جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۰۱)

سلام

شرمنده برای تاخیر در نوشتن پست جدید. یه چند روزی بود که میخواستم آپ کنم اما وقت نشد.

۱. به خانمه گفتم: بچه تون الان تب نداره توی خونه هم تب نداشت؟ گفت: نمیدونم من هیچ وقت از تب سردرنیاوردم!

۲. خانمه دفترچه بیمه بچه شو آورده بود و گفت: براش آزمایش انگل و عفونت ادرار بنویس. وقتی که نوشتم گفت: تموم شد؟ گفتم: بله. گفت: آخه من دوتا آزمایش چند کلمه ای گفتم شما فقط چندتا حرف نوشتین!

۳. نسخه مرده رو که نوشتم گفت: حالا برم داروهامو بگیرم؟ گفتم: بله گفت: همه شو؟!

۴. خانمه گفت: متخصص بهم گفته هر دارویی رو نباید بخوری حالا به نظر شما این داروها را که خودش برام نوشته طوری نیست بخورم؟!

۵. پیرمرده گفت: من هیچ وقت نمیرم دکتر، اگه دفترچه مو نگاه کنین همون اولین دفترچه ای هست که بهم دادن. دفترچه بیمه شو که باز کردم دیدم سال پیش گرفته و آخرین برگه هاشه!

۶. به مرده گفتم: برای قند چه دارویی میخورین؟ گفت: من فقط تریاک میکشم!

۷. خانمه گفت: میخواستم برام آزمایش بنویسین اون وقت آزاد حساب میشه؟ گفتم: مگه دفترچه ندارین؟ گفت: نه!

۸. خانمه جواب مثبت آزمایش بارداری شو آورده بود. گفتم: حالا چند ماهتونه؟ گفت: نمیدونم باید برم سونوگرافی تا مشخص بشه. گفتم: خب حالا براتون سونوگرافی بنویسم؟ گفت: نه ماما گفت باید حتما هفته یازدهم برم سونوگرافی!

۹. خانمه گفت: دفترچه بیمه مو مهر کن برم پیش چشم پزشک. وقتی که مهر کردم گفت: میشه یه برگه دیگه شو هم مهر کنی داداشمو هم ببرم؟!

۱۰. یکی از خانمهای پرسنل با شیرینی اومد سر کار، گفتم: شیرینی به چه مناسبتی آوردین؟ گفت: مادرشوهرم یتیم شده! گفتم: اون وقت شیرینی آوردین؟ گفت: هروقت اون ناراحت باشه من خوشحال میشم!

۱۱. به خانمه گفتم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: من اون قدر آمپول زدم که وقتی آب میخورم از همه جای بدنم آب میزنه بیرون!

۱۲. به دختره گفتم: آمپول میزنین؟ مادرش گفت: آره. خود دختره گفت: نه! مادرش گفت: اصلا هرطور خود دکتر میدونه. دختره گفت: خودتون بدونینا!

پ.ن۱: از چند روز پیش میخواستم این پستو بنویسم که به دلایلی فرصت نشد. یکی دو مورد به شدت جالب پیش اومده بود که  توی کاغذ ننوشتم و گفتم یکدفعه توی همین پست مینویسم اما حالا هرچقدر فکر میکنم یادم نمیاد چی بودن! شما نمیدونین؟!

پ.ن۲: دکتر به مامان یک ماه از شیمی درمانی مرخصی داده. دیدن نوک موهایی که تک تک دارن از پوست سرشون بیرون میزنن واقعا لذتبخشه.

پ.ن۳: خواننده محترمی که با نام شیرین کامنت خصوصی گذاشته بودین. همون روز براتون ایمیل فرستادم اما ظاهرا آدرس ایمیلی که گذاشته بودین مشکل داره.

پ.ن۴: گفته بودم داستانچه پست پیش با داستانچه های قبلی دو تفاوت عمده داره که یکی از دوستان به تفاوتی اشاره کرد که خودم بهش توجه نکرده بودم! اما تفاوتی که کسی یهش اشاره نکرد این بود که این دومین داستانچه ای بود که اسامی افراد توش مشخص بود. (میخواستم بگم اولین اما همین حالا یادم اومد قبلا هم یک بار این کارو کردم!)

پ.ن۵: یه کتاب کمک درسی ریاضی با نام کانگورو بردن سر کلاس عسل اینها و بهشون گفتن: کی این کتابو میخواد و میاد کلاس کانگورو؟ عسل هم روی کنجکاوی دستشو بالا برده. پول کتابو دادیم؛ اما تا مدتها پیغام میفرستادن که پول کلاسو هم بیارین. آخرین بار وقتی عسل گفت خانممون گفته پولو بیار آنی گفت: خودم به خانمتون زنگ میزنم و باهاش صحبت میکنم. بعد به من گفت: بشینه تا پول کلاسو بهش بدم. روز بعد عسل از مدرسه که اومد اوقاتش تلخ بود، گفتیم: چیه؟ گفت: به خانممون گفتم مامانم گفت بشین تا پول کلاسو برات بیارم گفت میدونی این حرف خیلی زشتیه؟ چرا حرف زشت جلو من میزنین؟!

نظرات 42 + ارسال نظر
سرمایی جمعه 11 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 10:54 ب.ظ

عه من اشتباه متوجه شدم عسل دخترتونه نه خواهرتو.
ااای خداااا خیلییی بانمکه خدا حفظش کنههههه براتون.

بله دخترمه

سرمایی جمعه 11 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 10:35 ب.ظ

فقط خاطرات عسل.
اصلا جای همشون داستانی عسل رو بنویسید

ممنون
چشم

پونی دوشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 11:04 ق.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

سلام
سال نو مبارک

من هر سه چهار سال یه بار یک جراحی اساسی میخوره به پستم و الانم معدمو اسلیو کردم تا لاغر شم و از شر دیابت و فشار خون و کبد چربم رهایی پیدا کنم.
چند سال دیگه فکر کنم تموم شم!
آرزوی تندرستی و شادکامی برای شما در کنار خانواده محترمتان دارم.

سلام
ممنون
امیدوارم این دیگه آخرین جراحی تون باشه
ممنونم
من هم همینطور

بهار جمعه 24 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 12:47 ق.ظ http://searchofsmile.blog.ir

سلام مادرتون بهترن؟
وااای از این آزمون کانگورو...
خیلی هم هزینه نداره ها ... حساب معلمه رو بدین پاشه بره...
من کلاس چهارم ریاضیم خیلی بد بود سر کلاس یه کتابچه آوردن نمونه سوال ریاضی بود منم خریدمش...مامانم زیر بار نمیرفت پولشو بده فکر کنم آخر سر هم پولشو بعد کلی منت و اذیت داد ولی باور کنید همون کتابچه جرقه ایی شد برای اینکه من ریاضیم خوب شه...
انقدر که مامانم همش اذیتم میکرد که مردم از ریاضی و زبان تجدید میارن دینی و تاریخ بیست میشن تو ریاضی و زبان بیست میشی‌تاریخ و دینی ده

سلام
بهتره الحمدلله
عجب

امیر پنج‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 09:36 ب.ظ http://yahazratzahra.blogfa.com

سلام دکتر...
نرفتن دنبال ارزوهاشون!!!
دانشگاه رو انصراف دادن چون امیدی به کار نداشتن....
نه مثل من که با فوق لیسانس بیکارم

سلام
آهان از اون لحاظ

لیلی پنج‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 09:07 ق.ظ

سلام دکتر...ببخشید ک سوال غیر مرتبط با پستتونو میپرسم....راستش مامانم چند وقتیه رگ پشت یه زانوش تا یکم بالاترش تیر میکشه...سابقه بیماری خاصی هم نداره...اما اخیرا بخاطر خونه تکونی عیدو اینا بیشتر کار کرده...ممکنه فقط بخاطر این باشه؟یا باید ببریمش دکتر حتما
ممنون ک جواب میدین..خداخیرتون بده

سلام
خواهش
به احتمال قوی بهش فشار آوردن
با استراحت و گرم کردن باید بهتر بشه، اگه درد زیاد دارن هم مسکن می تونن استفاده کنن

حسنا پنج‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 12:09 ق.ظ http://chemiophile.mihanblog.com

انقد حرصم گرفت ازون شماره ده. آدم برا مرگ دشمنش هم شیرینی پخش نمیکنه. :(

واقعا

امیر چهارشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 01:28 ق.ظ http://yahazratzahra.blogfa.com

عزیزم... مورد شماره 3 حتما پول کافی نداشته؟

6=خخخخخخ

9=

10=عروس بی معرفت،خداروشکر شوهرتون رو زاییده اخههههه

ایشالا مامان بهتر بشن و...

طفلی عسل...

ممنون از لطف شما

فیلترشیکون مجانی چهارشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 12:56 ق.ظ http://036227.blogfa.com/

لینک دادم اگه خواستی لینک بده

ممنون از لطف شما اما اهل تبادل لینک نیستم

... سه‌شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 06:12 ب.ظ

چرا شما ک هرگز آمپول نمیدین این دفعه انقد زیاده روی کردین؟!
بعد الان یعنی تو اون شهر کسی بخواد بره متخصص نمیتونه؟؟ حتما باید اجازه ش از طرف شما صادر بشه ؟!

زیاده روی نکردم خاطرات خیلی آمپولی شد!
کسانی که بخوان با دفترچه بیمه روستایی برن پیش متخصص بله
وگرنه با سایر دفترچه ها یا توی شهرها نیازی نیست

دلنوشته های نیایش دوشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 01:57 ب.ظ http://niiyayesh1351.mihanblog.com/

ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ
ﺑﺮﺍﻱ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﻱ ﺧﺴﺘﻪ ﻗﺪﺭﻱ ﻋﺸﻖ،
ﺑﺮﺍﻱ ﮔﺎﻣﻬﺎﻱ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻗﺪﺭﻱ ﻋﺰﻡ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺯﺧﻤﻬﺎ ﻣﺮﺣﻢ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺍﺧﻤﻬﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ،
ﺑﺮﺍﻱ ﭘﺮﺳﺶ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﺎ ﭘﺎﺳﺦ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ،
ﺑﺮﺍﻱ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎ ﮔﺮﻣﺎ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺍﺑﻬﺎ ﺭﺅﻳﺎ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺮﮔﺸﺘﮕﻲ ﺍﻳﻤﺎﻥ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﻴﮕﺎﻧﮕﻲ ﺍﻟﻔﺖ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺑﺴﺘﮕﻲ ﺁﻏﺎﺯ،
ﺑﺮﺍﻱ ﻇﻠﻤﺖ ﺟﺎﻥ، ﺭﻭﺷﻨﺎﻳﻴﻬﺎﻱ ﭘﻲ ﺩﺭ ﭘﻲ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺣﻴﺮﺕ ﺩﻝ، ﺁﺷﻨﺎﻳﻴﻬﺎﻱ ﭘﺮﻣﻌﻨﺎ،
ﺑﺮﺍﻱ ﻋﺸﻘﻬﺎﻱ ﺧﺴﺘﻪ ﻗﺪﺭﻱ ﺭﻭﺡ،
ﺑﺮﺍﻱ ﻋﺰﻣﻬﺎﻱ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻗﺪﺭﻱ ﺭﺍﻩ... ﻋﻄﺎ ﻓﺮﻣﺎ .....ﺍﻣﯿﻦ......

آمین

طیبه دوشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 08:56 ق.ظ http://almasezendegi.mihanblog.com/

سلام دکتر مهربون
هم پست رو خوندم و همش بامزه بود و برای مامان خوشحال شدم
هم کامنت ها رو خوندم ،باور کنید گاهی کامنت ها بامزه تر از پست بود.چقدر خواننده هاتون خوبند
ایشالا هم خودتون هم خانواده تون سالم و تندرست باشید
عسل هم که حرف نداره...ماشالا

سلام
شما خیلی به من لطف دارین
و همین طور سایر دوستان
سپاسگزارم

AE یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 09:10 ب.ظ

سلام
یه سوال برام پیش اومده و اون اینکه :

هنوز معلمه نشسته که بهش پول بدین ؟

هنوزم هر وقت یاد این کار دخترتون میفتم خندم میگیره،خدا حفظش کنه براتون :)))

سلام
میگن نشسته همون جا هرکی بهش میگه پاشو جیغ میزنه
ممنون

Atena یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 12:38 ق.ظ

سلام
١٢:حالابراش نوشتین؟اقای دکترنمیشه برای هیچکس امپول ننویسی؟!
پ ن١:فک کنم من بدونما!!
پ ن٥:وااای خیلی باحال بودکلی خندیدم

سلام نه: کاش می شد
خب بگین چی بود؟
ممنون

اسپاکو نوروزی شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 05:26 ب.ظ

سلام
آقا این آمپول چیه که خانواده ها اصرار دارن به بچه بزنن. منم وقتی بچه بودم همیشه زورکی بهم آمپول میزدن. یه بار از ترس غش کردم، از اون به بعد مامانم دیگه نمیذاشت دکتر برام آمپول بنویسه.
دخترتون چقدر زیبا آبروی خانواده رو به باد داده!!
ان شاالله خدا به مادرتون شفای کامل بده.

سلام
واقعا
به باد داد ناجورررر!
ممنون

انه پنج‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 02:08 ب.ظ http://manopezeshki69.blogsky.com

عزیزم عسل

ممنون

نسرین پنج‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 11:28 ق.ظ

سلام. مدت ها پیش خواننده ی وبلاگتون بودم. باورم نمی شه که هنوز هم می نویسید. بسی ذوق کردم.
چند مورد از سوتی هایی مرتبط با وبلاگتون:
سال گذشته به دلیل عفونت گوش رفتم دکتر. معاینه کرد گفت اوتیت مدیاست. استخر زیاد می ری؟ گفتم نه اصلا. گفت خب اون مرتبط با عفونت گوش خارجیه به اوتیت مدیا خیلی ربطی نداره!
در منطقه ی ما یه دکتر خیلی مسن هست. میگن نسخه رو که دست مریض میده با لهجه ی محلی میگه شفا که دست خداست ولی شما پیش یه دکتر حسابی هم برو!
(یه نفر در فضای مجازی تعریف می کرد) از پدر بچه پرسیدم دندون کدوم سمتش درد می کنه؟ گفت سمت شاگرد!

سلام
شرمنده که هنوز مینویسم
ایول شما هم دست به خاطراتتون بد نیستا!

شیرین پنج‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 08:48 ق.ظ http://khateraha95.blogfa.com/

اون شیرین حتما من نبودم میدونم
ای جونم کلی ذوق میکنم همیشه سریع برسم این اخر ببینم عسل چه شیرینکاری کرده خدا حفظش کنه

حتما
شما لطف دارین

زهرا پنج‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 12:32 ق.ظ

همنشین که نه آقای دکتر، شما بصورت طنز آخر پ ن 1 پرسیده بودید «شما نمیدونین؟!»، و مورد 12 برای من تداعی شد «خودتون بدونینا»

متوجه شدم

الهه چهارشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 04:29 ب.ظ

سلام وای کلی خندیدم .یاد پسرم افتادم وقتی سه یا چهار سالش بود وبه خاطر کف پاش که صاف بود میبردمش پیش ارتوپد که دکتر بسیار خوشرو مهربون البته باظاهر دراویش ریش بلند پرپشت وسیبیل پری داشت وقتی پسرم چشش به دکتر افتاد باحالت پپوزخد روبه من گفت سیبیلاشو .من از خجالت سرخ شدم واینطوری بود بعد اون جریان تا مدتها ککهر شش ماه یکبار میبردمش پیش اون دکتر دیگه اسم پسرمو صدا نمیکرد میگفت جانور چطوری ؟

سلام

ابانا چهارشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 10:00 ق.ظ

سلام. خاطره ی عسل خیلی بامزه بود. هرچند اگه من جای آنی بودم خیلی حرص میخوردم!
یهو یادم افتاد رییس ما با پسر شما هم اسمه!!

سلام ممنون حق دارین
پس کارش درسته

روشنک سه‌شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 05:08 ب.ظ

سلام
یعنی شیرین کاری عسل حرف نداشتاااا

سلام
یعنی آبرومون جلو خانمشون رفت!

ی د ادبیات سه‌شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 04:53 ب.ظ

یعنی خدا چنین انسانهای خبیثی را کم کنه! به ناراحتی دیگران شادی کردن؟ آن هم برای کسی که شوهرت را به دنیا آورده؟! می گویند دنیا دست است و وردست، یعنی از هر دست دادی از همان پس می گیری. یعنی خودش چه عروسی گیرش میاد؟ البته من هنوز مجرّدم ولی کلّاً باید انسانها را دوست داشت. رفتار دیگران ربط زیادی به رفتار خود آدم دارد و با محبّت می توان حتّی مار را از سوراخ بیرون کشید. به قول سعدی بزرگ: گرت خوی من آمد ناسزوار/ تو خوی نیک خویش از دست مگذار! خدایا خودت به همه مان رحم کن آمّین

کاملا با شما موافقم
عروس باید جونش برای مادرشوهر دربره

samaneh.rsl سه‌شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 02:19 ب.ظ http://mylovelylife.blog.ir

آقای دکتر من همیشه اول میام آخر پست اون پینوشت عسلی رو میخونم بعدمیرم سراغ بقیه
درباره کانگورو:
پیشنهاد میدم حتما بذارید دخترون شرکت کنه چون به شدت ذهن بچه ای به اون سن رو باز میکنه و چالش برانگیزه !
که سالانه یه ازمون کانگورو برگزار میشه که 30% اول کشور دیپلم افتخاری از استرالیا براشون میاد
من خودم زمان بچگیم این چیزا نبود واقعا ولی وقتی سوم دبیرستان بودم اومدن درباره مسابقه اش اطلاع رسانی کردن و خب منم واقعا نمیدونستم چیه ؟ بعد به اصرار استاد ریاضیم شرکت کردم :)
و خب وقتی رفتم سر جلسه با 30 تا سوال سه سطحی ریاضی و هوش روبه رو شدم !
بعد مدتی فراموش کردم که اصلا چنین ازمونی رو دادم که یهویی اسممو زدن توی سایت و یک ماه بعدشم دیپلم من از استرالیا اومد !
اینطور که شنیدم کسی که نفر اول هم بشه یه سری امکانات برا رفتن به استرالیا براش فراهم میشه
وای ببخشید چقدر نوشتم !
فقط خواستم بگم حتما عسل جان شرکت کنه

روز خوش

شما لطف دارین
نمیدونم تا ببینیم چی میشه

سراب سه‌شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 02:04 ب.ظ

همه خاطره ها یطرف کار عسل خانومم یطرف

ممنون

مینو سه‌شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 11:35 ق.ظ http://milad321.blogfa.com

دختر شما واقعا عسل هست
اون خانمی که برای ناراحتی مادر شوهرش شیرینی داده برام خیلی عجیب بود.آخه من هم مادر شوهرم.
امیدوارم حال مادرتون روز به روز بهتر بشه.

ممنون
برای من هم عجیب بود
نه بابا عروس شما که اهل این حرفها نیست!

Maryam.k سه‌شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 12:46 ق.ظ

سلام دکتر ...
خب کله تفاوته داستانچه اخر رو میگفتین...
خیلی خوشحال شدم ک مادر بهترن...
ای جونه دل عسل شیرین زبون ماشالا

سلام
بقیه شونو دوستان فرمودن
این که این یکی ربطی به پزشکی نداشت و در بلاد کفر رخ میداد

[ بدون نام ] سه‌شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 12:42 ق.ظ

اگه بخوابم با پنتارول بخوریم بعد غذا باشه یا کی؟؟؟

پنتازول منظورتونه دیگه؟
پنتازولو ناشتا بخورین ولی ولتارن رو بعد از غذا که عارضه کمتری روی معده بگذاره

AE دوشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 07:32 ب.ظ

پروردگار من :))))))))))

مطمئنم اگه معلم دخترتون هم وبلاگ داشته باشه تو خاطراتش نوشته امروز یکی از بچه ها اومده به من گفته مامانم گفته بشین تا پولو بیارم برات
حالا مگه پول کانگورو چنده؟ کاش پولو میدادین،بچه اذیت نشه جلو معلم و دوستاش ولی باهاش صحبت میکردید که چرا بهتر بود دستش رو بالا نمیبرد

راست میگینا برم جمله شو سرچ کنم!
حق با شماست اما پول زور دادن هم زور داره!

واگویه دوشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 06:54 ب.ظ

والا عسل خانم حق داره
خدا به مادر عافیت و سلامتی بده

واقعا
ممنون

سیمین دوشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 11:07 ق.ظ

وای از دست عسل
یادم اومد آرتین 6 سالشه اورده بودمش سرکار.همکارم که اقاست هم تو اتاق بود .ارتین داشت تو کشو هام گشت می زد یه دفعه با صدای بلند می گه مامان تو چه خودتو پوشک میکنی چرا ؟ و من از خجالت اب شدم همکارمم بنده خدا از اتاق رفت بیرون

میدونم که خانمها در این مورد چه احساسی دارن اما خداییش دلیلی نمیبینم که برای یه چیز کاملا طبیعی خجالت بکشین

سنجاقک دوشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 12:41 ق.ظ

این که میگن دفترچه مو مهر کن برم پیش فلان دکتر ینی چی؟؟ خو دکتره خودش مگه نمیتونه مهر کنه؟؟
چه خوبه هنوز میتونن مهر شما رو ببرن واسه سونو و اینا،ما باید یه پول مفت بدیم متخصص مربوطه

دفترچه بیمه های روستایی بر اساس نظام ارجاع طراحی شده.
نمیتونن برن پیش متخصص مگه این که پزشک خانواده ارجاعشون بده
درواقع هدف این بوده که هرکدومو نتونستیم درمان کنیم ارجاع بدیم اما معمولا میان و دفترچه شونو میندازن روی میز و میگن از متخصص فلان نوبت گرفتم مهرش کن برم!

امینه یکشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 11:01 ب.ظ

امان از بچه ها

واقعا

عاطفه یکشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 06:24 ب.ظ http://www.ati-91.blogfa.com

سلام.
پ.ن5)
الان این کجاش حرف زشت بود

سلام
خدائیش خیلی مودبانه نبود

ستاره بامداد یکشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 05:40 ب.ظ http://morningstars.blogsky.com

سلاااام

با آرزوی سلامتی برای مادر گرامی

بالاخره واسه اون دختر بیچاره آمپول نوشتین؟

سلام
ممنون
نه!

Marjan یکشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 05:03 ب.ظ http://1, Welsh Court

Asal Azize Dele

سپاسگزارم

زهرا یکشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 11:23 ق.ظ

پ ن 1 :کمال همنشین در شما هم اثر کرده
پ ن 2:خدا رو شکر
پ ن 5:آخه چرا جلو عسل عزیز حرف زشت نیزنید

کدوم همنشین اون وقت؟!
ممنون

زرگانی یکشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 09:33 ق.ظ

سلام!
من نمیدونم چرا وقتی راه دهان باز است باید دارو را تزریق نمود!؟
پ.ن ۱: من میدونم!!
پ.ن ۴: من منتظر یه تفاوت عجیب غریب بودم.
پ.ن ۵: این گزینه واقعا خنده دار بود. کاش میشد فهمید خانم معلم پشت سرتون چی گفته!!. راستی یه جوری حتی اسم عماد رو هم نمیارین که انگار مدتی ست با شما زندگی نمیکنه و فرستادینش معبد شائولین کنگ فو یاد بگیره!!
در پایان برای مادرتون آرزوی بهبودی کامل می کنم.

سلام
خدائیش گاهی لازمه
توی پی وی بفرمائید لطفا
شرمنده آخه مورچه چیه که کله پاچه اش باشه؟
اتفاقا یه مدت کلاس ووشو رفت!
ممنون

بینام یکشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 09:30 ق.ظ

سلام مثل همیشه عالی
اولم

سلام
نه شرمنده

[ بدون نام ] یکشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 12:23 ق.ظ

میگن همراه با ولتارن پنتارول خورده بشه برای معده درسته؟؟؟

ولتارن میتونه معده رو اذیت کنه ولی واجب نیست باهاش پنتازول بخورین همون بعد از غذا بخورینش معمولا کافیه

افسون شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 11:25 ب.ظ

...

پ.ن 1: قرار شد خودتون بدونین که!
پ.ن اخر: عالی بود!

ممنون از لطف شما

نل شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1397 ساعت 11:11 ب.ظ

اونی که شیرینی میبره بخاطر ناراحتی مادرشوهرش..خصوصا این دفعه که مادرشوهرش پدرشو از دست داده.
چقدر سخته..امیدوارم هیچوقت این خانم همچین غمی تجربه نکنه.

خیلی لذت بخش بود موهای مامان

از عماد نمینویسیا

واقعا
ممنون
اخیرا یه ماجرای نسبتا جالب داشت
انشاالله پست بعدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد