جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۴۸)

سلام: 

۱. (ویژه گروه پزشکی!): یه خانم با دو آزمایش توی دستش میاد پیشم و میگه: چند روز پیش یه آزمایش دادم که خیلی مشکل داشت و دوباره آزمایشمو تکرار کردن که گفتند این بار سالمه. 

آزمایشها رو از دستش میگیرم و نگاه میکنم. هردو آزمایش متعلق به میزان پروتئین در ادرار ۲۴ ساعته است. در اولی میزان پروتئین ۷۰۰ و میزان مجاز آن ۲۲-۱۴ و در دومی میزان پروتئین ۸۵۰ و میزان مجاز ۱۵۰۰-۶۰۰ نوشته شده! بیشتر دقت میکنم و بالاخره موضوعو میفهمم. کم مونده «اورکا اورکا» هم راه بندازم. توی آزمایش اولی میزان مجاز mg/kg/day 22-14و توی دومی ۱۵۰۰-۶۰۰ mg/kgبوده اما نمیدونم چرا میزان پروتئین توی هردو آزمایش با واحد mg/kg نوشته شده! 

۲. نسخه پیرزنه رو مینویسم و میدم دستش. بلند میشه و درحالی که داره از در میره بیرون میگه: الهی خیر از درسهات ببینی! 

۳. یکی از راننده های شبکه میگه: یه استعلاجی برای دخترم مینویسی که امروز نره دانشگاه؟ میگم: مشکلشون چیه؟ میگه: قراره امشب براش خواستگار بیاد! 

۴. یه پیرزنو معاینه میکنم و میگم: مشکل خاصی ندارین٬ سرماخوردگیه. پسرش میگه: ویروسی که نیست آقای دکتر؟ سرماخوردگی عادیه؟! 

۵. به پیرزنه میگم: میتونین بمونین براتون سرم بنویسم؟ میگه: آره اما سرم پنی سیلین نمیتونم بزنم! 

۶. برای اولین بار یه مریض داشتم که پیش از استفراغ حالت تنفس داشت!! 

۷. میخواستم برای یه بچه نسخه بنویسم که مادرش میگه: آقای دکتر! این بچه شربت نمیخوره الکی براش ننویس. میگم: یعنی هیچ شربتی نمیخوره؟ میگه: نه٬ اگه به زور هم بهش بدم زود میره آب میخوره و اثر شربت از بین میره! 

۸. بطور تصادفی با یکی از پرستارهای اتاق عمل چشم پزشکی دوران دانشجوئیم برخورد کردم که این خاطره از ایشونه: 

دکتر «ص» متخصص چشم میخواست کاتاراکت (آب مروارید) یه پیرزنو عمل کنه که پیرزنه گفت: خودتون گفتین شش ماه بعد بیا پیشم و وقتی هم که اومدم گفتین باید عمل بشم. وسط عمل دکتر فقط میگفت: این مریض کاتاراکتش دیگه خیلی مچور (رسیده) شده چرا من همون شش ماه پیش عملش نکرده ام؟ بعد از عمل رفتیم و پرونده مریضو خوندیم و متوجه شدیم نامه ای که پیرزنه آورده و توش نوشته شش ماه دیگه بیاد تاریخش مال ۱۲ سال پیشه!! 

۹.  به پیرزنه گفتم: اسهالتون خونیه؟ یکدفعه دست کرد توی جیبش و یه قوطی کمپوت آناناس آورد بیرون و گذاشت روی میز و درشو باز کرد و گفت: ایناهاش دکتر! اینجوریه یه مقدارشو با خودم آوردم!!   

۱۰. برای خانمه آمپول دگزامتازون نوشتم. گفت: در طول یک سال گذشته من سه تا دگزا زده ام. استخونهام پوک نمیشه؟! 

۱۱. به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: یه  وقتهائی هست که گلوت درد میکنه و از سینه ات خلط میاد. الان من همونطور شدم! 

۱۲. پیرزنه پرونده خانوارشو آورد و گفت: قرصهام تموم شده بنویس. پرونده رو باز کردم و گفتم: همین قرصهای اعصابو؟ گفت: من اصلا اعصاب ندارم. شوهرمه که اعصاب داره. من فقط قند و فشار دارم! 

۱۳. به خانمه گفتم: در حال حاضر هیچ داروئی میخورین؟ اسم چند نوع قرصو گفت و بعد گفت: غیر از غصه هائی که هر روز میخورم! 

۱۴. به خانمه گفتم: حامله نیستین؟ گفت: نمیدونم. گفتم: پریودتون چقدر عقب افتاده؟ گفت: هیچی! دو روز دیگه قراره پریود بشم اما هنوز که نشدم تا مطمئن باشم حامله نیستم! 

۱۵. به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: یه زخم توی بدنم نصف شده. نصفش توی گلومه که درد میکنه و نصفش هم پشت شونه هام که اونجا هم درد گرفته! 

۱۶. ساعت هشت شب شیفت یه مرکز شبانه روزیو تحویل میگیرم. چند دقیقه بعد مسئول داروخونه میاد و میگه: آقای دکتر! اینجا از صبح خیلی شلوغ بوده یه مقدار نسخه هاتونو خلاصه بنویسین! چند دقیقه بعد مسئول تزریقات میاد و میگه: خانم دکتر قبلی زیاد آمپول نمینوشت شما هوای ما رو داشته باشین! چند دقیقه بعد راننده آمبولانس میاد توی مطب و میگه: دکتر! آمبولانس مشکل داره اگه یه مریض بدحال اومد که خودشون ماشین داشتن بگین با ماشین خودشون ببرنش بیمارستان. چند دقیقه بعد یه آقای خوش تیپ میاد توی مطب٬ یه نگاه میکنه و سلام میکنه و بعد میره بیرون. دوباره مسئول داروخونه میاد و میگه: این دکتر ..... بود که تازگیها اینجا داروخونه شبانه روزی باز کرده. میگفت: من روم نشد به دکتر بگم. شما بهش بگین یه داروهائی بنویسه که توی داروخونه مرکز نباشه و مریضها بیان پیش ما! 

پی نوشت: در چند هفته اخیر چند پیام خصوصی دریافت کرده ام که این پستها رو با عنوان تمسخر بیماران میشناسن و کلی منو مورد التفات قرار داده ان! خدمت این دوستان عرض میکنم: 

1. من اینجا نه اسمی از مریضها میارم و نه حتی از شهر و روستائی که اونجا دیدمشون. 

2. حتی اگه یکی از این مریضها اینجا رو بخونه و یه بار دیگه چنین سوتی نده من خوشحال میشم. بعضی از همکاران من شاید نتونن خودشونو کنترل کنن و به جای نوشتن توی وبلاگ همونجا بزنن توی ذوق مریض. 

3. اگه قانع نشدین میتونین دیگه تشریف نیارین. کسی مجبورتون نکرده که این وبلاگو بخونین. مطمئنا وبلاگهای زیادی هستن که با سلیقه شما جوردرمیاد.

نظرات 85 + ارسال نظر
نگران آینده دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:16 ق.ظ

سلام.در مورد مطلب 16 منظورم از اون شکلک خنده نبود.
یه چیزی بین تعجب و تاسف بود!

سلام
پس بگو!
به هر حال ممنون

نگران آینده جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:35 ق.ظ

سلام.یادم باشه آدرس وب رو بدم به دختر عموم تا بلکه بعد از خوندن این مطالب اینقدر به من نگه رشته رو تغییر بده و پزشک شو!
9-
11-
15-چش بود حالا؟
16-
این پست خیلی باحال بود.ممنون!(به غیر مورد 9)

سلام
نکنه چنین اشتباهی بکنین!
۹. من هم همینطوری شدم
۱۱.
۱۵.دوتا نصف زخم داشت دیگه!
۱۶.اونقدرها هم خنده دار نبودا!
ممنون

سارا شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:40 ب.ظ http://http://dr-sarah-future.blogfa.com/

خیلی زیبا مینویسید آقای دکتر. اینکه خلاصه و مفید هست خیلی خوبه. این ابتکار خلاصه نویسی خاطرات طولانی هم اولین بار از شماست. موفق و سربلند باشید. دعا کنید منم پزشکی قبول شم.

ممنون از لطف شما
میگم چرا توی وبلاگتون مطلب نمیگذارین؟
اگه واقعا دوست دارین چشم اما اگه دعای من گیرا بود که حال و روزم از حالا بهتر بود :دی

پسر شیطون چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:45 ب.ظ

مرسی داداش قاطع خودم..!!

وای من عاشق کمپوت آناناسم!

مرسی داداشی
و همچنین

زری چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:33 ب.ظ http://mydaysofveto.persianblog.ir/

دکتر کجایین؟دلم برای نوشته هاتون تنگ شده

هستیم درخدمتتون
تازه عماد رضایت داده اجازه بده بیام توی نت!

زری دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:29 ب.ظ http://mydaysofveto.persianblog.ir/

دکتر جون بخدا منم بعضی هاش رو دوست ندارم بخونم ولی دلیلش اینه که نمیخوام اتفاق بیفته
تازه من جای شما بودم رو کاغذ هم ثبت میکردم اخه میدونید که کجا داریم زندگی میکنیم که!!!!!!!

یعنی بشینم همه شونو بنویسم؟
حالا باز از وبلاگم پرینت بگیرم یه چیزی

نسترن سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:10 ب.ظ

نه دکتر چقدر بدبینی
یه هیجان خاصی تو نوشته هات هست
من همیشه میخونم ولی نظر تا حالا نذاشتم
امیدوارم موفق باشین

واقعا؟
واقعا؟؟
خوب حالا دیگه نظر بگذارین این که ناراحتی نداره!
ممنون

نسترن سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:44 ق.ظ

دکتر من تقریبا وبلاگ پزشکا رو میخونم خییییلی دوس دارم ولی مال شما یه تفاوتی با بقیه داره نمیدونم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

فکر کنم هیچکدومشون اینقدر مزخرف نیست آره؟!

یک دانشجوی اقنصادی سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:06 ق.ظ

سلام...
چطوری دکتر؟
مسئولین داروخانه ها اگه ایمطور باشن وای به حالمان...

سلام
ممنون
اما درواقع خدا خیرش بده کلی از بار مراجعین درمونگاهو کم کرده

مَـــنـ دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:01 ب.ظ http://passbyme.blogfa.com/

اَز خوندنش لذت میبرم!!

خوب البته این وبلاگ شماست
هرطور که راحتین

گلناز دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:53 ب.ظ

شما کلا اینقدر پیگیرین
بابا دمت گرم حالا لازم نبود تا شبکه برید
من تا یادمه شهرکردیا اینقد پیگیر قضیه نمیشدن

همیشه
خوب شما که انتظار ندارین حرفهای بعدی شما رو هم باور کنم؟

گلناز دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:40 ب.ظ

هیچوقت اینقدر با اطمینان حرف نزن
نکنه شما رئیس شبکه بودیو من خبر نداشتم

من رئیس شبکه نبودم اما همین امروز توی شبکه سوال کردم و شنیدم که در اون سالها پزشک خانواده ای با این نام در شبکه شهرکرد وجود نداشته

خانومی دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:27 ب.ظ http://farazani.persianblog.ir

سلام
نوشته هاتون نوعی طنزه ... من قبول ندارم که بعضی از دوستان می گن مسخره می کنید ...
موفق باشید دکتر .

سلام
شما لطف دارین
ممنون
و همچنین

مَـــنـ دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:10 ق.ظ http://passbyme.blogfa.com/

خیلی وقته وبلاگتون رو میخونم(البته خاموش)...شاید همه ی آرشیو رو خونده باشم!!
.
.
نمیدونم چرا به لطف پی نوشت خواستم اظهار وجود کنم!!

شما لطف دارین
اما کاش نظرتونو هم گفته بودین

مهسا دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:51 ق.ظ http://www.drmahsaa.blogfa.com

سلام
۹:
۱۲:
۱۴:
۱۵:
عجب مریضایی دارینا!

سلام
هیشکی نمیتونه مث مو از این مریضا داشته باشه!!

کوروش دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:04 ق.ظ http://www.belisa.blogfa.com


درووووووود وبلاگ جالبی داری موفق باشی ممنون میشم منو به اسم سولسلاس

لینک کنی.


[گل][لبخند][گل]

علیک دروووووود
بهتون یه سری میزنم اما برای لینک قول نمیدم

دکتر مـــــیم یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:27 ب.ظ http://maryamos.mihanblog.com/

یک دانشجوی پزشکی یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:40 ب.ظ http://manopezeshki.persianblog.ir/

سلام.در مورد 1 که من آزمایش اشتباهی هم دیدم کلی نظری ندارم
9-------- اوه مای گاد
درباره پی نوشت:به نظرم اینا تمسخر نیست اتفاقا حقایق تلخ از نا اگاهی جامعه ماست.به قول معروف خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است

سلام
ممنون که وقت گذاشتین و نظر دادین
با شما موافقم

تاتی یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:44 ق.ظ

وای دکتررررررررر مردم از خنده اکه بدونی جی شده!شانس زیبا که میکن یعنی این!اومدن خونمون عیادت با ‏5‏ عدد آب آناناس‏!باور کن از صبح تا حالا مردم از خنده!!شما سی دی راز رو دیدین؟فکر کنم واقعا حقیقت داره‏!‏

رازو خریدم
اما هنوز وقت نشده ببینمش

[ بدون نام ] شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:21 ب.ظ

7
12
13

باز هم بی اسم؟

محمدجواد شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:53 ب.ظ

دکتر چرا فیس طب منحل شد

ظاهرا چون هاست رایگان پیدا نکرد

محمدجواد شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:17 ق.ظ http://www.arsha73.blogfa.com

دکتر دست مریضاد
نیم ساعت همه اش به این سوژه ها خندیدیم.
دکتر کورتون که اینقدر بده چیز دیگه ای نمیشه به جاش بنویسین....
راست میگن آدم مثل پفک نمکی می شه....
راستی دکتر کی جرائت چنین جسارتی رو به خودش داده آدرسشو بده تا پدرشو در بیارین و جسدشون تحویلتون بدیم.
منتقد های این دوره زمونه هم مثل آدم قضاوت نمی کنن...
من پیشنهاد می کنم برن خونه ور دست مادرشون ظرف بشورن و تو کار دیگران دخالت نکنن.
دکتر جون این پستت خیلی مخاطب داره یه وقت به حرف کسی گوش ندیا...
مخلصیم.

مخلصیم
کورتون عوارض داره اما نه دیگه اینقدر
بعضیها دیگه دارن از اون طرف پشت بوم می افتن
ورم یکی از عوارض کورتون هست اما نه با دوتا دگزا
شما لطف دارین اما به نظر من هرکسی حق داره حرفشو بزنه و جوابشو بگیره البته به صورت منطقی

پاتریشیای جادوگر شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:12 ق.ظ http://le-temps-retrouve.blogfa.com

سلام
مورد 7 رو منم زیاد شنیدم

واااااااااااااای یعنی حالمو بهم زد ایییییییییی

سلام
واقعا؟
واقعا!

لژیونلا جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:43 ب.ظ

مرخصی گرفتم، نه گواهی...

آهان
الان پنج تومنیم افتاد!

تاتی جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:42 ب.ظ

ایضا آدرس خودتون رو!والله یادم نمیاد ضدحال تا این حد اساسی خورده باشم!اکه یکی از بیمارات واسه قدردانی یه کارتون کمبوت آناناس واست بیاره متوجه میشین عمق این فاجعه به اندازه ی عمق کودال ماریاناست!

ما که از این شانسها نداریم اما اگه بیاره با کمال میل میخورم :دی

تاتی جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:38 ب.ظ

خوشحال هم نه خوششانس!حواس که واسم نمونده!الان من دقیقا جطور بخورم!دکتر آدرس اون بیرزن رو نداری؟

من فکر میکنم باید با همون چنگال بخورین!
آدرس اونو میخوای چیکار آخه؟

تاتی جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:34 ب.ظ

اکه الان واقعا لازمه بکم سلام خوب سلامبابایی امروز با دوستان تشریف بردن بازدید!از اون طرف هم تشریف بردن عمده فروشی کارخونه و جون آشنا بودن بابایی هم روش نمیشه دست خالی بیاد با دوستاش هر کدوم یه کارتون کمبوت خریدن!و بابام هم به طور کاملا شانسی کارتون کمبوت آناناس برمیداره با در بلاستیکی و یه جنکال روشالان دقیقا در یخجالو باز میکنم بوی زیبای دایریا میبیجه تو دماغم!ای خدااااا!نمیشد میکفتی کمبوت کیلاس یا اصلا یه کاسه!کلا من اینقدر که خوشحالم همه بهم میکن لوک خوششانس!اه!

نه اصلا لازم نیست بگین سلام
شما سلام نکرده هم عزیزین!
خوب وقتی توی کمپوت آناناس بود من بگم گیلاس؟ :دی

گلناز جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:09 ب.ظ

یعنی شما امار همه کسایی که شهرکرد طرح گذروندنو دارین
من اطراف شهرکرد پزشک خانواده بودم

نه ندارم
اما با جرات میگم کسی با نام شما توی اون دو سال توی شبکه شهرکرد پزشک خانواده نبوده

دکتر قهوه ای جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:28 ب.ظ http://www.drqahvehi.blogfa.com

۹ خیلییییییییییی باحال بود!!خیلییییی!!یعنی گندش بزنن حسابی

ممنون

گلناز جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:09 ب.ظ

سال ۸۷-۸۸
الان اصفهانم
بدترین خاطراتم مال شهرکرده

واقعا متاسفم
اما من توی این سالها شهرکرد بودم
چرا چنین اسمیو یادم نمیاد؟

مریم جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:50 ب.ظ

15- ما یه همسایه داشتیم یه خانومی بود با حدود 50 سال سن . یه بار اومده بود خونه ما، تعریف میکرد : صبح شونه ام درد میکرد ظهر شونه ام خوب شد دردم رسید به بازوم الان باز بازوم خوب شده مچم درد میکنه تا شب حتما دردم میرسه به انگشتام و دیگه تا فردا صبح از بدنم در میره

جالب بود
تا ببینیم درد از کجا وارد بدنش شده؟!!

مریم جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:31 ب.ظ

سلام آقای دکتر خسته نباشین اتفاقا من از خاطرات شما خیلی خوشم میاد و چند تا از پستهای خاطراتی تون رو هم خوندم و لذت بردم و خوشحال میشم اگه بازم از این پستها بذارین . منم نظرم اینه که این خاطراتتونو کتاب کنید خاطراتتون منو یاد کتاب " حالا حکایت ماست " اثر زنده یاد عمران صلاحی ( یکی از طنزپردازان بزرگ ایران ) انداخت . شاید نوع طنزش زیاد به نوع طنزی که تو خاطرات شما هست شباهت نداشته باشه اما به هر حال خاطرات شما ناخودآگاه منو یاد این کتاب انداخت اون یه کتاب خاطراتیه کتاب خوبیه شما این کتاب خوندین ؟
آقای دکتر خوشحالم که شما از اون دسته دکترایی نیستین که رو در روی مریضتون اشتباهات و سوتیاشو به رخش بکشین و مسخره اش کنین اما من خودم اگه به پزشکی مراجعه کنم و سوتی بدم دلم میخواد همون جا پزشک معالجم به نرمی و با احترام اشتباهمو بهم تذکر بده تا جای دیگه که رفتم سوتیمو تکرار نکنم

سلام
شما لطف دارین
متاسفانه این کتابو نخوندم و درواقع در این چند ساله چندان فرصت مطالعه ندارم
چشم دیگه هر مریضی به نام مریم داشتم همونجا بهش تذکر میدم خوبه؟!

فاطیما جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:55 ب.ظ http://fatimapic64.blogsky.com/

سلام
وبلاگتونو خوندم
از اول تا آخرش
مطالب جالبی می نویسید
با اجازه لینکتون کردم
اگر مشکلی بود بگید لینکو پاک کنم

موفق باشید

سلام
ممنون
چه مشکلی؟
نیکی و پرسش؟
ممنون

لژیونلا جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:06 ق.ظ

سلام
1-آفففرین دکتر
2-الهی...
3- من هم برای شب خواستگاری از خود خواستگار مرخصی گرفتم!
13- آخیییی
14- چه دیسیپلینی..

سلام
ممنون از نظرتون
۳.نگفتند که نمیتونن برای اعضاء خونواده شون گواهی بنویسن؟!

پونه پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:51 ب.ظ http://pooneh5.blogspot.com

من تو تیم موافقین نوشته‌هاتون هستم
در ضمن گواهی مریضی برای خواستگاری خیلی جالب بود

ممنون
باز هم ممنون
شرمنده که نمیتونم بیام توی وبلاگتون به لطف برادران عزیز

گلناز پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:22 ب.ظ

منم طرحم شهرکرد بود
از این مریضای عتیقه تو شهرکرد زیاد هست

جدا؟
کی؟
الان کجائین؟

مژگان امینی پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:43 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

دکتر نگید که از غصه ی اسباب کشی سه هفته است که زانو درد گرفتم.

قبول دارم
خیلی سخته

زبل خان پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:46 ب.ظ http://zebelestan.blogsky.com

دکتر نرو رو اعصاب من ،من اعصاب ندارمااا

جان؟؟؟!!!

والا ما که حال میکنیم بقیه هم که مهم نیستن..دکتر بنویس..ما تشویقتون می کنیم.....موج مکزیکی...دکتر سید ......دلاور...هی ..هی...

وای ببخشید
تا خودمونو لت و پار نکردی بای!

زبل خان پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:43 ب.ظ http://zebelestan.blogsky.com

خوب تقصیر دکتره به پیرزنه نگفته دقیقا 6 ماه بعد از کی؟؟؟

اینم حرفیه!

زبل خان پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:42 ب.ظ http://zebelestan.blogsky.com

شماره 9: ای کوفت..(با مریضه بودم..)

خوب شد توضیح دادی وگرنه ...

زبل خان پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:41 ب.ظ http://zebelestan.blogsky.com

دکتر تو استعلاجی بنویسید به علت استرس خواستگار..یا مثلا رفته ارایشگاه...

عروس رفته گل بچینه خوبه؟

زبل خان پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:37 ب.ظ http://zebelestan.blogsky.com

هنوز کامل اورکا نشده..هروقت اونم فهمیدید اورکا بگید...

چشم

افسون پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:33 ب.ظ

خنده نمودیم آقای دکتر
خیر از درسهاتون ببینید که سبب انبساط مبسوط خاطر مقبوض مارا فراهم میاورید!
(ولله ما که خیر ندیدیم از درسمون یه مدرک مهندسی کامپیوتر مونده رو دستمون و شدیدم مایه عبرت آشنا و غریبه که میگند رشته درست درمون بخون مثل فلانی (اشاره به من ) نشی!)

درمورد اعتراضات هم باید بگم که من که نوشته هاتون تمسخر برداشت نمیکنم خوب اتفاقات و خاطرات خودتونه . اینجوری باشه که هیچکس نباید هیچی تعریف کنه چون یه عده دیگه هم درگیرند همیشه! بیشتر شبیه بهانه بنی اسراییلی و یه سری نقدکه نه گیر شاید بیخوده (فقط نظر خودم بود و ابدا قصد توهین توش نیست و قصد شروع بحث هم ندارم)
طولانی شد ببخشید

خواهش میگردد
وظیفه ماست
وا فعلا که کامپیوتر تو بورسه که!

ستاره پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:04 ب.ظ http://razesukoot.blogfa.com

سلام دکتر
خدا به دادتون برسه ما که مورد۹ رو خوندیم حالمون مشمئز شد چه کشیدی دکتر؟

سلام
چرا تهمت میزنی؟
من چیزی نمیکشم میخوای همین حالا بریم آزمایش :دی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:59 ب.ظ

tang na, rang

آهان
جای شما خالی
یه رنگ ملیحی داشت که نگو!!

changiz پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:59 ب.ظ

Shiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiit hala ananase che tangi bod?!!!!!!!!
jeddan chi mikeshin shoma dokia

آناناسه چه تنگی بود؟
یعنی چی؟

وروجک پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:27 ب.ظ http://jighestan.blogfa.com

3>> من که فکر کنم واقعا برم زیر سرم
8>> نههههههههههه!!!!!!!چه جالب بود
9>> واااااااای شما چیکار کردین؟
12>>
15>> چه حس جالبی
16>> چه دل پری داشتن/اون داروخونه ایه بیچاره رو بگو

واقعا برین زیر سرم؟ چرا آخه؟

ملودی مدادرنگی ها پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:16 ق.ظ http://melodyemedadrangiha.persianblog.ir/

مورد 9 واقعی بود ؟!!!
چه شکلی تحمل کردید

همه شون واقعی بود
به سختی!

فاطیما پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:51 ق.ظ http://fatimapic64.blogsky.com/

سلام
تازه وبلاگتونو دیدم و اولین پستتونو خوندم
جالب بود
ممنون

سلام
خوش اومدین
ممنون

تاتی چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:53 ب.ظ

دور از جونه دکتره؟؟؟؟؟؟؟بلههههههههه!سکووووووت میکنیییییم!
ا این همون قضیست!جالبه بس یافتم به یونانی میشه اورکا!ممنون بابت توضیحتون فقط میشه لطف کنید انکلیسی بنویسید که تلفظش رو هم یاد بکیرم!
آقا....آقا بله باشمام بیا شطرنجی کن میخوام یه اعترافی بکنم!(آیکون یک تاتی با صورت شطرنجی):جالبه بدونی بنجم ابتدایی که بودیم معلم علوممون که یه معلم خیلی خوبی بود میخواست کاری کنه که لذت حاصل از یه کشفو متصور بشیم اینو واسمون تعریف کرد!و جالبه بدونی که ما همه اون موقع فکر میکردیم نکته ی جالبی که باعث شده معلممون اینو واسمون تعریف کنه لخت بودنش بوده!و این که ارشمیدوس عجب آدم بیتربیتی بوده!
تفکرات یک تاتی 5 ابتدایی:یعنی همه ی دانشمندا اینقدر بیتربیتن یادم باشه بزرک شدم دانشمند نشم!


فکر کنم ureka
جالب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد