جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۰۰)

۱۵۱. پیرزنه گفت: تازه از کربلا اومدم. اون قدر هواش آلوده بود که نگو خدا قسمتت کنه!

۱۵۲. نسخه مرده رو که نوشتم گفت: ممنون. من هم قرار بود همکارتون بشما اما قسمت نشد. گفتم: چطور؟ گفت: یه امتحان استخدامی توی اداره بهداری شرکت کردم اما توی مصاحبه رد شدم!

۱۵۳. مرده گفت: چند روزه که معده درد دارم. فکر کنم موقع غذا خوردن یه چیزی با دیواره معده ام برخورد کرده!

۱۵۴. (۱۶+) گلوی بچه رو که نگاه کردم مادر بچه به شوهرش گفت: این دکتر خوبه ها! دکتر قبلی چیزشو تا ته فشار میداد توی دهن بچه!

۱۵۵. به پیرزنه گفتم: بفرمائین. گفت: به اندازه سه هزار تومن قرص سردرد برام بنویس!

۱۵۶. (۱۴+) داشتم مریض میدیدم که یه خانم اومد توی مطب و خیلی محترمانه گفت: ببخشید من اومدم اینجا ویزیت بگیرم که متوجه شدم دفترچه ام تموم شده. برم دفترچه شوهرمو بیارم برام نسخه مینویسین؟ گفتم: باشه. رفت و چند دقیقه بعد با دفترچه شوهرش اومد. گفتم: بفرمائین. گفت: چند روزه عفونت زنانه دارم پماد برام بنویسین!

۱۵۷. به خانمه گفتم: اسهالتون خونیه؟ گفت: نمیدونم از بس شکمم بزرگه نمیتونم ببینم!

۱۵۸. خانمه پسر سه ساله شو آورده بود و میگفت: وقتی میره دستشویی نمی شینه. آوردم تا شما باهاش صحبت کنین!

۱۵۹. مرده نصف شب پسرشو با سرماخوردگی آورده بود. گفتم: آمپول میزنه؟ گفت: من نمیدونم یه چیزی بنویس که پسرت ازش نگیره آخه همکلاسی شه!

۱۶۰. مرده چند بچه سرماخورده با خودش آورده بود و گفت: شرمنده به جز اینها بچه دیگه ای نداشتیم!

۱۶۱. وقتی رسیدم سر شیفت پزشک شیفت قبل گفت: این بهیاره اولین شیفتشه حواست بهش باشه. گفتم: حواسم هست. دختره چند ساعت بعد صدام کرد و گفت: ببخشید ایشون دستشون ضربه خورده و ناخنشون کاملا کنده شده. بگذارمش سر جاش و ببندمش؟!

۱۶۲. (۱۴+) خانمه گفت: یه پماد ضد خارش خارجی هم برام بنویس. گفتم: حالا چرا خارجی؟ گفت: خب پماد داخلی نمیخوام. خارج دستگاه تناسلیم خارش داره!

۱۶۳. مسئول پذیرش درمونگاه با یه جعبه شیرینی اومد سر کار. گفتم: مبارکه، شیرینی چیه؟ گفت: دیشب قرار بود بیان بله برون دخترم. پیش از این که بیان سر یه موضوعی باهاشون دعوامون شد دیگه نیومدن. شیرینی ها موندن روی دستمون!

۱۶۴. (۱۶+) خانمه گفت: بین دو تا سینه هام قارچ زده روم نمیشه بهتون نشون بدم. گفتم: هیچ جای دیگه ای از بدنتون مثل اون قارچ نیست که بهم نشون بدین؟ گفت: روی دست شوهرم هست!

۱۶۵. میخواستیم از یه درمونگاه روستایی برگردیم ولایت که یکی از پرسنل گفت: من نمیام. من امشب همین جا یه عروسی دعوتم. روز بعد ازش پرسیدم: عروسی خوش گذشت؟  گفت: آره خیلی خوب بود روی هر بشقاب برنج دو تا ران مرغ بود!

۱۶۶. دختره گفت: من پونزده سال بود که سرما نخورده بودم حالا همین امروز سرما خوردم. گفتم: خب حالا که طوری نشده. گفت: آخه فردا عروسیمه!

۱۶۷. به پیرزنه گفتم: بفرمائین.  گفت: من خلاصه میگم توضیح نمیدم. میخوام بمیرم!

۱۶۸. نسخه پیرزنه رو که نوشتم گفت: پدر و مادرت زنده اند؟ گفتم: بله گفت: پس چرا این قدر ساکتی؟!

۱۶۹. داشتم برای مرده نسخه مینوشتم، پسرش که همراهش بود گفت: «اگه برای بابام آمپول بنویسی میزنمت»!

۱۷۰. فشار دختره رو گرفتم و به مادرش گفتم همیشه فشارش چند بود؟  گفت آقای دکتر این مجرده!

۱۷۱. برای پیرزنه آمپول نوشتم. داروشو که گرفت اومد توی مطب و گفت: با این قرصها که من میخورم این آمپولو طوری نیست که بزنم؟ گفتم: نه مشکلی نداره. گفت: پس من این آمپولو میزنم و توی خونه به بچه‌هام میگم اگه مردم بیان یقه تو بگیرن!

۱۷۲. پیرزنه گفت من مادر خانم دکتر....  هستم. گفتم پس چرا اومدین پیش من؟ به خانم دکتر میگفتین براتون نسخه مینوشتن. گفت خانم دکتر کلی دعوا میکنه تا یه آمپول بنویسه!

۱۷۳. خانمه گفت: راه که میرم احساس میکنم زیر پام نرمه، البته ناراحت نیستم، خوشم هم میاد!

۱۷۴. به پیرزنه گفتم: فشارتون شونزدهه. گفت: وای چقدر بالاست. خانم مسئول داروخونه که اومده بود توی مطب گفت: این دکتر فشار بیست و دو را هم میاره پایین شونزده که براش چیزی نیست!

۱۷۵. برای یه بچه نسخه مینوشتم که مادرش گفت پسرم هم دوست داره دکتر بشه اما اگه بخواد مثل شما بشه که چه فایده؟! 

۱۷۶. نسخه پیرزنه رو که نوشتم گفت چندتا قرص فشار هم برام بنویسین. گفتم دیگه چیزی نمیخواین؟ گفت دیگه چی دارین؟!

۱۷۷. (۱۳+) برای مرده نسخه نوشتم، رفت داروخونه و اومد و گفت: این خانمه که توی داروخونه است میگه من اون وسطیو ندارم حالا چکار کنم؟!

۱۷۸. کارمون تموم شد و با بقیه پرسنل سوار ماشین شدیم تا برگردیم خونه. دو نفر از پرسنل شروع کردند به زبان محلی با هم صحبت کردن، نمیدونم چی گفتند که یهو راننده بهشون گفت: حواستون باشه دکتر هم....  میفهمه. اون دوتا گفتند: واقعا؟ راننده گفت: خب انگلیسی زبون بین‌المللیه دیگه، کسی که بلد باشه یعنی همه زبونهارو میفهمه!!

۱۷۹. (۱۴+) به پیرمرده گفتم: شبها هم پاتون درد میگیره از خواب بیدارتون کنه؟ گفت: چی؟ شلوارمو دربیارم؟!

۱۸۰. دوتا پیرمرد توی یه درمونگاه روستایی به هم رسیدن و شروع به صحبت کردن، یکیشون به اون یکی گفت: ببین شورای ده چقدر بی عرضه است که نمیتونه یه بیمارستان صد تختخوابی اینجا بسازه!

۱۸۱. مسئول آزمایشگاه درمونگاه بهم گفت: خانمه بود که امروز براش آزمایش ادرار نوشتین. گفتم: خب؟  گفت: بهش یه لوله آزمایش دادم تا بهم نمونه بده، گفت بی زحمت اسممو از روی لوله بکنین. گفتم چرا؟  گفت آخه اسمم فاطمه است میترسم نجس بشه!

۱۸۲. خانمه گفت: من هیچوقت دارویی که دکتر ننوشته باشه نمیخورم، حالا بی زحمت برام سه بسته از اون کپسول سبز و خاکستری ها بنویس با یکی از اون شربتها که روش عکس ریه داره!

۱۸۳. پزشک یکی از روستاها طرحش تموم شد و رفت و یه خانم دکتر گذاشتن به جاش که متولد همون روستا بود اما خانم دکتر یه روز اونجا بود و دیگه نرفت. روز بعدش منو فرستادن اونجا، به یکی از پرسنل گفتم: چرا خانم دکتر دیگه نیومد؟  گفت: دیروز کلا سیزده تا مریض داشتیم، خانم دکتر با بیشترشون فامیل دراومد مجبور شد ویزیت نه نفرشونو خودش حساب کنه!

۱۸۴. پیرمرده گفت: بنویس برم سونوگرافی.  گفتم: از کجا سونوگرافی میخواین بگیرین؟ گفت: توی شهر!  گفتم: نه، از کجاتون سونوگرافی بنویسم؟  گفت: سونوگرافی دکتر.....  گفتم: از کجای بدنتون میخواین سونوگرافی بگیرین؟ گفت: از توش!

۱۸۵. پیرمرده گفت: دیشب اگه تو خوابت رفته من هم رفته!

۱۸۶.  آخر یه شیفت به شدت شلوغ بود،  گلوی بچه رو که نگاه کردم حالشو نداشتم پامو بگذارم روی پدال پایین سطل زباله، درشو با دست باز کردم و چوبو انداختم توی سطل. نسخه بچه رو که نوشتم با مادرش از مطب رفتند بیرون اما چند ثانیه بعد بچه برگشت توی مطب و آروم دم گوشم گفت: ببین عمو! اگه پاتو بگذاری روی اون، در سطل باز میشه!

۱۸۷. به پیرزنه گفتم: دفترچه تون تموم شده برین عوضش کنین و بیایین. گفت: من که دیگه حال راه رفتن ندارم، همین جا میشینم خودت یه سر برو عوضش کن و بیا!

۱۸۸. شیفت شب یه درمونگاه شبانه‌روزی بودم و قرار شد تا ظهر همون جا بمونم. یکی از پرسنل گفت: خانم دکتر.....  که عصر شیفته زنگ زد و گفت چون دکتر از دیشب اینجاست و خسته شده زودتر میام. کلی منتظر شدم و نهایتا پنج دقیقه مونده به پایان شیفت اومد و گفت: دکتر پنج دقیقه زودتر اومدم چون خسته بودین!

۱۸۹. موقع پیاده شدن از ماشین اداره از راننده پرسیدم: برگشتنم هم با شماست؟ راننده یه نگاه به درمونگاه پر از مریض کرد و گفت: این طور که من میبینم برگشتنت با خداست!

۱۹۰. (۱۳+) نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: سینه درد هم دارم. گفتم: سرفه هم میکنین؟ گفت: سینه هام درد میکنه نه سینه ام!

۱۹۱. خانمه با درد کمر اومده بود گفتم: یه کار سنگین نکردین که به کمرتون فشار بیاد؟ گفت: دیشب عروسی بودم خیلی رقصیدم!

۱۹۲. بعد از معاینه به خانمه گفتم: دفترچه تونو بدین. گفت: من الان فقط اومده بودم ببینم دکتر هست یا نه؟ الان که هستین میرم از خونه دفترچه مو بیارم!

۱۹۳. (۱۴+) سه هفته توی یه درمونگاه روستایی بودم که پزشکش طرحش تموم شده بود. یه روز از شبکه زنگ زدند و گفتند از فردا پزشک جدید مرکز میاد اونجا. آخر وقت از پرسنل خداحافظی کردم که خانم مسئول داروخونه گفت: من اینجا با چندتا پزشک مرد کار کردم. اما هیچکدوم به بی عرضگی شما نبودن!

۱۹۴. (۱۶+) صبح روز شنبه توی یه مرکز شبانه روزی بودم. چندین نفر اومدن و گفتند: برامون آزمایش حاملگی بنویس. بعد که خلوت تر شد از مسئول آزمایشگاه پرسیدم: اینجا همیشه اینطوریه؟ گفت: صبح شنبه هر هفته. میان ببینن توی ش.ب ج.م.ع.ه حامله شدن یا نه؟!

۱۹۵. (۱۸+) (این خاطره از من نیست و توی یکی از گروههای پزشکان توی تلگرام خوندم اونقدر بهش خندیدم که دلم نیومد اینجا ننویسم اون هم حالا که کلا تعداد این سوتی ها کمتر شده!): به خانمه گفتم: شما که هر سال صیغه چند نفر میشین بهتره برای احتیاط یه آزمایش ایدز هم بدین. گفت: نخیر خودم توی اینترنت خوندم راه انتقال ایدز با رابطه های نامشروعه، من صیغه میخونم!

۱۹۶. به خانمه گفتم: توی این چند روز کار سنگین نکردین؟ گفت: ما هر روز کار سنگین میکنیم. اونها خانمهای شما هستن که کار سنگین نمیکنن!

۱۹۷. مرده گفت: این قرصهارو تمام کردم برام بنویس، روزی دوتا میخورم حتما توی نسخه بنویس روزی چندتا باید بخورم!

۱۹۸. نسخه مرده رو بهش دادم و گفتم: این دارو را داروخونه اینجا نداره باید بیرون بگیرین. گفت: اون وقت تکلیف پول ویزیتی که دادم چی میشه؟

۱۹۹. نسخه پیرمرده رو که نوشتم گفت: فشارمو هم بگیر. گرفتم. گفت: طوری که نیست گفتم فشارمو بگیر؟ گفتم: نه. گفت: آره خب شما نوکر مردمین دیگه!

پ.ن۱: شرمنده که نوشتن این پست این قدر طول کشید یه چندتا کار غیرمنتظره پیش اومد. ضمن اینکه سعی کردم بیش از حد از موارد مثبت دار استفاده نکنم هرچند خداییش میشد بیشتر ازشون استفاده کرد!
پ.ن۲: خوشحال از این که شیمی درمانی مامان تموم شده بردیمش پیش دکترش اما داروهای خوراکی شیمی درمانی رو براشون شروع کردن. ظاهرا این رشته سر دراز دارد. اما خوشبختانه حالشون اون قدر بهتر شده که دو شب پیش بعد از چند ماه بردیمشون مهمونی.
پ.ن۳: به عسل میگم: هیچ کدوم از دوستهای توی پیش دبستانی تون توی کلاستون نیست؟ میگه: توی کلاسمون که نه اما ثمین توی کلاس کناریمونه. هر روز توی زنگ تفریح بهش میگم ثمین حالت چطوره؟ اون هم میگه باباجون منو با کس دیگه ای اشتباه گرفتی!
نظرات 56 + ارسال نظر
میحانا شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1398 ساعت 09:23 ق.ظ

اکثر اینا که براتون نظر میذارن چرا خانم هستند؟؟؟

چه عرض کنم؟
حتما لطف دارند

هوپ... شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 02:44 ب.ظ http://be-brave.blog.ir

چقدر خاطراتتون خوب و بامزس. من هم یک سری از خاطراتم رو مثل شما می نویسم و خیلی طرفدار داره. :-)

حتما مزاحم میشم

ابانا پنج‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 09:13 ب.ظ http://med84.blogfa.com

سلام.
طولانی بود ولی خیلیاش بانمک بود. اول خاستم بامزه ها شماره شونو بنویسم دیدم زیاد شد.

سلام
ممنون

سراب شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 01:08 ب.ظ

راستی 199 هم تکراری بود

همه شون تکراری بودن

سراب شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 01:06 ب.ظ

سلام
191و 194 تکراری بودن

راستی شما از کجا تشخیص میدین مثبت 14 مثبت 13 مثبت 18 و...

سلام
همه شون تکراری بودن
از روی شدتش تخمین میزنم

رها شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 12:43 ق.ظ http://bazmeadabiyat.blogfa.com

سلااام سلااام
مدتی هس که وبلاگتون رو میخونم
واای خاطره هاتون خییلیی باحالن جناب دکتر
شاااد باشین همییشههه

سلام
کار خوبی میکنین!
سپاسگزارم

زرا جمعه 12 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 02:13 ب.ظ

سلام.دکتر خوبی؟ من.نمیدونم.چرا همش فکر.میکنم.شما چهارمحال بختیاری هستین:/// یا مریضیاتون از اینجا میان.اصفهان
________
این هم.یه پیام.برای یکی از خوانندگانتون

سلام دکتر .مستانه اگر.کامنتدمنو میخونی.یه.راه ارتباطی بذار کانال دیگه ای بابا منم.خیلی وقته.وی دکترو میخونم

سلام
حالا این همه جا چطور به چهار محال فکر کردین؟!
قابل توجه دکتر.مستانه

نگار چهارشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 04:05 ق.ظ

شما که براى رافائل مینویسید (جالب بود ایا)
این تومارى که وقتتون را براش تلف کردین جالب بود ایا؟
کسى که از دیگران نقد میکنه خودش باید بهترین باشه نه اینکه شب وروز یه عده پیر مرد و پیرزن پا به سن گذاشته روستایى را به خاطر نحوه صحبت کردنشون و گویششون مسخره کنه کارتون فوق العاده زشته جناب دکتر

دوست عزیز
اولا من به رافائل نگفتم جالب بود آیا فقط تعجب کردم که گفت خنده دار بود که نزدیک بود همسایه مون بمیره و با توضیح ایشون متوجه شدم که جریان چیه
من مدتهاست وبلاگ ایشونو میخونم و با شخصیت والای ایشون آشنا هستم و مطمئن باشید که ایشون ناراحت نشدن
ضمنا بعید میدونم خاطرات من نشون دهنده تمسخر گویش باشه و معمولا مسائل دیگه ای مد نظر منه
بهترین باشید

شیرین سه‌شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 08:47 ق.ظ http://khateraha95.blogfa.com/

سلام فقط عسل و عشقه
میدونستم تکرارین ولی با قهقهه میخوندمشون دمتون گرم
از خدا میخوام هیچ پدر مادری بیمار نشن و انشالله مادر عزیزتون هم زود زود حالش بهتر و بهتر بشه

سلام ممنون
خنده تون مستدام
سپاسگزارم

نیلو دوشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 11:17 ب.ظ

خدایییش دکتر با این مثبت14 و 16و... چه حالتی دارید؟ می خندید؟

وقتی مریض از مطب رفت بیرون!

کارمند ایرلاین دوشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 12:20 ب.ظ

سلام دکترجون

مثل همیشه عالی

سلام
مخ لسیم

ساناز دوشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 10:28 ق.ظ http://sanaz2020.blogsky.com

سلام.
انشالله حال مادرتون بهتر بشه.
عسل جان هم که شیرین زبون، خدا حفظش کنه
خاطرات خوب بود و برای اولین بار تکراری، ولی از اینکه وقت گذاشتید ممنون

سلام
ممنون
سپاسگزارم
البته برای اولین بار نبود

شیرین دوشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 04:02 ق.ظ

سلام
من الان ۲۱ سالمه از سوم راهنمایی دارم وبلاگ شمارو میخونم
چ خوبه ک فعالیت دارین لطفا صحنه رو ترک نکنین
مرسی خیلی

سلام
یعنی از زمان تولد اینجا؟
چه حوصله ای دارین

Maryam.k. شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 10:15 ب.ظ http://dreamlandd.blogsky.com

سلام دکتر
اکثر خاطره های این پست خیلی خوب بودن مرسی دکتر
ولی خب ۱۵۴ یه چیز دیگه بود
خداروشکر ک مادر بهترن ایشالا روز به روز بهتر بشن

سلام
ممنون
سپاسگزارم

الی شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 08:45 ب.ظ http://mamanemicrooei.blogfa.com

سلام اقای دکتر...
خاطرات مثل همیشه عاااااالی و جالب بودن...

وای خدا عسل،طفلکی اون ثمین اشتباهی دلم براش سوخت
خدا رو شکر که مادر بهترن،انشالله خیلی زود خبر سلامتی کاملشون رو بنویسید

سلام
ممنون
واقعا
من هم امیدوارم ممنون

واگویه شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 05:22 ب.ظ

سلام اقای دکتر
هفته تون با برکت
خب دیگه
گفته بودم پست کامل نتونستم بخونم
وقتی خوندم دیدم تمام سوالتم ته پست جواب دادید

راستی بعضی هاش تکراری بود

سلام
ممنون
درواقع همه شون تکراری بودن

فریده شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 03:04 ب.ظ

خدا هر چه سریعتر به مادرتون سلامتی کامل بده.
من که ترکیدم از خنده. خیلی خوب بود. ممنون

سپاسگزارم
خنده تون مستدام

مطهره شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 02:09 ق.ظ

بعد شادی بابت خوندن پست منتخب ،یه شادی قلبی واقعی هم نصیبم شد از شنیدن این خبر که حال مامان بهتره...خداروشکر...انشالله هرچه زودتر بطور کامل سرحال بشن.

سپاسگزارم

واگویه جمعه 5 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 09:58 ب.ظ

سلام آقای دکتر
ماشاء الله این بار واقعا دست پر اومدین
حالتون چطوره؟ عسل خانم چطورند؟
از مادرتون چه خبر؟

اون ۱۸+ که خانمه قارچ گرفته بود باحال بود
البته هنوز نرسیدم کل موارد این پست تمومش کنم

سلام
ممنون
آخر همین پست جواب سوالاتتونو میگیرین!

عاطفه جمعه 5 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 08:21 ب.ظ

کامنتم گم شده؟
اگر رسیده و مصلحت نظام نبوده که هیچ
ولی اگر نرسیده که خیلی حیف
من تنبلتر از اونم که دوباااره تایپ کنم
فقط عارضم به حضور انورتون
دست و پنجه تون طلا

من کامنتی از شما ندیدم شرمنده
ممنون

مینو جمعه 5 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 03:33 ب.ظ http://milad321.blogfa.com

وای که چقدر خندیدم.

خنده تون مستدام

نل جمعه 5 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 03:10 ب.ظ

یادم اوومد..کامنت پست قبلی که برای مورد 2 پست قبلی نوشته بودم

نل جمعه 5 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 01:29 ب.ظ

چرا قدبلند؟

خودتون گفتین

طیبه جمعه 5 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 10:02 ق.ظ http://almasezendegi.mihanblog.com

سلام دکتر مهربون
درسته تکراری بود ولی من نا آخر خوندم و با بیشترشون مجددا خندیدم و با بعضی هاشون خیلی بیشتر خندیدم.ممنون
خداروشکر به خاطر مادرتون.بهتر هم میشن ایشالا
به نظر من ثمین اشنباه می کنه.همکلاس بودن باهم

سلام
ممنون
امیدوارم
یعنی؟

مرجان جمعه 5 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 09:57 ق.ظ http://mahroo1371.blogfa.com

سلام آقای دکتر
دیروز با یکی از دوست هام حرف خاطرات شما بود
گفتیم سرچ کنیم ببینیم هنوزم وبلاگتون فعال هست یا نه. دیدیم هست و خیلی خوشحال شدیم.
چه خوب که هنوز می نویسید.

سلام
ممنون
شما چرا نمی نویسین؟

مبهم پنج‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 07:21 ب.ظ http://manmobham2.blog.ir

سلام
من گفتم نبودین دکتر
بعد شما گفتین شرمنده
خوب وقتی شما اینجوری میگین آدم خجالت میکشه دکتر، این چه حرفیه آخه

سلام
آهان از اون لحاظ

حسنا پنج‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 01:08 ق.ظ http://chemiophile.mihanblog.com

خب اینا که تکراری بودن نظری نمیدم دیگه :) ولی بازم دوست داشتم دوباره خوندنشون رو.

خداروشکر که مادرتون بهترن.

:D تشخیص جهره منم مثل دختر شماست

سپاسگزارم
ممنون
من که گاهی توی خیابون با یه نفر کلی سلام و تعارف میکنم بدون اینکه یادم بیاد کیه؟!

خلیل چهارشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 10:08 ب.ظ http://tarikhroze4.blogsky.com

سلام،

بسیار جالب بود اگر چه بعضی هاش از نوشته های قبلی بود. گذاشتم توی تلگرام.. با سپاس

سلام
ممنون

ی د ادبیات چهارشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 08:24 ب.ظ

سلام. شمارۀ 181 برام جالب بود، که هنوز هم مردمی هستند که به اعتقادات این قدر پایبندند. اگر می تونستید موارد مثبت دار را بیشتر می نوشتید بهتر بود، آخه من به اونها خیلی می خندم خداییش جالبنداما خنده دار اون شماره هاشه که از مثبت دوازده تا هیجده را در بر می گیره. حالا این خانم زینب (توی کامنتها) این قدر به خفگی علاقه داره؟!

سلام
اتفاقا بعضی از دوستان به شدت مخالف موارد مثبت دار هستند!
چه عرض کنم؟ به هر حال نظرشون محترمه

مبهم چهارشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 05:05 ب.ظ http://manmobham2.blog.ir

این چه حرفیه دکتر

کدوم؟!

Samaneh چهارشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 01:26 ب.ظ http://mylovelylife.blog.ir

دکتر خیلی وقت بود نبودیناااااا نگرانتون شدیم :)
ولی با یه پست بلند و باحال جبران کردین

شرمنده
مخ لسیم

انه چهارشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 06:06 ق.ظ http://manopezeshki69.blogsky.com

یعنی فقط اونی که گفته تکلیف ویزیتی که دادم چی میشه.چقد از این موردا داشتیم و چقد ادم حرص میخورد از دستشون یا اینکه توقع داشتن برا ازمایش و مهرارجاع ویزیت ندن

دقیقا
اگه داروشونو نگیرن یعنی پزشک کاری نکرده!

انه چهارشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 05:58 ق.ظ http://manopezeshki69.blogsky.com

عاشق عسلم

ممنون

الهه چهارشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 12:13 ق.ظ

سلام .خیلی خندیدم .اینقدر همش فکر میکردم الان که همسرم بیدار بشه بترس از اینکه دیونه شدم اینقدر میخندم .ولی تعجب کردم ازاینکه من همیشه پستاتون رو میخونم ولی تا بیش از نصف اصلا برام تکراری نبود وواقعا خندیدم باهاشون .ممنون از نوشته هاتون .

سلام
ممنون
خودم هم خیلی شونو یادم رفته بود!

AE سه‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 11:39 ب.ظ

واااای ،بابا جون منو اشتباهی گرفتی عالی بود :)

من باز اون زن داروخانه ای رو خوندم از تباهی یه سریا حرصم گرفت ،کاش یه مورد دیگه رو از اون پست انتخاب میکردید!

+تو جواب اون مادر که گفته بود اگه مثل شما بشه چه فایده چی گفتید؟

ممنون
حق دارین
چی میتونستم بگم؟!

مبهم سه‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 11:26 ب.ظ http://manmobham2.blog.ir

سلام
نبودین دکتر؟
من با خودم میگم خدایا این نوشته ها قبلا هم بوده، بعد میگم نه مبهم نبوده.
یعنی تا آخر متن درگیر این موضوع بودم.
ان شاء الله حال مادرتون همیشه خوب باشه.

سلام
شرمنده
سپاسگزارم

اسپاکو نوروزی سه‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 09:08 ب.ظ

البته من دفعه پیش از آخر اول شدم که اینم واسه خودش رکوردی محسوب میشه!

راستی منم برای مادرتون آرزوی سلامتی می کنم. امیدوارم به قول نفر اول لنگه کفش دوم هرگز پرتاب نشه و حتی لنگه کفش اول!
آدم به امید زنده س

آفرین بر شما
ممنون

نل سه‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 08:51 ب.ظ

خیلی حرف بزرگی زده..پدرمادرت زنده ان چرا اینقدر ساکتی؟
خیلی توی فکر میبره ادمو..خداروشکر هستن و سالمن.
انشالله مامانت هم لباس عافیت تنتشون میکنن بزودی و دیگه نگرانی تعطیل

واقعا
سپاسگزارم خانم قدبلند

نیلو سه‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 05:04 ب.ظ http://nil-nil.blogfa.com

سلام. خیلی هاش تکراری بودن!
البته که همیشه پیرزن های خاطراتتون بامزه ترن.
عسل حالا ثمین رو با کی اشتباه گرفته
خوشحالم که مادرتون بهتر شدن. خداروشکر...

سلام
همه شون تکراری بودن این گلچین بود
واقعا
نمیدونم واقعا
ممنون

اسپاکو نوروزی سه‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 04:27 ب.ظ

سلام!
اغلبش برای من تازگی داشت.
خیلی خندیدم.
بعضی از مریضاتون معلوم نیست خیلی رک هستن یا خیلی ساده! آخه این چه طرز حرف زدنه. مثلا مورد ۱۷۵
چرا من حس می کنم اینایی که همیشه کامنت شون اول میشه فامیل شما هستن!؟ خودتون خبرشون می کنین!!!؟ از کجا می فهمن کی پست میذارین که فوری میان می خونن کامنت میذارن؟

سلام
خنده تون مستدام
وا خب بالاخره یه نفر اولین کامنتو میگذاره دیگه

خانم دکتر تمام وقت سه‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 03:49 ب.ظ http://Harfhayedivane.blog.ir

یعنی میخونم یاد محل طرح میوفتم و هی حرص میخورم

حق دارین

رافائل سه‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 01:46 ب.ظ http://raphaeletanha.blogsky.com

سلام آقای دکتر. دستتون درد نکنه حسابی خندیدم.
خوشحالم که حال مادرتون بهتر شده. ان شاءالله زود زود خوب خوب بشن و دیگه به داروهای شیمی درمانی نیازی نداشته باشند.
راستی از شماره ی ۱۹۵ به بعد تکراری بودا!

سلام
خنده تون مستدام
درواقع همه شون تکراری بودن

شیرین سه‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 11:59 ق.ظ http://ندارم

سلااااام دکترجان خیلی باحال بود
ازشانس من تاشروع کردم بخوندن رئیسمون اومد تواتاق باهمکارم یحرفه
منم که خوش خنده
چرا بیشترمریضاتون پیرمردپیرزنن
اون پمادخارجیه که خاومه میخواست خیلی بامزه بود

اول راهنمایی که بودم یه درس داشتیم واسه حرفه وفن کمکهای اولیه بود امتحان داشتیم بافردی که بیهوش شده بایدچیکارکنیم یکی ازهمکلاسی هانوشته بود اگه چیز خارجی تودهنش بود درمیاوریم ولی اگه ایرانی بوداشکال نداره

آخه عسل دیگه چرا؟؟
مرسی دکترجان باعث میشی تواین اوضاع خراب لبخندبیادرولبمون
خدابه عزیزانت عمرباعزت بده و عسل جونم زیرسایتون باشه همیشه

سلام
ممنون
ایرانی بود اشکالی نداره؟!

سمانه سه‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 11:56 ق.ظ

سلام دکتر
خداییش انصاف این همه مدت منتظر باشیم بعدش تکراری بخونیم ....

سلام
شرمنده گرفتار بودم ضمنا رسم این وبلاگ هم هست!

بی نام سه‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 11:39 ق.ظ

سلام طبق معمول جالب بود با اینکه منتخب بودن و قبلا خونده بودم

سلام
سپاسگزارم

یک عدد مامان سه‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 11:35 ق.ظ http://kidcanser.blogsky

همه اش یک طرف اون قسمت عسلش یک طرف ..اینقده خندیدم که فکم درد گرفت ..این عسل شما واقعا عسلی هست ها

خنده تون مستدام

آرزو سه‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 11:26 ق.ظ

چه خوب دوباره نوشتین / خداروشکر مادر بهتره - شماره 175 رسما نابودتون نکرد

ممنون
ما که نابود خدائی هستیم دیگه!

زینب سه‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 01:57 ق.ظ

اولین باره این وبلاگ میام . همین پست اخرو خوندم خفه شدم چقدر مزخرف . وقتی شروع کردم خوندن فکر کردم وبلاگ ی دختر خانم پزشک تازه کاره حتمن . هر چی می رفتم جلو حس می کردم یک عالمه سبیل داره نویسنده رو خفه می کنه !

اینم به جالباتون اضافه کنید.

متاسفم که خوشتون نیومده
چه میشه کرد سلایق متفاوته
امیدوارم وبلاگ های بهتری برای خوندن پیدا کنین

پزشک نادم سه‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 01:12 ق.ظ

167.و168:)))))))
و پ.ن ۳

ممنونم

امیر دوشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 11:05 ب.ظ http://yahazratzahra.blogfa.com/

سلام.... وایی کجا بودین این مدت؟؟؟؟
155 چه دردناک بود...دلم سوخت :-(
166 اخهههه طفلی...
167 عزیزمممم
168 یعنی چی؟؟
172 چقدر شغلتون سخته....
186 عزیزممم لوپشو میکشیدین....
191
---------
ایشالا مامان بهتر بشن....
-------
خسته نباشین...ممنون بابت وقتی که توی وبلاگ میزارین...

سلام شرمنده
ممنون از لطف شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد