جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

روزی که «شطرنج» آمد

پیش نویس: 

سلام 

همین حالا کلی خاطره کوتاه دارم که میتونن به عنوان خاطرات (از نظر خودم) جالب نوشته بشن. اما احساس کردم دیگه خیلی وقته که از خاطرات عهد عتیق ننوشتم. بخصوص که زمان زیادی تا پایانشون هم باقی نمونده. پس با اجازه تون: 

اواسط تیرماه ۱۳۸۴ بود و باتوجه به اینکه کلاسها و امتحانات بیشتر دانشجوها تمام شده بود. درمونگاه دانشگاه به شدت خلوت و به قول همولایتی های ما کویت شده بود! به ندرت برام مریض میومد که بیشتر مریضها هم از پرسنل دانشگاه بودند. 

تا اینکه یه روز توسط مدیر دانشگاه احضار شدم. بعد از سلام و احوالپرسی آقای دکتر «پ» فرمودند: به زودی مسابقات شطرنج دانشجویان دختر دانشگاه های کشور اینجا برگزار میشه و ما میخوایم یه میزبانی داشته باشیم که هیچ نقطه ضعفی نداشته باشه. پس ازتون میخوام در طول برگزاری این مسابقات از دانشگاه بیرون نرین. 

گفتم: آقای دکتر! آخه این که نمیشه٬ ما یه بچه کوچیک داریم٬ خرید داریم و .... 

گفت: شما چند نفرین؟ گفتم: سه نفر. در کشو میزشو باز کرد و سه دسته ژتون صبحانه و ناهار و شام سلفو برای یک هفته داد دستم و گفت: دیگه خرید غذا هم ندارین. برای بچه هم هر خریدی دارین زودتر انجام بدین! 

راستش یادم نیست که مسابقات اواخر تیرماه شروع شد یا اوائل مرداد. یادمه اکثر تیمها توی یه روز جمعه رسیدند. همون روز هم یکی از خانمها اومد تا براش سرمشو بزنم. من هم چنان بلائی به سرش آوردم که دیگه هیچکدوم از شرکت کنندگان اون طرفها آفتابی نشدند! صبح روز شنبه هم که روز اول مسابقات بود همون اول صبح یه لشکر دختر از شهرهای مختلف ریختند توی درمونگاه که توی شهر خودشون نرفته بودند دکتر صلاحیت جسمانی شونو برای شرکت در مسابقات شطرنج تائید کنه. طبیعتا با توجه به خشونت این ورزش (!) این یه خطای بزرگ بود. برگه همه شونو براشون مهر کردم و رفتند و دیگه خبری نشد. 

مسابقات صبح روز اول که تمام شد با درمونگاه تماس گرفتند که از این به بعد توی مسابقات صبح و عصر شما باید با دارو توی سالن مسابقات باشید! 

اون روز عصر رفتم و از روز بعد هم صبح ها با خانم «ک» بهیار و مسئول داروخونه و عصرها به تنهائی مشغول تماشای مسابقات شطرنج می شدم. 

حتما میتونین حدس بزنین که چقدر سر ما شلوغ بود؟! بیماران ما فقط شامل دخترانی میشد که از شدت تمرکز دچار سردرد شده بودند و البته چندباری از شدت استرس دچار اسهال و یا تهوع می شدند. باتوجه به اینکه داروهائی که بهشون می دادیم هم رایگان بودند به دستور شبکه بهداشت ما حق داشتیم فقط یکی دو دونه قرص به هر مریض بدیم (دونه نه بسته!) 

در طول برگزاری مسابقات هر روز صبح و ظهر و شب سری به سلف میزدم و غذامونو میگرفتم و به عبارت دیگه در تمام این چند روز آشپزی به عهده من بود!! عماد هم که عملا غذائی نمیخورد پس ما دو نفر بودیم و سه وعده غذا. یادمه یکی دوبار هم که توی اون هفته برامون مهمون اومد با همون غذاها ازشون پذیرائی میکردیم! 

همون روز اولی که صبح با خانم «ک» رفته بودیم توی سالن از شدت بیکاری بهش گفتم: برم یه صفحه شطرنج از یکی بگیرم بیام؟ گفت: شرمنده من اصلا شطرنج بلد نیستم. 

یادمه توی تیم دانشگاه ولایت دختری بود که علی الحساب همه بازیهاشو می باخت و بیشترین زمانی که تونست توی یه بازی مقاومت کنه نیم ساعت بود. یه بار که داشتم از دستش حرص میخوردم خانم «ک» گفت: اون دخترو میبینین؟ همکلاس دخترمه. دخترم میگفت از طرف رئیس دانشگاه اومدند سر کلاس و گفتند برای ایجاد تیم شطرنج دانشگاه یه نفر کم داریم و هیچکس حاضر نیست بیاد. بالاخره این دختر داوطلب شد ولی گفت: من اصلا شطرنج بلد نیستم! در طول یک هفته پیش از مسابقات براش کلاس فشرده آموزش شطرنج گذاشته بودند! 

مسئول برگزاری مسابقات هم خانم «ر» بود که از تهران اومده بود و گرچه من یکی دوبار راه رفتنشو (گرچه بازحمت) دیده بودم اما اکثرا ترجیح میداد سوار صندلی چرخ دار بشه. ضمن اینکه یه اضافه وزن درست و حسابی داشت. 

سه چهار شب از مسابقات گذشته بود. یه شب میخواستم برم شام بگیرم که آنی گفت: میائی به یاد دوران دانشجوئی بریم توی سلف غذا بخوریم؟ و رفتیم. همونطور که گفتم: عملا دانشجوئی توی دانشگاه نمونده بود و سلف دخترونه و پسرونه هم در هم ادغام شده بود. من و «آنی» در حالی که عماد چند ماهه رو توی صندلی مخصوصش همراهمون برده بودیم از اولین نفراتی بودیم که وارد سلف شدیم. شام اون شب سالاد اولویه با نان بود که گرفتیم٬ پشت یه میز نشستیم و مشغول خوردن شدیم. 

کم کم دخترهای تیمهای مختلف یکی یکی وارد سالن شدند و برای گرفتن غذا توی صف ایستادند. هرکدوم از دخترها وقتی از کنار ما رد میشد برای عماد دستی تکان میداد و کلمه محبت آمیزی میگفت. نفرات اول غذا رو گرفتند٬ نگاهی بهش انداختند و نشستند. یکی دو دقیقه بعد یکی از دخترها وقتی چشمش به شامی که براش گذاشته بودند افتاد با صدای بلند گفت: آخه این یعنی چییییییی؟ و به تدریج صدای اعتراض بلند شد. مسئولین حاضر در آشپزخانه سعی کردند دخترها را آروم کنند اما وقتی چند نفر غذاشونو نخورده روی میز گذاشتند و رفتند بقیه هم از اونها پیروی کردند و لشکر دختران به سمت در خروجی هجوم برد. این بار وقتی دخترها از کنار ما میگذشتند متلک بارونمون کردند! ظاهرا فکر میکردند ما به دستور مسئولین دانشگاه اونجا اومدیم تا اونها هم به خوردن اون غذا تشویق بشن! 

چند دقیقه بعد هیچ کس در سالن نبود و فقط من و آنی با همراه داشتن عماد به یاد دوران دانشجویی در حال خوردن شام در سالن سلف سرویس دانشگاه بودیم! 

مسابقات تمام شد و تیم دانشگاه ولایت هیچ مقامی کسب نکرد. یکی دو هفته بعد وقتی نشریه دانشگاهو ورق می زدم چشمم افتاد به مصاحبه با خانم «ر» که در پاسخ به این سوال که: درباره میزبانی این دانشگاه چه نظری دارید؟ فرموده بودند: ترجیح می دهم سکوت کنم! 

پ.ن۱: (اینو میخواستم توی پست قبل بنویسم که یادم رفت!) نمیدونم اگه فرهاد خدابیامرز این آهنگ «بوی عیدی ...» رو نخونده بود مسئولین صدا و سیما توی ایام نوروز چکار میکردند؟! 

پ.ن۲: اگه مسئولین شبکه لطف کنند و حق مسکن مربوط به سال پیشو بهمون بدن به جز سبد غذائی نوروز ۹۰ و ۹۱ دیگه طلب چندانی نداریم. البته بگذریم از «کارانه» که با وجود همه تلاشهامون نتونستیم بگیریم. به نظر شما این جالب نیست که حقوق ما هنوز کمتر از حقوق دکتر هندی های اوائل انقلابه؟! (ماهی هزار دلار) 

پ.ن۳: من یه بار دیگه هم این خاطره رو نوشته بودم. البته زمانی که به شدت وحشت داشتم کسی کوچکترین اطلاعاتی از زندگی خصوصیم به دست بیاره برای همین حتی یه دوست خیالیو وارد ماجرا کردم. ضمن اینکه سبک نگارش این مطلب حتی خودمو هم به خنده میندازه شما رو نمیدونم ببینید!

نظرات 58 + ارسال نظر
زهرا شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:40 ب.ظ http://www.doctore-javan.mihanblog.com

سلام
بازیکنی که پاش در رفته بود رو نمی تونستم براش کاری کنم پس آرتیست بازی در نیاوردم و سپردمش دست مامانش که ببرتش دکتر!!
کارم بیشتر چسبوندن شماره بازیکنها با ژسب بود اونجا!فوقش یکی میومد میگفت پام درد میکنه یک اسپری بهش می زدم.یه دفعه هم اسپری رو برعکس گرفتم پاشید تو صورتم.اصن یه وضی

سلام
کار خوبی کردین
ایول پس تا چند ساعت صورتتون بی حس بوده!

خلوت دل جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:26 ب.ظ http://khalvated.blogsky.com

منتظر بودم باز یه قسمت از پستمو کپی پیست کنین!

خاله آذر جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:21 ب.ظ http://www.khaleazar.blogfa.com

برای منم درک معاینات پزشکی برای مسابقه شطرنج کمی بغرنجه!!نمیدونم چرا همیشه خنده ام میگیره..

از شطرنج خنده تون میگیره یا معاینات پزشکیش؟

یک داروساز جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:58 ب.ظ

دوستی که از آزمایش تراکم استخوان پرسیده:
نه جانم درد نداره مثل گرفتن عکس رادیولوژی میمونه. برو با خیال راحت عکستو بگیر.

ممنون که گفتین
خدائیش من تا حالا ندیدم

یک معلم جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 05:37 ب.ظ http://jafari58.blogfa.com/

سلام متن جدید بهتر بود آدم خودش رو تو محیط حس می کنه . آخه چقدر باید خشونت تحمل می کردند این شطرنجی ها . اصلا شطرنج رو دوست ندارم بیشتر ورزشهای پرجنب و جوش رو دوست دارم .

سلام
ممنون
لابد بخصوص والیبال

زهرا جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:53 ب.ظ http://www.doctore-javan.mihanblog.com

سلام
احیانا آمبولانس دم در سالن ورودی نگذاشته بودند؟
باور نمیشه پزشک برای مسابقات شطرنج؟
من چند سال پیش چندین بار به عنوان پزشکیار مسابقات فوتسال بانوان رده سنی نوجوانان فعالیت کردم.
مسابقه به این خشنی فقط یک آدم ناشی مثل من با یک اسپری لیدوکایئن داشت!!!!
یکی از بچه ها وسط مسابقه مچ پاش در رفت.بعئد من نشسته بودم یک ربع فقط به این نگاه میکردم و نمیدونستم چیکار کنم؟

سلام
فکر خوبیه ها باید پیشنهادشو بهشون بدم!
واقعا؟ چکارش کردید بالاخره؟

مونا پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:10 ب.ظ

سلام دکتر
مدتیه که وبلاگتونو میخونم اما اولین باره که براتون کامنت میزارم.
فقط میخواستم بهتون خسته نباشید بگم و بپرسم دکتر امتحانو چه طور دادین؟
امیدوارم قبول بشید.شما میتونید دکتر

سلام
ممنون که اینجا رو میخونین
سلامت باشین
بگذارین کلید سوالاتو بدن تا با خیال راحت شروع کنم به درس خوندن برای سال دیگه!

جرم شناس پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:05 ب.ظ http://life-code.blogfa.com

سلام دکتر
پخش شده رتبه ۲ رقمی آوردین در کنکور
اومدیم شیرینی بگیریم
شیرینی میدین یا بریم وبلاگ خانومتون ازایشون شیرینی بگیریم؟

سلام
خوب همینه که میگن خواب زن چپه دیگه!

چام چام پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:17 ب.ظ http://marina60.persianblog.ir/

آقای دکتر معلومه که فقط میتونند این ترم رو مجبور به مرخصیم کنند! همین یک ترم رو هم حق ندارند و کارشون قانونی نیست!

از وضعیت مملکت ما نمیشه گفت
یه وقت می بینی یه قانون جدید از خودشون اختراع می کنن

yasna پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 03:59 ب.ظ http://delkok.blogfa.com

دکتر وا چیه آخه ...داشتم صحنه غذا خوردن تو و آنی رو تجسم می کردم....

سایه پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:46 ب.ظ http://phantomstudent.blogfa.com

nدکتر جان حساب دلار اون موقع رو با الآن یکی نکنید توروخدا..اون موقع پول ما واسه خودش نیمچه چیزی بوووود الآن اپسیلن هم نیست و به نفع کسانی میشه که به دلار حقوق میگرن!شما آیا به دلار حقوق دریافت میکنییید؟؟؟؟

واقعا
نه بابا دلارم کجا بود؟!

مریم پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:50 ب.ظ http://soir.blogfa.com

سلام
خیلی خیلی خاطرات جالبی دارید دکترجان...! ولی عجب مسئولیتی خطیری داشتید.
اولویه خوبه که؟؟
راجع به مسائل شبکه بهداشت باید بگم اینجا حق مسکنها همیشه سه ماه سه ماه پرداخت میشه.ولی خوب دوسالی هست سبد کالا ندادند...
البته اینجا یه چیزی به حقوقا اضافه میشه بعد که خرجش میکنیم میفهمن باید یه مقداریش کم بشه... کلا اوضاعیه...
ودیگه اینکه راجع به فرهاد هم باید بگم من انقد حرصم میگیره وقتی تو تلویزیون ازش تقلید میکنند یا آهنگشو یه جور پخش میکنن که داداشم بهم میگه خوب مجبوری اصلا تلویزیون نگاه نکن.

سلام
پس آسمان همه شبکه های بهداشت همین رنگه انگار!
امیدوارم رشته ای قبول بشین که سر و کارتون به شبکه بهداشت نیفته!!

چام چام چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:44 ق.ظ http://marina60.persianblog.ir/

سلام...خوبید شما؟ چند وقت بود نیومده بودم اینجا
ممنون بابت خاطرات.

سلام ممنون
خوش اومدین
ممنون

yasna سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:45 ب.ظ http://delkok.blogfa.com

چقد دلم تنگ شده واسه غذاهای سلف دانشگاه(خصوصا دونفرش)...یادش بخیر

دونفرش؟
وا!

غوغا سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:51 ب.ظ http://life21.blogfa.com

سلام
تبریک میگم بابت پست آنی خانم
ایشالا رزیدنتی هم قبول شید

سلام
ممنون
باز هم ممنون

MIKAH دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:00 ب.ظ http://WWW.jarrahComicStrips.mihanblog.com

سلام دکتر

سبک نگارشتون فوق العاده پیشرفت داشته

در مورد فرهاد خدا بیامرز هم که این تلویزیون هر چی ظلمه در حقش کرده چند وقت پیش یه سریال پخش میشد از کانال 3 یه آهنگ فرهادو تغییر داده بود میخوند ! ترانه یه مردشو هم همینطور جعل کردن و خوندن... تازه بوی عیدی رو هم تکنو کردن!!


1 سوال داشتم
اسپری یا ماده ضد عفونی یا استریل کننده برای موبایل وجود داره؟

البته ماده یا اسپریی که حساسیت پوستی ایجاد نکنه !!!

ممنون


سلام
موافقم
واقعا
راستش نمیدونم شرمنده

دلارام دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 05:37 ب.ظ http://delaaram.persianblog.ir

خیلی باحاله ها وسط شطرنج اسهال بگیری پ هاشت بیاد بشه اسدی ههه.
بمیرم دکتر دیدی گفتم هیچ کس قدر کس دیگه رو نمیدونه چرا آدمی که کل زندگیشو گذاشته درس خونده یا شما که از خیلی چیزایی که دوست داشتی گذشتی بخاطر شغلت و حرفت حقوقت کم باشه
انشالله رزیدنتیت و ببینم دکتر جان


خدا نکنه
ممنون

باران یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:16 ب.ظ http://www.barane-deltangiha.com

سلام دکتر جون خوبید...
سال نو مبارک..البته ببخشید که دیر شده
یادم افتاد به سلف دانشگاه خودمون هر چی میدادن میخوردیم صدامونم در نمیومد...
البته سالاد الویه خیلی دوست دارم..
پست قبلیتون هم خوندم مثل همیشه باحال بود..
مرسی

سلام
ممنون
غذای سلفها که همیشه مشکل دار هست
اما خوب اونها ورزشکار بودند و میخواستن خودشونو تقویت کنن!

آنا یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:05 ب.ظ http://www.anna1980.persianblog.ir

پسکوکامنتای من؟؟؟

من هر کامنتی که بود تائید کردم

ماما مهربون شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:54 ب.ظ http://midwife40.blogfa.com

سلام
چه باحال سالاد الویه خاطرات دانشجویی سلف دانشگاه

سلام
جای شما خالی!

یک دانشجوی پزشکی شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:00 ب.ظ http://manopezeshki.persianblog.ir/

واسه چی گفت ترجیح می ده سکوت کنه؟بخاطر غذا؟خداوکیلی دانشگاه دیگه وقتی میزبان میشه باید غذای خوب بده دیگه!

لابد
شاید هم به خاطر دکترش!
درسته

×بانو! شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:53 ب.ظ http://x-banoo.blogfa.com/

سلام
حالا مگه الویه چشه که اونجوری کردن؟!

سلام
چه عرض کنم؟

الناز شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:37 ب.ظ http://life-code.blogfa.com

نگران آینده جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:52 ب.ظ http://skn.blogfa.com/

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.
آمدم خداحافظی کنم البته تا مدتی.بعد از امتحانا برمی گردم.
موفق باشید.
به وبلاگم سر بزنید حتما.
خداحافظ

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
موفق باشید

صـُـب جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:47 ب.ظ http://drmorning.blogfa.com

مسابقات ما هم تابستون گذشته به میزبانی ولایت شما بود. من هم ترجیح میدم سکوت کنم

واقعا؟
البته شما که با دانشگاه ولایت کاری نداشتین

مرجان جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:12 ب.ظ http://mahroo1371.blogfa.com

سلام
خیلی جالب بود .
مسابقات شطرنج و این همه نیاز به حضور پزشک ? از اون ور بوم افتاده بودن . نه به این ، نه به اون که تو مسابقه های خشنش پزشک کنار رمین نیست!

سلام
ممنون
حق با شماست
نمیدونم چند نفر باید توی زمین ورزش کشته بشن؟

دلارام جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 03:32 ب.ظ http://delaaram.persianblog.ir

من اومدم بگم فقط سال نو تون دیر دیر مبارک خیلی وقت بود وقت نمیکردم بیام.
پستون و هنوز نخوندم کامنت گذاشتم ببخشید.

ممنون سال نو شما هم مبارک
پس منتظر کامنتتون بعد از خوندن این پست هستم

سمیرا پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:54 ب.ظ

خب شما و انی خانوم هم یه بار شرکت می کردین شاید ولایتتون سرافراز میشد

آخه ما هیچکدوم دختر دانشجوی اون دانشگاه نبودیم!

کامیشا پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:45 ب.ظ http://kamiisha.blogsky.com

نه اختیار دارید من جسارت نکردم .امیدوارم پاینده باشید وهمینطور دلنشین بنویسید.خودمو جمع و جور کردم 10 15 دقیقه بیشتر نت نمیام .خدا امتحان امسال و بخیر کنه.امیدوارم در حدی تقلب بشه که حق ما "کم" خورده بشه

من اصلا از حرف شما ناراحت نشدم
اتفاقا از قبل تصمیم گرفته بودم دیگه تا امتحان آپ نکنم
من هم امیدوارم

. پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:19 ب.ظ

خوشم می آد امسال داری می خونیاا!!! کمتر می ای اینجا خداروشکر! پارسال بساطی داشتی اینجا!!!
پارسال یادمه روز قبل آزمونم اینجا بودی!!!
ایشاالله دیگه این هنوزززز .... از اینجا بره!!! ننوشتمش! نحسیش بره!

آفرین به حافظه تون جناب نقطه!
مسئله اینه که میخونیم اما نتیجه یوخ!

نجمه رستمی پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 05:57 ب.ظ http://roshana14.persianblog

سلام
جالب بود.
حالا شما یا آنی خانم شطرنج یادگرفتین ؟

سلام
من توی خونه مون تنها کسی هستم که شطرنج بلده
طبیعتا بدون تمرین هم بازیم زیاد تعریفی نداره
اخیرا دارم به عماد یاد میدم

مژگان امینی پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 05:15 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

به این می گن مسابقه ای مثل بقیه ی چیزها ی زندگی ما

دقیقا

الناز پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:57 ب.ظ http://justiceways.blogfa.com

سلام
شرمنده من اینقدر مزاحم می شم
سوالی داشتم
چه جوری میشه منم لینک هام مثل شما بشه یعنی وبلاگ های به روز شده مشخص باشن
راستش هروقت میام مجبورم یه دور همه ی لینکامو باز کنم ببینم کیا به روز کردن
ممنون میشم اگه جواب بدید آقای خان

سلام
خواهش
برای اینکار باید گوگل ریدرتونو فعال کنین
برای این کار توی لینک مربوطه اش توی لینکهای روزانه وبلاگم کلیک کنین
البته با تغییراتی که اخیرا گوگل ریدر داشت ظاهرا مراحلش یه کم تغییر کرده
اگه سوالی داشتین توصیه میکنم از صاحب اون وبلاگ یعنی یک دانشجوی پزشکی بپرسین البته توی وبلاگ جدیدش توی پرشین

انار چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:53 ب.ظ

جالب بود!
اون داوطلب خانم فشرده اموخته خوب مقاومت میکردها! البته اگه همه ی اون نیم ساعت رو حریفش صرف فکر کردن راجع به عکس العمل حرکتهای غافلگیرانه خانم نکرده باشه!
بوی عیدی رو خوب اومدید! راستش بیچاره من که خیلی هم دوست ندارم این آهنگ رو!
اولویه هم خوبه!



جواب قبل تکرار میشود

انار چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:52 ب.ظ

جالب بود!
اون داوطلب خانم فشرده اموخته خوب مقاومت میکردها! البته اگه همه ی اون نیم ساعت رو حریفش صرف فکر کردن راجع به عکس العمل حرکتهای غافلگیرانه خانم نکرده باشه!
بوی عیدی رو خوب اومدید! راستش بیچاره من که خیلی هم دوست ندارم این آهنگ رو!
اولویه هم خوبه!






1

ممنون
واقعا
اون قدر هم ترانه بدی نیست اما نه اینکه هر روز شصتادبار گوشش بدی
موافقم

کامیشا چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:02 ب.ظ http://kamiisha.blogsky.com

نمیدونم چرا این هفته آخری تمایلم به وبلاگ خوندن زیاد شده!! دو صفحه درس دوره میکنم .ول میکنم میام نت.در حالی که 7 ماه تموم زحمت کشیدم!!
ولی همه وبلاگها یک طرف وبلاگ شما یک طرف .معرکه هست .
البته امیدوارم تا امتحان دیگه نت نیام

اگه تقصیر منه ببخشید
قول میدم دیگه آپ نکنم تا بعد از امتحان

مرجان چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:51 ب.ظ

سلام
حق مسکن ما رو خیر باشد قبل عید دادن.کارانه که من اصلا نمیدونم چیه چون فقط چندبار اونم در حد زیر ده تومن گرفتن.
سبد غذایی هم تو این چند سال یادمه یه بار کلی نخود بهمون داده بودن اونم سال86.دیگه بعد اون سبدها سوراخ بودن!
و در ضمن میدونستین حقوق بهورزا از همه ماها و شماها بیشتره؟من تازه فهمیدم.چی رفتین 7 سال درس خوندین آخه؟(حرفم بی احترامی به بهورزا برداشت نشه حالا.منظور این ناهماهنگیها هست)

سلام
اینجا هم تازه لیست کردن دادن مرکز بهداشت استان
با نخودها نوچوسکو درست میکردین حالشو ببرین!
پس باز به خودمون که یه بار ۹ تا مرغ یخ زده گرفتیم!

دلوار چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:18 ب.ظ http://1donyasargarmi.persianblog.ir/http://

سلام
فکر کن اون وسط مینسک دست یکیشون موقعحرکت دادن مهره ها پاره میشد یا مخ یکیشون رباط صلیبی پاره میکرد شما وجودتون حیاتی بوده...مثل داور تکواندوهه

سلام
آره یا مثلا فیل از روی یکیشون رد می شد!

شوکا چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:31 ب.ظ

دکیییییییییییییییییییییی سوالللللللللللللللللللل!!!!
نحوه آزمایش تراکم استخون رو برام بگو؟آمپول داره؟ درد داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

راستشو بگم
من خودم تا حالا از نزدیک ندیدم اما منطقا باید درد داشته باشه

صدرا چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:02 ب.ظ http://amma.loxblog.com

سلام دکی جون
چه خوب که باز از خاطرات گذشته هم نوشتید و اما نوشتید
جالب بود فکر میکردم فقط من هستم که با ترس از اینکه نکنه از دوستان نوشته هامو بخونن دستم میلرزه پس همگیره و طبیعی.
با این اوضاع راحت بنویسم مگه نه

سلام
و اما نوشتم؟
ممنون
نه بابا بنویس خیالت راحت

لژیونلا چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:23 ب.ظ

سلام
جالب بود.
البته فکر نمیکنم کسی از الویه بدش بیاد. قطعا اون الویه مشکل داشته.
اون پست رو هم خوندم... دوست خیالی...

سلام
ممنون
خوب اون که آره ولی حالا من یه کم آبروداری کردم ننوشتم!
راستی
خوشحالم که آپ کردین

روزهای پیلگی چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 03:25 ب.ظ http://peeeleh.blogfa.com

یکی در میون سلامتشونو تایید نمی‌کردین، می‌خندیدیم دور همی!

زهره وبلاگ خون خاموش گذشته چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:58 ق.ظ

والا دکتر جون توی ولایت شما که منم همونو منظورمه توی یکی از موسسات دانشگاهیش ماهم مسابقات کشوری برگزار کردیم و باور کنید اینقدر تقدیر از همه جا داشتیم و هر سال میخواستن مسابقاتو بازم ولایت مابرگزار کنه که کچل شدیم ولی چون مسولییت کار بالاست دیگه کارمندا به مدیر اولتیماتوم دادن که دیگه قبول نکنه... و تابستون که میشه ماهارو لرز میگیره

پس خوش به حال شما!

جرم شناس چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:00 ق.ظ

http://0e0.blogsky.com/
اینو وبلاگ رو همین جوری که توی لینک دوستان جولون می دادم پیدا کردم یه کار جالبی کرده مث شما.
خاطره نوشت هاش از نوع دندون پزشکی

حالا تعریف از شما نباشه...اگه وبلاگی جالب باشه همه ی پستهاش رو به مرور می خونم

واجب شد بهش یه سری بزنم
ممنون که معرفیش کردین

دانشمنگ سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:37 ب.ظ

سلام الا ای گمارده مسئولین در سلف
دانشگاه
الیویه که خوشمزه ست بی سلیقه ها

سلام

واقعا

نگران آینده سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:29 ب.ظ

سلام.ماجرای جالبی بود.
نگارش این مطلب در آن یکی وبلاگتان چندان هم جالب نبود!
این یکی خیلی جالب تر و بانمک تر بود که!!!!!!!!!!!!!!!!
در ضمن برای آن هیچ نظری نگذاشته بودند!
موفق باشید.

سلام
جواب کامنت قبل تکرار میگردد

نگران آینده سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:20 ب.ظ http://skn.blogfa.com/

سلام.ماجرای جالبی بود.
نگارش این مطلب در آن یکی وبلاگتان چندان هم جالب نبود!
این یکی خیلی جالب تر و بانمک تر بود که!!!!!!!!!!!!!!!!
در ضمن برای آن هیچ نظری نگذاشته بودند!
موفق باشید.

سلام ممنون
قبول دارم
باز هم قبول دارم
میدونم
ممنون

آلا سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:49 ب.ظ

سلام . مثل همیشه عالی بود .ببخشید من هر چقدر تلاش می کنم نمی تونم این کلمه ربولی؟؟ رو بخونم .میشه بگید معنیش چیه؟

سلام
تا حالا چندبار معنیشو گفتم
اصلا به زودی معنیشو میگذارم گوشه وبلاگ
وقتی این چند شیفت فشرده و بعد امتحان دستیاری رد شد

دکتر نفیس سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:00 ب.ظ http://drnafis.blogfa.com

خداییش نثرتون ترقی کرده کلی !
این که نشستین گوشه سالن واقعا مهم و حیاتی بوده چون شاید مصدوم تا درمونگاهم نمی رسیده !!

البته هرچقدر ترقی کنه به پای نثر شما نمیرسه
آره مثلا اسب های هد تروما و ....!!

جرم شناس سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:40 ب.ظ http://justiceways.blogfa.com

یعنی چییییییییییی
من کل این پست داشتم فکر می کردم که چرا اینقد واسم آشناست
نکنه خوابشو دیدم
یا اینکه...
که آخرش گفتید یکی از پست های قبلی هست

واقعا؟
یعنی شما همه پستهای اون وبلاگو هم خوندین؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد