جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

دوبازی

سلام 

این پست رو که (به احتمال قوی) آخرین پست من در سال هشتاد و هشته باز هم اختصاص داده ام به دو بازی 

اول بازی که دوست خوبم دکتر بابک منو به اون دعوت کرده اند و شامل پاسخ به چند سواله که طبق معمول این بازیها بدون اینکه از قبل پاسخی براشون آماده کرده باشم وارد بازی میشم: 

۱.بهترین روز سال ۸۸: نمیدونم تا چه حد حال منو درک میکنین؟ اما چند روز پیش که اول صبح از شیفت شب برگشتم خونه و دیدم پسرم «عماد» اینقدر آروم و راحت خوابیده بدون اینکه خرخر کنه یا مجبور باشه از دهنش نفس بکشه٬ چنان لذتی رو تجربه کردم که مدتها بود مزه شو نچشیده بودم. دیگه مطمئن شدم که تصمیمم برای جراحیش کاملا درست بوده. بهترین روز من در امسال همین چند روز پیش بود. 

۲.بهترین هدیه سال ۸۸: همون ادوکلنی که همسرم «آنی»  چند پست پیش ماجرای کادودادنشو براتون نوشت!  

۳.بهترین سفر سال ۸۸: خوب راستش ما توی این سال سفری نرفتیم٬ فقط توی اردیبهشت یه عروسی رفتیم ماهشهر (که قبلا توی همین وبلاگ نوشته ام) و همین چندروز پیش که رفتم تهران و برگشتم. 

قرار بود اولین سفرمون به خارج از کشور هم در همین اسفند انجام بشه که به دلیل امتحان رزیدنتی و دلایل دیگه به سال دیگه موکول شد. 

۴.بهترین کتابی که تو سال ۸۸ خوندم: تقریبا در همه ایام سال ۱۳۸۸ من درحال مرور جزوات درسی بودم و تنها کتابی که بعد از امتحان خوندم و تموم کردم کتاب ۱۹۸۴ اثر جورج اورول بود که جالب هم بود. الان دارم کتاب «مادر» ماکسیم گورکی رو میخونم که خدائیش زیاد به دلم نچسبید! 

۵.بهترین دوست سال ۸۸: طبیعتا باز هم باید از آنی نام ببرم. قبلا هم نوشته ام من معمولا دوست صمیمی (به اون معنی) ندارم (کدوم معنی؟!) 

۶.بهترین کاری که تو سال۸۸ انجام دادم: خوب یکی همون عمل «عماد» و یکی هم تقبل شیفت یکی از خانم دکترهای طرحی که یه کار اورژانس براش پیش اومده بود درحالی که خودم هم کار داشتم. البته خدائیش بعدا جبران کرد. 

۷.بهترین غذایی که تو سال ۸۸ خوردم: همون شامی که توی رستوران تهران خوردم!! 

۸.بهترین فیلم سال ۸۸: اخوی گرامی من برام کلی فیلم از تهران میاره اما از ترس بعضی صحنه های بالای ۱۶ سال که ممکنه توی اونها باشه جرات نمیکنیم تا عماد بیداره فیلم بگذاریم و او هم که معمولا شبها اول ما رو میخوابونه و بعد خودش میخوابه  اما به هر حال بهترین فیلم امسال که الان به ذهنم میرسه «اشباح گویا» بود که بخشی از زندگی «فرانسیسکو گویا» هنرمند اسپانیائی در قرون وسطی رو نشون میداد. با توجه به اینکه این فیلمو همزمان با حوادث بعد از انتخا.بات خرداد امسال دیدم خیلی بهم مزه داد (برید فیلمو ببینید تا ربطشو بفهمید!) 

۹.بهترین پستی که تو سال ۸۸ نوشتم: فکر میکنم پست معرفی لینکهام بود که بیشترین بازدیدکننده رو داشت. البته الان بعضی از اونها جزء لینکهام نیستند و چندتائی هم بهشون اضافه شده اند. 

۱۰.بزرگترین سوتی سال: (این سوالو با اجازه بابک خان خودم اضافه کردم) میخواستم برای خانمی که با «دیسمنوره» اومده بود دارو بنویسم که طبق روالی که عادت کرده ام اول پرسیدم: ببخشین حامله نیستین؟!! 

واما .... 

بازی دومو از وبلاگ دوست خوبمون خانم «زندگی جاریست» کش رفتم! خدائیش ایشون چندبار منو به چند بازی دعوت کردند که هربار به دلایلی انجامشون ندادم اما این بازیشونو توی ادامه مطلب انجام میدم

جهان بینی کودکانه: 

خوب خدائیشو بگم چیز زیادی که یادم نیومد اینها هم اگه زیاد جالب نیستند و پمفولیکس میارند ببخشین!!: 

۱.بچه که بودم از نظر من قویترین مرد جهان کسی نبود جز پدرم. و برای همین وقتی یکبار یک کشتی دوستانه بین پدر من و شوهر عمه ام انجام شد و در اون مسابقه پدر من شکست خورد چند روزی هم ناراحت بودم و هم در حیرت! 

۲.بچه که بودم شنیده بودم که مثلا بچه گاو اسمش گوساله است و گاوها گوساله میزایند. 

کم کم این مسئله برای من اینطور تعمیم پیدا کرد که حیوانات کوچکتر توسط حیوانات بزرگتر زائیده میشوند و به این ترتیب در دنیای بچگی من گاو گوساله میزائید٬ گوساله گوسفند٬ گوسفند بره٬ بره بز٬ و بز هم بزغاله!!!! (خودمونیم هوشی داشتم برای خودم ها!!) 

۳.بچه که بودم گاهی روی دیوار خونه شکل چند نفر آدمو تصور میکردم و گاهی حتی برای دقایقی با اونها حرف میزدم. وقتی هم که قرار شد خونه مون عوض بشه یکی از دلایل ناراحتی من جداشدن از این دوستهای مجازی بود (غافل از اینکه یه روزی دوستهای مجازی واقعی(!) پیدا میکنم) 

۴.بچه که بودم یه روز پدرم از سر کار اومد و به مادرم گفت که اداره شون کامپیوتر قسطی میفروشه. مادرم پرسید: کامپیوتر به چه درد ما میخوره؟ بعد هر دو چند دقیقه فکر کردند که آیا لازمه که یه کامپیوتر بخرند یا نه؟ و درنهایت به این نتیجه رسیدند که تنها سودی که کامپیوتر میتونه براشون داشته باشه اینه که جاهائی که کلید و .... رو میگذارند به حافظه اش بدن تا یادشون نره (!!)و تصمیم گرفتند که کامپیوتر نخرند و من تا مدتها فکر میکردم چرا آدم باید برای چنین وسیله ای که فقط به چنین دردی میخوره ۳۰۰۰۰ تومان پول بده؟! 

۵.بچه که بودم روز و ساعت همه فیلمها و سریالهای تلویزیونی رو از حفظ بودم و از سه شنبه ها متنفر بودم چون توی اون روز تلویزیون هیچ فیلم یا سریالی نداشت! 

۶.بچه که بودم گه گاه (نه مثل حالا هر شب) از تلویزیون فوتبال پخش میشد و من که همیشه از تلویزیون سیاه و سفید فوتبال میدیدم باورم شده بود که این یکی از قوانین فوتباله که یه تیم باید لباس سفید بپوشه و اون یکی تیم لباس سیاه! 

۷.بچه که بودم خیلی وقتها به این سوال اساسی فکر میکردم: میگن خدا از اول بوده خوب یعنی از کی؟؟ 

۸.اجازه بدین این بازیو با خاطره ای از مادرم تموم کنم که میگفت: توی مسافرت از مادرم (مادربزرگ من) پرسیدم: این همه زمین مال کیه؟ و مادرم گفت: مال خدا! 

گفتم: زمینهای اون طرف چی؟ گفت: اونها هم مال خداست! و من تا مدتها فکر میکردم که این خدا عجب موجود ثروتمندیه که این همه زمین داره!! 

آره دیگه ما خونوادگی باهوشیم !!! 

پ.ن۱: در چند روز اخیر تابلو یکی و مهر یکی دیگه از دوستان قدیمی رو دیدم که تخصصشونو گرفته اند و برگشته اند. 

من همیشه از دیدن دوستان قدیمی که متخصص شده اند خوشحال میشم اما این باز برای اولین بار خجالت کشیدم. چرا؟ چون هردوشون هم متاهل شده بودند و هم سنشون از من بیشتر بود و هم کار داشتند و .... 

خلاصه که هیچکدوم از بهونه هائی که دفعه های قبل می آوردمو نداشتند!! 

واقعا باید یه فکری به حال خودم بکنم. راستی یکی از این دو نفر همون «محمد رضا» بود که قبلا چندبار درموردش نوشته ام اما حالا حوصله پیدا کردنشون و لینک کردنو ندارم! 

پ.ن۲: سال نو مبارک 

ضمنا من اینجا هم هستم

نظرات 19 + ارسال نظر
من(رها)! پنج‌شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:25 ب.ظ


بابا شما منو کشتید!!!
والا فاصلشون زیاد نیود!!!
اونایی که اسمم زیرشه از آموزشگاه!!!
اوتایی که اسمم سرجاشه از خونست
۲ تا کوچه بیشتر با هم فاصله ندارن!!!
الان فقط شم می دونید آموزشگاه و خوه ما نزدیک همه!!! به کسی نگید!!!
نیست دکتر محرمه دیگه گفتم!!!

وا
مگه من چکاره بیدم که شما رو بکشم؟!
دکتر هم که گفتن دیگه محرم نیست!

من(رها)! چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:43 ب.ظ

در ضمن امیدوارم امسال شما هم قبول بشید!!! امسال نشد سال بعد!!! مهم اینه سلامت باشید!!!
.
.
.
نیست من کلا تو عمرم از این حرفا نمی زنم خودمم خندم گرفت!!!
ولی جدی گفتم

این دوسه تا کامنت آخریو از یه جای دیگه گذاشتیا
آی پی شون فرق فوکوله

من(رها)! چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:41 ب.ظ http://nemidoooonaam.blogfa.com/

۱.اوج احساسات یک پدر!!!



۳.یه بار سر این قضیه حسابی خجالت کشیدمتخم مرغ خریده بودم و داشتم باهاشون خرف می زدم که چی کار کنن!!! اونم بلند بلند تو کوچه!!! که دیدم ۳ ۴ نفر پشت سرمم!!! خدا می دونه با چه سرعتی خودمو رسوندم به خونه!!!!
مدرسه نمی رفتما!!!

ممنون
واقعا؟!!

مترجم یکشنبه 1 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 04:14 ب.ظ http://alijoker.blogspot.com

اما اینجا که بنظر من سرد نیست

خیلی هم گرمه

ها؟!

دوردست خودم شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:37 ب.ظ http://mesle-ye-roya.blogfa.com/

نوروزت پیروز.

چه عجب
دوست آریائی من

مرجان شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 02:59 ب.ظ

سلام
امیدوارم سال جدید براتون سالی بسار خوب و خوش باشه با سلامتی و شادی و موفقیت
و امیدوارم با این همه فاصله ای که تو وبلاگتون میام دفعه بعد متخصص باشید.

سلام
ما همچنان در انتظار وبلاگ جدید شما هستیم
سال نو شما هم مبارک

خان داداش شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:58 ق.ظ http://asemann.wordpress.com

سلام
عجب صداقتی!!
در مورد سریال ۲۴ ‌والا اونی که 24 می بینه آقا داداشمونه ! ایشون هم از اینترنت دانلود می کنن. بازم ازشون میپرسم اطلاع میدم.
پیشاپیش عیدتون هم مبارک

سلام
مرسیکم الله!

نارتسیس شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:13 ق.ظ

سلام
عید مبارک
با آرزوی بهترین ها در سال جدید

سلام
ممنون
نارتسیس؟!

×بانو! شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:34 ق.ظ http://delneveshteha-007.blogfa.com/

سال نو مبارک
ایشالا سال خوبی داشته باشید

ممنون
و همچنین

وفــــــا (... از عهد من تا وفای تو ...) شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:15 ق.ظ http://vafaaa.persianblog.ir

اشباح گویا ...!!!! من فیلم زیاد نگاه می کنم ولی اسم شون تو ذهنم نمی مونه ولی با توضیحی که دادین فکر کنم و فقط فکر کنم متوجه شدم منظورتون کدوم فیلم بود ...!!! اگر این فیلم همون فیلم باشه ٬ باید بگم خیلی عذاب کشیدم تا فیلم تموم شد .....!!!
و هیچ وقت فراموش نمی کنم این جمله رو :

حقیقت چیه .. بگین من اعتراف کنم ...!!

جهان بینی شماره ی ۲ خیلی ناز بود ...

فکر میکنم حدستون درست باشه
ممنون

شهاب حسینی جمعه 28 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:48 ب.ظ http://www.roozneveshtam.blogfa.com

سلام دکتر جون !

بازی های جالبی بود .

سال خوبی داشته باشید

مرسی

سلام مهندس جون!
ممنون

لژیونلا جمعه 28 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:46 ب.ظ

وقتی مهروتابلوی بعضی همکلاسیها رو میبینم که حتی صلاحیت درمان napkin rashروهم نداشتن به عمق فاجعه پی میبرم

کاملا با شما موافقم

بابک جمعه 28 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:01 ب.ظ http://babaktaherraftar.blogfa.com

سلام دکتر جان
ممنون که بازی رو انجام دادین
سوتی تون هم خیلی باحال بود بازی دوم هم که آخرش بود مخصوصا اون دوستای مجازی
در ضمن امیدوارم تو سال جدید ازمون تخصص رو هم قبول بشید حالا دکتر نگفتید به چه رشته ای بیشتر علاقه دارید؟

سلام از ماست
خواهش میشود
آره واقعا
ممنون
نمیدونم اینجا آدم فقط باید دعا کنه که قبول بشه چه رشته ایش پیشکش!

متین بانو جمعه 28 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:31 ق.ظ

بازی اول: برم اون فیلمی که گفتین رو پیدا کنم.. الان شاخکام کلی حساس شد...!!!

گفتم الا تو قشمت بهترین غذا یکی از دستپختای انی خانوم رو میگین!!!

بازی دوم: 1/فکر میکنم اغلب بچه ها یه همچین حسی به باباشون دارن...ولی خب خیلی کم پیش میاد اینجوری مثل شما بخوره تو ذوقشون!!!
2/...!!!!

همیشه مسائل مربوط به خدا یک از دغدغهخ های اصلی بچه هاست...خودم هم بسیار با این قضیه مشکلات داشتم.. و چه تصورایت که از خدا واس هخدم در توجیه این سوالات نمیساختم!!!

ایشالله سال دیگه شماهم میشین مثل اون دوستاتون!!! ایشالله همین به اصطلاح حس خجالت یه انگیزه ی خوب شد براتون برای با جدیت درس خوندن!!!

پیشپیش سال نوتون مبارک.

آره بد نبود
گفتم اگه این کارو بکنم متهم به پارتی بازی میشم!
من هم همین فکرو میکنم
من اینجا نمیتونم شکلک بگذارم!
جدی شما هم؟!
ممنون

ریحان جمعه 28 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:22 ق.ظ http://dr-reihan.persianblog.ir

عیدتون مبارک دکتر
با بهترین آرزو ها...

ممنون
و همچنین

زندگی جاریست... جمعه 28 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:51 ق.ظ http://parvazz.wordpress.com/

سلام
شما مگه سنتون بالای ۱۶ ساله؟
۱۰ بازی اول : دیگه آخر سوتی بود
ممنون که بازی رو انجام دادین ؟؟؟ ولی خدائیش بسیار تعجب نمودیم که چطور شد بازی رو انجام دادین ؟ دعوت نامه رسمی هم می فرستادیم قابل نمیدونستین!
شما ژمفولیکس هنوز یادتونه؟؟
ولی جهان بینی تون عالی بود . بی نهایت جالب بود.
ژیشاژیش سال نو هم مبارک. ایشالا در کنار آنی خانوم و آقا عماد شاد و سرزنده و سلامت باشین.

سلام
یه چند روزی!
آره واقعا
خواهش میشود
حافظه است دیگه نه برگ چغندر!
مرسی

دکتر سارا جمعه 28 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:56 ق.ظ

چه جالب منم از روزایی که تلویزیون هیچ برنامه ایی نداشت خیلی بدم میومد

وای چه تفاهمی!! :دی

دکتر سارا جمعه 28 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:55 ق.ظ

اخجون اولیده هم شدم

شما همیشه اولین!

دکتر سارا جمعه 28 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:54 ق.ظ

سلام
وای خدا جهان بینی شماره 2 بچگیت چقد قشنگ و چه فکر جالبی داشتی مردم از خنده
ایشالا امسال هم شما قبول خواهید شد نگران نباشید در عوض شما کار کردین و پول دراوردین

سلام
واقعا؟
ممنون آره اون هم چه پولی!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد