشتم هم تجربی هست وطالب رشته پزشکی هستم!خواستم بگم که امتحان نهایی امسال خیلی سخت بودومنی که همیشه معدلم بالای نوزده بود امسال با این امتحاناتی که ازما گرفتن معدلم 17 میشه!!!!!کنکورهم که همیشه سخت بوده وهست!
میخواستم ببینم که دوران شماهم امتحان نهایی وکنکوراینقدرسخت بوده یانه؟؟؟؟؟

سلام
ممنون
واقعا
من اگه معدلم هفده میشد که کل محلو شیرینی میدادم!
زمان ما معدل ارتباطی با کنکور نداشت و من همه نیرومو گذاشتم برای کنکور
خدائیش برای کنکور خیلی خوندم

مریم پنج‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 08:23 ق.ظ

4- ایش، از این مردا که هیچی نمیدونن
خب مامانش هم میومد که اطلاعات درست میداد دیگه!!

10- خب اینکه خجالت میکشه چرا با پسرش میاد تو اتاق پزشک!

پ.ن.3- بعد تونستین بخورین زیتون رو؟:))

باید میزدین "توسط زیتون پرورده دوست ها خوانده نشود" :))


همینو بگو
کلی پول داده بودم براش نمیخوردم؟!

حسین پنج‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 02:23 ق.ظ

اولین نظر
خیلی باحال بود

من تازه اولین نظرو تائید کردم شما کجا خوندینش؟

پزشک طرحی پنج‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:18 ق.ظ

سلام دکتر . خوبین ؟
همیشه نوشته هاتون رو میخونم .
ببخشید که کم پیدام ، انشالا جبران کنم.

سلام خانم دکتر ممنونم شما چطورین؟
خوشحالم کردین
اختیار دارین میدونم که سرتون شلوغه کاش یه سری هم به وبلاگ خودتون میزدین
بچه ها بیائین ببینین کی کامنت گذاشتههههههههههههههههه!

سودا چهارشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:20 ب.ظ http://sowda.blogsky.com

سلام.
مورد یازده: اگه من باشم و توی بی حوصلگی باشم به صورت زیرپوستی کفرم درمیاد و سریع هم به دوستام اسمس میدم که مریضه همچی گفته! واگه در حال عادی باشم میییییی خندم! و بازم سریع به دوستام اسمس میدم که مریضه اینو گفته!
پ.ن1) بعد ازینکه همه شو خوندیم باید میگفتین؟؟!!
پ.ن3) این چییی بود دکتر؟؟!!!

سلام
پس اگه اینجا بودین که هربار باید کلی پول اس ام اس میدادین!
حالا زودتر میگفتم چه فرقی میکرد آیا؟
حرف عسل بود

زهره چهارشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 09:34 ب.ظ http://zohrehvameysam.blogfa.com

شماره 2و6 خنده دار بود
آقای دکتر منظور عسل زیتون بود ؟

ممنون
پ نه پ!

mina چهارشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 08:49 ب.ظ http://posiiiitive-enerrrgy.mihanblog.com

عسل
مورد هشتم جالب بود :-) دیواره معده

ممنون از لطفتون

سارا چهارشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 08:20 ب.ظ

بهتر نیس هرچیزی رو اینجا ننویسین. مثلا ی تحصیل کرده اینجارو مینویسه.
حالا پی پی عسل خوشمزه بود. هه هه

ببخشین این جملات خبری بودن یا سوالی؟
جای شما خالی

سین چهارشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 06:54 ب.ظ

سلام
2 و 3: ای جان بچه ها همه چیزشون بامزه است
12: پیش می آید
پ. ن3: بهتر بود واکنش خودتون رو هم مینوشتید

سلام
پ.ن3: خیره شدن به افق و سپس محو شدن در آن

ف چهارشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 06:49 ب.ظ

پی پی های عسل

tarlan چهارشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 05:41 ب.ظ http://tarlantab.blogsky.com/

دستتون درد نکنه با این خاطرات قشنگی که تعریف میکنین.
برا عسل حتمن اسفند دود کنین ماشالله

خواهش میگردد
چشم

Amer چهارشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 04:48 ب.ظ http://8m8a8.blogsky.com

دکتر! من به حرف شما گوش میدمااا!
خب دیگه حالا برو بگیر بخواب!
:)))))))))))))))))))

دکتر با ما برخورد کنه!
صلواااااااااات

راستی دکتر!
من خیلی اضطراب دارم
کلا مغزم تو پریوده چیکارش کنم؟؟؟

دکترررررررر من شماااااااالیم
ولی عاااااااالی بود

ممنون از لطفتون

سمیرا چهارشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 04:05 ب.ظ

سلام بر دکتر عزیز ما
فک کنم اولین کامنت رو گذاشته باشم واسه این پست ممنونم که دل ما خواننده هارو شاد میکنید دکتر جان

سلام
کاملا درسته
وظیفه است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد