جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (237)

سلام

1. خانمه گفت: ما الان همه مون توی خونه کرونا داریم. الان باید توی خونه هم با ماسک باشیم؟!

2. توی مرکز واکسیناسیون کرونا بودم. مرده اومد و گفت: من الان واکسن زدم. بهم گفتن برای درد باید فقط استامینوفن ساده بخورم. گفتم: بله درسته. گفت: من هرچندوقت یک بار میگرنم عود میکنه و با استامینوفن اصلا بهتر نمیشه. اون وقت چکار کنم؟!

3. (18+) یک شیفت شب وحشتناک را گذروندیم. صبح فردا خانم مسئول داروخونه که میخواست شیفت را به همکارش تحویل بده گفت: دیشب آقای دکتر تا صبح منو ترکوند!

4. یه خانم باردار همراه با شوهرش اومدند پیشم. وقتی خواستم نسخه شو بنویسم سامانه تامین اجتماعی را باز کردم و دیدم اسم یه خانم هست و اسم یه آقا. من هم خانمه را انتخاب کردم و نسخه را نوشتم. چند لحظه بعد مرده اومد توی مطب و گفت: مسئول داروخونه میگه نسخه نیومده به چه اسمی نوشتین؟ اسم خانمه را گفتم. گفت: نههه چون خانمم دفترچه نداشت من به اسم خودم براش نوبت گرفته بودم!

5. (18+) آقای مسئول پذیرش گفت: چای درست کردم اگه دوست دارین بیائین توی آبدارخونه بخورین. داشتم چای می ریختم توی لیوانم که خانم مسئول داروخونه اومد توی آبدارخونه و گفت: دکتررر! من میخواستم سرشو بخورم!

6. خانم مسئول داروخونه گفت: اون پلیسه که اون روز اومد یادتونه؟ گفتم: بله. گفت: توی شیفت قبلیم با خانم دکتر ... یه مریض چاقو خورده آوردن و به 110 زنگ زدیم. همون پلیسه اومد و یه نگاه به مریض کرد و رفت بیرون و به سرباز همراهش گفت: بنویس وقتی رسیدیم درمونگاه دیدیم مریضو قبلا اعزام کردن بیمارستان!

7. خانمه گفت: یه چیزی برای بچه ام بنویس. چند روزه که گوشش درد میکنه. اون قدر روغن زیتون ریختم توی گوشش که فکر کنم تا حالا کل مغزش چرب شده!

8. توی مرکز واکسیناسیون کرونا خانمه گفت: من باردارم و از چند روز پیش تب و سرفه و بدن درد دارم. میتونم واکسن بزنم؟ گفتم: بهتره اول تست بدین یا برین پیش متخصص. گفت: دیروز پیش متخصص بودم گفت کرونا داری!

9. پیرزنه چند نوع قرص گذاشت روی میز و گفت: اینها رو برام بنویس. وقتی نوشتم گفت: حالا برم داروخونه ببینم چی برام نوشته!

10. نسخه خانمه را که نوشتم دفترچه شو برداشت و گفت: حالا اینها رو آزاد نوشتی یا توی دفترچه؟!

11. چند روز به جای یکی از همکاران که رفته بود مرخصی رفتم توی یک مرکز دو پزشکه. بعد از چند روز من رفتم یه درمونگاه دیگه و یه خانم دکتر فرستادن اونجا. ظهر خانم دکتری که توی اون درمونگاه کار میکنه پیام داد که: این دیگه کیه؟ از صبح تا ظهر با هم مریض دیدیم حالا خانمه با بچه اش رفته پیشش خانمه را دیده بچه را ندیده گفته ببرش پیش اون یکی خانم دکتر تا تعداد مریضهامون مساوی باشه!

12. خانمه در حالی که می اومد توی مطب به مریض دیگه ای که پشت در بود گفت: تو هم میای پیش همین دکتر؟ اون یکی گفت: نه! اینو که آل ببردش! اما چند دقیقه بعد در باز شد و اومد پیش خودم. نمیدونم اون یکی دکتر را چرا نپسندیده بود؟!

پ.ن1. با گرفتن یک وام دیگه پول کناف کار و بخش اعظم پول کابینت کار را دادم. اما حالا باید ماهی پنج تا قسط وام بدم. البته تا دی ماه که دوتا از وامها با هم تمام میشن. اما خبر خوش این که پدر بزرگوار تماس گرفت و گفت: اون وامی که برات گرفتم را بهت بخشیدم. دیگه اصل پول را هم نمیخواد برگردونی

پ.ن2. در آخرین لحظات وقت اداری برام پیامک اومد و دیدم سی هزار تومن از حسابم توی بانکی که سال پیش ازش وام گرفتم کسر شده. روز بعد رفتم بانک که بهم گفتند: شما این وام را با عنوان تعمیر مسکن گرفتین. دیروز بازرس داشتیم و بهمون ایراد گرفت که چرا کسی را نفرستادیم خونه تون تا ببینه کجاش به تعمیر نیاز داره؟ ما هم ناچار شدیم یک برگ گزارش بنویسیم که خونه تون بازدید شده و بگذاریم روی پرونده. حق القدم کسی که مثلا اومده و خونه تونو دیده هم سی هزار تومنه!

پ.ن3. آدم از عسل هم رکب بخوره خیلی حرفه ها! عماد داشت توی گوشیش یه کلیپ میدید که یه پیرمرد چندبار با یک لهجه خاص کلمه "پدرسگ" را تکرار میکرد. (احتمالا بعضی تون دیدینش) همون وقت میخواستم عسلو صدا کنم که ناخودآگاه رو به عسل بلند گفتم: پدرسگ! آروم نگاهم کرد و گفت: بله خودم هستم بفرمائید!

بعدنوشت: صبح امروز (چهارشنبه چهاردهم مهر) متوجه شدم که سرکار خانم طیبه هم در غم مرگ مادرشون به سوگ نشستند. صمیمانه بهشون تسلیت میگم و امیدوارم غم آخرشون باشه.

نظرات 60 + ارسال نظر
ترانه ی باران دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 09:09 ب.ظ

مورد 7 خوبه خودش میگه کل مغزش چرب شده طفلی بچه :|
مورد ۹پیرزن:))
لابد می‌خواسته مطمئن بشه که شکل قرص‌ها یکیه

نصف کوردا مشخصه حواسشون اصلا اونجا نبوده سوتی دادن

عسل:))
بچه ها این دور زمونه بقول فسقلی ما
خیلیییی وروجکن:D

ممنون از لطف شما
فقط من اسمی از کردها آوردم؟

گیسو دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 07:23 ب.ظ

وااای عسل
عاشقش شدم، خیلی باحال جواب داده

واقعا
خودم هم خنده ام گرفت چیزی هم نمی شد بهش بگم

زری دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 07:17 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

واااااای عسل خودش به تنهایی رو دست همه بلند شده عااااالی بود
دکتر را آل ببره آخهه چرا اینطوری حرف میزنند خب؟!
دکتر متوجه ی شماره شش نشدم چرا پلیس همچین کاری کرد و نخواسته گزارش رد کنه؟ طرف کدوم بوده اصلا؟
خیلی خندیدم مررررسی

واقعا
من که دیگه عادت کردم
ظاهرا حال تحقیق و نوشتن صورتجلسه را نداشته!
ممنون

سینا دال دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 05:03 ب.ظ

پی نوشت سه اجازه نمیدم در باره ی بقیه ی مطلب نظر بدم

خنده تون مستدام

فرزان دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 04:55 ب.ظ

راستی دکتر جان عسل و عماد الان چندسالشونه؟البته ببخشید ،فقط از روی کنجکاوی پرسیدم

عماد امسال میره کلاس یازدهم
عسل کلاس چهارم

مهربانو دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 03:19 ب.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

سلام
از دست عسسسل ، بقیه ش یادم رفت اصلاً!
هر چی فکر میکنم میبینم مورد 5هیییچ توجیهی نداره!!!

سلام
واقعا
اینجا خیلی ها معتقدند سرگل چای (اولین استکان چای بعد از دم کشیدنش) بهتره

مریم دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 02:06 ب.ظ http://mabod.blogsky.com

سلام آقای دکتر
خداقوت و پرتوان باشید
خدا به پدر بزرگوارتون عزت و طول عمر و سلامتی بده و چقدر خبر خوبی بود که بزرگواری کردند و وام رو به شما بخشیدند

سلام
ممنونم
بله واقعا لطف کردند

فرزان دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 01:31 ب.ظ

جالب بود
فقط عسسسسل ،عزیزم
بچه ماشالله عجب زبونی
خدا پدرتون را هم براتون نگه داره

ممنون
واقعا
سپاسگزارم

لیدا دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 01:16 ب.ظ

چشم ما هم روشن

در کدوم مورد؟

زهره دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 12:59 ب.ظ

عسل شیطون

واقعا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد