جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

داستانچه (۴) (شغل جدید)

 دیوار تمام کاشی سالنِ تشریح، باعث می شد صدای خشمناک استاد بلندتر از چیزی که هست به نظر برسد. بویژه وقتی که گفت:
ـ امروز این سومین باره که دارین همین اشتباهو تکرار میکنین خانم دکتر. دو دفعه پیش هم گفتم! این «اکستنسور کارپی رادیالیس برویس» بود نه «اکستنسور کارپی رادیالیس لونگوس» حتی اگه ترتیبشون یادتون رفته باشه باید اونقدر دقت داشته باشید که «لونگوس» بلند معنی میده و «برویس» کوتاه.
استاد همچنان ادامه می داد، اما مخاطب او که با روپوش سفید و مقنعه سیاه روبرویش ساکت ایستاده بود، در حالیکه سرش را از شرم پایین گرفته و به موزائیک های کف سالن خیره و قرمز شده بود. کم کم چشمهایش نمناک شدند. طوری که مجبور شد عینکش را از چشمها بردارد و نم آنها را با دستمال بگیرد.
به جز استاد همه ی کلاس ساکت بودند. بیشترِ پسران دانشجو که در طرف راست جسد ایستاده بودند هم سرشان پائین بود اما یک نگاه کافی بود تا هر کسی متوجه لبخندهای ریز و بیگاه آنها بشود.
در طرف چپ جسد گروه دخترها ایستاده بودند که هیچکدام نمی خندیدند و بیشترشان حالتی شبیه به دلسوزی به خود گرفته بودند. میان سالن، یک جسد طاقباز روی تخت تشریح خوابیده بود. بدنش کاملا خشک و رنگ پوستش تیره شده بود.
صدای استاد همچنان در فضا می پیچید:
ـ من واقعاً نمیفهمم... شما که این چیزهای ابتدائی رو نمیتونین یاد بگیرین چهار روز دیگه توی دوره استاژری و اینترنی میخواین چکار کنین؟!
در گوشه ی سالن مرد جوانی با حیرت مشغول گوش دادن به این حرف های عجیب و غریب بود که به هیچ عنوان مفهومشان را درک نمی کرد.
صدای آهسته ی پیرمردی در کنارش او را به خود آورد:
ـ براکیورادیالیس، اکستنسور کارپی رادیالیس لونگوس، اکستنسور کارپی رادیالیس برویس، اکستنسور دیژیتوروم، اکستنسور دیژیتی مینیمی، اکستنسور کارپی آلناریس، آنکونئوس...
مرد جوان با حیرت از گفته های پیرمرد که به نظر نمی رسید حتی سواد داشته باشد گفت:
ـ ببخشید، میشه بگین اینها که گفتین چی هستن؟
پیرمرد نگاهی به یونیفورم مشابه خودش به تن او کرد و با لبخندی گفت:
ـ اولین باریه که میای اینجا درسته؟ تعجب نکن. من هم اولین بار که اینها رو شنیدم تعجب کردم. اما بعد از سالها که اینجا دارم کار می کنم اونقدر به گوشم خوردن که همه رو از حفظ شدم. جواب سوالت اینه که اینها عضلات کمپارتمان پوستریور... ببخشید، عضلات پشت ساعد دست هستن.
بعد از مکث کوتاهی دوباره با خنده ی تمسخر آمیزی ادامه داد:
ـ اما خودمونیم، دانشجوهای قدیمی تر خیلی از دانشجوهای این دوره باهوشتر بودن. خیلی زودتر یاد میگرفتن. بهتون خوش آمد نگفتم... خوش اومدین. جای بدی نیست. گرچه اگه توی دوران جوونیم بود عمراً پام رو اینجا نمیذاشتم. اما الاًن دیگه چاره ای ندارم.
مرد جوان خوشحال از اینکه بالاخره فردی را پیدا کرده که می تواند کمی با او صحبت کند گفت:
ـ ببخشید حالا من باید اینجا چکار کنم؟
ـ نمیدونم... با من که نیست. دست آقای دکتره. همون که الان داره سر اون دختره داد میزنه...
مرد جوان گفت:
ـ ممنون پس منتظر میمونم. حالا با صدامون مزاحم درس اینها نشیم؟
ـ پیرمرد باز خنده ای کرد و گفت:
ـ نترس جوون. اونها الان اونقدر توی کار خودشون غرق شدن که حواسشون به ما نیست. بهتره صبر کنیم درسشون تموم بشه تا معلوم بشه کارت اینجا چیه؟
***
یک ساعت بعد دیگر دانشجویی در سالن باقی نمانده بود. استاد به سمت آنها آمد، دستش را روی شانه ی پیرمرد گذاشت و گفت:
ـ خسته نباشی پیرمرد. یادم رفته بود بهت بگم دیگه آخرین روزهای کارته و این جوون رو به جای تو اینجا فرستادن. دیگه وقت استراحتته.
بعد لای در را باز کرد و با فریاد گفت:
ـ آهای! پاشین بیایین کمک این جسدو بذارین توی فرمالین تا برای تشریح آماده بشه...                                         ************** 
پ.ن1: چند روز پیش یه پسر کلاس پنجم دبستان اومد پیشم و گفت: معلممون گفته تحقیق کنین یه زخم کوچیک عمقی خطرناک تره یا یه زخم وسیع سطحی؟! خدائیش هنوز شک دارم جوابی که بهش دادم درست بوده یا نه؟! نظر شما چیه؟ (شما که انتظار ندارین بگم بهش چی گفتم؟!) 
پ.ن2: مریض شماره هفت این پستو یادتونه؟! چند روز پیش اومده بود و میگفت: با داروهای متخصص هم خوب نشدم حالا چکار کنم؟!  
پ.ن3: اخیرا چندتا از پروازهای فرودگاه ولایتو حذف کردند. وقتی اخوی گرامی از یکی از کارمندان فرودگاه علتو پرسیده فرموده اند: چون به خاطر این پروازها فرودگاه ..... (یه شهر بزرگ که نزدیک ولایت ماست) خلوت شده بوده دستور داده اند این پروازهارو حذف کنیم تا اون فرودگاه اقتصادی بشه!!  
پ.ن4: هفته پیش که عماد اومد خونه گفت: امروز توی زنگ ورزش جزء گروه تبریزیها بودم. گفتم: یعنی چه؟ گفت: یعنی بچه ها میرفتند فوتبال هرکدوم که خسته می شدند من به جاش میرفتم توی زمین!! 
پ.ن5: یه خواهش کوچیک از دوستانی که این وبلاگو با گوگل ریدر یا سایتهای مشابه میخونن: یه کلیک روی تیتر وبلاگ کنین تا خود وبلاگ باز بشه میخوام ببینم این وبلاگ حدودا چندتا خواننده داره؟ (گرچه این پست چندان خوندنی نبود!!)
نظرات 70 + ارسال نظر
سینا دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 06:30 ب.ظ http://sinadal.blogsky.com

بوی جسد تو ذهنم تداعی شد...

امان از اون بوی فرمالین

نسرین شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 10:05 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/


کار، کار خودتونه. تنبلی جایز نیست.

نسرین جمعه 8 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 11:46 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

کار داره دکتر گرامی

موافقم
اما دست استادی مثل شما رو میبوسه!

پرنیان جمعه 30 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 01:46 ق.ظ

این «اکستسور کارپی رادیالیس برویس» بود نه «اکستنسور کارپی رادیالیس لونگوس» حتی اگه ترتیبشون یادتون رفته باشه باید اونقدر دقت داشته باشید که «لونگوس» بلند معنی میده و «برویس» کوتاه.
جالبه این جمله ٥٠ بار تو کلاس نظری - ٥٠٠ بار تو کلاس عملی ما تکرار شده
مثه اینکه قانونش اینه

ممنون از یادآوریتون

فضایی دوشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:35 ب.ظ http://crazywriten.mihanblog.com/

کلاغ پر
گنگیش پر( همون گنجشک)
نظر من
پرررر!

شما برای این پست کامنت گذاشته بودین؟
یادم نمیاد

فضایی شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:53 ب.ظ http://crazywriten.mihanblog.com/

مگه جسدای بیچاره چند وقت اونجان؟



جواب اون بچه : مساوی ...باید زخمها رو ببینم (یعنی ببینید) و البته زخم عمیق بزرگ از این دو خطرناکتر است

عماد مصداق واقعی یار دوازدهم تیمشه

خیلی!
موافقم
واقعا

فریماه پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:58 ب.ظ http://eugenie.persianblog.ir/

یه نظر نداشتم این حول و حوشا؟؟؟

چرا
تائید هم شد

الناز پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:20 ق.ظ http://life-code.blogfa.com

یعنی استاد اونا رو میدید؟
دکتر چه قدر جالبه فضای ذهنیتون هم برای نوشتن بی بروبرگرد به شغلتون ارتباط پیدا می کنه..
ولی جالب بود
حالا کار پیرمرده چی بود؟

بله
واقعا چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسه
ممنون
نقش جسدو بازی میکرد!

دلتنگ! پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:39 ق.ظ

کجایی دکتر دلمون پوسید بابا

درخدمتیم

سیما یزدانی پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:46 ق.ظ

دکتر جان خواهش میکنم داستان ننویس که واقعا بی ذوق و بی استعدادی در این زمینه
اینقدر یخ بود که.....
ببخش رک گفتم چون میدونم ظرفیتش رو داری.همون خاطرات از نظر خودم جالبه که این صفحه را خوندی کرده بقیه واقعا ارزش خوندن نداره با عرض معذرت!

واقعا؟
ممنون که نظرتونو گفتین
منجمد نشده باشین الان؟!
اما قبول کنین تعداد اون خاطرات از نظر .... هم اونقدر نیست که فقط اونهارو بنویسم

حنانه چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:28 ب.ظ

dr kam peidaiin!darin dars mikhoonin?

نه بابا درسم کجا بود؟
داریم عیالوار میشیم دیگه!
نوبت دکتر و شیفت و ...

الناز چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:19 ب.ظ http://life-code.blogfa.com/

oخوب ما میریم
دوباره میایم
بازم میریم
الان قیقا نمی دونیم اومدیم یا رفتیم
داستان رو میخونم نظر میدم
آی اینقده بدم میاد میان وبلاگ مردم نمی خونن بعد قول میدن که می خونن دکتر
اما واقعا باید با تمرکز بخونم

پس منتظر میمونیم

نجمه رستمی چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:35 ب.ظ http://roshana14.persianblog.ir/

اینم آدرسم!

ممنون

نجمه رستمی چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:34 ب.ظ

من خواننده قدیمی این وبلاگم دکتر اما همیشه پیام نمیذارم.

به هر حال خوشحالم که هستین

مهسا چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:53 ب.ظ

سلام آقای دکتر جزوه های پارسیان که بصورت کپی مجاز(!!) توی دانشگاه ایران میفروشن ...؟
منم اولش خیلی عذاب وجدان داشتم که کپی بگیرم یا نه ولی دیدم همه توی دانشگاه ایران دست به کارن! اینه که منم تمام داخلی هامو از رو اون میخونم

سلام
به دست من که هنوز نرسیده
به جای من هم بخونین!

طبیبانه چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:25 ب.ظ http://786holographicworld.persianblog.ir/

سلام
داستان جالبی بود به شرطی که جای اون دختر نباشیم!
چرامن هم فکر میکنم دانشج،های قدیمی باهوشتربوده اند؟
درباره سوال ، نمیدونم دانشجوها هم حق جوابگویی دارند یانه، اگر بله، فکرکنم زخمهای سطحی اغلب همون خراشیدگیها هستند که همواره همراه با چرک هستند ودر تماس مستقیم بامحیط در نتیجه اکثرا عفونی میشند ولی در زخمهای عمیق فقط احتمال عفونت وجودداره که هردودر شرایط عدم درمان اینطور هستند اما شاید بهترین جواب برای یک بچه این باشه که هردودر صورت عدم درمان میتونن خطرناک باشند. بعدا بهمون بگید جواب درست چی بوده لطفا

سلام
واقعا
درمورد من چون خودم دانشجوی قدیمی بودم!
به هرحال کلا سوال مشکل داره

مامان الی چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:12 ق.ظ http://www.adrinabanoo.blogfa.com

عالیه دکتر جان

ممنون از لطفتون

کِلکــ شید چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:30 ق.ظ http://hoorshid.blogsky.com\

ما رو تو آمار دو تا بشمارید دکتر

هر کدوم از دوستان برای من هزار هزار ارزش دارن

نگران آینده سه‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:29 ب.ظ http://skn.blogfa.com/

سلاااااااااااااااااااااااااام.
(یه بار هم دو سه تا از دانشجوهای شیطون روز پیش از امتحان رفته بودند و عروق و اعصاب مشکلو قیچی کرده بودند!!)
واقعا ممکنه دانشجوها همچین کاری بکنن؟
این پست خیلی جالب بود و من تا نظرات رو نخوندم متوجه نشدم قضیه اش چیه!!!!!!!!!!!!!!!!
پ ن2-دقیقا این مریضو یادم هست!بنده خدا چه بیماری داره؟
اگه وبلاگتون فیلتر بشه هرطور باشه یه فیلتر شکن جور می کنم!
خیلی طولانی شد.شرمنده!

سلاااااااااااام
ممکن که هست!
واقعا؟
لرزش دست راست هنگام حرکت!
ممنون اما واقعا نمی فهمم چرا باید فیلتر بشه؟
خواهش

مریم سه‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:28 ب.ظ http://innizbogzarad19.blogfa.com

میشه لطفا بگین ب اون پس چی جواب دادین؟
ب نظر من زخم وسیع بدتره چون زخم عمیق سطح تماس کمتری با محیط داره ولی سطح تماس زخم وسیع بیشتره البته این نظر منه؟

نمیشه بگم!
حق با دوستانه واقعا بدون دونستن شرائط و محل زخم نمیشه جواب درستی به این سوال داد

Hast سه‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:35 ب.ظ

سلام دکتر خسته نباشید من خواننده خاموشتون هستم و واقعا از مطالبتون لذت میبرم ولی از اونجایی که شیرازی هستم و هوای شیراز هم بهاری و کسالت اور اصلا حسش نبود که نظر بگذارم ولی با تقاضاتون باعث شدید که نظر بگذارم
قبل از اشنایی با شما دید خوبی نسبت به دکترها نداشتم فکر میکردم همه مثل هم هستند که حالا نمیگم چطوری مثلا همسایه ما فکر میکنه همه بی سواد هستند
واقعا دستتون درد نکنه ادم روحیه اش عوض میشه
براتون دعا میکنم تخصص هم قبول بشید و حقوقتون بیشتر بشه
از طرف من سلام انی جون را هم برسونید و به همون دلیلی که گفتم حسش نیست برای ایشون جدا نظر بگذارم
در ضمن من عاشق عماد شدم هم خیلی باهوش و هم بانمکه خدا حفظش کنه
فقط یک انتقاد دارم این اشکال ادمکهاتون را نمیشه عوض کنید اصلا قشنگ نیستند
باز هم ممنون و لطفا تند تند اپکنید مخصوصا از مریضاتون بیشتر بگید من که عاشق شغلتون شدم با این افراد جالبی که هر روز میبینید

سلام
از لطفتون ممنون
منو بگو که تا حالا فکر میکردم چیزهائی که درباره همشهریهای شما میگن شایعه است!!
شرمنده آدمکهای بلاگ اسکای همینه
ممنون و چشم

سارا سه‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:55 ب.ظ http://sm19.blogfa.com

سلام
چ مخوف...جمع اجساد و ارواح جمع بودا......و امان از اون پسرایی ک یواش یواش میخندیدن...پیرمرده حیف ک مرده بود وگرنه پزشک خوبی از اب در میومد
پ ن ۱ : اتاقا من دوس دارم بدونم شما چی گفتین بهش؟!
پ ن ۲ : خو پس بره پیش فوق تخصص و اون حرفایی رو ک ب شما زده بود ُ بعدا ب اون متخصصه بگه !!!!!
پ ن ۵ : منم ک از وبلاگم ، ب وبلاگ شما سر زدم

سلام
نترسیدین که؟!
واقعا
بعدا میگم!

شما لطف دارین

باران دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:59 ب.ظ http://barane-deltangiha.blogfa.com

سلام
قشنگ بود
اولش گفتم این دوتا روحن بعد که جوونه قرار شد بیاد جای پیرمرد واسه کار فک کردم که اشتباه کردم
چه اسمای سختی
تبریزیها؟؟؟

سلام
ممنون
خوب میشد به روح هم تبدیلشون کرد
واقعا
آره

ترنم دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:53 ب.ظ

سلام آقای دکتر . حالتون خوبه ؟ آنی خانوم و عماد جان خوبن ؟
یادش بخیر ، یه زمانی می اومدم اینجا کامنت میذاشتم : دی
هی روزگار !!! : دی
فکر کنم تو رشته پزشکی ، آدم باید یه ترم فقط برای حفظ کردن اون واژه های عجیب و غریب صرف کنه
پ.ن 4 : به باباش رفته ! شما هم تبریزی هستین دیگه ! یعنی کسی که باعث میشه تب مردم بریزه
عمادم میرفته زمین تا تب فوتبال بریزه !!! نه نه ببخشید تب کسایی که تو زمین فوتبال خیلی خسته میشدن بریزه

سلام
هیییی یادش بخیر!
فقط یه ترم؟!

فریماه دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:52 ب.ظ http://eugenie.persianblog.ir/

چه دکتر بد اخلاقی

پیرمرده نظافت چی بود؟

واقعا
نخیر جسد تشریف داشتن!

مرجان دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:34 ب.ظ

ای اون جوون و اون پیر مرد خودشون جسد بودن؟چقدر باهوشم من!

آفرین!!

Hasts دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:12 ب.ظ

ممنونم

نجمه رستمی دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:03 ب.ظ

چرااستاداگاهی بی رحم میشن؟!

شاید چون میخوان تلافی استادهای خودشونو دربیارن
راستی اسمتون آشناستا!

بیشعورشناسی دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:34 ب.ظ http://www.lalikue.blogfa.com

داستانچه زیبایی بود من چون نویسنده هستم و چیزهایی می دونم درباره نوشتن اجازه می خوام یک نکته کوچیک رو بگم: توصیفات زیبا و ملموسی داشتین و اگر دو تکه جداگانه رو به هم وصل کنین که در بافت هم فرو برن اون وقت یک داستان عالی خواهیم داشت. این طوری بیشتر شبیه روایته
با احترام و آرزوی نوشته های بهتر

ممنون از لطفتون
فقط امیدوارم زیادی اغراق نکرده باشین!

یک داروساز دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:52 ق.ظ

بنده هم ریدری میخونم بلاگتون رو.

شما لطف دارین

دلی دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:51 ق.ظ

http://forum.patoghu.com/thread271314.html

http://www.clip2ni.com/post798223.html

رویت شد
ممنون

ریحان دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:40 ق.ظ http://dr-reihan.persianblog.ir

با تشکر! از طرف تبریزی ها

ببخشین یعنی همه شما تبریزی ها میشینین روی نیمکت؟!

فریماه یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:52 ب.ظ http://eugenie.persianblog.ir/

ممنون ازتون دکتر

خواهش

پرنده ی گولو یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:36 ب.ظ http://thegooloobird.blogfa.com/

سلام بابای عماد
من یه تشکر دسته جمعی به شما بدهکارم
آقا من کارمند یه شرکت دولتی هستم.هر روز یکی از این خاطره نوشت های شما رو برای همکاارن از طریق شبکه ی داخلی میفرستم.بعد این ایمیل به صورت هرمی رشد میکنه تا بعد از ظهر گل هر بحث تو شرکته.خدا سلامتی تو برات نگه داره .ینی یه جمعی هر روز چش براه خاطرات نوشت شما هستند.بعد یه فایل ورد هم درست کرده ام از این خاطره نوشتها.پرینت کرده ام برده ام خونه.مامانم اینا هی میخونن هی میخندن.چهل و دو صفحه شده با فونت ریز.بعد بهشون میگم خب جماعت برید خودتون بخونید میگن نع تو ایمیل کن حالش بیشتره.
خلاصه اینکه بازدید روزانه ی منو شما دست کم دویست نفر حساب کن

سلام از ماست
خواهش
چشمم روشن حالا دیگه توی شبکه های هرمی وارد میشین؟!
یادم باشه اگه یه روزی خواستم بچاپمشون بیام سراغتون
چشم
راستی این پستو که ایمیل نکردین زهره مردم آب بشه؟!

نگار یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:18 ب.ظ http://drnegar.loxblog.com/

سلام اقای دکتر.
خاموش دنبالتون میکردم.الان وبلاگ زدم.روشن شدم
سر بزنید خوشحال میشم.
اگه لینکم کنید با کمال شرمندگی خوشحالتر میشم

سلام
ممنون
اگه قراره شرمنده بشین که اصلا راضی نیستم!

یک ماما! یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:58 ب.ظ

سلام آقای دکتر .
مثل همیشه قشنگ نوشته بودین . ولی چرا جسد پیرمرد باید قدیمی بشه و جسد یه مرد جوون به جاش بیاد . مثلا نمیشد که دو تا جسد همسن باشن ، و این به دست آوردن تجربه مثل دنیای زنده ها به سنشون مرتبط نباشه .
پ.ن1:حقش بود .
راستش من نمیدونم گوگل ریدر چیه !!! ولی برای اومدن به وبلاگتون تو گوگل {جایی برای گفتن دلتنگیها } رو سرچ میکنم و میام اینجا!!!

سلام
از لطف همیشگی تون ممنون
راستش حالا که اینطور نوشتم خیلی ها پیش از پایان داستانچه آخرشو حدس زدن اگه هم سن بودن که دیگه هیچی!
ممنون
واقعا این قدر آدرسم سخته؟!

مریم یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:19 ب.ظ http://innizbogzarad19.blogfa.com

عجب صدای استاد چقدر خشمناک بود؟چن تا؟

از دست این دانشجوهای گیج!
شونصدتا!

لیلی یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:57 ق.ظ

خوب یادمه تو یکی از صفحات علوم راهنمایی که حاشیش سبز بود نوشته بود زخم سطحی و وسیع خطرناکتره.

واقعا؟
ایول به این حافظه
من که یادم نمیاد امشب قراره شام چی بخورم؟!

پگاه یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:27 ق.ظ http://pegah.blogfa.com

چیز خاصی ندارم توی وبلاگ، تا به حال هم همچین فیدبکی نگرفته بودم، نمیدونم چی باعثش بوده ولی میتونه آنتی ویروس باشه؛ یا شاید به خاطر قالب وبلاگ که تازه عوضش کردم!

سلام
انگار دیگه تکرار نشد!

مرجان شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:55 ب.ظ http://mahroo1371.blogfa.com

سلام
اتفاقا خیلی هم پستتون خوندنی بود .
مخصوصا آخرش شاهکار بود .
و به عماد : عماد جان ! دلبندم تعویضه نه تبریز!
با آرزوی حل سردرگمی مریض شماره ۷ اون پست

سلام
شما لطف دارین
به عماد میگم!
من هم امیدوارم

دلی شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:47 ب.ظ http://http://1donyasargarmi.persianblog.ir/

سلام

دکتر پیام داستانتون چی بود؟؟
مثل کارگردانای ایرانی نگین پیام با خود ببیندگان

اینقد فکرکنم این تبریزیها چیه؟؟میدونستم اصطلاح فوتبالیه ولی مغزم پیداش نمیکردآفرین اقا عماد
پ ن 2.بهش بگید داروهاشو بریزه دور و به یه فوق متخصص معرفیش کنیدولی پول داروهاش دیگه باخودش

سلام
مگه من شبکه پیامم پیام بدم؟ :دی
حالا بالاخره یادتون اومد یا نه؟!
فکر کنم کم کم بره خارج برای دوا درمون!

پگاه شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:11 ب.ظ http://pegah.blogfa.com

حاضر ......

ممنون

چام چام شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:42 ب.ظ http://marina60.persianblog.ir/

سلام دکتر، با عرض معذرت من همون اول آخر داستان رو فهمیدم. دیگه دستتون رو شده! راستی انقدر از دانشجو‌های جدید بد نگید!
در مورد اون سوال پسر بچه هم یادمه تو دبستان به ما گفتند که زخم وسیع و سطحی خطر عفونت بالاتری داره. در اصل سوال اینه که خطر ابتلا به عفونت کدوم بیشتره؟
راستی یک نکته! دقت کردی عمر جسد ها بعد از مرگ و تو سالن تشریح از عمر قبل مرگشون داره بیشتر میشه؟

سلام واقعا؟ پس دفعه بعد باید بیشتر مواظب باشم!
این فقط عقیده شخصی اون پیرمرده بود نه من!
احتمالا

مظهرگلی شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:08 ب.ظ http://mazhar-goli.blogfa.com

ن ینی می خوام بدونم این رفتارها درسته نه واقعا درسته ینی واقعا نیازه برای یاد دادن آدم این قدر دانشجوها رو ضایع کنه ؟!!!:(
بعدش براکیو چی چی؟؟
ینی همه اینا رو یاد می گیرن!!!

خداییش خیلی خنده داره ما ی اسکولاستیک رو ب زور یاد گرفتیم :)))

شرمنده
توی داستانچه های بعدی میگم مراعات کنه
خوب اسمشه دیگه شرمنده تقصیر پدر و مادرشه!
تا روز امتحان
اسکول چی چی؟؟!!

کیمیاگر شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:39 ق.ظ http://parsartist.blogfa.com

متنفرم از اسم عضلاتتو روح آناتومی کلا:دی کل شعور من به همین مورد از داستان قد داد :دی

ایول
دنیای آناتومی به وجود شما افتخار می کنه :دی

ماما مهربون شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:11 ق.ظ http://midwife40.blogfa.com

سلام دکتر
داستانو که خوندم یه جوریم شد یه جورایی ترسیدم
حالا با اون بیمار چه کردید دکتر؟
چه سوالی پرسیده معلمه.تست هوشه شاید.ولی من فکر میکنم ززخم سطحی هم میتونه به انداززه عمیق خطری باشه .این به فکر کوچک من رسید نمیدونم چقد درسته

سلام
شرمنده
فرستادمش پیش یه متخصص دیگه!
حق با شماست
به هزار و یک چیز بستگی داره

من جمعه 5 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:55 ب.ظ

به نظر من هم یک زخم عمیق می تونه خطرناک باشه هم یک زخم سطحی وسیع
بستگی داره به میزان رعایت اصول بهداشتی داره

آخه اینو که نمیشد به یه بچه کلاس پنجم بگم!

جیرجیرک جمعه 5 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:13 ب.ظ http://jirjirakmahtabi.blogfa.com

خیلی داستان هولناکی بود...
یعنی جسد پیرمرده قدیمی شده بود؟

شرمنده
آره دیگه
از بس دانشجوها روش کار کرده بودن تکه پاره شده بود
یه بار هم دو سه تا از دانشجوهای شیطون روز پیش از امتحان رفته بودند و عروق و اعصاب مشکلو قیچی کرده بودند!!

neda جمعه 5 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:07 ب.ظ

وای یادم به اناتومی اندام افتاد!!
واقعا ما چه جوری این همه اسمو حفظ کردیم!!

به سختی!

یک دانه من جمعه 5 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:56 ب.ظ

آقا اجازه! قدیما ما که دبستان بودیم بهمون میگفتن زخم عمقی خطرناک تره !!!(یه چیزی تو مایه های میکروبایی که به سطوح پایین تر راه پیدا میکنن و اینا!!!!!!!بی خیال اطالاعات پزشکیمون آخه کجا بود ماها!)
تبریزی ها!!! ترکیدم از خنده!!!

ممنون از لطفتون
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد