جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۹۶)

سلام

۱. با هزار بدبختی از یه پیرمرد هشتاد و چهار ساله شرح حال گرفتم. نسخه شو که نوشتم خانم همراهش گفت: من خیلی خوشحال شدم وقتی دیدم شما شیفت هستین آخه همیشه با مریضها خیلی خوش اخلاقین. البته وظیفه تونه!

۲. به پسره گفتم: گلوت درد میکنه؟ گفت: وقتی که شبها توی خواب آب دهنمو قورت میدم گلوم درد میگیره!

۳. به خانمه گفتم: بچه تون چند ماهشه؟ گفت: یک ماه و سی روز!

۴. خانمه گفت: چند روزه که پشت سرم گیج میره!

۵. نسخه بچه رو که نوشتم مادرش گفت: میشه چندتا قرص ستریزین هم برای خودم بنویسین؟ چند دقیقه بعد برگشت و گفت: شربت ستریزین ننوشتین؟ هروقت میخوره خوب میشه. گفتم: وقتی قرصشو نوشتم دیگه نمیشه شربتشو نوشت. گفت: پس یعنی قرصشو برای خودش نوشتین؟ من که گفتم برای خودم بنویسین!

۶. به خانمه گفتم: توی این چند روز کار سنگین نکردین؟ گفت: ما هر روز کار سنگین میکنیم. اونها خانمهای شما هستن که کار سنگین نمیکنن!

۷. مرده گفت: دیشب رفتیم خونه فامیلمون پاش درد میکرد حالا میبینم پای خودم هم از صبح درد میکنه!

۸. خانمه گفت: این قرصو خارجی شو شبی نصف قرص میخوردم حالا که این بار ایرانی شو گرفتم شبی یکی بخورم؟!

۹. خانمه گفت: از یک هفته پیش هر چهار روز یک بار استفراغ میکنم!

۱۰. مرده گفت: سرم خیلی درد میکنه یه پماد براش بنویس. گفتم: پماد برای سردرد؟ همراهش گفت: شرمنده آخه سرما هم خورده نمیفهمه چی میگه!

۱۱. جواب آزمایش پیرمرده رو دیدم و گفتم: قندتون ۱۳۶ بوده. گفت: خب صدتاش که مال خودمه سی و شش تا بالاست!

۱۲. خانمه گفت: قرصهای فشارمو بنویس. گفتم: از کدوم قرصها میخوردین؟ گفت: از اونها که روشون نوشته کیمی دارو!

پ.ن۱: با توصیه پزشک مادرم رفتیم دنبال پیدا کردن داروی خارجی شیمی درمانی به جای دارویی که مادرم بهش حساسیت داشت. با دوستان ساکن چند کشور مختلف تماس گرفتیم و چون هیچ جا نتونستن این دارو را بدون نسخه تهیه کنند نهایتا ناچار شدیم با پسرخاله گرامی که ساکن کشور آفریقایی کنیاست تماس بگیریم اما به محض این که اونجا پیدا شد اخوی گرامی هم توی تهران پیداش کرد! (این دومین باره که درباره این پسرخاله گرامی نوشتم. فکر کنم بهتر باشه به زودی یه پست درباره اش بنویسم).

پ.ن۲: چند روز بود که فرصت اصلاح صورتمو پیدا نکرده بودم. دیروز عسل اومد کنارم و گفت: بابا چقدر ریشهات شبیه آی آخر شده!

نظرات 36 + ارسال نظر
خانمـــِی چهارشنبه 14 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 08:35 ق.ظ http://harfhaye-dele-khanomi.mihanblog.com/

ما جدا سازی آ رو با کلاهش مشخص میکردیم ... آی با کلاه، آی آخر نمی گفتیم

ما هم همینطور

خانمـــِی دوشنبه 12 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 08:07 ق.ظ http://harfhaye-dele-khanomi.mihanblog.com/

والااااا .... شاید چون سالیانه ساله بچه مدرسه ای دور و برم نیست آخریش خودم بودم دیگه

خودتون هم غیر آخر و آخر نمیگفتین؟

خانمــــی شنبه 10 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 11:12 ق.ظ http://harfhaye-dele-khanomi.mihanblog.com/

خیلی جالب بود آقای دکتر ... راستش منم آی آخر و نفهمیدم تو کامنتا فهمیدم

ممنون
واقعا؟

واگویه یه وبلاگ داره در blogsky شنبه 19 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 06:21 ب.ظ

سلام آقای دکتر ..حالتون خوبه؟
حال مامان در چه حاله؟

سلام ممنون
میخواستم امروز آپ کنم اما وقت نشد

نیلو شنبه 19 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 04:25 ب.ظ http://nil-nil.blogfa.com

شماره 12 عالیی بود
عاشق توصیفات عسل هستم:)) شبیه آی آخر

ممنون
سپاسگزارم

پروانه جمعه 18 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 01:08 ق.ظ http://pari-parsa2.blogsky.com/

سلام آقای دکتر
چندساله که می خونمتون. قبل از هرچیز آرزوی سلامتی کامل برای مادر عزیزتون دارم.

ای وای... بعضی از چیزهایی که بعنوان سوتی بیمارها می نویسین، (2و 4)
عین جملات و شرح حال هاییه که خودم به دکترها میگم. یعنی اون جملاتی که با دقت انتخاب می کنیم تا دردمون رو توضیح بدیم و دکتر رو متوجه مطلب کنیم، اینطوری از دید شما دکترها سوتی محسوب میشه؟
خجالت کشیدم

سلام
کار خوبی میکنین ممنون
واقعا؟ آخه من نمیتونم توی خواب آب دهنمو قورت بدم!

هانیه پنج‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 04:01 ب.ظ http://www.khodamylove.blog.ir

سلام نمیدونیم چرا داروی ایرانی یا اثر نمی کنند یا حساسیت زیاد ایجاد می کنند. ما هم در به در دنبال یه داروی با مارک هگزال آلمان هستیم پیدا نمیشه اگه بگیم از اون ور بیارند تو گمرک و اینا گیر نمی دهند؟من که فکر می کردم اجازه نمی دهند .
یه بار یکی از اساتید ریش هاش رو کلا زده بوو ما نمی شناختیم اش اونقدر عوض شده بود

سلام
اون وقت انتظار دارن فقط کالای ایرانی مصرف کنیم

پری چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 11:32 ب.ظ

سلام. امیدوارم خوب باشید
تو دوره ای که ما بیمار داشتیم با شرایط مادر شما تو تحقیقات مون فهمیدیم یه تکنولوژی جدید هست به نام سایبرنایف برای درمان. مالزی هم یکی از قطب هاشه. حدس میزنم خودتون اطلاعات داشته باشید در موردش. آمار ها میگن که موفق بوده

سلام
دروغ چرا؟ باهاش آشنا نیستم
میرم سرچ‌ میکنم
ممنون

Atena سه‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 12:48 ق.ظ

سلام*حالتون خوبه؟انشالله حال مادرگرامیتون خوبه خوب باشه*میگم این همه کشورحالاچراکنیابعدشم اوگاندا!!!!واقعاازاین کشوراراضین؟عجب!*ومرسی که دوباره خاطره گذاشتید*

سلام
ممنون
داستانش مفصله

نسیم یکشنبه 13 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 08:31 ب.ظ http://www.mannevesht73.blogfa.com

سلام
مگر رفتید کنیا؟

سلام
من؟
نه بابا پسرخاله گرامی اونجا بود که داره میره اوگاندا

زهرا یکشنبه 13 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 02:09 ب.ظ

سلام
دلتون شاد آقای دکتر. جالب بودن همشون

سلام
سپاسگزارم

شیرین یکشنبه 13 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 01:23 ب.ظ http://khateraha95.blogfa.com/

شماره شیش خیلی باحال بود
ممنون دکتر مگه من بیام این سوتیها رو بخونم بخندم
خدا خانوادتونو برات حفظ کنه مادرگرامیتونو شفا بده انشالله

ممنون
پس همیشه تشریف بیارین
باز هم ممنون

صاد یکشنبه 13 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 10:26 ق.ظ http://sawdane.blog.ir

من اسیر جهان بینی پیرمرد قندیه شدم :))

انشالا حال مادر بزرگوار در مسیر بهبودی قرار بگیره

حق دارین
ممنون

خانم مهندس شنبه 12 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 09:39 ب.ظ

سلام اقای دکتر ممنون بابت خاطرات جالب. شماره ۵ بلاخره خانومه قانع شد؟ یا ناراضی رفت؟؟
شماره ۶ هم دید جامعه اینه که خانومایی که همسراشون پزشک هستن خیلی خوشبختن. ازدواج ایدالو ازدواج با یک پزشک و بعد اون یک مهندس پولدار میدونن.واصولا خانم ها حسادت عجیبی نسبت به خانوم هایی که با پزشک یا یک شخص پول دارن ازدواج کردن دارن. احساس میکنن همه چی باب میلشونه. البته بگم این برای همه ی خانم هاصدق نمیکنه ولی اکثریتو شامل میشه. حیف خانومتون خیلی وقته نمینویسه واگر نه خیلی دوست داشتم معایب و مزایایی ازدواج با یه پزشکو بدونم.
عسل خیلی بانمکه خدا براتون حفظش کنه منم بچه بودم بابام ریشاشو نمیزد میخواست بوسم کنه جیغ میکشیدم میگفتم نههه صورتت تیغ داره.
دعا میکنم مادرتون روز به روز حالشون بهتر بشه.

سلام
به سختی قانع شد
کاملا موافقم
این که یه تجربه همگانیه!
ممنون

Maryam.k. شنبه 12 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 07:50 ب.ظ http://dreamlandd.blogsky.com

اها بسلامتی هرچی ک خیره براشون اتفاق بیفته

امیدوارم

زرگانی شنبه 12 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 07:48 ب.ظ

سلام!
دکتر یه سوال بی ربط به این پست و باربط به پست قبلی بپرسم؟!
جدی جدی میشه آدم سینوسش شکل نگیره!؟ اون وقت مشکل و عارضه مهمی پیش نمیاد؟

سلام
بله بفرمائید
بله ممکنه
نه فقط همیشه احساس پری ناحیه پیشانی و گاهی سردرد دارن

هنرمند شنبه 12 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 07:47 ب.ظ http://www.honar5556.blogfa.com

مرگم باد...
اگر لحظه ای کوتاه بیایم...
از تکرار این ...
پیش پا افتاده ترین حرف...
که دوستت دارم
دوستت دارم...
به نجابت باران قسم.........(شاملو)

سلام و عرض ادب [گل]

جان؟
سلام از ماست [بلبل]

Maryam.k. شنبه 12 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 07:03 ب.ظ http://dreamlandd.blogsky.com

سلام دکتر
ایشالا خدا سلامتی بده به مادر عزیزتون...
حالا از کنیا راضی هستن؟
یعنی چه شکلی

سلام
ممنون
ظاهرا
گرچه در همین روزها درحال اسباب کشی به یه کشور دیگه هستند

پونی شنبه 12 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 06:43 ب.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

شادی همراه زندگیتون
که لحظات ما رو رنگ شادی زدین

سپاسگزارم

دانشجوی خسته شنبه 12 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 02:54 ق.ظ

داشتم برا امتحان اعصاب میخوندم اعصابم ریخت بهم اومدم وبتونو بخونم و دعا دعا میکردم خاطرات جالب نوشته باشین،،سبک نوشته تون مث قبلتر ها شده بود و خاطراتم جالب بود ،سری پیش یا خاطرات خیلی نمک نداش یا شما حوصله نداشتین.. امیدوارم دلتون همیشه شاد باشه و مشکلات بخوبی حل بشه...
راستی عسل چقدر نگاهش ب اطراف جالبه یعنی مام بچه بودیم انقد باحال بودیم؟؟مغزش خیلی خوش ذوقه

امیدوارم امتحانتون خوب شده باشه
ممنون از لطف شما

خلیل جمعه 11 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 10:13 ب.ظ http://tarikhroze4.blogsky.com

سلام،

بارک اله به عسل!

سلام
ممنون

زیبا پنج‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 01:13 ب.ظ http://roozmaregi40.blogfa.com/

سلتم اقای دکتر انشالله هر چه زودتر مادر سلامتیشون رو بدست بیارن. اگر دارو خواستین بفرمایین شاید بتونم کمکی بکنم.
پیروز باشید

سلام
از لطف شما ممنونم

سعیده چهارشنبه 9 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 09:23 ق.ظ

عسله این عسل شما.اگه جاتون بودم تا حالا خورده بودمش تموم شده بود

شما لطف دارین

هیسسس سه‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 09:19 ب.ظ http://hist.mihanblog.com

وااااااو
چقد خوشحالم بعد چن سال وبتونو از طریق وب ابانا جان پیدا کردم...
عاااالی
فقط مورد ۶

خوش اومدین
بعد از چند سال؟

بی مار سه‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 09:08 ب.ظ

آقا قبول نیست
پس +18 هاش چی شد

اینهمه ادعا داریم
یه داروی شیمی درمانی نمیتونیم درست کنیم
ایرانی که یه روز سرآمد علم پزشکی دنیا بود
و کتابهاش شد پایه علم پزشکی غرب

خدا سلامتی بده مادر گرامیتون

مگه هربار باید مثبت هجده داشته باشه؟!
اون دفعه هم که داشتیم که مال خودم نبود.
ایرانیش هم هست نمیدونم چرا حساسیت ایجاد میکنه؟
ممنون

مریم م سه‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 09:06 ب.ظ

پیرزنه اومد گفت این قرصا که دفعه قبل نوشتین، برام دل درد میاره. داروش رو عوض کردم و گفتم از این به بعد این قرص جدیدا رو بخور. گفت: یعنی دیگه این قبلیا رو نخورم؟ حیفه آخه!!!!!!!!!!

مینو سه‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 05:29 ب.ظ http://milad321.blogfa.com

صبر و حوصله شما در ارتباط با بیماران برام جالبه.
امیدوارم مادر گرامی هر چه زودتر بهبود پیدا کنند.

چاره دیگه ای ندارم!
سپاسگزارم

زرگانی سه‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 01:29 ب.ظ

سلام و عذر تقصیر به خاطر مزاحمت دوباره!
چشم تون بی بلا! گرچه بعدا حس کردم درخواست خوبی نکردم. راستش من از خوندن شرح غم و اندوه مردم لذت نمی برم. یعنی آدم چقدر باید روانی باشه که بیچارگی مردم رو دوست داشته باشه!؟ اما خب سختی ها به هر حال هستن و شما با ماجراهایی روبرو می شین که توی زندگی منِ نویسنده شاید اصلا پیش نیاد. واسه همین مشتاق خوندن این جور خاطره ها هستم. این وسط قلم جذابتون هم بی تاثیر نیست. اما در نهایت منم آرزو می کنم دیگه هیچ وقت موردی برای نوشتن ناجالب پیش نیاد.

سلام
از لطف شما ممنونم
اگه پیش اومد چشم

کامشین سه‌شنبه 8 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 09:29 ق.ظ

امیدوارم که مورد ناجالب براتون پیش نیاد که لازم به نوشتن باشه.
نوشته هاتون شبیه به همیشه شده...امیدوارم این علامت این باشه که اوضاع خوبه و تحت کنترله.
خداوند به کشور دوست و غیرهمسایه کنیا برکت دهاد! که بی نسخه دوا می دهند!
گاهی وقت ها می بینی تنها چیزی که بدون نسخه در کشورهای غیردوست و نابرادر می شه خرید قرص مسهل و مسکن سبکه. پیش دکتر هم می روی مگه دوا می ده بهت؟ میگه حوصله کن خوب می شی!

من هم امیدوارم
اول فکر کردم میخواین بگین یه تغییری بده!
آمین
با یکی از دوستان ساکن کانادا هم تماس گرفتم اما چنان قیمتی گفت که پشیمون شدم

یم دوشنبه 7 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 11:56 ب.ظ

انشالله خدا سایه ی همه مادر ها به خصوص مادر شما رو روی سر بچه هاشون نگه داره
روز خسته کننده و نه چندان جالبی رو پشت سر گذاشتم اما واقعا از ته دل به مورد ۱۰ خندیدم و حالم آخر شبی خوب شد!
خدا قوت آقای دکتر

آمین
خنده تون مستدام

طیبه دوشنبه 7 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 10:58 ب.ظ http://almasezendegi.mihanblog.com

سلام آقای دکتر مهربون
همه ی پست عالی بود.اگه لب و دهنم باز می شد حسابی با مزه بودن.من از صداقت بامزه ای که توی آدم هایی که بهتون مراجعه می کنند خیلی خوشم میاد و همینطور از صبوری و حوصله ی حضرتعالی لذت می برم
دیروز تو بخش شیمی درمانی و اتاق های شلوغ و پر به یاد بیمارانی که خیلی بدتر از خودم هستند بودم
به امید عافیت سریع همه ی بیمارها
چقدر عسل جان من رو یاد پادشاهم "نیکان"میندازه
خدا همه ی بچه ها رو در پناه امن خودش حفظ کنه

سلام
ممنون
یه سر تشریف بیارین از نزدیک زیارتشون کنین!
به امید شفای عاجل

ابانا دوشنبه 7 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 01:50 ب.ظ

۶ و ۱۱ و عسل:

سپاسگزارم

الی دوشنبه 7 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 08:01 ق.ظ http://rozegareshirineman.blogsky.com/

فقط شماره 6

ممنون

واگویه که قبلا وبلاگ داشته دوشنبه 7 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 01:20 ق.ظ

سلام
خاطره مثبت ۱۶نداشتین؟

سلام
همیشه که پیدا نمیشه

ی د ادبیات یکشنبه 6 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 11:10 ب.ظ

خوب شد آقا یا خانم زرگانی توضیح داد وگرنه من داشتم فکر می کردم آی آخر اسم چه کارتونیه؟!

حالا این شوخی بود یا جدی؟!

زرگانی یکشنبه 6 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 06:55 ب.ظ

سلام
شماره ۱ در حالی که ازتون تقدیر کرده اجازه هم نداده دچار غرور کاذب بشین!!
بازم برای مادر بزرگوارتون آرزوی بهبودی کامل می کنم. کاش هیچ پدر و مادری هیچ وقت مریض نشه.
آی آخر همون آی بی کلاه زمان ماست!؟ آخه ما اول و آخر نداشتیم که!
راستی ناجالب هم بنویسید لطفا!

سلام
دقیقا!
ممنون
بله همه حروفو به نامهای غیرآخر و آخر میشناسن
اگه موردش پیش بیاد چشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد