جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۹۸)

سلام 

۱. (۱۸+) مریض نداشتیم، داشتم با آقای مسئول پذیرش صحبت میکردم که احساس کردم با یکی از پرسنل سرسنگین برخورد میکنه. گفتم: چی شده؟ گفت: دیروز نزدیک بود یه دعوا اینجا درست کنه. گفتم: چطور؟ گفت: داشتم به یه نفر شماره میدادم که بره پیش پزشک، یه خانم خوش هیکل اومد توی حیاط درمونگاه، آقای..... گفت ایییینو نگااااه کن، کی اییینو م.ی....ه؟ مرده که نوبت میگرفت گفت من م.ی.....ش زنمه، فرمایش؟ به زحمت ردش کردم رفت!

۲. اول صبح رفتم توی یه مرکز شبانه روزی. مسئول پذیرش توی محل کارش نبود، زنگ اتاق استراحت پزشکو زدم تا پزشک شیفت دیشب بیاد و با راننده بره. همون موقع مسئول پذیرش اومد و گفت: دیشب تا صبح پشت سر هم مریض اومد، خانم دکتر همین نیم ساعت پیش آخرین مریضو دید و گفت شیفت عصر هم خودم شیفتم لطفا وقتی دکتر اومد الکی منو بیدار نکنین یه کم بخوابم!

۳. به همراه مریضه گفتم: ایشونو باید حتما ببرین بیمارستان. گفت: اینجا که دکتر هست کاری براش نمیکنین اونجا که دیگه چهارتا دانشجو هست!

۴. ساعت یک صبح یه مریض اومد و گفت چند روزه یه دونه روی پام زده یه مقدار خارش داره! نیم ساعت بعدش مرده اومد و گفت: توی خونه دلم درد میکرد یه قرص خوردم خوب شد حالا اومدم ببینم مشکلی نباشه! فردا صبح به مسئول پذیرش گفتم: نصف شب چه مریضهایی اومدن، گفت: ساعت دو هم که شما توی اتاق استراحت بودین یه نفر اومد یه بسته پنبه میخواست!

۵. خانمه گفت: مادرم برای فشار قرص لوزارتان ۲۵ میخورن اما انگار دیگه فشارشون با اون پایین نمیاد میشه قرص ۵۰ براشون بنویسین؟ قرصو که گرفت برگشت توی مطب و گفت: حالا از این قرصها یکی بخورن یا نصف قرص؟!

۶. داشتم برای خانمه نسخه می نوشتم و پسر پنج شش ساله اش توی مطب قدم میزد، مادره نگاه کرد و دید پسرش دستشو گذاشته روی میز، گفت: دستتو بردار! چندبار بهت بگم؟ هرچیزی که توی این اتاق میبینی پر از میکروبه!

۷. داشتم برای خانمه نسخه می نوشتم گفتم: یه پماد هم مینویسم.... خانمه گفت: میشه پمادو توی دفترچه ننویسین؟ میخوام آزاد بگیرمش!

۸. به خانمه گفتم: غذا که میخورین درد شکمتون بیشتر میشه؟ گفت: غذا که میخورم بیشتر میشه غذا که نمیخورم هم بیشتر میشه!

۹.نسخه مرده رو بهش دادم و گفتم: این دارو را داروخونه اینجا نداره باید بیرون بگیرین. گفت: اون وقت تکلیف پول ویزیتی که دادم چی میشه؟

۱۰. صبح سوار ماشین شبکه شدم، راننده بعد از سوار شدن کمربند ایمنی شو بست و من هم طبق معمول بستم. راننده گفت: دکتر من کمربند میبندم که ماشین بوق نزنه، شما لازم نیست ببندین!

۱۱. مرده گفت: ما یه حیوون توی خونه داریم دیروز منو گاز گرفت اومدیم اینجا، حالا دکتره یه گواهی برام نوشته که ببرم سر کار توش نوشته به دلیل گاز گرفتن همسر! برگه رو ازش گرفتم و نگاه کردم و گفتم: آقای ..... نوشته گاز گرفتن همستر نه همسر!

۱۲. سوار ماشین شبکه شدم و راه افتادیم، دندان پزشک مرکز و یه نفر دیگه  هم توی ماشین بودند. اما یک چهارراه پایین تر ماشین تصادف کرد و ناچار شدیم یه ماشین دیگه از شبکه بگیریم و بریم. توی راه هم کلی با این ماجرا شوخی کردیم و خندیدیم! وقتی به مرکز رسیدیم و ماجرا رو تعریف کردیم یکی از پرسنل گفت: شما دیگه چقدر ساده این! من اگه به جای شما بودم خودمو زده بودم به غش بازی و تا دو سه هفته استعلاجی جور نکرده بودم ول نمی کردم!

پ.ن۱: چند روز پیش وقتی با ماشین شبکه رفتیم دنبال یه خانم طرحی که اهل یه شهر دیگه است (اجازه بدین روز و شهرشو ننویسم) ایشون با یه پلاستیک بزرگ پر از جعبه های شیرینی سوار ماشین شد و وقتی به درمونگاه رسیدیم به هر اتاق یه جعبه شیرینی دادند‌. تشکر کردم و گفتم: حالا به چه مناسبتی هست؟ گفت: مگه نمیدونین؟ عمرکشونه! (خداییش نمیدونستم هنوز هم چنین تفکراتی وجود دارن)

پ.ن۲: (۱۲+) عسل داد میزنه: باباااا کجایییی؟ میگم: دستشوئیم. میاد پشت در دستشویی و میزنه به در و میگه: تنهایی؟!

نظرات 60 + ارسال نظر
نسیم شنبه 15 دی‌ماه سال 1397 ساعت 10:40 ب.ظ https://dailylife210.wordpress.com/

سلام آقای دکتر ربولی خوبین؟ عززززیییییزم خوشحالم خوشش اومد من خودم عاشق این کتابم خصوصا عکساش! نشد چاپ کنم...عیب نداره. فقط لطفا دعا کنین من یه کار مناسب پیدا کنم در یکی از رسانه هایی که رزومه دادم....دارم کمی زیادی افسرده می شم.

سلام ممنون
حق دارین
امیدوارم همیشه شاد و پیروز و سربلند باشید
راستی این وبلاگو ندیده بودم تا حالا اما کامنت هم نگذاشتم چون ازم میخواست اول ثبت نام کنم!

نگین یکشنبه 2 دی‌ماه سال 1397 ساعت 08:35 ب.ظ http://gozarezaman.blogfa.com/

سلااام
خداااا خیرتوووون بده خیلییی وققتتت بوود اینطوری نخندیده بودم چندتا از پسستهاتوون روو خوندم
عمر کشاان؟ رفتم سرچ کردم متتوجه شدم چچییه خداوندااا چه چیزا!
مانا باشید

سلام
خوش اومدین باز هم تشریف بیارین
خنده تون مستدام

محاق یکشنبه 2 دی‌ماه سال 1397 ساعت 03:52 ب.ظ http://mohaagh.blogfa.com

دکتر ربولی عزیز خیلی قلم زیبایی دارید جدا از خاطرات جالب
به هر قلمی به دل نمی شست .

شما لطف دارین ممنون
خوش اومدین

ی د ادبیات پنج‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 01:05 ب.ظ

خلیل جان اگر این یک جکه لطفاً کامل تعریفش کن من که چیزی نفهمیدم!

شاید منظور اینه که اگه جای دیگه ای هم این سوالو می پرسید همین جوابو میگرفت!

چیکسای چهارشنبه 28 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 08:24 ب.ظ Http://354515mdm.blogfa.com

تشکر ویژه
خیلی از پست هاتون را از دیروز تا الان خوندم

خواهش

ریزوریوس ❤:) چهارشنبه 28 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 05:07 ب.ظ http://risorius.blog.ir

مورد یک چقدر بدشانس بوده
موندم جواب مورد ۹ رو چی میشه داد:))))

فقط بدشانس؟
واقعا

خلیل سه‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 09:34 ب.ظ http://tarikhroze4.blogsky.com

سلام،

با سپاس از نوشتن این خاطرات خوب. حرف عسل بیادم اورد که پسر بچه ای توی توالت بود و صدا زد بابا. پدرش گفت بله. بچه گفت: تو بابای منی؟ بابا جواب : شاید!

سلام
شاید؟

رها سه‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 05:47 ب.ظ

اصلا عادت ندارم کامنتم اینجا بی جواب بمونه

کدومش؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 04:46 ب.ظ

دکتر منم وقتی دبیرستانی بودم خیلی دلم می خواست پزشک بشم. فانتزیم این بود که یه پزشک متخصص خیلی خیلی مجرب بشم. خیلی خوش اخلاق و دلسوز باشم و هر مریضی میاد پیشم خاطره خوبی از وجدان کاری و اخلاقم داشته باشه!
اما آخرش نتونستم از آرزوی بزرگم که نویسنده شدن بود دست بکشم. موقع انتخاب رشته علوم انسانی رو انتخاب کردم. الانم اصلا پشیمون نیستم. چون داستان نویسی جذاب ترین شغل دنیاس

کار درست و شجاعانه ای انجام دادین
این که آدم عاشق کارش باشه فوق العاده است
پیروز باشید

بی نام سه‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 03:37 ب.ظ

سلام . وبلاگتون عالیه .منظورم از شکلک مذکور یعنی خواننده خاموشمممم

سلام
ممنون
نمیدونستم ممنون

بی نام سه‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 01:34 ب.ظ

رها دوشنبه 26 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 10:30 ب.ظ

هوشتون رو میسنجم!!!

خانم مهندس یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 10:16 ب.ظ

اقای دکتر سو تفاهم نشه نرفتنم پیش پزشک هیچ ربطی به سواد ونمیدونم تشخیص پزشکا نداره و یه دلایل دیگه ای داره و به نظرم کسی که خودش درس خونده میدونه که یه پزشک چقدر زحمت کشیده هفت سال دانشگاه و درس وکنارش کار تو بیمارستان کم چیزی نیست وکسی که این هفت سالو گذرونده امکان نداره بیسواد باشه.خدایش به نظرتون این نرفتنم احمقانه اومد که با طنز جوابمو دادین؟؟

میدونم فقط برای شوخی گفتم
اصلا احمقانه نبود اتفاقا کار درستی میکنین جدی میگم

رها یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 12:06 ق.ظ

بچه بازیه مگه
خودم مطمئنم ک درست بوده
قبلنا سر میزدینا
تنبل شدین

آخه از بس آدرس عوض میکنین
آدم قاطی میکنه

الی شنبه 24 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 11:09 ب.ظ

واییییی فقط عسلللل

ممنون

رها جمعه 23 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 09:36 ب.ظ

حالا درست گفتم

ممکنه

عاطفه جمعه 23 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 05:01 ب.ظ

شاد و خرم باشید
خیلی لذت بردم از خاطراتتون

سپاسگزارم

خانم دکتر تمام وقت جمعه 23 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 04:22 ب.ظ http://Harfhayedivane.blog.ir

وای اولیه عالی بود
و البته عمر کشون

ممنون

حسنا جمعه 23 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 03:50 ب.ظ http://chemiophile.mihanblog.com

رفتم سرچ کنم ببینم عمرکشون چیه، جالب بود اصلا اسمشم نشنیده بودم تا حالا.

ولی برا هیچ کدوم به اندازه مورد 4 نخندیدم. ساعت یک بیای بگی پام خارش داره؟

برای من هم جالب بود
از این موارد کم نیست متاسفانه نمونه اش پزشک کتک خورده بندر دیر

Atena جمعه 23 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 12:05 ق.ظ

هلو*
چه جالب*

زردآلو*
ممنون*

نیلو پنج‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 02:40 ب.ظ http://nil-nil.blogfa.com

ای بابا همه جا آدم های بی ادب هستن از جمله بین پرسنل شما متاسفانه!
یکی نیس به عسل بگه کی تا حالا دو نفره رفته دستشویی که من دومیش باشم

بله متاسفانه
چه عرض کنم؟

مهربان پنج‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 01:38 ب.ظ http://daneshjoyepezeshki.mihanblog.com

سلام دکتر
اون ماجرای یک رو من دو بار دیدم.استاجر بودم یه بار اینترن و رزیدنت ای ان تی تو بخش بودن. رریدنت بیهوشی یه دختر خیلی شیک بود که اومد واسه اوکی عمل های فردا. اینترن محترم به رزیدنت ای ان تی گفت چه خوب چیزیه! رزیدنت چیه؟ رزیدنته خم به ابرو نیاورد گفت خانوم من هستن، رزیدنت بیهوشی، اوردراشون هم قابل اجراس.... اینترنه دوستم بود
یعنیا احساس مرگ به هممون دست داد

سلام
دو بارش همین بود؟!

خانم مهندس پنج‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 01:16 ب.ظ

سلام اقای دکتر‌.خاطراتی که نوشتین خیلی جالب بودن شماره۴ برای من غیر قابل هضمه اخه من از اون دسته ادمام که خیلی خیلی کم میرم پیش پزشک نه که اصلا مریض نشما .مریض میشم ولی مقاومت میکنم تا خوب شم دیگه نشد مجبوری میرم پیش دکتر و به نظرم اون ادما علاقه خاصی به بیمارستان و در مانگاه دارن به هر بهانه ای میان اونجا. انگارنصفه شبی دلشون میگیره دل تنگ بیمارستان میشن میان اونجا دلشون باز شه .شماره ۵ خدایاااا این دیگه کیههه .شماره۶ داشتن مامان وسواس واقعا بده بیمارستان که بستری میشد میومد خونه کل لباسارو مینداخت لباسشویی میگفت میکروبیه یا به من میگفت رفتی خونه لباساتو بشورا هنوزم که هنوز ملاقات یه مریض میریم به محض رسیدن به خونه میگه لباساتونو عوض کنین بشورم تازه دلش خنک نمیشه میگه برید یه دوشم بگیرد.حالا هی بهش میگم مامامان من که اصلا به درودیوار بیمارستان نخوردم بیخیال نمیشه.علت اصلی که اسرار داشت من پزشکی نخونم و مهندس شم همین محیط بیمارستان بود.
پ ن۱:فقر فرهنگی دیگه تازه من یادمه چند سال پیش یکی از همکارای عمم دعوتش کرده بود خونشون میگفت جشن گرفته بودن اصلا یه وضعی شیرنی میپاشیدن کر میکشیدن.واقعا ادم به عقلشون شک میکنه.
عسل جون هم بعضی وقتا یه حرفایی میزنه هاا!!

سلام
ممنون از لطف شما
کار خوبی میکنین این دکترها هم که چیزی حالیشون نیست بخصوص عمومی هاشون

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 12:51 ب.ظ

از زور دلش و خجالت کار خودش می خواسته زن را طلاق بده و این که دوستش احتمالاً حرف رکیکی گفته بوده! و البته که اصلاً گناه کار زشت خودش را به پای زن سفید و تپل بیچاره و بی گناه نوشته.

عجب

[ بدون نام ] چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 11:53 ب.ظ

یک مورد شنیده بودم مرده از پشت ساق پای زنی را می بینه و با دوستش کلّی حرف در موردش می زنند وقتی می رسند بهش می بینه زن خودشه. از اون مردهای قدیمی زن را کلّی کتک میزنه و می خواسته طلاق بده که چرا ساق پات بیرون افتاده بود اصلاً؟ یعنی آدم به این زودی تقاص کارش را ببینه خیلی زشته. فکر کن زن خودش را نمی دیده یعنی قبلاً؟! خدایا خودت آبرومون را نبر!

عجب!
جالبه که اشتباه خودش هیچی ...!

زری چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 08:39 ب.ظ

چقدر این تفکر برخی آقایون زشته که فکر میکنند حق دست درازی جسمی و فکری را به هر زنی دارند، حالا اصلا شوهر خانمه هم اونجا نبود اما چطور این پرسنل به خودش اجازه داده فکر کثیفش را رها کنه و به همکار دیگه اش مطرح کنه.
عمر کشون! واقعا متاسف شدم برای این همکار تحصیل کرده! واقعا این آدم‌ها اصلا فکر میکنند؟
فوق العاده بود این پست تون، بقیه ی موردها خیلی خوب بودند همگی؛))

کاملا با شما موافقم در هر دو مورد
ممنون

نسیم چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 08:31 ب.ظ http://www.mannevesht73.blogfa.com

سلام
مورد یک ...واااااهاهاهاهاااااای!

سلام
واقعا

سنجاقک چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 12:52 ب.ظ

ببخشید دکترجان!!
ببخشید دکتر جان بنظرم اینجا خانواده رد میشه!! و اینکه هر حرفی قابل گفتن نیست!!

کاملا حق با شماست
شاید باورتون نشه اما این ماجرا مال سه سال پیش بود و الان هم اون قدر دچار قحطی خاطره شده بودم که نوشتمش
اما درمجموع شما درست میگین امیدوارم تکرار نشه

سیمین چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 10:18 ق.ظ

خیلی این پست مزه داد
عسلم نگو که ماشالله عاشقشم

خوشمزه بود؟!
ممنون

پونی چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 01:38 ق.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

درود
خیلی با مزه بودند
باور کن در مراسم عمر کشون یه شوخی ها و فحش های رکیکی از طرف ذکیه های مطهره به زبون میاد که آدم شرم میکنه
من هم قسمتی را شنیده ام
بقولی عقده گشاییه
و بروز طینتی که مذهب و سنت در حالت عادی اجازه بروز را نداده و عمر بهانه شده برای ظهورش

شاد و پاینده باشید

سلام
ممنون
من بعد از اون ماجرا توی ویکی پدیا خوندم ماجرای یوم القلم و موارد دیگه رو

سین سه‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 11:11 ب.ظ

سلام
1- متأسفم که چنین موجوداتی وجود دارن
ممنون بابت لبخندی که به لب مخاطب میارید

سلام
موافقم
ممنون

طیبه سه‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 12:25 ب.ظ http://almasezendegi.mihanblog.com/

سلام دکتر مهربون
همه مورد ها بامزه بود البته این روزها گیراییم هم پایین تره بعضی چیزا رو اصلا متوجه نمیشم اما مهم نیست .شما که نوشتید حتما بامزه است
خب من موردی که عسل توش باشه رو بیشتر دوس دارم
بعدش کامنت شیرین خانم هم خیلی خیلی بامزه بود.البته شیرین که نه...جنیفر لوپز خخخخخخخ

سلام
شکسته نفسی نفرمایید
واقعا

ساناز سه‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 09:36 ق.ظ http://sanaz2020.blogsky.com

سلام.
مورد ۱ . بنده خدا آقای مسئول پذیرش چه مصیبتی کشیده تا مشکل رو برطرف کنه.

سلام
واقعا

پریا سه‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 09:00 ق.ظ

سلام
من تازه وبلاگتوتونو پیدا کردم
خیلی باحال مینویسین

سلام
خوش اومدین

رها سه‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 01:34 ق.ظ http://barayekhodamm.blogfa.com/

اینکه دنبالتون میکردم انقد تعجب بود
خب فامیلیتون رو ک میدونستم پیدا شدید بقیه هم از رو شما یا خیلی های دیگه پیدا شدن

آره آخه من هیچوقت ندیدم یکی دنبالم کرده باشه
فامیلیمو میدونستین؟ از کجا آیا؟ (البته یواش بگین بقیه نفهمن)

رها سه‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 01:32 ق.ظ http://barayekhodamm.blogfa.com/

در مورد جواب اول الله اکبر
فکر نکنم ... من پیداش نکردم

لژیونلا توی فیس بوک پست گذاشته جدیدا

دخترمعمولی سه‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 12:57 ق.ظ http://mamoolii.blogsky.com

وااای! به این قضیه ی خواهرشوهری که رها گفت خیلی خندیدم . واقعا تا حالا از این دید به عسل نگاه نکرده بودم. چه خواهرشوهری بشه

خنده تون مستدام

رها دوشنبه 19 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 06:50 ب.ظ http://barayekhodamm.blogfa.com

قبلا همه تون رو تو فیززز بوک دنبال میکردم
لژیونلا رو تو اینستا باهاش حرفمرزدم ولی ی مدت دلیت اکانت کردم دیگه ک برگشتم نیافتمش

واقعا؟
من هم مدتیه با لژیونلا تماس نداشتم نکنه دلیت اکانت کرده؟

رها دوشنبه 19 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 06:48 ب.ظ http://barayekhodamm.blogfa.com

هر سوتی ای ک نوشتید!
ماشاالله عماد کی کلاس هشتم شد
وووییییی یعنی تا چند مدت دیگه قراره بنویسین رفتین براش خواستگاری وای طفلک اون دختر! برای عماد نمیگم برای خواهر شوهرش میگم
نمره هاشم ک مهم نیست ... با کتابای مزخرف الان اصلا نمره اهمیت نداره ... با این کتاباشون مسخره ها ن محتوا داره ن هیچی

خواهر شوهر عماد؟!

شیرین دوشنبه 19 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 03:16 ب.ظ

سلام دکترجان
خاطره اولتون منویه خاطره توشمال انداخت
رفته بودیم شمال شوهرم ودوتا پسرارفتن اون قسمتی که اقایون شنا میکنن قراربود سریه ساعتی بیان بیرون دیدم دیرکردن گوشیم ج نمیدن مجبورشدم رفتم داخل .پیداشون کردم
همسرم منو ویه آقایی روبهم معرفی کرد ولی آقاهه سرش خیلی پایین بود اصلا منو نگا نمیکرد ایشون همکارشوهرم بود که اتفاقی همو دیده بودن..
بعدش به شوهرم گفتم همکارت طفلی چقدخجالتیه
گفت نشسته بودیم توساحل یهو گفت فلانی نگاااا
جنیفرلوپز داره میاد!!
شوهرم گفته اینجا ؟کو ؟کجاس؟
شوهرم وقتی اون خانومو میبینه
میگه اااااااینکه خانوم منه!!!

سلام
بیچاره

زیبا دوشنبه 19 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 12:28 ب.ظ http://roozmaregi40.blogfa.com/

همیشه خوش باشید. امیدوارم مادر گرامی بهتر باشن

سپاسگزارم

فریده دوشنبه 19 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 09:28 ق.ظ

سلام. شماره یک وحشتناک بود

سلام
واقعا

سعیده دوشنبه 19 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 09:16 ق.ظ

کاشکی منم میتونستم یکهفته استعلاجی جور کنم

ما که عرضه نداشتیم!

ی د ادبیات یکشنبه 18 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 11:43 ب.ظ

سلام. خیلی خندیدم. بعد از مدّتها یکم سگرمه هاتون از هم باز شده.

سلام
خنده تون مستدام

دخترمعمولی یکشنبه 18 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 10:35 ب.ظ http://mamoolii.blogsky.com

وااای خدای من! اولی چقدر وحشتناک بوده سوتی طرف!!!!. جواب یارو کشت منو.

واقعا
اون که بله من اگه بودم نمی تونستم ردش کنم بره!

واگویه یکشنبه 18 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 06:02 ب.ظ

هم مثبت ۱۸ و هم مثبت ۱۲ ش باحال بود

ممنون

الی یکشنبه 18 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 04:20 ب.ظ http://mamanemicrooei.blogfa.com

فقط قسمت اخر و عسل شیرین زبون

ممنون

[ بدون نام ] یکشنبه 18 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 04:19 ب.ظ

فقط قسمت اخر و عسل شیرین زبون

ممنون

M.E یکشنبه 18 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 01:46 ب.ظ

سلام..
تقریبا می تونم بگم که اصلا متوجه مورد یک نشدم...
واسه ۱۰۰تایی شدن این خاطرات دوتا پست گذاشتین خواستم یادآوری کنم که واسه ۲۰۰ تایی شدنش هم منتظر دو تا سه تا پست هستیم...
انشالله همیشه شاد و سالم در کنار عزیزانتون باشین..امیدوارم مادر هم هرچه زودتر سلامتی شون رو بدست بیارن...

سلام
شرمنده نمیتونم واضح تر بگم دیگه خیلی مثبت هجده میشه!
یه پست توی قسمت ۱۵۰ گذاشتم الان فقط یه پست دیگه میگذارم
ممنون

هستی یکشنبه 18 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 09:31 ق.ظ

یعنی عمر کشون هنوز هم هست؟ یعنی واقعا اعتقاد دارن به این چیزا؟؟؟؟

از همه بامزه تر قسمت عسل بود , خیلی شیرینه این بچه.

ظاهرا که هست
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد