جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

روزی که «اینترنی داخلی» آمد + پی نوشت(۱)

سلام 

در این یکی دو هفته کلی «گاف» از مریضها گرفتم و همه را روی یک برگه نوشته ام. (پس موضوع پست بعدی هم معلوم شد!) شک داشتم اول کدومو بنویسم اما در نهایت تصمیم گرفتم که دوباره برگردم سر خاطراتم و اون مطالبو بگذارم برای پست بعدی:  

و اما ........ 

از اول خرداد ۱۳۷۸ وارد طولانی ترین دوره اینترنی شدیم (اینترنی داخلی) که چهار ماه طول می کشید. یک ماه اینترن بخش قلب و سه ماه هم اینترن بخش داخلی. 

و اما چند خاطره از بخش داخلی در دوره اینترنی: 

۱.یک روز صبح وارد بخش داخلی شدم که دیدم حدود ۱۰ نفر «آخو*ند» دارند از یکی از اتاقهای بخش میان بیرون. یک سر و صدایی هم راه انداخته بودند که نگو. 

چون یکی از مریضهایی که باید میدیدم توی همون اتاق بود وارد اتاق شدم و دیدم یکی دیگه از آخو*ندها روی یکی از تختها خوابیده. البته با لباس بیمارستان و بدون «ع*با» و «عم*امه» بود اما کاملا مشخص بود که از همونهاست. 

از پرستاری که توی اتاق بود پرسیدم: این دیگه کیه؟ 

گفت: اما*م جمعه .... (یکی از شهرهای کوچیک استانمون) دکتر اگه بدونی از دیشب که بستری شده چه اداهایی سرمون درآورده! اول صبح هم رئیس بیمارستانو خواست و گفت: من یک اتاق یه نفره میخوام. دکتر .... «رئیس بیمارستان» هم گفت: نداریم. 

گفت: یک خط تلفن با شماره تلفن مجزا بگذارین بالای تختم. 

دکتر .... «رئیس بیمارستان» هم گفت: امکانش نیست. (اون موقع موبایل فقط مال از ما بهترون بود)

در همون لحظه حاج آ*قا پرستاری که با من صحبت میکرد رو صدا زد و گفت: یه مسکن به من بزنین من درد دارم. 

پرستار هم گفت: دکتر براتون ممنوع کرده. 

حاج آ*قا هم دستهاشو رو به آسمون بلند کرد و با حالت سوزناکی گفت: «خدایا٬ اینان با من چنین میکنند با مردم عادی چه میکنند؟»!

۲.فرامرز که یادتون هست. همون اینترنی که توی بخش جراحی یا یک ساعت سر شیفتش دیر میومد یا یکساعت زود میرفت. 

توی بخش داخلی باز با هم بودیم. دیگه کفرم از دستش دراومد و رفتم شکایتشو کردم. بررسی شد و در نهایت یک ماه توی بخش داخلی تمدید دوره شد. دلم خنک شد. 

همیشه فکر میکردم این فردا چطور میخواد مریض ببینه وقتی هیچی بارش نیست! و خیلی تعجب کردم وقتی دیدم مردم شهر کوچکی که توش مطب زده چقدر بهش اعتقاد پیدا کرده اند و فهمیدم: استقبال مردم از یک مطب الزاما نشانه سواد بالای پزشک آن مطب نیست. 

۳.یکبار یه اشاره کوچکی به دکتر «ر» کردم یادتون هست؟ 

ایشون متخصص قلب بودند و گاهی آنکال بخش داخلی. دیگه همه میدونستن هر شب دکتر «ر» آنکال باشه غیر ممکنه مریضی بدون «اکوکاردیوگرافی» در بخش بستری بشه. نمیدونم چرا دکتر به «اکو» (که البته خودش انجامش میداد) چنین علاقه وحشتناکی داشت. 

اما یه چیزی بگم که وقتی دیدم شاخ درآوردم: یه مریضو داشتیم بستریش میکردیم که دیدیم  دکتر «ر» داره از اورژانس میره بیرون. بدون اینکه اسم مریضو روی نوار قلب بنویسیم بردیم نشونش بدیم. نگاهی روی نوار قلب انداخت و گفت: چقدر شبیه نوار قلب های آقای .... شده خودشه؟ بُهت زده گفتیم: بله! گفت: نمیخواد بستریش کنین. خودش خوب میشه! 

یک بار هم پیرزنی که با درد سینه اومده بود گفت: ننه تا حالا سه بار هم رفتم پیش دکتر «ر» اکو شدم اما هیچ افاقه نکرده!! 

۴.دیگه دکتر «م» رو باید یادتون باشه. همون تقسیم کننده تومورهای ریه به «اسمال سل» و «ابرام سل»!! گفته بودم که چون خانمش دیابتی بود روی بیماران دیابتی خیلی با برنامه عمل میکرد. 

یه بار سر راند رفتیم بالای سر یه مریض. پرونده رو دید و گفت: چرا قندت رفته بالا؟ میوه خوردی؟ 

گفت: یه پرتقال! دکتر «م» پرونده مریضو برداشت. مریضو مرخص کرد و بهش گفت: فقط یه بار دیگه دم مطبم ببینمت. قلم پاتو خورد میکنم! بیایین بریم بچه ها!! 

۵.خدا رحمت کنه پدربزرگمو٬ توی بخش داخلی بودیم که به دلیل درد شدید زانو ناشی از «آرتروز» بردیمش پیش دکتر «ع» متخصص ارتوپدی که گفت (اون موقع) یک میلیون تومن میگیرم و مفصل های زانوشو عوض میکنم. 

فردا صبح دیدیم که اصلا نمیتونه راه بره! و کم کم بدتر هم شد و بالاخره فهمیدیم سندرم «گیلن باره» گرفته که بهبودش چند سال طول کشید. (خوبه صبر نکرد تا بعد از عمل! )

۶.اون یک ماهی که اینترن بخش قلب بودیم خیلی باحال بود. 

مریضهای تکراری و تر و تمیز با پرستارهایی که میگفتند: چون مریض مرد داریم اجازه داریم پرستار مرد هم بیاریم اما خودمون نمیخوایم٬ میخوایم بخشمون یه دست باشه! یکی از این پرستارها خانم «م» بود که به خاطر هیکل تنومندش مشهور بود و نمیدونم چرا چشمش منو گرفته بود! هر وقت میرفتم توی بخش سنگینی نگاهشو روی خودم احساس میکردم! 

آخرش یه بار پرسید: ببخشید شما متولد چه سالی هستین؟ چه ماهی؟ و وقتی جواب دادم گفت: جدی؟ پس من فقط چند ماه ازتون بزرگترم! 

(به پرستارهای محترم برنخوره. اکثریت قریب به اتفاقشون بسیار نجیب و سنگین (نه از اون لحاظ) بودن)! 

پی نوشت: به دستور «آنی» ادامه بخش داخلی و پی نوشت آن به پست بعد موکول گردید طبیعتا خاطرات از نظر خودم جالب هم به دو پست بعد منتقل میشود.

نظرات 28 + ارسال نظر
طیبه جمعه 22 دی‌ماه سال 1396 ساعت 11:05 ق.ظ

همینطور دارم می خونم

کار خوبی میکنین!

mina سه‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 05:09 ب.ظ http://posiiiitive-enerrrgy.mihanblog.com

کور شدم! برای امروز بسه!!!! از اولین پست خآندم تا اینجاااا....خاطراتتون جالبه:-)
میگم حداقل پست یکی مونده به آخرمو میخوندین

خدا قوت پهلوون
خوندم

دخترمهربون سرزمین احساس شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:22 ب.ظ

چشم آنی جون روشن خاستگارم که داشتید

باران چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:44 ب.ظ http://baranbanoo.persianblog.ir

آخیییییییییی پیرزنه فکر کرده بود اکو جنبه درمانی هم داره...
در مورد استقبال مریضها از یک دکتر به شدت موافقم که چندان به سواد مربوط نیست...مثلا در مورد جی پی ها بیماران دکتری رو دوس دارند که بیشتر دارو بنویسه و ترجیحا سرم همراه با آمپول ب کمپلکس هم توی نسخه اش باشه!

من هم موافقم
ممنون از حضورتون

یکی مثل خودم یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:10 ب.ظ http://1saro2goosh.blogsky.com

با سلام و عرض خسته نباشید به اوقات شریف سپری شده تان در مراسم گرانبهای عروسی

"به بهترین شکل مطالب رو دریافت میکنین!
من به شما افتخار میکنیم آقای همسر آبجی آنی جون!"
با تشکر
یه عالمه افتخار اینطوری

آی گفتی
واقعا هم خسته نباشید گفتن داره!
نه بابا تو هم داری می افتی توی خط کپی پیست!

فینگیلی شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:04 ب.ظ http://www.ruzegaran.blogsky.com

در اینکه علم پزشکی ربطی به استقبال نداره شکی نیست!معمولا" هرچی تعداد داروهایی که به مریضا میدن بیشتر باشه اعتقادات قلبیشون هم افزایش پیدا میکنه اگه آمپولم باشه که دیگه هیچی..!
به بخش قلب هم همه جا خیلی تر و تمیزه!چون بیماراش معمولا" مشکل خاصی ندارن!یا تو همون 2-3 روز اول مرخص میشن یا میمیرن یا عمل میشن!

جز تصدیق سخنان شما حرفی برای زدن ندارم!

شهاب حسینی شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:51 ب.ظ http://www.roozneveshtam.blogfa.com

مادرم همیشه دوست داشت من یک پزشک بشوم ، پدرم دوست داشت ؟؟!! اهوممم ...
پدرم چیزی نمی گفت.
اما خودم دوست داشتم مهندس آرشیتکت بشوم.
اما مهندس مکانیک شدم

ولی خدا را شکر میکنم ، پزشک نشدم
باور کن وقتی خون میبینم ، غش میکنم
تا حالا یکی دو بار اینطور شدم

یکی از اقوام ما مامائی قبول شده بود
میگفت ترم اول وقتی برای آموزش تزریقات جلوش به یک عروسک آمپول زده بودند او غش کرده!
اما بعد فرت و فرت زایمان میگرفت

زبل خان شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:44 ب.ظ http://puli.vov.ir/

منو گیشگول (گیجگول ) کردید..مجبور شدم چند عدد از پستهای گذششتونو بخونم که گوشی دستم بیاد اخه از وقتی آشنا شدم به این ور دارم میخونم...
یه کوچولو یه چیزایی مشکوکه...یعنی آشناس..نمیگید کدوم شهرید؟؟لااقل نظرخصوصی بذارید ..تابلو نمیکنم..

آخه یه چی میگی خواهر من!
شما تهران ما شهرستان شما دانشجو ما فارغ التحصیل ...
باشه باباجان فردا آپ میکنم و پرده از چهره برمیگیرم انشاءالله!
خوب شد؟

زبل خان شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:27 ق.ظ http://puli.vov.ir/

ولی عجب سوتی دادماااا...آنی رو میگم..

ای بابا
شما هنوز یادته؟!

girl69 جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:17 ب.ظ http://baro0oni69.blogfa.com

جالب بود.مخصوصا اولی
کاش میومدم پزشکی.خیلی هیجان داره

پس خوبه دیگه ننویسم تا بیشتر پشیمون نشدین
یه کاری دست خودتون ندین یه موقع!

زبل خان جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:39 ب.ظ http://puli.vov.ir/

چقدر زود اوزدواج کردید.....!!!!!

زود؟؟؟
من گفتم دلم جوانه خواهر من
خوبه من تاریخ اینترن بودنمو هربار مینویسم

یکی مثل خودم جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:37 ب.ظ http://1saro2goosh.blogsky.com

سلام العلیکم و رحمة الله و برکاة
اصلاح جدید یاد گرفتیم."کلی گاف از مریضها گرفتم"
امروزا هوش و حواسم رفته بالا و همش اصطلاحات جدید یاد میگیرم!
خوب بعضیا خیلی باکلاس بودنا.چیز دیگه ای نمیخواستن احیانا".خلاصه بیمارستان دربست مال ایشون.بقیه رو بیخی
همه رو همون کلید کردنا
آنی جان خوب چیزی گفتن و مرحبا بر شما که اینقدر حرف گوش کن هستید!

چه میشه کرد
فعلا که اینطوریاست
دستور آنی رو هم کی جرات داره اجرا نکنه!

زبل خان جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:37 ب.ظ http://puli.vov.ir/

شوخی میدارید یعنی شوخی می کنید...

فیوزمان پرید ..یه مهندس برق..اولش حدس زدم ولی گفتم الکی یه چیزی میگم ناراحت میشید..بابا....زوج اینترنتی..

ما که مدتهاست توی بوق و کرنا کردیم که ....

قهوه ای جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:33 ب.ظ

مثل اینکه سوئ تفاهم شد!منظورم این بود که خرج فسنجون که بخاطر گردو و گوشتش نسبتا گرونه رو با اندوسکوپی درمیاورد.عرض کردم که اتند مذکور رئیس بیمارستان بود.من هم چون بی ادبی میشد بقیه اش رو نگفته بودم که چون مجلس بی ریاست میگم:
رزیدنت به دوستم گفته بود مریض رو تی ار کن و بیار من ببینم،اونهم میگفت نمیکنم.منم گفتم خودت رو اذیت نکن دستکش بپوش انگشت بزن تو فسنجون بگو این بود!یکی از گوشت قلقلی هاش رو هم بگیر دستت بگو دکتر تومور رو هم رزکشن کردم!

ببخشین که من فسنجون دوست دارما!!!!

آتیش پاره جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:15 ب.ظ http://miss-atishpare.blogsky.com

ببخشید دکتر جان اگه یه بنده خدایی آلزایمرش خراب باشه با این همه یاداوری که تو این پست کردی باید چه خاکی تو سرش بریزه آیا؟!!
اولش مینوشتی واسه سردراوردن از این پست ارشیو رو یه مروری بکنین!!!
اگه ما ۴ تا دکتر عین این دکتر ((م)) داشتیم کار و کاسبیه مرده شورا سکه بودا!!!

تازه این اولشه آبجی
میخوای بیا برات قرص آلزایمر بنویسم عسیسم!

یک دانشجوی پزشکی جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:15 ب.ظ

راستش اسمش رو تغییر دادم.می خواستم اسم خودم رو هم تو اونجا تغییر بدم ولی چون دوستان من رو به اسم یک دانشجوی پزشکی می شناسند دیگه اسم رو تغییر ندادم
آدرسش:
http://maraingunebavarkon.wordpress.com/
راستش یک کاری می خوام برای دو وبلاگ انجام بدم البته هنوز وقتش مونده شاید این کار رو کردم فعلا همینطوری وبلاگ رو زدم تا بعد

سلام
ممنون از حضور و توضیحاتتون

قهوه ای جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:58 ب.ظ

یادم رفت اینو بگم که رئیس بیمارستان ما اتند گوارش بود و تمام مریضها حتی بیمار با افت ژنیتال رو میفرستاد اندوسکوپی!
یه روز با دوستم داشتیم تو سلف بیمارستان جات خالی فسنجون میخوردیم،دوستم گفت این دکتر هم عجب ادمیه الکی همه رو واسه پول اندوسکوپی میکنه.منم گفتم از قبل(کسر ق؛فتح ب!) همون اندوسکوپیهاست که الان داریم فسنجون میخوریم!

یه همچین چیزهایی ما هم میگفتیم اما خیلی بی ادبی میشه بگم

یک دانشجوی اقتصادی جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:58 ق.ظ http://samtab.persianblog.ir

جواب سوال شما:
یل یاتار .طوفان یاتار. یاتماز تراختور پرچمی...یعنی بادها فروکش می کنند. طوفان فروکش می کند ولی پرچم تراکتور همیشه استوار می ماند(طوفان هم نمی تواند پرچم تراکتور رو زمین گیر کنه)این شعار یک شعار حماسی محسوب میشه وبه شکل زیباو با صدای هرچه بلندتر و حماسی گفته میشه.
۲-یاشاسین ترختور... معنیش مشخصه (زنده باذ تراکتور)
۳-آقنان ، قرمز رنگیمیز *** قهرنانلیق هدفیمیز
(سفید .قرمز رنگ ماست قهرمانی هدف ماست
و چنتای دیگه برای اطلاعات کامل برین اینجا
http://tractorfans.com/cheers

ممنون از راهنمائیتون
موفق باشین

یک دانشجوی اقتصادی جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:44 ق.ظ

سلامن علیک برادر
عجب آخوند پرادعایی بود خوبه امام جمعه شهر یزرگ نبود

اگه بود ........

زندگی جاریست... جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:24 ق.ظ http://parvazz.wordpress.com

سلام
۱. ایشان یعنی تافته جدا بافته بودند ؟! آهان ایشان جزو مردم غیرعادی بودند !
۲ . دقیقا موافقم.
۶. فکر کنم فکر کرده شما باید یه سی چهل سالی از خودش بزرگتر باشین بخاطر همین ازتون پرسیده متولد چه سالی هستین !

۱.لابد
۲.من هم همینطور
۶.اینجور که شما میگین طرف هنوز به دنیا هم نیومده!!

یک دانشجوی پزشکی جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:21 ق.ظ

عجب دکتری قلم پا خورد می کنند

خوب اون هم اخلاقش اینطوری بود دیگه

یک دانشجوی پزشکی جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:11 ق.ظ

سلام.راستش من متوجه جمله تون نشدم
وبلاگ وردپرسو چرا پاک میکنی بعد از این همه زحمت؟
من قصد پاک کردن ندارم.

سلام
در وبلاگتان پاسخ خواهیم داد

قهوه ای پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:27 ب.ظ

وای!
چقدر اخونده باحال بود،خودش رو جزو خواص میدونسته!!
من عاشق آدمهای با اخلاق مثل دکتر(م) ام!خییییلییی خندیدم به قلم پای مریضه.ما هم دو تا استاد این تیپی داشتیم.
نظر من هم در مورد اکثر پرستارها منفیه،البته آدم خوب هم توشون هست اما اکثرا....

نظر من هم ...؟
من کی گفتم نظرم به پرستارها منفیه؟

رها پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:14 ب.ظ http://rahaarad.persianblog.ir

ببخشید مگه اون آخونده چه فرقی با مردم عادی داشته ؟؟؟؟
راستی این پستتون کوتاه بود ادامه مطلب نداشتا.....!

اینو دیگه باید از خودش پرسید
من که عرض کردم وسط نوشتن بودم که بعضی ها ادامه شو ممنوع کردند

دکی بارونی پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:07 ب.ظ http://golibarayeto.blogfa.com

چه آخوند پرتوقعی!
ما هم یه آشنا داریم دکتر مجرده کلی از پرستارا تو بیمارستان بهش پیشنهاد دوستی دادن! البته تو هر قشری همه جور آدمی پیدا میشه. من هم اتاقی پرستار داشتم خودش و دوستای پرستارش ماه ترین دخترایی بودن که من تا به حال دیدم.

من هم عرض کردم که اکثر قریب به اتفاقشون آدمهای خیلی خوبی بودند

زبل خان پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:47 ب.ظ http://puli.vov.ir/

من یک دوس دارم که خواهرش همکلاس خواهرمه ..خواهرم میگفت فشار مریضو نمی تونه درس بگیره....

خوب؟!

زبل خان پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:47 ب.ظ http://puli.vov.ir/

با انی همشهری وهم دانشگاهی هستید؟؟؟

ای بابا تازه اومده میگه لیلی زن بود یا مرد!
آنی مادر بچه ها (درواقع مادر بچه) است دیگه!

زبل خان پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:43 ب.ظ http://puli.vov.ir/

اوووول

تبریکات صمیمانه ما را بپذیرید!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد