جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

تهران پایتخت ایران است (۱)

سلام

اول بگم عکس ها درست نشدند تا بعد ببینم چطور میشه درستشون کرد. (بعدنوشت:درست شدند)

ممنون از دوستانی که در این چند روز به یاد ما بودند.

اون قدر سفرنامه ننوشتم که در اولین فرصت مشغول نوشتن شدم!

دوشنبه هجدهم شهریور ماه هزار و سیصد و نود و هشت (تاسوعا):

دیشب شیفت بودم و صبح رسیدم خونه و از هوش رفتم! و همه زحمات جمع کردن وسایل و بستن چمدون و .... با آنی بود. بعدازظهر هم تا اومدیم خداحافظی کنیم و راه بیفتیم ساعت از پنج گذشته بود. بالاخره به راه افتادیم و رفتیم و رفتیم و رفتیم تا دلیجان. کنار یکی از رستوران ها ایستادیم و شام خوردیم و دوباره راهی شدیم. دیوار کنار رستوران پر از مارمولکهای کوچک و بزرگ بود و بچه‌ها موقع سوار شدن به ماشین اصرار داشتند براشون مارمولک بگیرم اما ترجیح دادم این کارو نکنم بخصوص وقتی متوجه شدم اونجا دیوار یه دستشویی عمومیه!!

راهمون از طریق اتوبان ساوه نزدیک تر بود اما چون اخوی گرامی فرمودند از قم بیایید سرراست تره از اون مسیر رفتیم و بعد از نیمه شب رسیدیم به شهر محل زندگی اخوی و برای اولین بار بعد از مهاجرتش رفتیم خونه شون. و تنها کاری که انجام دادیم سلام و علیک بود و تحویل سوغاتی ها و بعد هم بیهوش شدن!

سه شنبه نوزدهم شهریور ماه هزار و سیصد و نود و هشت(روز عاشورا):

امروز همه جا تعطیل بود پس بعد از یه خواب دلچسب و خوردن صبحانه چرخی توی شهر زدیم که بالای هشتاد درصد شهر پر از آپارتمان های کوتاه و بلند بود ساخت شرکت‌های انبوه ساز داخلی و خارجی. اخوی گرامی هم فرمودند که هجوم مردم از شهرها و روستاهای دور و نزدیک باعث شده سیاست دولت درمورد اسکان سرریز جمعیت تهران در شهرهای تابعه با شکست مواجه بشه.

فوتبال ایران و هنگ کنگ را دیدیم و بعد راهی تهران شدیم و چون همه جا تعطیل بود ترجیح دادیم بریم پارک آب و آتش  (که البته خبری از آب و آتش نبود) و بعد یه مسافت قابل توجه روی پل طبیعت و پارکهای اطرافش قدم زدیم و لذت بردیم. شام رو هم بیرون خوردیم و حوالی نیمه شب برگشتیم خونه اخوی.

چهارشنبه بیستم شهریور ماه هزار و سیصد و نود و هشت:

اخوی امروزو به خاطر ما مرخصی گرفته بود اما باز هم بعدازظهر از خونه اخوی خارج شدیم و گشتی توی تهران زدیم و دم مجتمع تجاری کورش توقف کردیم. توی مجتمع چرخ زدیم و از اینترنت رایگانش استفاده کردیم و برای اولین بار از دستگاه برای خودمون قهوه و ماسالا لاته گرفتیم که کیفیتش هم بد نبود.

از مدتی پیش گوشیم روزی چند بار خود به خود خاموش و روشن میشد و تعمیرکارهای ولایت هم از مشکلش سردرنیاوردند. وقتی به اخوی گفتم گفت: میخوای اینجا بدیش تعمیر؟ گفتم: باشه. رفتیم دم یه مغازه تعمیر موبایل که گفتند باید فلش بشه. نیم ساعت بعد و زمانی که من داشتم آبمیوه می خریدم اخوی گرامی رفت و گوشیو گرفت و اومد و متوجه شدم که دیگه اصلا گوشیم به اصطلاح بالا نمیاد! دوباره برگشتیم سراغ تعمیرکار که گفت: بگذارید تا فردا ببینم مشکلش چیه؟ اما اخوی گفت: بگذار فردا میبرمت یه مرکز بهتر.

شب رفتیم بام لند. یه بازار باکلاس و گرون قیمت که چیز زیادی ازش نخریدیم. تصمیم گرفتیم دور دریاچه چیتگر راه بریم که اخوی گفت بیست دقیقه طول می کشه اما به خاطر بچه ها بیشتر از نیم ساعت راه رفتیم و حدود یک سوم دریاچه رو طی کرده بودیم و نهایتا برگشتیم. توی رستوران دروازه طهرون شام خوردیم که همون طور که از اسمش پیداست سعی کرده بودند حالت قدیمی داشته باشند مثل ظروف فلزی و حوض توی حیاط و پر از ماهی و ..... بعد هم برگشتیم خونه اخوی و توی راه هم (اگه روزشو اشتباه نکرده باشم) از رادیو یه افسانه کردی گوش دادیم به نام 《سندر و مندر》.

پنجشنبه بیست و یکم شهریور ماه هزار و سیصد و نود و هشت:

امروز صبح محل کار اخوی تعطیل بود و زودتر از معمول از خونه اش اومدیم بیرون و اول رفتیم بازار موبایل ایران و نمایندگی سامسونگ که حدود پونزده دقیقه به گوشیم ور رفت تا بالا اومد و پولی هم نگرفت. اما بعد گفت: اگه میخوای مشکلش حل بشه حدود سه و نیم میلیون خرجشه! و طبیعتا ترجیح دادم با روزی چند بار خود به خود خاموش و روشن شدنش کنار بیام! ازجمله همین الان که خاموش و روشن شد و ناچار شدم دوباره همه رو بنویسم! تا ببینم چی پیش میاد.

اومدیم بیرون و ناهار خوردیم و بعد از چند دقیقه صحبت درباره مقصد نهایتا تصمیم گرفتیم یه سر به کاخ سعد آباد بزنیم و رفتیم و ساعت پنج و ده دقیقه رسیدیم اما هرکاری که کردیم راهمون ندادند و گفتند بلیت فروشی تا ساعت پنج بیشتر نیست! داشتیم فکر می کردیم حالا کجا بریم که دیدیم یه چیزی داره از اون دور بال بال میزنه و میگه بیایین دیدن من و تصمیم گرفتیم روشو زمین نندازیم و راه افتادیم به طرف برج میلاد

رفتیم و بلیت گرفتیم و اول به یه توضیح سریع که بهمون دادند گوش دادیم و بعد با آسانسور بالا رفتیم و اونجا چرخیدیم. بعد بالاتر رفتیم تا قسمت گنبد آسمان (یا یه چنین چیزی!) که چیز خاصی نبود و بعد دوباره با آسانسور پایین اومدیم تا یکی دو نمایشگاه از دستخط های تاریخی و هدایای خارجی به شهرداری تهران و بعد هم نمایشگاه مجسمه تعدادی از مشاهیر ایران که انصافا قشنگ درست کرده بودند اما همه شون به همدیگه هم شبیه بودند!

بعد هم اومدیم بیرون و از فروشگاه شهروند پایین برج یه مقدار خرید کردیم و بعد جایی رفتیم که بیشتر از همه عماد و عسل لذت بردند یعنی پارک ارم. یه شهر بازی بزرگ و چند قسمتی که تا جایی که امکان داشت کاری کردم که به بچه‌ها خوش بگذره. ازجمله توی چرخ و فلکی که مشابهشو همیشه توی فیلمهای قدیمی خارجی دیده بودیم و سوار شدنش یکی از چندین آرزوی برآورده نشده بچگیمون بود. بعد هم همون جا شام خوردیم و بعد نوبت بازی بزرگترها شد. توی وسایلی که بچه‌ها جراتشو نداشتند. کلی هم خوش گذشت وقتی با جیغ و داد یا امام علی النقی و یا محمد بن عبدالله و یا امام ابوالفضل(!) رو صدا میزدیم و بعد هم داد میزدیم نیگرررررداررررررر این صاحب مرده را!! و هم خودمون و هم افراد کناری مون می زدیم زیر خنده! البته وسایلی هم بود که جرات سوار شدنشونو پیدا نکردیم! نیمه شب بود که دیدیم واقعا داره سردمون میشه و خودمونو به ماشین رسوندیم و برگشتیم خونه اخوی.

جمعه بیست و دوم شهریور ماه هزار و سیصد و نود و هشت:

امروز هم حوالی ظهر از خواب بیدار شدیم و بعدازظهر از خونه زدیم بیرون. بعد رفتیم سعادت آباد و پارک ژوراسیک که شامل عروسک های بزرگ و متحرک از انواع حیوانات زمان قدیم و زمان حال بود. برای بچه‌ها جالب بود اما من انتظار خیلی بیشتری داشتم. توی یه قسمت هم تصویر خودمونو می دیدیم درحالی که انواع حیوانات توی تصویر تلویزیون در اطرافمون راه میرفتند. بعد هم سری به پارک کناری زدیم که عروسک های بزرگ و متحرک حشرات توضیحاتی درباره خودشون به بچه‌ها می دادند. بعد کمی دیگه توی خیابون ها چرخیدیم و خاطرات اخوی رو با عبور از نزدیک خوابگاه دوران دانشجویی توی خیابون فلامک زنده کردیم و نهایتا از چندتا از مجتمع های تجاری اطراف میدان صنعت دیدن کردیم که اخوی از خالی شدن بعضی از مغازه های اونجا شگفت زده شد. و بعد هم برگشتیم خونه اخوی.

ادامه داستان در پست آینده.

پ.ن۱: مامان دوباره بستری شده و امروز که رفتم ملاقات داشتند بهش خون میزدند. کاش کاری از دستم برمیومد.

پ.ن۲: سفت کاری خونه رسما تموم شد و نماکاریش شروع شد. پول ما هم درحال اتمام بود که مقداری از طلبهای سال پیشمونو دادند!

پ.ن۳: چند دقیقه پیش عکس برج میلادو توی تلگرام به عسل نشون دادم و گفتم: میدونی اینجا کجاست؟ گفت: نظر بگذار که نسبتا جالب بود اما چیز خاصی نداشت!

نظرات 26 + ارسال نظر
خلیل سه‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 09:45 ب.ظ http://tarikhroze4.blogsky.com

سلام،

خوش بگذره. سفر خستگی کار را بیرون می کنه!

سلام
ممنون
درسته

پویا یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 12:13 ب.ظ http://www.topmoozik.ir

سلام ، وبسایت خوبی داری موفق باشی، خوشحال میشم به وب منم سربزنی ، در ظمن اگه با تبادل لینک موافقی خبر بده[گل]

سلام
ممنون
اما خدایی این کامنتو برای چند نفر گذاشتی؟

طیبه چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 07:57 ب.ظ http://almasezendegi.mihanblog

امام علی النقی و یا محمد بن عبدالله و ...

سلام دکتر مهربون
چندین بار اومدم و سفرنامه رو خوندم .خداروشکر خوش گذشته بهتون
من هم سفر به تهران رو خیلی دوست دارم و علتش هم اینه که برای من هم خیلی جذابه هم شب برگشتیم خونه ی خودمون چون من جام عوض بشه خیلی سخت می خوابم
ایشالا مادر باز هم بهبود پیدا می کنند.
نیکان عاشق برج میلاد شده بود و اگه بهش بگیم کجا بریم مسافرت میگه تهران برج میلاد .
ما سوار یه چارچرخه شدیم دور برج میلاد رو طواف کردیم و خیلی خوش گذشت


سلام از ماست
ممنونم
سفر کلا خوبه
ممنون
بله جذاب که هست
چرا ما ندیدیم؟

M.f یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 09:16 ب.ظ http://mrmfarsi.blogfa.com

سلام دکتر
همیشه به سفر
ایشالا مامان زود خوب بشن :(
بسلامتی تموم بشه
این اخری رو نفهمیدم که درمورد عسل خانم بود

سلام
ممنون
نظر شخصی شو درباره برج میلاد داد!

واتو واتو یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 08:30 ب.ظ http://zehne-bi-alayesh.blogfa.com

از آخرین باری ک رفتم تهران ۹ سال میگذره . اینقد بدم اومد ک هیچ رقمه حاضر نشدم دوباره برم . بس ک ترافیک بود و ملت قاطی بودن. گفتن تضمینی پروازی بیا مهمون ما تو مخیلم حتی یک درصد نرفت ک نرفت. با هیچی هیچیش حال نکردم. در مقایسه با پایتختای دیگه انگار سندروم داون داره. برجش ک ضد حاله.ارمش ک فقط باید خودت ب خودت هیجان بدی دریاچم ک راحت ترین ساخته دست بشره. خلاصه ک تنفر دارم ازش با عرض پوزش از دوستای تهرانی.
میگم دکتر ی تبعیض خفیفی بین عماد و عسل ناخواسته میذاریا. همیشه یکی از پی نوشتا مال عسله. از مردونگی های عمادم بگید حداقل من یکی خوشحال میشم. دکتر شیراز و فارس اومدی بگو ما مهمونت کنیم بعد نگی قبل سفر باید میگفتی. اخلاق مسخرتونم تحمل میکنیم یجوری

دو سال پیش اومدیم شیراز نمیدونم دیگه کی بشه بیاییم
تهران در مقایسه با ولایت خیلی هم خوب بود!
قبول دارم اما عماد عملا کاری نمیکنه که بشه اینجا نوشت
بعید میدونم بتونین

مهربانو یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 01:34 ب.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

سلام دکتر جان ممنون از سفر نامه و عکس ها .. عسل خانم هم که چقدر نازه ماشالله . خدا به مادر شفا بده میدونم چقدر براتون سخته نمیتونید کاری انجام بدید

سلام
ممنون از لطف شما

رها شنبه 6 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 02:52 ب.ظ http://barayekhodammmm.blogfa.com/

دکتر فراموشی گرفتین بدجورررررر

نگرفتم
داشتم

رها شنبه 6 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 02:36 ب.ظ http://barayekhodammmm.blogfa.com/

نه اون و سانسور کردین

تا جایی که امکان داشت گفتم

رها شنبه 6 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 02:59 ق.ظ

میدونین من هنوز کنجکاو خاطرات بخش زنان شما هستم!!!

اونها رو که مدتها پیش نوشتم و تموم شد

افسون جمعه 5 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 10:33 ب.ظ

همیشه به سفر و خوشی

دوتا فرضیه محتمل متناقض:
از خانم اخوی حرفی نبود پس اخوی کوچکتر از شما و مجرد هستند!

اخوی رو اخوی خطاب کردید پس احتمال داره اخوی ازتون بزرگتر باشه!

[مثل هلمز از ته چشمانش و با زوایه سه رخ کامنت را تایپ و سند میکند ]

شاید هم دوقلو باشیم

رها جمعه 5 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 03:58 ب.ظ

یکم از اخلاقای مسخره تون بگین بخندیم دور هم

در یک کلمه: همه شون

رافائل جمعه 5 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 10:02 ق.ظ http://raphaeletanha.blogsky.com

مناطقی که توی تهران نام بردید اکثرا غرب تهران بودند. فهمیدم که احتمالا محل اقامتتون سمت غرب تهران بوده. ما با دریاچه و پارک ارم از هر طرف ده دقیقه فاصله داریم.
همسر عاشق مهمونه. اصلا نمیذاره به کسی بد بگذره یا حوصله کسی سربره. این دفعه اومدید تهران مارو هم قابل بدونید خوشحال میشیم. البته اگه کودک درون ما شما رو خسته نکنه.

شما منو نمیشناسین
از نزدیک یه اخلاق مسخره ای دارم که نگو

AE پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 08:09 ب.ظ

سلام!
داخل اون متن تاریخی نوشته شده :
دستگاه عکاسی ای که عکس .....
بعد طرف تایپ شده اشو نوشته :
دستگاه دولتی که عکس ......
به زبون فارسی سخت ترجمه کرده فک کنم :/

سلام
آفرین بر شما من دقت نکرده بودم
خیلی دودل بودم این عکسو بگذارم یا عکس نوشته احمدشاه که نوشته بود فلانی عکسها را اگر ظاهر شده 《وردارد》 و بیاورد!

رافائل پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 11:31 ق.ظ http://raphaeletanha.blogsky.com

به به پس اومده بودید سمت ما. ای کاش میگفتید تا دعوتتون میکردیم.‌ یه جاهای شکمسرایی هم همسر سراغ داره که توی تهران تکه و همیشه یه همراه میخواد که خوب اکثرا چون من همراه خوبی نیستم صبر میکنیم تا دوست و آشنایی بیاد که به اون بهانه بریم اونجاها.
خیلی دوست داشتم عسل رو ببینم. مثل اسمش شیرینه. خدا براتون حفظش کنه.
مادر چطور هستند؟

سمت شما؟ کدوم روز حالا؟ گرچه احتمالا اگر هم اومده بودیم جناب همسر حوصله شون از دست من سر میرفت!
سپاسگزارم
ممنون بد نیستند

سنجاقک چهارشنبه 3 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 11:38 ق.ظ

همیشه به سفر
منم بار اول ک رفتم برج میلاد بدجور تو ذوقم خورد.انتظار بیشتر داشتم ولی بعد ازون سالی دو سه چهار بار میرم.الان ک یکساله نمیتونم برم گم کرده دارم
برای مادرتون ارزوی سلامتی دارم

ممنون
وقتی این جور توی ذوقتون خورده پس چرا باز هم رفتین؟!

رها سه‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 01:04 ب.ظ

داییم a500 داره اما می‌گفت a70 بهتره

من که هیچ کدومو ندارم

رها سه‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 02:45 ق.ظ http://barayekhodammmm.blogfa.com/

البته a70 بهتره
اگه نخواین ایفون ۱۱ بخرید!
خونه سازی تازه رسیده ب جاهای نفس گیرررررررررر
مادرتون رو متاسفم ... درک میکنمشون. کلا همه مریض ها رو درک میکنم از وقتی خدا رو شکر دردم میگفتن دومین درد جهان بود !
امیدوارم برای مادرتون هم تموم شه

حالا کی a70 داره؟!
واقعا
ممنون از لطف شما

سعیده دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 11:40 ق.ظ

منم با نظر عسل جان موافقم.برج میلاد جای خیلی جالبی نیست .برج آزادی رو ندیدم .پس رفت تو لیست بازدید اولین سفر تهران .
امیدوارم دل شما با بهبودی مادر گرامیتون شاد بشه

ممنون از لطف شما

سهیلا دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 10:48 ق.ظ http://Nanehadi.blogsky.com

گوشی خراب آدم رو داغون میکنه.بذاریدش کنار یه سامسونگ A50 بگیرید خودتون رو راحت کنید.من گرفتم عالیه.

واقعا
همین هم از اقوام همونه!

عاطفه دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 10:04 ق.ظ http://www.ati-91.blogfa.com

salam aghaye doctor
bachehaye shoma az marmulak nemitarsan
midonid man nemitarsama vali chendesham mishe
akhey asal khanomi cheghadr bozorg shode khoda hefzesh kone mahe mah chale ru gunash ke eshghe

بچه که بودم چندتا مارمولک از صحرا گرفتم و توی باغچه خونه بابا اینا ول کردم
هنوز گاهی نوادگانشونو اونجا میبینم!

زهرا دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 05:36 ق.ظ

همیشه به سفر
انشااله مادرتون سلامتی شون رو بدست بیارن

ممنون
سپاسگزارم

منجوق یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 08:28 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

با نظر عسل درباره برج میلاد موافقم و من همچنان برج آزادی را ترجیح میدم چون هویت ایرانی داره
چرخ و فلک سواریتون با حال بود ایشالا که همیشه خوش باشید و مادر هم زودتر شفا پیدا کنن

درواقع یکی از علل ساخت برج میلاد ایجاد یه نماد جدید برای تهران بود و تحت الشعاع قرار دادن برج شهیاد
ممنون

نیلو یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 03:05 ب.ظ http://nil-nil.blogfa.com

به به پس بالاخره موفق به سفر شدین. اینکه خوابگاهتون تو فلامک بوده خیلی خوشبخت بودین پس. دکتر ژوراسیک به ما نزدیکه کاش سری هم به ما می زدین:)). امیدوارم مادر بهتر بشن ... ولی بعد از سبک شدن خرج ساخت خونه سعی کنین یه موبایل تهیه کنین... عسل که حرف نداره نظراتش

بله خوشبختانه
پیش از سفر باید آدرس میدادین نه الان
ممنون
چشم
ممنون

زری یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 10:33 ق.ظ

فقط پی نوشت 3:)))
خدا به مادرتون و همه ی مریض ها سلامتی بدهد

ممنون
امیدوارم

نل یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 12:53 ق.ظ

سلام
خداروشکر که خوش گذشته
عکسها برای من باز نشد.نمیدونم مشکل از این سمت بود یا از اون سمت؟
ایشالا مادر بهتر بشن

سلام
ایراد از فرستنده بود
تصحیح شد

زهره یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1398 ساعت 12:45 ق.ظ

همیشه به سفر

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد