جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

توی کتاب نوشته....

سلام 

شاید این پست به مذاق بعضی از همکاران خوش نیاد اما بعد از مدتها فکر کردن تصمیم گرفتم که بنویسمش:

توی شهر اسمشو نبر که بودم، به دلیل کوچکی شهر و تعداد کم درمونگاه ها هر پزشک جدیدی که می اومد خیلی زود میدیدمش. اما از وقتی برگشتم ولایت گه گاه یه پزشک جدیدو تا مدتها نمیدیدم و وقتی هم میدیدم نمیشناختم.

اولین باری که خانم دکتر «ی» را دیدم یه روز صبح بود که برای تحویل گرفتن شیفت وارد یکی از مراکز شبانه روزی شدم، یه آمبولانس ۱۱۵ توی حیاط بود و دم در ورودی درمونگاه خانمی جلو اومد و گفت: «آقای دکتر! لطفا به داد بچه ام برسید.»

رفتم توی درمونگاه که دیدم از اتاق احیاء سر و صدا میاد، وارد اتاق که شدم یه پسر جوونو دیدم که روی تخت افتاده بود و دو نفر از پرسنل ۱۱۵ بالای سرش بودند که یکیشون درحال ماساژ قلبی بود، یه دختر جوون و لاغراندام هم با دستکشهای پر از خون بالای سر جوون روی تخت ایستاده بود و یه زخم عمیق جلو گردن اون جوون به چشم می‌خورد.

خانم دکتر منو که دید بعد از سلام بی مقدمه پرسید: «شما تا حالا تراکئوستومی (باز کردن غضروف نای به صورت اورژانسی برای رسیدن هوا به مریضی که دچار انسداد راههای هوایی فوقانیه) کردین؟» گفتم: «نه! هیچوقت پیش نیومده» گفت: «من هم نتونستم.» جلو رفتم، یه نگاه به پسر کردم و گفتم:«خانم دکتر!  این که تموم کرده!» تکنیسین ۱۱۵ آروم دم گوشم گفت:«دکتر! نجاتمون بده! وقتی رسیدیم خونه شون تموم کرده بود، ما فقط برای این که کتک نخوریم آوردیمش تا یه خط صاف (توی نوار قلب) هم ازش بگیریم و ببریمش که خانم دکتر ولمون نکرد!»

خانم دکتر همچنان مشغول گلوی اون مرحوم بود، حق به وضوح با تکنیسین ۱۱۵ بود اما خانم دکتر هم دست بردار نبود. به ناچار رفتم کمکش و تراکئوستومی کردیم، بعد لوله تراشه (لوله ای که داخل نای میگذارند) گذاشتیم و آمبوبگ (همون کیسه ای که هی فشارش میدن تا مریض نفس بکشه!) زدیم سر لوله تراشه و خانم دکتر مشغول دادن تنفس شد. پرسنل ۱۱۵ همچنان به نوبت ماساژ قلبی میدادند و بالاخره یکیشون گفت: «خانم دکتر! اجازه میدین دیگه تمومش کنیم؟» خانم دکتر گفت: «نه! توی کتاب نوشته احیا باید چهل و پنج دقیقه طول بکشه، هنوز سه دقیقه مونده!» سه دقیقه بعد هم خیلی شیک آمبوبگ رو گذاشت زمین و گفت: «خسته نباشید» و رفت بیرون! 

تکنیسین ۱۱۵ گفت:«اون وقت اگه کتک نخوردیم این بار دیگه حتما میخوریم، وقتی جسدو با این زخم گلو ببریم روستاشون!»

مدتی گذشت، یه روز وقتی رفتم سر شیفت مسئول داروخونه صدام کرد و گفت: «دکتر! میدونی که مدتیه چند آمپول مورفین برای موارد خاص بهمون دادن؟ گفتم: «بله» گفت: «یکی دو تا بیشتر ازشون نمونده بی زحمت فقط برای موارد خاص ازشون استفاده کنید» گفتم: «چطور؟» گفت: «دو روز پیش خانم دکتر «ی» شیفت بود، هرکسی با دندون درد هم که می اومد براش مورفین مینوشت، بهش گفتم اینهارو برای موارد خاص دادن گفت توی کتاب نوشته برای دردهای شدید مورفین بدین!»

چند هفته بعد وقتی شیفتو از خانم دکتر «ی» تحویل گرفتم مسئول داروخونه صدام کرد و گفت: «میشه یه سرم توی این دفترچه بنویسی؟» گفتم: «چه سرمی؟ برای چی؟» گفت: «دیشب یه مریض سوختگی آوردند، خانم دکتر هم یه سرمی براش نوشت که من اسمشو هم نشنیده بودم وقتی به خانم دکتر گفتم اینجا نداریم به همراهش گفت برو از بیرون بگیر، همراه مریض هم رفت و برگشت و گفت هیچکدوم از داروخونه های داخل شهر اصلا نفهمیدند این چه نوع سرمی هست؟! خانم دکتر هم گفت من نمیدونم توی کتاب نوشته این سرم بهترین سرم برای بیماران سوختگیه! من سرم دیگه ای نمینویسم! وقتی دیدم کم کم بحث داره بالا میگیره یه برگه از دفترچه اش کندم و یه سرم بهش دادم!»

چند هفته بعد یه روز خانم «ر» (مسئول امور درمان شبکه) بهم زنگ زد و گفت: «شرمنده شیفت درمونگاه ....  خالی مونده میشه برید؟» وقتی رفتم دیدم توی برنامه شیفت ها اسم خانم دکتر «ی» رو نوشتن، از پرسنل پرسیدم: «پس خانم دکتر؟» مسئول داروخونه گفت: «خانم دکتر دیروز و امروز شیفت بود، دیشب مرده بچه شو آورده بود دکتر، وقتی اومد تا داروهاشو بدم خانم دکترو صدا کردم و گفتم ببخشید خانم دکتر نوشتین قطره استامینوفنو هر چهار ساعت چقدر به بچه بده؟ خانم دکتر گفت بیست و یک قطره و نیم! گفتم خانم دکتر اون نیمش دیگه چیه؟ گفت من نمیدونم من وزن بچه رو گذاشتم توی فرمولی که توی کتابم بود این قدر شد! پدر بچه گفت ببخشید خانم دکتر توی کتابتون نوشته قطره آخرو باید با قیچی نصف کنیم یا با تیغ؟! خانم دکتر نگاه ناجوری بهمون کرد و رفت توی اتاق استراحت، یکی دو ساعت بعد یه ماشین اومد توی درمونگاه و یه خانم ازش پیاده شد و مستقیم رفت توی اتاق استراحت، آخر شیفت هم با خانم دکتر اومد بیرون و اومد پیش من و گفت:

«دختر من توی دانشگاه تهران درس خونده، مردم اینجا نمیتونن سطح علمشو درک کنن!» و رفتند بیرون. 

بعدها شنیدم که خانم دکتر داره ادامه طرحشو در جنوب شرقی کشور میگذرونه، نمیدونم مردم اونجا تونستن سطح علمشو درک کنن یا نه؟!

پ.ن۱: سفر ترکیه تا اواخر شهریور به تعویق افتاد. البته هنوز هم رفتنمون قطعی نیست و بستگی به شرایط اون کشور داره.

پ.ن۲: برای فردی مثل من که پدرش از بچگی توی گوشش خونده که بهترین راه رستگاری (!) استخدام دولت شدنه خیلی عجیب بود که یکی از اقوام که درس سینما خونده از استخدام دولتی استعفا بده و بره توی کار آزاد. اما وقتی گه گاه بازیهاشو توی شبکه های مختلف تلویزیونی در کنار بازیگران بزرگ کشور دیدم و بخصوص حالا که اسمشو به عنوان دستیار کارگردان یکی از مطرح ترین سریال های این روزها میخونم حسابی به طرز تفکر خودم درباره راه رستگاری شک کردم!

پ.ن۳: عسل داره برای چندمین بار انیمیشن up رو نگاه میکنه، وقتی زندگی کاراکتر اصلی انیمیشن به صورت دور تند پخش میشه و همراه همسرش از بچگی به پیری میرسه عسل با حیرت بهم میگه: «بابا! مگه دخترها هم پیر میشن؟!»

نظرات 77 + ارسال نظر
maryam.k جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 11:18 ب.ظ http://zendegiyekhososiyeman.blogsky.com

سلام چه مهربون بودن اهالی شهر اسمشو نبر...
کلا تیرماهیا همه عالین عالیییی

سلام
چه جوررر
اون که بله

رها جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 09:36 ب.ظ

میدونید که من ارادت خاصی به خانوم دکتراااااااااا ارادت خاصی دارم!!!

دقیقا (حالا خوبه اسمتون مردونه نیست)!

خلیل جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 07:07 ب.ظ http://tarikhroze4.blogsky.com

سلام،

ملا نقطی تا این حد؟

سلام
شاید هم بیشتر!

نیایش جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 02:28 ب.ظ http://my-these-days.blogsky.com/

سلام.ماشالا حافظه ای هم داشته این خانم دکتر...سیستم آموزشی درستی نداریم ولی هر استادی یجور درس میده انگار همه خیر و رستگاری دو جهان تو همون درس و رفرنسهما که رفرنس هم نمیخونیم داریم جزوه های سال 85 و 87میخونیم
الان دوستام واسه ارشد میخونن من مثلا دانشجوی پزشکیم فشار گرفتن بلد نیستم هیچ، حتی بیمار رو از همراهیش نمیتونم تشخیص بدم .
میدونم اینجا انتظار زیادیه دانشجوی سال3 بخواد چیزی بلد باشه ولی دوستم استرالیاست از ترم های اول بیمارستان میرفتن

سلام
کاملا درک می کنم که چی میگین
اما یه کم صبر کنین بیمارستان هم میرین

دلژین پنج‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 03:36 ب.ظ http://delzhin313.blogsky.com

نه به شوری شور این دکتر نه به بی نمکی برخی همکارای دیگه ! اون ۲۱.۵ قطره واااااقعا مسخره بود!!!!!
یا اون سرم نایاب :/ مدام گوشزد میکنن مریض و دنبال دارویی ک نیس نفرستین :/

کاملا موافقم
ممنون از حضورتون

زهرا پنج‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 01:31 ب.ظ

به عسل میگفتید دخترا پیر نمیشن ۱۴ ساله میمونن

واقعا

پونی پنج‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 02:07 ق.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

سلام

دعوتید برای دیدن عکس هایی از نمایشگاه صنایع دستی در وبلاگ من

سلام
مزاحم میشم

maryam.k پنج‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 01:28 ق.ظ http://zendegiyekhososiyeman.blogsky.com

سلام دکتر...
شهر اسمشو نبر؟آیا شماهم هری پاتر میبینید؟
عسل چه جملات فلسفی از خودش در میکنه ...البته تیر دخته دیگه حقم داره انقد جان باشه

سلام
قبلا خاطرات حضورم در شهری که اول توش استخدام شدم نوشته بودم با ذکر نام شهر
اما به لطف کامنت های مردم اون شهر ناچار شدم کل اون پستهارو حذف کنم
واقعا مثل باباش!

مینا چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 09:30 ب.ظ http://posiiiitive-enerrrgy.mihanblog.com

چقدر تلخ بود این پستتون طباطبت از روی کتاب و فرمول.... پزشکهای بی تجربه ایی که با جون آدمها به راحتی بازی میکنند و بعد میگن ما فلان جا درس خوندیم .... از بس آدم بیسواد تو این مملکت شدن دکتر و مهندس) دور از جون شما و ماهایی که جون کندیم و درس خوندیم) فاتحه این مملکت خوندس.... من یادمه زمان ما با رتبه ۲۵۰۰ تجربی خیلی هنر میکردی شیمی قبول میشدی اونم یه جای پرت الان ۲۵۰۰ انتخاب هاش حول پزشکی و دندون پزشکی میچرخه.... واقعا درد داره ....

در مورد عسل فقط میتونم بگم ماچم به لپش

البته هم اون موقع بیسواد داشتیم هم حالا باسواد
ممنون
وبلاگتون کو؟

سهیلا چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 09:18 ب.ظ http://Nanehadi.blogsky.com

فکر نکنم اهالی اون جا هم به معلومات خانم دکتر رسیده باشن.جانمی به عسل مثل خانما از حالا نگران بالا رفتن سن هست.خانم هستیم دیگه تو خونمون هست.

واقعا
ممنون

انه چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 05:56 ب.ظ http://manopezeshki69.blogsky.com

اخی، حق با عسله، ما دخترا هیچوقت پیر نمی شیم (:

واقعا

Juddya چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 05:00 ب.ظ http://juddya-abbot20.blogsky.com

سلام دکتر
اون خانم ی خیلی خاص بودنا! خیلی !
عسل خانوم روحیه لطیفی داره و خیلی دلنشین هست.خدا حفظش کنه :)
منم زیاد به راه رستگاری که ازش صحبت کردین شک میکنم اما هنوز همونجام :))

سلام
واقعا
ممنون
از من که دیگه گذشت که بخوام راهمو عوض کنم

رکسانا چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 11:21 ق.ظ

ممنون

عاطفه چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 09:06 ق.ظ

خیلی خوب بود....
منم از ترس اینکه مثل خانوم دکتر ی نشم نمیخام طرح برم

سلام
شما اون طوری نمیشین مطمئنم

پرسش چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 02:21 ق.ظ

سلام اقای دکتر
راستش اینروزا اصلا حالم خوش نیست و گیج میزنم ازیک طرف هم دوس دارم بدونم فرانه جانم منظورم نویسنده وبلاگ ایرمان هست کدوم کشور رفتن شما متوجه شدید؟

سلام چرا؟
من میدونم کجان ولی نمیدونم اجازه میدن اعلام کنم یا نه؟

گیلاس آبی سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 07:08 ب.ظ http://thebluecherry.blogfa.com

توی همه جا و همه مشاغل,همه جور آدمی پیدا میشه.اینا که الکی پشت همکارشون در میان که مثلا نباید انتقاد کرد,خودشون کارشون خرابه ه اینطور موضع میگیرند/
باز خوبه این خانم طبق یه کتاب علمی رفتار میکرد!!مورد داشتیم طرف یه مملکت رو طبق چپ و راست بودن یه عضو از بدنش اداره میکرد!!!بگم؟بگم؟

باهاتون موافقم
البته برخی هم فقط نگران از بین نرفتن کاریزمای پزشکانند
حرف سیاسی؟ وا

ایرمان سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 06:24 ب.ظ

ای خدا این عسل شما خود نمک هست!!! والا در مورد اون خانم دکتر فقط می تونم بگم طفلی هنوز خیلی صفر کیلومتر هست!!

ممنون
دقیقا

هانیه سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 05:50 ب.ظ http://khoda-behtarindost.blogfa.com/

سلام چطور حالا خانم دکتر مطالب تموم اون کتاب ها را تو ذهنشون نگه میدارن
وای عسل چه سوال جالبی پرسیده

سلام
فکر کردین الکی دکتر شده بود؟!

دلارام سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 12:24 ب.ظ

درود بر شما آقای دکتر گرامی
راستش بسیار خرسند شدم که برخورد کاملا منطقی شما رو نسبت به این جریان های اخیر درباره ی مردم و پزشکان دیدم( هم این پست و هم پست پیش )کاملا باهاتون موافقم که بی اخلاقی در هر دو گروه مشاهده شد ؛من فقط معتقدم که همه مثل هم نیستند و مخالف اینم که ملت همیشه درصحنه حکم کلی درباره ی همه چیز و همه کس میدهند؛خوب و بد همیشه هست و این ماییم که باید جداشون کنیم.
به هرحال سپاسگزارم از این پست شما و واقعا از خوندنش لذت بردم خوشحالم که منصفانه برخورد میکنید:)
امیدوارم خانم دکتر "ی" با طرحشون بتونند سطح علمی شون رو منعطف کنن و تجربه و مهارت بدست بیارند...
پ.ن:ای من به فدای این ایدئولوژی فمینیستی:))))عسل شیرین زبون...اصلا انرژی گرفتم که کلا ما دخترا پیر نمیشم هیچوقت ؛)
و ، امیدوارم در هر زمینه ای همیشه رستگار بشید.
در پناه خدا دلشاد و پیروز باشید.

سلام
شرمنده میفرمایید
ممنون از لطفتون

یک عدد مامان سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 12:08 ب.ظ http://kidcanser.blogsky.com

خب سطح علمیش رو درک می کردین دیگه.همین کارها رو می کنین که باعث فرار مغزها میشین
عزیزم عسل
خب معلومه که دخترها پیر نمیشن

واقعا از دستمون رفت!
ممنون

Dr.mozhgan سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 02:34 ق.ظ

Slm
Mavarede in chenini besyar ziade.
Chand vaght pish yadetun bashe tu weblog delzhin ham ye hamchin bahsi.matrah shod
Daneshjuhaii ke fek mikonan bayad mu be mu be chizayii ke tu ketab neveshte shode amal konan.ghafel az inke ketab haro bar asas dore darman bimar neveshtan.asl binare va control farayand darman.na ketab.kheili chizaro tu ketab naneveshtan.va bayad ye pezeshk bayad khodesh tajrobash kone.man be onvane ye hamkar harfatuno taiid mikonam.
Asal kheili jigare.khoda hefzesh kone baratun.

سلام همکار!
ممنون از لطفتون

[ بدون نام ] سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 12:08 ق.ظ

ممنون دوست ناشناس من

موناسرابی دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 10:51 ب.ظ

بسیار جالب بود ممنون.
فقط خدا به داد ما مردمان ساکن جنوب شرقی برسه! کاش شهرو هم بفرمایین،بلکم ازنگرانیمون بکاهه!!
قیافه عسل اون لحظه دیدنی بوده!!

خواهش
فکر کنم دیگه طرحشون تموم شده باشه

علی کور دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 10:46 ب.ظ

سفر ها باید تا پخته گردد خامی!!!! هرگز نخورد آب زمینی که بلند است ......

واقعا

پونی دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 09:53 ب.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com

عالی بودا 
یعنی آخرش بود 
این افراد وسواس فکری دارند و وای به حال زیردستانشون 
اگه مدیر بشن!!! 
وسواس یعنی اهمیت دادن به موضوعاتی که فاقد اهمیته و رعایت نکردن اولویت ها 

سفر خوش بگذره

ممنون از لطفتون
حق با شماست

میخونم دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 08:22 ب.ظ

دکتر ممنون از احترامی که برا خواننده قایل هستید.

عاشقتم عسل.
نه پیر نمیشن، جایگزین میشن. خخخخخ

خواهش میگردد
سپاسگزارم

سارا.. دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 04:39 ب.ظ http://myhappyframes.blogsky.com/

سلام...

پستتون دوبار ارسال شده ... البته اینقدر جالبه که ... دوبار خوندمش ...

موفق باشی دکتر

سلام
حق با شماست نمیدونم چرا دوبار ارسال شده
شاد باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد