جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۰۹)

سلام

۱. نصف شب خانمه را آوردند و گفتند: یه قرص آلپرازولام و یه قرص پروپرانولول و یه قاشق شربت دیفن هیدرامین (سه تا داروی خواب آور) خورده و نمیدونیم چرا خواب آلودگی پیدا کرده!

۲. به مرده گفتم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: اصلا به من میگن آقای آمپول!

۳. پسره با استفراغ اومد. داروهاشو که گرفت گفت: این آمپول مال چیه؟ گفتم: مال استفراغ. گفت: عوضش کن من دارم میرم سر کار نمیخوام اونجا حالم به هم بخوره!

۴. به مرده گفتم: آبریزش بینی هم دارین؟ گفت: نه اما بچه ام توی خونه داشت!

۵. به مرده گفتم: سابقه فشار هم دارین؟ گفت: نه فقط فشارم میره بالا!

۶. اول صبح که رفتم توی یه مرکز خانم مسئول داروخونه اومد و گفت: ببخشید چهارتا شربت سفالکسین ۲۵۰ دارم که فقط چند هفته دیگه تاریخ دارن میشه بنویسینشون؟ هرچقدر که به دکتر خودمون میگم نمینویسه. گفتم: باشه. بعد هم برای چهارتا از بچه‌های سرماخورده که نیاز به آنتی بیوتیک داشتن سفالکسین نوشتم و بعد رفتم سراغ نسخه نویسی معمول خودم. آخر وقت بهش گفتم: خب شربتهاتونو هم که نوشتم. گفت: هنوز هستن آخه بقیه داروهایی که توی اون نسخه ها نوشته بودین نداشتیم فرستادمشون داروخونه بیرون!

۷. معاینه خانمه را که شروع کردم شوهرش گفت: ببین دیگه به درد میخوره یا برم یه زن دیگه بگیرم؟!

۸. (۱۸+) چوبو برداشتم تا گلوی دختره رو ببینم که گفت: لطفا تا ته فرو نکنین!

۹. خانمه گفت: دو هفته است که شونه ام درد میکنه. بچه اش گفت: آره! هی از صبح تا شب به من میگه مالشش بده!

۱۰. به پیرمرده گفتم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: من پنج کلاس سواد دارم شما دکترین من که نمیتونم برای شما تعیین تکلیف کنم!

۱۱. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: از این کپسول پونصدها هست، دویست و پنجاهشو براش بنویس!

۱۲. پیرزنه گفت: داروهای دکتر ..... اون قدر خوب بودن که حتی با خودم مکه هم بردمشون!

پ.ن۱: درست پیش از گذاشتن پست قبل توی وبلاگ یه ایمیل دیگه از خانم دکتر محترمی داشتم که قبلا گفتم دچار سرطان شدن. خوشبختانه شیمی درمانیو با موفقیت به پایان رسوندن. به امید سلامتی کامل ایشون و همه مبتلایان.

پ.ن۲: امشب شیفتم و از فردا میریم سفر اول تهران و توابع! و بعد شمال توی یه ویلا که ظاهرا موبایل هم توش درست آنتن نمیده! تجربه جالبی میشه!

پ.ن۳: عسل چند جلسه است که  کلاس فلوت میره. استادش هم گفته تنها شاگردیه که مثل مدرسه آروم میشینه و گوش میده! چند روز پیش وقتی ازم پرسید این چه نتیه؟ و من گفتم: من این چیزها رو بلد نیستم با تعجب نگاهم کرد! ظاهرا باورش نمی شد که چیزهایی هم هست که من بلد نیستم!

نظرات 24 + ارسال نظر
مینو چهارشنبه 27 آذر‌ماه سال 1398 ساعت 09:24 ق.ظ http://Rozhayetanhaie.blogsky.com

اون خاطره مثبت 18 خیلی مربوط به رشته ی ماست
خیلی خوب بود کلا همشون
یاد دوران طرح عمومیم افتادم

ENT هستین؟
ممنون
حق دارین

محمدحسن سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1398 ساعت 01:32 ق.ظ

ممنون که می‌نویسید

پریسا جمعه 12 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 09:09 ب.ظ http://parisapk79.blogfa.com

سلام اقای دکتر
خاطرات تون خیلی جالب بودن منم به تازگی پزشکی قبول شدم با خوندن خاطره هاتون آینده خودمو با این همه اتفاقای کوچیک جذاب تصور کردم و کلی ذوق زده شدم
سلامت و مانا باشید

سلام همکار گرامی خوش اومدین
ممنون
شما هم موفق باشید

هیچو دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 07:09 ب.ظ http://www.hichkade.blogfa.com

هیچی مث کتیاپین نمی شه خواب با کتیاپین حال می ده

نمیدونم
امتحان نکردم

شیرین شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 09:12 ق.ظ http://khateraha95.blogfa.com/

الهیییییی
خب پدرها خدای روی زمینن برای دختراشون ادم نمیتونه قبول کنه باباش چیزی بلد نباشه دیگه

واقعا

رافائل پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 04:42 ب.ظ http://raphaeletanha.blogsky.com

آخی شماره ده. چقدر پیرمرد باحالی و خاکی بود!
ان شاءالله سفر خوش بگذره.

بله واقعا
ممنون

فروغ دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 04:46 ق.ظ

سال 90 از اون خواننده خاموشای وبلاگتون بودم،
بعد از8 سال اتفاقی پیجتونو دوباره دیدم.
یک پزشک هنوز عمومی (عالی بود)
از همون اول لبخند رو لبم نشست.
سال 90 پشت کنکوری بودم و تو تب و تاب دکتر شدن .
خوندن وبلاگ شما ؛ دکتر پرتقالی؛ دکتر احمدی و بقیه همه برام انگیزه بود.
الان و امروز بعد 8 سال منم یک پزشک عمومی ام.

به به همکار گرامی
پس الان بهتر مطالب این وبلاگو درک میکنین
امیدوارم شما هنوز عمومی باقی نمونین

راتا یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 12:51 ق.ظ http://dokhtarikhakestari.blogfa.com

مورد 10 چه متواضعانه و گوگولانه

واقعا

واتو واتو شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 09:18 ب.ظ http://zehne-bi-alayesh.blogfa.com

زنده باد شماره هفت. حق مطلبو ادا کرده.

یعنی با این غلظت؟

منجوق شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 10:57 ق.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

لایک به شماره 12

واقعا

دریا جمعه 22 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 10:10 ب.ظ http://Dailyme1999.blogfa.com

دکتر این سری هم با خاطراتت کلی خندیدیم :) مرسی که مینویسی تا ما یکم شاد شیم
من خیلی وقته نیومدم وبتون ولی قالب جدید مبارک :))

خنده تون مستدام
امیدوارم یه رشته خوب توی کنکور قبول شده باشین

طیبه جمعه 22 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 08:11 ب.ظ http://almasezendegi.mihanblog



آقای آمپول، مسئول داروخونه،آمپول استفراغ،

مورد۷ هم مثلا طناز بوده و شوخی می کرده

اجازه ؟نیکان و عسل با هم کنسرت بذارن؟؟
ایشالا مسافرت خوش گذشته باشه

ممنون
فکر کنم
مایه افتخاره
ممنون

هانیه(تنهاییِ ماه) جمعه 22 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 05:34 ب.ظ http://hanjan517.blogfa.com

سلام آقای دکتر..
امیدوارم وقت کنید و بیشتر برامون بنویسید..

سلام
چشم
ضمنا وبلاگتون هم پیدا نشد!

امیر جمعه 22 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 04:51 ق.ظ http://yahazratzahra.blogfa.com

سلام دکتر خوبین؟خسته نباشین،قبلا هم گفتم و مجدد هم تاکید کنم که خیلی دوست دارم نوشته هاتون رو...
+عسل باحال بود،ندیده معلومه بابای باحالی هستید...
+ایشالا سفر بهتون خوش بگذره...
+بعد واکنش عسل دلم گرفت..کلا من چیزی از بابام یادم نیست،کاش هنوز زنده بودن...
+یک دفعه بعد نوشتن اتفاقات مریض ها....
یک پست از خودتون بنویسین...

شاد باشین رفیق جان

سلام
ممنون از لطف شما

عاطفه پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 10:15 ق.ظ

خووووب بودن
خوندم و لذت بردم
خوش بگذره
خصوصا تو توابع ، سفر کلا ثوابه

ممنون
سپاسگزارم

M.f چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 09:02 ب.ظ http://mrmfarsi.blogfa.com

سلام دکتر
پ.ن۱:ایشالا تمام مریضا شفا پیدا کنن و هیچ کس مریضی سخت نگیره در حد همون سرما خوردگی باشه
پ.ن۲:بسلامتی دکتر خوشبگذره ولی در جریان باشین هوا سرد شده این طرفی لباس گرم فراموش نشه.
پ.ن۳:ای جان چه خوب کردین کلاس موسیقی فوق العادس...دیگه شما قهرمان زندگیشی خب ایشالا همیشه سایتون رو سر بچه ها و انی جون باشه.

سلام
ای کاش
چشم اتفاقا روزها کولر روشن بود شبها بخاری!
سپاسگزارم

من چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 03:56 ب.ظ http://pouch.blogfa.com

اصلا به من میگن آقای آمپول!

حالا اسم سلطان آمپول نذارن روش بگیرن اعدامش کنن؟

سهیلا چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 01:41 ب.ظ http://Nanehadi.blogsky.com

احتمالا عسل خانم علاقه داره به موسیقی.موفق باشه ان شالله.

ظاهرا
ممنون

هیچو دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 05:51 ق.ظ http://www.hichkade.blogfa.com

مورد هفت: مرتیکه کره خر
و این که... منم فکر می کردم بابام عالم الدهر باشه ویژگی مشترک دختراس


واقعا

زری یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 04:32 ب.ظ

واااای این خانم داروخونه :))
شما به اون آقای بیمزه که میخواست زن بگیره در جواب شوخی اش چی گفتید؟

واقعا
چی میشد گفت؟ فقط یه لبخند!

زرگانی یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 04:23 ب.ظ

سلام
خب حق داشته مریض. باید آمپول ضد استفراغ می نوشتین براش!
سفر خوش بگذره

سلام
واقعا
ممنون

جیرجیرک خندان یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 02:58 ب.ظ http://physicsgod.blog.ir

اون مثبت هیژدهه خیلی باحال بود :دی اصلا ادم معذب میشه چوبقراره بره تو حلقش منهر سری میزم دکتر این مدلیم :دی
خیلی باحال بودن کلا.
ایشالا مسافرت خوبی داشته باشی دکی.

ممنون

ریحانه یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 01:59 ب.ظ

جانم به پیرمرد شماره ۱۰

واقعا

بهار شیراز یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 01:56 ب.ظ https://baharammm.blogsky.com/

سلامممم خبری از پرسیکی وراچ ندارید؟ دلم هوای نوشته هانو کرد

سلام
نه متاسفانه
خیلی وقته تماسی باهاشون نداشتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد