جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۱)

خودم هم فکر نمیکردم این پست به این سرعت آماده بشه (توضیح اینکه این مطالب روز یکشنبه به حدی رسیده بودند که میخواستم آپ کنم اما به دلیل ایام عزاداری و همینطور پی نوشتهائی که بعدا میخونین تصمیم گرفتم که امشب آپ کنم) 

۱. به خانمه که بچه سرماخورده شو آورده بود گفتم: این داروها رو از کِی دارین بهش میدین؟ گفت: از دیروز. گفتم: پس اقلا یه کم صبر میکردی تا دارو اثر کنه. گفت: آخه داروها رو دو روز پیش خریدم فقط از دیروز بهش دادم بخوره!! 

۲. یه پسر جوون با «هموروئید» اومده بود. داشتم براش نسخه مینوشتم که گفت: من توی مرکز پرورش قارچ کار میکنم ممکنه روی ریه هام اثر گذاشته باشه که اینطوری شده باشم؟! 

۳. یه مرد جوون با گلودرد اومده بود. گفتم: هیچ داروئی مصرف نکردین؟ گفت: چرا دارم کپسول میخورم. گفتم: خوب همونو ادامه بدین. گفت: آخه دارم اونهارو برای آبسه دندونم میخورم نه گلو درد! 

۴. یه پیرزن اومد تو و نرسیده دست کرد توی کیفش و یه شیشه خالی مربا درآورد که توش یه عقرب بزرگ بدو بدو میکرد! گفتم: اینو آوردی برای چی؟ گفت: یه بار اومدم برای عقرب سم بگیرم که گفتند باید بیاریش ببینیم از چه نوعیه٬ حالا هم با یه بدبختی زنده گرفتمش! (روز بعد از کاردان بهداشت محیط که اون روز مرخصی بود پرسیدم جریان چی بود؟ گفت: میخواستم یکی زنده برام بیاره ببینم میتونم نگهش دارم اما از دیروز تا حالا مُرده بود!) 

۵. به مَرده که با استفراغ اومده بود گفتم: چند روزه که اینطورین؟ گفت: از دیروز٬ خودت ببین از دیروز تا حالا چند روزه؟! 

۶. پدری که پسر سرما خورده شو آورده بود میگفت: الان یک هفته است که مریضه و خوب نشده. گفتم: چند روزه که دارو میخوره؟ گفت: ۱۰ روز! 

۷. یه پسر جوون با فشار خون پائین اومده بود. گفتم: میتونین بمونین سرم بزنین؟ گفت: نه. گفتم: آمپول میزنین؟ گفت: نه. خانم جوونی که باهاش بود گفت: آقای دکتر لطفا یه شربت ماستی (آلومینیم ام جی اس) براش بنویسین گفتم: چرا؟ گفت: آخه میگن چیزهای شیرین فشار خونو بالا میبرن! 

۸. به پسره گفتم: از کِی گلو درد داری؟ گفت: از پس فردا! 

۹. به پسره (یه پسر دیگه) گفتم: از سینه ات خلط هم میاد؟ گفت: نه اما از گلوم میاد! 

۱۰. یه خانم حدودا ۵۰ ساله با درد پا اومد و گفت: من توی ۸ سال جنگ چون دیدم جوونهای مردم توی خاک و خونند شبها پتو زیر پام نمینداختم و از همون موقع پا درد دارم. گفتم: پیش دکتر هم رفتی؟ گفت: نه من برای اسلام پتو نمینداختم حالا میرفتم دکتر؟! گفتم: چرا امروز اومدی؟ گفت: آخه خیلی پادرد داشتم استخاره کردم که بیام خوب اومد!! 

۱۱. روز شنبه این هفته یه زن و شوهر بچه شونو آورده بودند. گفتم: چند روزه که مریضه؟ پدره گفت: دو روزه مادرش گفت: نه سه روزه پدره با عصبانیت به مادرش گفت: آخه جمعه که تعطیله!! 

۱۲. امروز صبح پیرزنه با دفترچه بیمه روستائیش اومد که گفتم: دفترچه تون که برگ نداره. گفت: حالا یه جوری توی همین بنویس! گفتم: نمیشه گفت: پس توی برگه بنویس اما آزاد ننویس (!) گفتم: نمیشه با ناراحتی رفت طرف در و گفت: بگو برای کی میخوای این همه پول رو!! (حالا خوبه ما یه حقوق ثابت داریم!!) 

پ.ن۱: خوب دیگه ما رسما داریم آماده میشیم برای خوندن درس . به درخواست من اخوی گرامی از نمایشگاه کتاب تهران برام یه بسته کامل کتابهای کامران احمدی رو خرید که منتظرم اولیشون بیاد 

پ.ن۲: سال ۸۷ با آنی و عماد پاسپورت گرفتیم تا برای اولین بار یه سفر خارج از کشور بریم اما چندین بار به دلایل مختلف برنامه سفرمون به هم خورد که آخرینشون تکرار امتحان دستیاری بود و بعد افزایش ناگهانی قیمت تورها توی اسفند. 

اما انگار گوش شیطون کر مشکلات برطرف شده و ما صبح پنجشنبه از فرودگاه اصفهان عازم استانبول خواهیم شد و احتمالا چند روزی در خدمتتون نخواهم بود (حواستون باشه با سقوط کدوم هواپیما باید برامون فاتحه بفرستین!!) 

پ.ن۳: چند روز پیش داشتم دنبال یه چیزی میگشتم که یه توپ لاستیکی کوچیکو زیر کابینتها پیدا کردم. همون وقت عماد سررسید و گفت: وااای بابا پیداش کردی؟ میدونی این توپ چقدر برام با ارزشه؟! گفتم: چرا؟ گفت: آخه از توی «سک سک» درش آوردم!

نظرات 3 + ارسال نظر
یکی شنبه 18 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 01:24 ب.ظ

پ.ن.3 خیلی جالب بود

ممنون

نگران آینده جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:29 ق.ظ

سلام!هرطور راحتین

سلام ممنون

نگران آینده پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:33 ق.ظ

با کمال افتخار اولین نفرم!قبلا سلام دادم.
پس یه راست می ریم سر اصل مطلب:
4-وااااااااااااااااااااااای!الفرار!
10-آدم نمی دونه به اینجور افراد چی بگه!نیتشون خوبه ولی کار بی فایده می کنن!
پ ن 3:جانم!
خب فعلا تا نظر بعدی بای!

ممنون که نظر دادین
پس من هم جواب سلام نمیدم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد