جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۰۷)

سلام 

۱. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: چند بسته هم قرص انالاپریل ۱۰ برام بنویسین. گفتم: قرص انالاپریل ۱۰ نداریم اصلا! گفت: میدونم من هم هر شب یه بیست میلی شو نصف میکنم میخورم!

۲. چندتا چوب آبسلانگ توی یه ظرف روی میز بود و یه بسته کامل دربسته هم کنار ظرف؛ نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: میشه چندتا از این چوبهارو ببرم برای بچه ام؟ گفتم: بفرمائید. بسته کاملو برداشت و رفت!

۳. پیرزنه گفت: چندتا کپسول هم خوردم. گفتم: از کدوم کپسولها خوردین؟ گفت: از همونها که شفا میده!

۴. (۱۸+) خانمه گفت: چند روز پیش سقط کردم. گفتم: چند ماهتون بود؟ گفت: شش هفته. گفتم: بهتره به این زودی دوباره باردار نشین، یه مدت قرص بخورین. گفت: لازم نیست. شوهرم یه شهر دیگه سر کاره الان چهار ماهه که اصلا خونه نیومده!

۵. پیرمرده گفت: یه برگ از دفترچه مو برای دکتر قلب مهر کن اما ننویس دکتر قلب تا اگه پیش یه دکتر دیگه هم بخوام برم بشه!

۶. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: برام چند بسته رانیتیدین هم مینویسین؟ یه قرصیه مال معده!

۷. پیرزنه گفت: چند بسته قرص قند هم برام بنویس. گفتم: از کوچیکها یا بزرگها؟ گفت: فرق نمیکنه هرکدومو بنویسی من میخورم!

۸. بچه رو معاینه کردم و به مادرش گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشت؟ بچه گفت: چرا دیشب خواب دیدم توی خونه شیطونی کردم مامانم منو برد گذاشت خونه خاله لیلا، خیلی ناراحت شدم!

۹. مرده با درد پهلو اومده بود. گفتم: سابقه سنگ نداشتین؟ گفت: نه سنگی چیزی هم بلند نکردم!

۱۰. نسخه پیرزنه رو که نوشتم گفت: میشه ببینین دفترچه ام دیگه برگ داره یا نه؟ من چون سواد ندارم متوجه نمیشم!

۱۱. توی یه مرکز دوپزشکه بودم. خانمه گفت: خانم دکتر که توی اون یکی اتاقه گفت امروز بیام تا دوباره منو ببینه. گفتم: خب برین پیششون تا ببینه. گفت: خیلی ممنون و رفت!

۱۲. پیرمرده گفت: من خودم دوتا بچه دکتر دارم. به جای این که بیان منو خوب کنن رفتن آمریکاییهارو خوب میکنن!

پ.ن۱: مامانو به خاطر ضعف مفرط بدنی چند روز بستری کردیم. دکترش گفته بود: از بس توی این مدت غذای مناسب نخورده کل ذخایر کبدیش تموم شده بود! دردناک بود وقتی دیدم دیگه حتی نمیتونه در ماشینو ببنده :-(

پ.ن۲: تولد عسل برگزار شد که البته بیشترش زنونه بود. وقتی من برگشتم خونه یکی از دوستهای عسل هنوز اونجا بود. عسل گفت: بابا! این سی دی رو میگذاری با دوستم ببینم؟ گفتم: بله. دوستش گفت: واااای عسل! چقدر بابای تو خوبه!

نظرات 53 + ارسال نظر
ساناز یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 11:00 ق.ظ http://www.sanaz2020.blogsky

سلام، خسته نباشین و روزتون مبارک آقای دکتر.

سلام
سپاسگزارم

Nasim شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 03:17 ق.ظ http://www.mannevesht73.blogfa.com

سلام
روزتون هَپی

هلو
ممنون یو!

نسیم شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 03:16 ق.ظ http://www.mannevesht73.blogfa.com

مورد چهار : عاخ عاخ عاخ نوچ نوچ نوووچچچچ

واقعا

نگاه جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 05:54 ب.ظ http://negahekohestan.blog.ir/

سلام
روزتون مبارک

سلام
ممنون

زهرا جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 01:52 ب.ظ

سلام روزتون مبارک

سلام
سپاسگزارم

نیلو جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 01:42 ب.ظ http://nil-nil.blogfa.com

سلام دکتر. روز پزشک رو بهتون تبریک می گم. امیدوارم همونطور که آلام رو در انسانها بهبود می بخشین. هرآنچه آلام و سختی و فشار هست از زندگی تون حذف بشه و در سلامت کامل باشین.

سلام
از لطف شما سپاسگزارم

زرگانی جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 07:22 ق.ظ

اولا جهت ثبت در تاریخ بگم امروز اول شهریور است!
روزتون مبارک جناب دکتر...

ممنون جناب زرگانی

بیمه عمر پاسارگاد جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 03:40 ق.ظ

سلام اقای دکتر
روز پزشک بهتون تبریک میگم
ان شاء الله مادر لباس عافیت به تن کنن و شما و عزیزانتون از نگرانی دربیاین

سلام
ممنونم

اسحاقی جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 01:34 ق.ظ

سلام دکتر جان روزتون مبارک

سلام خانم اسحاقی
ممنون

طیبه جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 12:51 ق.ظ http://almasezendegi.mihanblog

سلام دکتر مهربون
روزتون رو تبریک میگم

سلام
ممنونم

fnm پنج‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 09:06 ب.ظ

با سلام
جناب آقای دکتر
با دلی آکنده از احترام و سپاس، یکم شهریورماه، سالروز دانشمند بزرگ و طبیب برجسته نامدار ایرانی، شیخ‌الرئیس ابو علی سینا که به شایستگی روز پزشک نامگذاری شده است را به شما صمیمانه تبریک عرض می‌نماییم و برای آن پزشک محترم، اعتلای مقام و علو منزلت آرزو می‌کنیم. امیدواریم ستاره‌ی زندگی و اختر دانشتان، پیوسته ایام بر دل بیماران بتابد.

سلام
ممنون از لطف شما

واتو واتو چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 07:50 ب.ظ http://zehne-bi-alayesh.blogfa.com

حساسیت عوام رو مورد چهار فقط .بسیار نیک تشریف دارین ما هشتاد میلیون نفر

چه عرض کنم؟

بی نام چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 03:12 ب.ظ

سلاممممم مثل همیشه جالب و عالی بود.
مدتی بود قسمت نظرات وبلاگتو باز نمیشد نمیدونم چراااا:ناراحت

سلام
ممنون
کلا وبلاگو به هم ریختن

خلیل سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 09:06 ب.ظ http://tarikhroze4.blogsky.com

سلام،

شماره ۸ چه بچه حاضر جوابی/

سلام
واقعا

اسحاقی سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 06:37 ب.ظ

سلام دکتر جان خوبین عیدتون مبارک باشه ..
ان شالله همیشه شاد و سلامت باشین کنار عزیزانتون

سلام خانم اسحاقی
سپاسگزارم

نیلو سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 03:36 ب.ظ http://nil-nil.blogfa.com

سلام. اول تولد عسل خانوم مبارک! انشالا سالهای سال در کنار هم زیست کنید و سایه خانواده بالاسرش باشه. شماره های آخر خاطره تون عالی بود ... کلی خندیدم. مثل همیشه عالیییییییییی.

سلام
ممنون
خنده تون مستدام

رها دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 08:30 ب.ظ http://barayekhodammmm.blogfa.com/

من در عجبم !
شما دستای من و ب زحمت میخوندی الان رفتی پست پایینی هم خوندی
ن خلاصه نوشتم بعد کامل کنم
اما اینکه کی وبلاگ من کامل بشه خدا داند
الان ک خیلیییییییییییی سرم شلوغه!!!
اما برای من هیچ وقت خوشآمد نگفتین اصلا انکیزم ب همین خاطر رفته

من کی دست شما رو خوندم؟

رها دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 01:24 ب.ظ http://barayekhodammmm.blogfa.com/

برای دکتر قهوه‌ای خوشامدگویی نمیزنین چ خواننده ریزبینی هستم من آخه

بگذار ببینیم موندگار هست یا باز میره تا دو سال دیگه

مهربانو دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 08:36 ق.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/


شریرن همون شیرین خودمونه که وقتی انگشتامون رو کیبورد غلط اضافه می کنه به این صورت نگاشته میشه

آهان از اون لحاظ

مهربانو یکشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 12:41 ب.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

می خوام به ترتیب نظر بنویسم ولی نمیشه چون احساسی که به مادر دارم باعث میشه از ایشون شروع کنم .
آقای دکتر برای حجم غمی که الان دچارش هستید خیلی متاسفم . میدونید تازگی ها مامان و بابا رو میبینم خیلی غصه میخورم .. هر دو ظاهرا سلامتن ولی همین گرد پیری که با شدت زیادی رو سر و بدنشون نشسته خیلی غمگینم میکنه میدونم چه حال بدی دارید شما بیماری و ناتوانی مادر رو میبینید . خیلی براشون دعا میکنم الهی خیلی زود این روزها تموم بشن و ضعفی که مادر به واسطه ی شیمی درمانی دارند برطرف بشه و شما شاهد سلامت روز به روزشون باشید .
درمورد شماره 4 میگفتید : من اون شوهرت رو نمیگم ، این یکی رو میگم
مورد 5 خیلی پیچیده بود اصلا نفهمیدم چی شد
تولد عسل جون مبارک باشه الهی همه ی روزهای زندگیش مثل عسل شریرن باشه و در پناه شما و مامان نازنینش باشه .

ممنون از لطف شما
یعنی جراتشو نداشتم
واقعا؟
ممنون فقط شریرن چیه؟

دکتر قهوه ای جمعه 25 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 02:47 ب.ظ http://drqahvehi.blogfa.com/

مورد ۲ وسایل مورد نیاز برای یه عمر دکتر بازی بچه هاشو با خودش برده

امیدوارم مادر عزیز هرچه سریعتر سلامتیشون رو بدست بیارن

واقعا
ممنون

عاطفه پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 12:21 ب.ظ http://www.ati-91.blogfa.com

سلام اقای دکتر
مورد 4 رو نظرات رو خوندم متوجه شدم من خنگم یا بچه مثبت
الهی مامانتون زود خوب بشن

سلام
بچه مثبت صحیح است!
ممنون

یک دکتر ادبیات چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 09:22 ب.ظ

چقدر طبقات مختلفی هستند. یکیشون بچّه هاش تو آمریکا دکترند که حتماً وضع مالیش خوبه، یکیشون به چند تا چوب بستنی رحم نمی کنه! اون خانمه هم که گفته شوهرم را چهار ماهه ندیدم حتماً دروغ گفته اینقدر دچار غم غربت شده بوده که 14 روز را گفته 4 ماه

واقعا البته خداییش وضع ظاهری پیرمرده هم تعریفی نداشت
چه عرض کنم؟

طیبه چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 01:49 ب.ظ http://almasezendegi.mihanblog.com/

سلام دکتر مهربون
بازم خدا خیرش بده که 6 خانومه گفت قرصه برای معده ست وگرنه که باید می رفتید کل کتاب ها و اینترنت رو سرچ می کردین از اساتیدتون هم سوال می کردید ،شاید می دونستید قرص رانیتیدین برای چی هست

سلام
آره واقعا اسمشو نشنیده بودم تا اون روز

ابانا دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 03:27 ق.ظ http://med84.blogfa.com

سلام.
مورد۴) ج
مورد ۵) چقد ما با این مورد سروکار داریم! حالا شما یه مهر میزنین فقط، ما برگه ی ارحاع پر میکنیم با شرح حال و علت ارحاع و متخصص مربوطه. و باز مریص میگه ننویس متخصصِ چی!!
۶) خوبه ک گفتا!!0

سلام عروس خانم
ممنون از لطف شما

من یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 05:47 ب.ظ

دکتر نمیدونم کامنت اومد یا نه گفتم تایید کنین...حالا اومده بود؟

بله اومد
ممنون

من یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 05:43 ب.ظ http://pouch.blogfa.com

نه دکتر! منظورم اون نبود ... تایید کنین
منظورم این بود که اهل این نیستم بیوفتم در به در دنبال مخاطب برا وبم .... شما جای خود دارید دعوت کردم و الا (va ella) همینجوری گذری باز کسایی هستن که میان و ادرس وبمو دارن

آهان
چشم

من یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 04:41 ب.ظ http://pouch.blogfa.com

عه وا مورد 2 رو من الان(بعد خوندن کامنتا) متوجه شدم عمق فاجعه رو... وقتی میگه شوهرم نیست لازم نیست قرص بخورم ینی موردی خاصی نداره بدبخت، فقط ندونسته چی داره میگه شاید...

دکتر من همونیم که میگم کارتونو اینجا ادامه بدید( فکر کنم الان باز منو دیدن و این حرف تکراریمو دوس دارین یک خشاب کامل گلوله کلاشینکف حاوی 30 تیر توم خالی کنین) خواستم بگم وبلاگیدم خواسین سر بزنین( شما تنها کسی هسین دعوت نمودم)

احتمالا
اختیار دارین این چه حرفیه؟

حسنا یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 11:46 ق.ظ http://labkhandmizanam.blog.ir

ولی ببینید اگه مورد ۴ بچه از همسرش نباشه، اونوقت نمیگه همسرم چارماهه نیومده نگران نیستم، چون باید نگرانیای دیگه داشته باشه. به نظر منکه قطعا ۴ ماهو همینجوری گفته. ما ایرانیا تو لفظ زمان خیلی اغراق میکنیم.

شماره ۸ *__* الهیییییی

بعید نیست
ممنون

mina یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 07:17 ق.ظ

سرطان درمان نداره حتی امریکا چندتا دانشمندش که داروی سرطان ساختن رو کشت
من براتون ادرس اون شخصی که داروی گیاهی سرطان ساخته رو دادم دیگه خودتون میدونید
طب مدرن هنوز دارویی براش کشف نکرده یعنی نمیذارن که ریشه کن بشه یعنی سران مملکت ها نمیذارن
چون اینجوری کل کارخونه های داروسازی شون میخابه
شهرهای خشک سرطان زاست

ممنون از لطف شما
بهشون گفتم اما تصمیم با من نیست

شیرین شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 12:30 ب.ظ http://khateraha95.blogfa.com/

مورد 4 رو چند باری خوندم تا تونستم خوب تحلیل کنم انشالله که خیره
درباره مارتون کلی ناراحت شدم خدا انشالله شفاشون بده مادر خیلی عزیزه

انشاالله
ممنون فقط من مار ندارم

Zari شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 08:23 ق.ظ

خدا سلامتی بده به مادرتون.
فکر کنم‌خانمه منظورش این بوده که شوهرش فعلا شهری دیگه کار پیدا کرده با اون شرایط، یعنی من برداشتم این بود:)
طفلکی بچه ی مورد هشت:(
خانمه چه زبل! یه بسته چوب ها را برداشته ها ها ها

ممنون
چی بگم والا
واقعا
ممنون

لیلا خانم شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 07:44 ق.ظ

مورد 2 فقط منو کشته

مناسرابی شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 12:39 ق.ظ

سلام وقت بخیر،خاطرات جالبی بود،ممنون.آرزوی بهبودی کامل برای مادرعزیزتون دارم.یه سوال داشتم تشخیص این نوع کنسربتنهایی با سونوگرافی ممکنه؟راستش من توماه ششم بارداری هستم و بعلت درد زیاد شکمی رفتم سونو و ظاهراًسنگریزه درکیسه صفرا دارم.میخوام بدونم سونوگرافی بتنهایی می‌تونه برای تشخیص درست این دردها کافی باشه؟امیدوارم منظورمودرست رسونده باشم و جزو خاطرات وبلاگتون نشم!

سلام
ممنون
به سلامتی
حقیقتش مشکل مامان اصلا توی سونوگرافی مشخص نبود و فقط وقتی کیسه صفرا رو دادیم آزمایش پاتولوژی مشخص شد
اما سن و سال شما که اصلا به این حرفها نمیخوره خیالتون راحت

رها جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 09:24 ب.ظ http://barayekhodammmm.blogfa.com/

مسئله خوب شدن نیست که باید با ی دونه آمپول ی کاری میکرد خوب بشم!!!!
ب هر حال انتقام لازمه در هر شرایطی !

عجب

رها جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 09:22 ب.ظ http://barayekhodammmm.blogfa.com/

ولی خوشتون اومد چقدر منبت دقتم
این بلاگ اسکای هم حالش بد شده ها!!!!

حالا این منبت دقت چی هست؟!
واقعا

رها جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 06:56 ب.ظ http://barayekhodammmm.blogfa.com/

ا وا ا ا ا توضیحات وبلاگ رو ویرایش کردید؟!

ویرایش نکردم
اون قسمت کلا حذف شده
اینی که الان نوشته از قدیم توی بخش درباره من بودند باید کلیک میکردین تا بیان

pony جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 05:16 ب.ظ

۶×۷=۴۲
۴×۳۰=۱۲۰

خب مسئله دقیقا همینه آقا مرتضی!

نل جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 09:01 ق.ظ



الهی من بگردم..
من نمیدونم رژیم غذایی برای مامان چی خوبه یا نه.
اما این دو غذا خیلی قوت میده.
اگر میتونن گوشت بخورن(گوسفندی-بوقلمون-شترمرغ-گوساله و...)
چند تکه گوشت با ادویه کم و پیاز بزار یکی دوساعتی بمونه.
بعد داخل ی شیشه در فلزی یا ی ظرف این مدلی کن. این شیشه ارو بزار داخل ی ظرف آب و زیرشو کم کن.
بعد ۳ ساعت پخته شده و داخل شیشه آب انداخته.
آب گوشتشو بخورن.اگر میتونن گوشتش هم بخورن.

ی مدل دیگه هم یکم نخود درسته ارو بکوبین.حالت لپه ای بشه.بزارین توی آب داغ بمونه یکم.بعد پوستشو بگیرین و بریزین دور.
نخودها رو یا چندتکه گوشت بپزین.میتونین آلو بخاراهم بندازین.
بعد آبشو بدین بخورن.

این دو نوع پخت غذا سرشار از ویتامین و قوته و خوش طعمه.مریض با اشتها میخوره.

انشالا که خیلی زود بهتر بشن.
تولد عسل جان هم مبارک ای بابای خوب.

ممنون از لطف شما
چیو بگردین؟!
مسئله اینه که اصلا اشتها ندارن
ممنون

منجوق پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 11:18 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

شماره 9 فکر کنم طفلی خیلی درد داشته آخه منم هر وقت درد شدید دارم شنواییم مختل میشه

کلا درد سنگ کلیه خیلی بده

رها پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 06:01 ب.ظ

اپن چهار سوتی بود مثبت پثبت نبود که!
مورد ۱۰ اصلا تعجب نداشت!
عسل چ حالی کرد

ممنون از لطف شما

دخترمعمولی پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 05:36 ب.ظ http://mamoolii.blogsky.com

نه، اینجا زنگ نمی زنن ولی خب اونجا که میشه کار خلاف شرع رو گزارش بدین .

میشه اما به من ربطی نداره

الی پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 04:16 ب.ظ http://mamanemicrooei.blogfa.com/

ای وای چهار ماهه همسرش نیومده
الهی که بزودی از سلامتی و بهبود مادر بنویسید...
خوشبحال عسل که بابای به این خوبی داره

آره
ممنون
واقعا نمیدونم توی خونه اون بچه بیچاره چه خبره

دخترمعمولی پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 03:19 ب.ظ http://mamoolii.blogsky.com

۸ خیلی گناه داشت :(.
۴- اگه اونی باشه شما فکر کردین که دیگه باید گفت مردم چه راحت این موردا رو میگن . زنگ می زدین گشت ارشاد بیاد . البته ان شاءالله که اشتباه محاسباتی بوده مثلا شیش ماه بوده، اشتباهی گفته شیش هفته .
ان شاءالله حال مادرتون زودتر بهتر بشه.
تولد عسل خانم هم مبارک باشه.

واقعا
وا مگه اونجا زنگ میزنن گشت ارشاد؟

M.f پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 01:41 ب.ظ http://mrmfarsi.blogfa.com

12.الهییی طفلک پیرمرده...
پ.ن:ان شاالله خدا سلامتی بده دکتر امیدتون به خدا باشه...
پ.ن۲:ای جان خداحفظتون کنه سایتون همیشه رو سر آنه جون و بچه ها باشه باهم به شادی و سلامتی بگذرونید (دکتر راستی مگه تولد عسل تو تیر ماه نبود؟)

واقعا
ممنون
بله توی تیرماه هم برگزار شد

غرلند پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 12:42 ب.ظ http://arashaminzadeh.blogfa.com/

سالها از وقتی که جوک های پیامکی رو برای هم می خوندیم و می خندیدیم می گذره. حتی اوایل تو تلگرام هم همین وضعیت بود. اما حالا دیگه اونقدر همه همه ی جوک ها رو شنیدن و می دونن که تعریف کردنشون هیچ لطفی نداره. امروز بعد سالها دوباره همون داستان پیش اومد. این خاطرات یک خطی رو برای همکارهام خوندم و یه دل سیر خندیدیم. البته به جز قسمت ضعف مامان. اما کلا رفتیم به روزهای خوب کم دیجیتالی!

سپاسگزارم
خوش اومدین

هوپ... پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 12:29 ب.ظ http://Be-brave.blog.ir

مورد ٤ ایشالا که اشتباه محاسباتی بوده دکتر

انشاالله

اسیه پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 06:35 ق.ظ http://neqzan.blogsky.com

چقدر وبلاگ نویسی تو وبلاگ شما رونق داره،کاش ی جایی بود ادما خاطرات جالب از دکتر رفتناشونو هم مینوشتن

وبلاگ نویسی توی وبلاگم رونق داره؟
خب از خودتون شروع کنین

عاطفه پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 12:50 ق.ظ

سلام
خیلی برای مادرتون دعا میکنم
امیدوارم شفا بگیرن
کاملا داشتن مریض تو خانواده رو لمس کردم
معنی دردناک رو میفهمم خیلی زیاد
امیدوارم کاسه چه کنم دست نگیرید
خدا به مادرتون طول عمر با عزت بده

سلام
ممنون از لطف شما

راتا چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 10:48 ب.ظ http://dokhtarikhakestari.blogfa.com

سلام اقای دکتر
انشالله حال مادرتون هر چه زودتر بهبود پیدا کنه
تولد گذشته ی عسل جان هم مبارک باشه

سلام
سپاسگزارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد