جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) ناجالب (انتخاب اشتباه)

پیش نویس 

سلام 

در طول سالهائی که از پزشک شدن من و ویزیت بیماران میگذره٬ به جز صدها و شاید هزاران بیماری که دیدم و فراموششون کردم و صرفنظر از تعداد کمتری بیمار که میتونین اونها رو توی پستهای این وبلاگ بخونین٬ گه گاه با بیمارانی روبرو میشم که توجهمو به خودشون جلب میکنند.  

این بیماران معمولا به صورتی نیستند که بشه توی پستهائی مثل «خاطرات (از نظر خودم) جالب» درموردشون نوشت و گرچه دو سه باری چنین کاریو انجام دادم اما بیشتر این افراد بعد از مدتی فراموشم شده اند. 

اما وقتی دو سه هفته پیش مریضی که این پستو درباره اش نوشتم اومد٬ تصمیم گرفتم ماجرای اونو بنویسم حتی اگه مجبور بشم یه پست مجزا رو به اون اختصاص بدم٬ چون مطمئنا تعداد چنین بیمارانی اونقدرها زیاد نیست. 

اول تصمیم گرفتم یه اسم کلی برای پستهائی که در مورد این مریضها مینویسم انتخاب کنم اما بعد دیدم هیچ اسمی مثل «انتخاب اشتباه» به درد این پست نمیخوره. 

و اما اصل ماجرا: 

سر ظهر بود و درمانگاه تازه خلوت شده بود. رفتم توی اتاق استراحت پزشک توی درمانگاه شبانه روزی ولی به محض اینکه روی تخت دراز کشیدم زنگ زدند و فهمیدم مریض اومده. برگشتم توی مطب و با یه دختر حدودا ۲۰ ساله با لباس سرتاپا سیاه روبرو شدم که تور سیاهی که به لبه آستینها و جلو مقنعه اش دوخته بود و حرکت ظاهرا ناخودآگاهی که داشت و هر چند ثانیه لبه های مقنعه شو میگرفت و به جلو می کشید حسابی جلب توجه میکرد. تورهای سیاهرنگ چند سانتیمتری از دستهاشو میپوشوندند و صورتش هم توی اون مقنعه حالت خاصی پیدا کرده بود به طوری که آدم فکر میکرد با یه قهرمان شمشیربازی طرفه که توری فلزی جلو صورتشو برداشته. روی صندلی نشستم و اونو هم دعوت به نشستن کردم٬ اضطراب و ناراحتی از همه حرکاتش میبارید٬ دستهاش می لرزید و صورتش چین افتاده بود. وقتی ازش خواستم مشکلشو بگه٬ از حالت تهوعش گفت و از سردردهاش٬ از بی خوابی و کم اشتهائی ..... بعد از گرفتن شرح حال و معاینه بهش گفتم: تا جائی که من میبینم شما از نظر جسمی هیچ مشکلی ندارین٬ اخیرا توی خونه هیچ مشکلی یا ناراحتی نداشتین؟ احساس کردم اگه یه کلمه دیگه حرف بزنم اشکش سرازیر میشه پس ساکت موندم تا خودش حرف بزنه و چند ثانیه بعد خودش به حرف اومد: آقای دکتر! حق با شماست٬ مدتیه که من توی خونه مشکل دارم٬ من یه نامزد داشتم که اخیرا فهمیدم مشکل داره و ازش جدا شدم٬ یه خواهر کوچیکتر هم دارم که از اون موقع سر هر چیزی داره بهم نیش و کنایه می زنه٬ مرتب داره بهم سرکوفت میزنه و میگه تو نتونستی شوهر آینده تو درست انتخاب کنی٬ من هم نمیتونم بهش چیزی بگم چون ازم کوچیکتره. اگه هم شکایتشو به پدرم بکنم همیشه طرف اونو میگیره و میگه خواهرت حق داره تو انتخاب درستی نکردی باید قبلا بیشتر درباره اش بررسی میکردی. دیگه واقعا نمیدونم چکار کنم؟ الان هم به بهونه رفتن به دانشگاه از خونه اومدم بیرون و اومدم درمانگاه. آقای دکتر! من توی انتخابم اشتباه کردم٬ شما مواظب باشین توی انتخابتون اشتباه نکنین ( ) او همین طور میگفت و من هم همین طور گوش میکردم٬ توی دلم خدا رو شکر کردم که یه موقعی اومده که درمانگاه خلوته و هر لحظه این احتمال وجود نداره که یه نفر دیگه بزنه به در و بگه: چکار میکنین؟ ما هم توی نوبتیمااا... چند دقیقه ای گذشت تا اینکه آروم شد. من چندان آدم خوش صحبتی نیستم و از طرف دیگه واقعا نمیدونستم که چی باید بهش بگم؟ پس یه مشاور خوب بهش معرفی کردم و بهش توصیه کردم حتما بهش مراجعه کنه٬ یه مقدار آرامبخش ملایم هم براش نوشتم تا فعلا کمی آرومتر بشه. او هم تشکر کرد و بلند شد که بره. یکدفعه کنجکاویم گل کرد و پرسیدم: راستی نگفتین مشکل نامزدتون چی بود؟ دم در مطب ایستاد٬ یه نگاه بهم کرد و گفت: بعد از عقدمون معلوم شد تومور مغزی داره. گفتم: برای همین ازش طلاق گرفتین و دارن بهتون سرکوفت میزنن؟ گفت: آره! .... البته چون پسر خوبی بود من هم مهریه مو بخشیدم. بعد هم برگشت و رفت بیرون. یخ کردم .... چند دقیقه ای ساکت روی صندلی نشستم. واقعا اگه این دختر بعد از ازدواج متوجه تومور مغزی شوهرش می شد چکار میکرد؟ باز هم به همین راحتی ازش جدا میشد؟ اگه احیانا خودش دچار چنین مشکلی شده بود هم همین انتظارو از شوهرش داشت؟ واقعا چه کسی یه انتخاب اشتباه داشت؟؟؟

بعدنوشت: بالاخره یه اسم کلی برای این پستها پیدا کردم!

نظرات 82 + ارسال نظر
تاتی یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:39 ق.ظ

میکم این هوا هم قاطی کرده تکلیفش با خودش هم مشخص نیس جه برسه به ما!اصلا هوا بس ناجوانمردانه سرد است!
طرفای شمام اینقدر سرده؟من که اینجا با شونصد تا لباس دارم قندیل میبندم!

اینجا که روزها گرمه و شبها به شدت سرد ولی خبری از بارندگی نیست

تاتی یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:26 ق.ظ

ئهههههههههه دکتر اول صبحی روحیم کرفت
اما جدا آموزنده بود اما واقعا نمیدونم اکه جای دختره بودم جیکار میکردم
یادم باشه 10،12 ساله دیکه که خواستم مزدوج شم به مامانم بکم خودش حواسش به جوانب کار باشه یارو مریضی جیزی نداشته باشه!بعدا بابام و خواهرم حالمو بکیرن!!!

شرمنده
ده دوازده سال دیگه؟
لابد میخواین بگین همه با عکس و سونوگرافی و ...تشریف بیارن خواستگاری!

زبل بانو شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:57 ب.ظ http://zebelestan.blogsky.com

واقعا....خودش خیلی جای فکر داره..من برادر یکی از دوستام ازدواج کرد دقیقا زمانی که یکسال گذشته از ازدواجشون فهمیدن دختره ام اس داره و تا اون زمان علائم نشون نداده...

طلاق که نگرفتن آیا؟

تاراس شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:14 ب.ظ http://fatemehalinezhad.mihanblog.com/

درود بسیار... یه سوال برام پیش اومد.... اون آقا قبل از نامزدیش می دونست این مشکل رو داره و آیا به خانمش این مسئله رو گفته بود؟

سلام
اگه از قبل بهش گفته بود که چنین مشکلی پیش نمیومد
ضمن اینکه بعید میدونم خودش هم میدونسته وگرنه مرض که نداشت پاشه بره دختر مردمو عقد کنه که!

لژیونلا شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:38 ب.ظ

سلام
نمیشه گفت حق پسره نادیده گرفته شده یا دختره...
ولی به ضرس قاطع میشه گفت خانواده دختر سبک مغزتشریف دارند.

سلام
بله
مغزشون مگس وزنه فکر کنم!

خانوم معلم شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:46 ب.ظ

سلام ..
خسته نباشین..
مطلب غم انگیزی بود..
خدا ازین بلاها سر هیچ کسی نیاره ..
دختره هم معلوم بوده ازین کارش همچین راضی نیس خوب!
ولی کارش منظورم طلاقش! کاره انسانی نبوده!
و رومینا جون:
عزیزم چرا داری به این موضوع منفی گرا نگاه میکنی؟
جامعه به همه مشاغل نیاز داره .. و همه مشاغل هم سختی های خاص خودشونو دارن حتی اونایی که از همه راحتتر هم به نظر میان ریسک های خاص خودشونو دارن!
من خودم وقتی میرم دکتر.. قیافه دکترم رو که می بینم حالم خوب میشه جدی میگم!
چهره و حضور دکترا.. حتی اون لباس سفیدشون بهم آرامش میده! شاید این یه نوع تلقین باشه نمیدونم..
ولی نظر بنده حقیر اینه که طرز فکرت اشتباهه گلم.. امیدوارم از حرفم ناراحت نشی.. منظور بدی نداشتم.

سلام
ممنون از نظرتون و از لطفی که به همکاران من دارین

مَنـــــ... شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:59 ب.ظ

درکش نمیکنم...

اتفاقا من هم درکشون نمیکنم

نازی شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:43 ب.ظ http://nazi3700.blogfa.com

خب میدونی دکتر این خیلی ناراحت کنندس. اما تو خونواده‌های ما ازدواج کردن با یه فرد مریض غیر قابل درکه چون اونا خوشبختی بچه‌شونو میخوان حالا دختر یا پسر فرقی نداره. من خیلی از این موارد دیدم که به خاطر مریضی بهم خورده.
ای کاش مریضی دامن هیچکیو نگیره. خیلی سخته... شاید اگه اون دختر هم میخواست که با اون بمونه خونوادش قبول نکردن و مقصر اونا بودن..

حرف شما منطقیه
اما من هنوز نفهمیدم چرا بهش سرکوفت میزدن؟!

ترنم شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:05 ب.ظ

سلام
رفتار خانواده دختره برام عجیبه به نظر من در حق اون دختر داره ظلم میشه
من اون دختر رو مواخذه نمیکنم که چرا همچین انتخابی داشته یا چرا از نامزدش جدا شده
ولی دلمم برای نامزدش خیلی می سوزه به نظر من زندگی خوب و عاشقانه داشتن کنار کسی که حتی شاید بیشتر از یه روز دیگه زنده نباشه بهتر از
زندگی طولانی و بی دردسر با کسیه که روزگارمونو کنارش به صورت معمولی یا یکنواخت میگذرونیم

چرا باید به صرف بیمار بودن نامزد یا همسرمون ترکش کنیم ؟؟!!!

پس خوبیای آدما این وسط چی میشه ؟

پس عشق چی میشه ؟؟

من اگه به جای اون دختر بودم و واقعا نامزدمو دوست میداشتم و به بزرگی و صداقت رفتاری و گفتاریش اطمینان کامل میداشتم ازش جدا نمیشدم
کنارش می موندم و کیفشو می کردم




سلام
لطف کردین که نظر گذاشتین

افسون شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:39 ب.ظ

من خودم ترجیح میدم اگه زمینگیر شدم بهم لطف کنندو راحتم کنند یا اگه نمیشه هم جایی مثل آسایشگاه رو ترجیح میدم
شاید این پسره نمیدونست که تومور داره
عجب خانواده ی جالبی و چه تعبیر درستی از انتخاب اشتباه داشتند!
نمیتونم بگم کار دختره قابل درک نیست ولی میدونم اگه شوهره درحقش اینجوری کرده بود چه حسی داشت
راستش اگه پسره بعدا فهمیده بوده من بودم میموندم شاید زندگی آدم به یه معنی خراب شه ولی برام وجدانم واخلاقیات خیلی مهمه( نمیخوام شعاربدم شرایط رو که فرض میکنم میگم میموندم البته شاید هم تو موقعیت که باشم فرق کنه)
حس شما رو میشه فهمید وقتی مشکله پسره رو پرسیدید

ممنون که سر زدین اما حالا کی گفته قراره پسره زمینگیر بشه؟
این همه فیلم ایرانیو ندیدین توی همه شون عمل موفقیت آمیز تموم میشه؟!

نانی نار شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:49 ق.ظ http://ran-haskik.persianblog.ir/

عجب برخورد تاسف امیزی!!!
از نظر من که پسر انتخاب اشتباهی داشته که دختری انتخاب کرده که قدرت تحمل سختی و کمک به اون پسر نداشته!!!
مگه همه ادمای که تومور دارن محکومن به مرگ و تنهای!؟
داشتن این چنین خانواده های و با این چنین طرز تفکری واقعا تاسف انگیزه!

ممنون از نظرتون

دلژین شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:35 ق.ظ http://drdeljeen.com

من فکر کردم الان میگه معتاد بوده مثلا
بیچاره پسره

و همچنین
بله واقعا بیچاره پسره!

Nova شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:33 ق.ظ

I just want improve my english conversation!it is so weak!But if U don't like I don't write in english any more!
However for a person that read Harison(if I write it right)in english texts,this easy sentence is like alphabet!
Righte?

اگه انگلیسی شما ضعیفه پس من دیگه چی باید بگم
ضمنا من بقیه پزشکهارو مطمئن نیستم اما خودم به جز مطالب دارای اصطلاحات پزشکی خیلی توی انگلیسی قوی نیستم

Nova شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:16 ق.ظ

How bitter fate!!!
i can't witting!
Really I can't say who is‏ ‏guilty!That girl?her poor nominee?or this cruel universe?
But if I was in her situation I did her work too(loyal)
I can't say selfish to her beacuse I can't ignore her due in her brutal life!i don't know how her silly sister&father ignore her feeling?

مسئله همون جمله آخره
دیگه سرکوفت زدنشون واقعا بی معنیه

نگار شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:54 ق.ظ

سلام علامت داشتن تومور مغزی چیه؟ واز کی متوجه میشن؟

سلام
سوالتون خیلی کلیه
چندین نوع تومور مغزی وجود داره و علائمشون بسته به اندازه و محل و نوعشون متفاوته
یادمه استادمون توی دوران دانشجوئی تعریف میکرد یه مهندسو آوردند و گفتند این هیچ مشکلی نداره اما مدتیه که گاهی جوکهای به شدت بیمزه ای تعریف میکنه و خودش قاه قاه میخنده! ازش سی تی اسکن گرفتیم و تومور داشت!! (حالا نرین هرکی جوک بیمزه تعریف میکرد ببرین پیش دکتر!)
اما معمولا سر درد (نه هر سر دردی) و تهوع و استفراغ (نه هر تهوع و استفراغی) کاهش سطح هوشیاری و افت بینائی و .... از جمله شایعترین علائم تومورهای مغزی هستند

y شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:45 ق.ظ http://amore2.blogfa.com

salam
khub hastin?
kheiliii kheili ajib bud vasam
akhe yani chi?
mundam chi begaam

mitunam begam nemishe kesio pish bini kard
ya az kesi az karashun sar dar biari
ye lahze khodamo jaye ishun gozashtam
vaghean yani injur adam hastan?

سلام
ممنون
نمیدونم خودتونو جای کدوم ایشون گذاشتین اما به هرحال چنین آدمهائی هم هستند!

دانشمنگ شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:21 ق.ظ http://daneshmang.blogfa.com

از دید متفاوت من: شاید حکمت این تومور همین بوده که پسر وارد زندگی و رنج و عذاب بعدش با این قوم جاهل نشه.خدا گر ز حکمت ببندد دری...
سلام.حال شما؟باید واسش سیانور تجویز میکردید می گفتید خانوادگی بخورن.امان از بی فرهنگی و جهالت...

یعنی خدا یه راه ساده تر پیدا نکرد؟
سلام ممنون اگه بخوایم برای افراد جاهل سیانور تجویز کنیم که یک هفته ای جمعیت جهان نصف میشه!

یه همکار شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:41 ق.ظ

سلام
مدتیه که با نوشته هاتون اخت گرفتم
خیلی ازین ماجرا دلم گرفت,واسه هردو.ما بیست ساله که درگیر تومور مغزی مامانم هستیم,مننژیوما,و زندگیمون با بغض میگذره:-(

سلام
شما لطف دارین
متاسفم امیدوارم هرطور صلاحه همون طور بشه

neda شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:28 ق.ظ

فک کنید ادمی که فهمیده تومور داره چقد داغونه خودش اونوخ همسرشم ول کنه بره !!

آی سخته آییییییییی

راسکلنیکف جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:52 ب.ظ http://soir1991.blogsky.com

گاهی میشه به مانتیتور خیره بشین وهیچ حرفی نداشته باشین.منم همین طوریم الان نمیدونم اینم یه طورشه...

میدونم چی میگین

رومینا جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:29 ب.ظ http://black-love2.blogsky.com/

اشتباه برداشت نکنید من منظورم شغل و حرفه ی کاریتون بود
زن داداش خودم پزشکه
ولی یه قدری دوستش دارم که حاضرم براش جون بدم

کلا رشته ی خیلی بد و ابلهانه ای دارید

بهتون بر نخوره
و عصبانی هم نشید

چون واقعا شغلتون بی نهایت مزخرفه

جز موج منفی
افسردگی
بیماری
مریضی
آه و ناله
غصه
درد
هیچ چیز دیگه نصیبتون نمیشه

نمیخواد بگید همینکه میبینیم مریضامون خوب میشن خودش برامون یک دنیایه
آره خودش یک دنیا براتون محسوب میشه

ولی وقتی دارید کار میکنید جز موج منفی هیچ چیز دیگه از دنیای اطرافتون پیدا نمیکنید

این خیلی بده
خیلی بد

خیلی خیلی بد

سلام
حالا تاحدودی با شما موافقم :دی

ماما مهربون جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:31 ب.ظ http://midwife40.blogfa.com

سلام دکتر.طفلی دختره هم سن من بودهنمیتونم خودمو جای اون بذارم ولی اگه پسره خودشم دیر متوجه میشد وتقصیری نداشت ودروغ نگفته بود اگه من بودم کنارش میموندم

سلام
من گفتم حدودا ۲۰ ساله ضمن اینکه من اصولا استعداد تخمین سن دیگران و بویژه خانمها رو به صورت صحیح ندارم!
به هرحال ممنون از لطفتون

من جون جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:08 ب.ظ

وای دکتر....آدم شوکه میشه!
انتخاب؟
اشتباه؟
تقدیر؟
ما کجاییم؟؟؟

خودم هم گیج شدم

دکتر نفیس جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:46 ب.ظ http://drnafis.blogfa.com

با تمام احترام ، خانواده دختر دیوانه اند !
از این به بعد به کلیه خواستگارها توصیه میشود که سی تی اسکن و ام آرآی کل بدن و نوار قلب و اکو برای جلسه اول همراه بیاورند!

با تمام احترام با شما موافقم!
راستی اون سوالو هنوز نپرسیدم ظاهرا حال روحی کسی که قرار بود ازش بپرسم چندان مساعد نیست

گم و گور جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:40 ب.ظ http://injatanha.blogfa.com

سلام
ب شک انداختینم
رفتم تحقیق کردم
بله داریم
ی رشته که تو دانشگاه علمی کاربردی تدریس میشه
ولی کاشمیگفتم ابیاری گیاهان دریایی
حداقل سوتی نمی دادم اینجوری ابروم بره...
من اگه جای دختره بودم جدا نمیشدم
خانواده داشتن بهتر از تنهاییه
حتی اگه طرفت تومور داشته باشه

سلام
من نمیدونستم
ممنون که جوابمو دادین
اما خوش به حال کسانی که با اینها ازدواج میکنند (صرفنظر از درآمدشون!)
آبیاری گیاهان دریائی؟
البته این دختره که تنها نیست و خونواده خودشو داره
به هرحال ممنون از لطفتون

من و هسملی جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:53 ب.ظ http://manohasmali.blogfa.com

اولاً خیلی دلم برای پسر سوخت! اون اوضاع روحی!!
دوماً اینکه خواهر و پدر دختره میگفتن که باید بیشتر دقت میکردی! یعنی چی؟؟؟؟؟اونایی که مریضن بنده های خدا بهشون سنسور وصله؟؟؟؟؟
حقیقت تلخی بود!

ایضا
اگه فهمیدین یعنی چی لطفا به من هم خبر بدین!
بله متاسفانه

رومینا جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:33 ب.ظ http://black-love2.blogsky.com/

اصلا از دکترا خوشم نمیاد

نمیدونم چرا

ولی اصلا از پزشکا خوشم نمیاد


اصلا خوشم نمیاد

با کمال احترام باید بگم دارین اشتباه میکنین
این درست نیست که از روی شغل یا دین یا نژاد یا جنس یا .... یه آدم در موردش قضاوت کنین
توی هر قشر و گروهی هم آدم خوب هست هم آدم بد

من+لبخند=خداوند جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:30 ب.ظ

من جای اون دختر بودم جدا نمیشدم!همونجور که خوذم انتظار دارم اگه بیمار شم شریک زندگیم تنهام نذاره!
چقدر تلخ

ممنون که سر زدین
بله تلخه متاسفانه

یک دانشجوی پزشکی جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:10 ب.ظ http://manopezeshki.persianblog.ir/

فکر کنم شما هم درک کردین که من چه احساسی داشتم

من+لبخند=خداوند جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:08 ب.ظ http://smmnilo.blogfa.com

سلام
بله خدا واسم موهامو بافت
اونم چه جور!
خیلی حس خوبی داره خیلی نوازش دست هاش گرمای آغوشش

سلام
خوش به حالتون

سارا از ژوژمان جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:02 ب.ظ

دقیقا من هم همین فکرها به ذهنم رسید وقتی ماجرا رو خوندم ... ولی نهایتش واسم قابل درکه همچین انتخابی!

حق با شماست
حتی من هم که دارم اینطور مینویسم برام قابل درکه ولی دیگه سرکوفت زدن و انتخاب اشتباه واقعا اینجا معنی نداره

آرتا جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:31 ب.ظ http://arta1990.blogfa.com

سلام دوست عزیز
وب جالبی دارین موفق باشید
خوشحال میشم به منم سری بزنیدُ قدمتون رو چشم

سلام
مزاحم میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد