جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۶۸)

سلام 

۱. به مرده گفتم: گلوی بچه تون اصلا عفونت نداره، نیازی به آنتی بیوتیک نیست. گفت: باشه اما هربار که این طور میشه تا آزیترومایسین نخوره خوب نمیشه بیزحمت براش بنویسین! 

۲. خانمه گفت: بیزحمت توی آزمایشم نگاه کنین ببینین فشارم چقدره؟! 

۳. خانمه گفت: یه پماد هم برام بنویسین. گفتم: از کدوم پمادها؟ گفت: از همون پمادها که میمالن! 

۴. خانمه گفت: مدتیه احساس میکنم یه چیزی توی دلم حرکت میکنه. گفتم: درد هم میگیره؟ گفت: نه اذیت نمیکنه بیچاره! 

۵. خانمه گفت: از گلوی بچه ام همین طور داره چرک میاد بیرون حالا ببین گلوش عفونت داره؟!

۶. پیرمرده گفت: من تا حالا چند بار اومدم پیش شما و خوب شدم. اونقدر بهت علاقمند شدم که اگه قرص گچی هم بهم بدی میخورم!

۷. به خانمه گفتم: باید حتما برین پیش متخصص. گفت: اگه برم پیش متخصص اون وقت اون میفهمه؟!

۸. نسخه پیرزنه رو که نوشتم گفت: پدر و مادرت زنده اند؟ گفتم: بله گفت: پس چرا این قدر ساکتی؟!

۹. به پیرزنه گفتم: بفرمائین گفت: شکمم چند روزه که کار نکرده، سینه ام پنج ساله که درد میکنه، پهلوم از دیشب!

۱۰. خانمه گفت: از این قرص پنجاه تا برام بنویسین کم دارم. وقتی نوشتم گفت: پنجاه تا نوشتین؟ گفتم: بله گفت: همون که دوتاش میشه صدتا؟!

۱۱. به پیرزنه گفتم: از این قرصها روزی دوتا میخورین دیگه؟ گفت: نه روزی یکی، یکی هم شبها میخورم!

۱۲. گوشیو گذاشتم روی سینه مرده و گفتم: نفس بکشین، سرشو به اون سمت چرخوند و نفس کشید. گوشیو گذاشتم اون طرف سینه اش و گفتم: باز هم نفس بکشین، اون هم سرشو به سمت مقابل چرخوند و شروع کرد به نفس کشیدن! 

پ.ن۱: یکی دو روز بعد از نوشتن پست قبل، یکی از دوستان برام یه کامنت خصوصی گذاشتند اما وقتی میخواستم جوابشونو براشون ایمیل کنم متوجه شدم که آدرس ایمیل ایشون اشتباهه. جهت اطلاع ایشون.

پ.ن۲: تعداد فیلم هایی که از شادروان کیارستمی دیدم به تعداد انگشتان دست هم نمیرسه اما مرگ ایشون برام ناگوار بود. اما بیشتر از اون برای حاشیه های مرگ ایشون ناراحت شدم. نمیدونم چطور تا آخرین روز دادگاه اسم بزرگترین متهمان به مفاسد اقتصادی به صورت مخفف گفته میشه اما بلافاصله پس از مرگ ایشون در خارج از کشور مسبب مرگ پزشکی معرفی شد که ایشونو چندماه پیش جراحی کردند؟ البته باید اعتراف کرد که بی اخلاقی در هر دو سمت این ماجرا دیده شد. من همون قدر  از سخنان جناب مهرجویی ناراحت شدم که از تصاویر اون پزشک در برابر بیمارستان در شبکه های اجتماعی.

پ.ن۳: از دوستانی که از اینترنت سردرمیارن ممنون میشم اگه پست جدید وبلاگ فوتبالی مو ببینن!

پ.ن۴: توی اون پست سفر یهویی در اردیبهشت ماه نوشتم که از قبل برای یه سفر توی مردادماه برنامه ریزی کردیم. ماجرا از این قرار بود که یکی از فامیل که قبلا با هم رفت و آمد داشتیم و یکی دو سالی بود که ساکن ترکیه شده بود تماس گرفت و گفت تا چند ماه دیگه راهی کانادا میشه. قرار بود پیش از رفتنش با یک یا دو خانواده دیگه از فامیل بریم بهشون سربزنیم که باتوجه به این که امکان نداره من بخوام کاری بکنم و راحت انجام بشه توی ترکیه اوضاع به هم ریخته و سفر ما فعلا به قول بعضی ها در هاله ای از ابهام قرار داره!

پ.ن۵: باورتون میشه من دیشب توی یه خوابگاه دخترانه خوابیدم؟! چون یه سری از آقایون از شهرهای مختلف برای یه سری مسابقات ورزشی اومده بودند و اونجا اسکان داده شده بودند و من هم در خدمتشون بودم. البته بدون حتی یک قرص یا یک چسب زخم! درواقع بودن من بیشتر باعث اعتراض بود!

پ.ن۶: داریم ناهار میخوریم که عسل میگه: بابا! میگم: بله بابا؟ میگه: سیبیل بابات میچرخه! میگم: چی؟ یه کم فکر میکنه و بعد میگه: راستی! اول باید بهت میگفتم بگو دوچرخه! 

پ.ن۷: این بار چقدر پی نوشت نوشتم! 

اول خواستم چندتاشونو بگذارم برای پست بعدی بعد دیدم انگار نمیشه! حالا اگه توی پست بعدی پی نوشت نداشتیم شرمنده!