جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۱۸)

سلام 

۱. خانمی که توی آزمایشگاه یکی از درمونگاه های روستایی کار میکرد انتقالی گرفت و رفت یه شهرستان دیگه. جایگزینش میگفت: توی چند روز اول کارم مردم میومدن سراغ جواب آزمایش هاشون و هرچقدر می گشتم جوابی پیدا نمی کردم. بالاخره شماره مسئول سابق آزمایشگاهو از پرسنل گرفتم و بهش زنگ زدم و گفتم جواب آزمایش های روزهای آخر کارتونو کجا گذاشتین؟ گفت: وقتی دیدم چند روز دیگه از اونجا می رم هرکی برای آزمایش میومد خونشو میگرفتم و بعد که میرفت بیرون می انداختمش توی سطل زباله!

۲. خانمه اومد توی مطب و گفت: دکتر! پس همه از ترس کرونا ماسک زدن شما چرا ....؟ اهه شما هم که زدین!

۳. ساعت حدود پنج صبح بود و هوا کم کم داشت روشن میشد که مریض اومد. نسخه خانمه را که نوشتم گفت: از نصف شب مشکل داشتم اما گفتم بد موقع مزاحم نشم صبر کنم هوا که روشن شد بیام!

۴. شیفتم تموم شد، وسایلمو برداشتم و از خانم دکتری که به جام اومده بود خداحافظی کردم و راه افتادم که از درمونگاه بیام بیرون که خانمه از راه رسید و گفت: داری میری؟ من مریض دارم! گفتم: شیفتم تموم شده، خانم دکتر توی مطب هستن. گفت: من چون دیدم شما هستین رفتم شوهرمو آوردم، این خانم دکترو قبلا هربار اومدم پیشش خوب نشدم (!) حالا نمیشه خودتون ببینیدش؟ گفتم: وقتی خانم دکتر نشسته توی مطب که نمیشه من بیام اونجا مریض ببینم که! گفت: خب بیا همین جا ببینش! گفتم: حالا مشکلش چیه؟ گفت: هیچی چیز مسموم خورده استفراغ میکنه!

۵. به یه بچه گفتم: اسهال هم داری؟ گفت: نه، پدرش گفت: هرچی دکتر می پرسه راستشو بگو از چی می ترسی که راستشو نمیگی؟ بچه گفت: خب اسهال ندارم چیو راستشو بگم؟!

۶. مَرده پسر چهار پنج ساله شو آورده بود و گفت: سرما خورده. گفتم: گلو درد داره؟ گفت: نمیدونم، بعد از بچه پرسید: گلوت درد میکنه؟ اون هم گفت: آره. بعد پرسیدم: سرفه هم می کنه؟ مرده از بچه پرسید: سرفه میکنی؟ ..... دیگه اواخر کار رسما از خود بچه سوال میکردم!

۷. نسخه خانمه را که نوشتم یه دفترچه دیگه گذاشت روی میز و گفت: هرچقدر به دخترم گفتم بیاد پیشتون گفت من روم نمیشه حالا میشه براش دارو بنویسین؟ گفتم: مشکلش چیه؟ گفت: الان پونزده سالشه توی بینیش اصلا مو نداره!

۸. مرده گفت: من دو روز به یه علتی همه اش نشسته بودم و یه طرف نگاه میکردم حالا وقتی سرمو میچرخونم به همون جا که می رسه درد میگیره و یه 《تیک》صدا میکنه. گفتم: خب طبیعیه بهش فشار اومده به تدریج درست میشه. گفت: واقعا طوری نیست؟ هربار که گردنمو میچرخوندم میترسم یهو سرم کَنده بشه بیفته!

۹. (۱۴+) به مسئول آزمایشگاه یکی از مراکز روستایی گفتم: سرتون هنوز خلوته؟ گفت: نه ترس مردم دیگه ریخته، و چون مدتیه آزمایش ندادن همه هجوم آورده اند برای دادن آزمایش، انگار سهمیه شون دیر شده! گفتم: حالا نتیجه آزمایششون با آزمایش های قبلی شون خیلی فرق میکنه؟ گفت: نه فقط کم کم داره همه آزمایش های بارداری شون مثبت میشه!

۱۰. (۱۲+) خانمه اومد توی درمونگاه، مستقیم رفت سراغ پذیرش و پرسید: کدوم یکی از خانمهای اینجا شیر میدن؟! (ترجمه: مسئول دادن شیر خشک هستند؟)

۱۱. مرده گفت: من مدتهاست که قرص اعصاب میخورم. دکترم گفته بود قرصتو بعد از غذا بخور، دیروز کار داشتم قرصو پیش از غذا خوردم حالا از صبح ادرارم خون شده!

۱۲. داشتم مریض می دیدم که دیدم دست و پای یه نفرو گرفتن و دارن میبرن توی اتاق تزریقات. بلند شدم و رفتم سراغش و گفتم: چی شده؟ همراهش گفت: داشت یه اتاق دربسته را رنگ میزد که یکدفعه افتاد. به مریضه گفتم: الان چتونه؟ گفت: الان که تو فضاااام!

پ.ن۱: تمام خاطرات این پست مال این چند روز از نوشتن پست قبل تا امروزه که همون موقعی که می اومدن می نوشتم توی واتس آپ که یادم نره، چندتا خاطرات قدیمی تر هم که روی کاغذ نوشته بودم موندند برای پستهای بعدی. 

پ.ن۲: تولد پدر بزرگوار دیروز نبود اما چون اخوی داشت میرفت تهران در یک اقدام خودجوش یکهویی براش تولد گرفتیم. حتی بدون کیک و با بستنی! به هرحال آدم زنده زندگی میخواد، تنهایی هم سخته.

پ.ن۳: دیشب با آنی و عسل توی پارک نزدیک خونه قدم میزدیم. پارکی که تقریبا همه چراغهاش خاموشه و حتی سرویسهای بهداشتی شون قفل شده! یکدفعه آنی گفت: گاهی تعجب می کنم که چقدر به هم شبیه شدیم! وقتی برگشتیم خونه توی آینه نگاه کردم خدایی خیلی هم شبیه نبودیم!

نظرات 37 + ارسال نظر
نیلو جمعه 30 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 07:29 ب.ظ http://nil-nil.blogfa.com

اینکه بیمارها به شما بیشتر اعتماد دارن تا اون خانم دکتری که همکارتون هست خیلی خوبه. گاهی آدما به دلیل اعتمادی که دارن به یک دکتر اصن احساس می کنن پیش همون دکتر برن زودتر هم خوب میشن...

بله حق با شماست البته خیلی ها هم معتقدند این دکتره چیزی حالیش نیست!

نون سین جمعه 30 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 02:57 ب.ظ http://free-like-a-bird.blogsky.com

خداییش به نظر من پارتنر ها (حالا از هر نوعی) بعد یک مدتی شبیه به هم میشن انگار... هیچ پایه علمی هم نداره و فقط نظر خودمه:)
ملت چه باحالن:) لازم شد آرشیو وبلاگتونو شروع کنم پس:)

خوش اومدین خانم مهندس
چه عرض کنم
شرمنده می‌فرمائید

ویرا بانو پنج‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 09:02 ب.ظ http://bano-vira.blog.ir/

نه نیست انشاالله خیالتون راحت
Autoencoder ها کاربرد زیادی دارن از جمله فشرده سازی دیتاها-حذف نویز از تصاویر- رنگ آمیزی تصویر و اینا استفاده میشه

خب خداروشکر

ویرا بانو پنج‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 03:32 ب.ظ http://bano-vira.blog.ir/

این دوستمون AE رو که میبینم یاد (Auto Encoder) میفتمو به دنبال اون استاد راهنمام
تو زمینه هوش مصنوعی و یادگیری عمیق کاربرد داره

اینی که فرمودین ازش سردرنمیارم زیاد
فحش که نیست انشاءالله؟!

دندونک سه‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 01:02 ب.ظ

اقای دکتر سرفه های خشک میزنم دو روزه میترسم کرونا باشه...میترسم ب دکتر مراجعه کنم

سرفه هزارتا علت داره که فقط یکی شون کروناست

طیبه دوشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 11:05 ب.ظ http://almasezendegi.mihanblog

سلام راجع به چند مورد کامنت گذاشته بودم که یکیش این بود که من هم باید به پزشک مراجعه کنم چون ۴۶ ساله هم شدم ولی موی بینیم درنیومد.مامانم هم به نظرم بی فکره هنوزم هنوز هم نمی خواد منو ببره دکتر

مورد ۱۰ رو تصور کردم خیلی خنده دار بوده ، چه سوتی خفنی
یه خاطره دارم از چای خوردن نیکان وقتی زیر دوسالش بود خنده داره و سوتیه.بعدا می نویسم.

سلام
نمیدونم چرا اما چنین کامنتی برام نیومده بود
منتظر پست شما درمورد نیکان خان هستم (شاید هم توی وبلاگ خودش)

طیبه دوشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 11:28 ق.ظ http://almasezendegi.mihanblog.com/

سلام دکتر مهربون
کامنت من نرسیده؟

سلام
نه متاسفانه

آیدا یکشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 01:24 ب.ظ

سلام اقای دکتر
۱.این خانم نیاز شدیدی به روانپزشک داره
۳.چه استدلال عجیبی داشته خوب چند ساعتم روش تحمل میکرد می موند صبح میومد دیگه چه کاریه
۴.یعنی میومد میدید شما نیستین شوهرشو نمیاورد؟ میزاشت از مسمومیت بمیره!
۷.موی بینی!!ملت به چه چیزایی توجه میکنن!!!به نظرم این قدر توجه به بدن اصلا خوب نیست

سلام
موافقم
واقعا
احتمالا همین حرفها را به خانم دکتر میگفت!
خودم هم تعجب کردم

یک دکتر ادبیات شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 11:15 ق.ظ

به نظرم هر کس باید سعی کند کارش را خوب انجام بدهد. همه در این دنیا به هم محتاجیم و اگر هر کس وظیفه اش را درست انجام بدهد، دنیا گلستان خواهد شد.
پی نوشت: لطفاً اسناد و مدارک و خون و ... مردم را دور نریزید شاید چیزی از دارایی شما از دست برود که قابل جبران نباشد.

حق با شماست
چشم
راستی چه عجب از این طرفها!

سودا شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 05:43 ق.ظ

سلام آقای دکتر
خاطرات جالبی بودن!
بعضیاش بسیار باعث تعجب شد، مثل مورد یک! و بیشترشون باعث خنده بود...
ممنون که حوصله می کنید و می نویسید.
تولد پدر بزرگوار مبارک، سایه شون مستدام.
همیشه شاد باشید ان شاالله.

سلام
از لطف شما بی نهایت سپاسگزارم

بهار جمعه 23 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 09:37 ب.ظ http://Searchofsmile.blog.ir

بعله و اتفاقا دارم فکر میکنم من چه نقشه ای بکشم قبل رفتن...

بهار جمعه 23 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 03:42 ب.ظ http://Searchofsmile.blog.ir

تو محل کار من حسابدار قبل از ما قبل رفتن تماااام سندای واریز ارباب رجوع رو دور ریخته. درنتیجه الان تو حسابای ما خیلیا سه ساله بدهکارن در حالی که یه تعدادیشون واقعا نیستن
یکیشونم ترازنامه داخلی رو برده بود تحویل اداره مالیات داده بود مجموعه هنوزم درگیر مالیات اون ساله
البته که مجموعه ما حقشه ولی اون ارباب رجوع ها نه

عجب
پس این حرفها همه جا هست!

مریم جمعه 23 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 10:35 ق.ظ http://mabod.blogsky.com

سلام جناب دکتر
بحث آزمایش شد یه خاطره از آزمایش خودم تعریف کنم ، یک بار می خواستم آزمایش ادرار بدم ولی چون آب به اندازه ی کافی نخورده بودم ، کارم داخل دستشویی از مایشگاه طول کشید و آخرم انجام نشد و خلاصه پدرم به خانومی که مستخدم آزمایشگاه بود گفته بود که منو صدا بزنه ، ببینه کارم تمام شده یا نه ، خلاصه اون خانوم اومدم پشت در دستشویی ها و منو صدا کرد و من روم نشد جواب بدم و دوباره صدا زد و بازم من روم نشد جواب بدم و بار سوم و باز روم نشد جواب بدم دیگه گفتم بیام از دستشویی بیرون در حالی که کارم انجام نشده بود ، این بار بازم خانوم مستخدم داشت میمو دکه صدام کنه که بهم بر خورد کردیم در یک لحظه و همونجا بهش گفتم من خانوم فلانی هستم و صدای شما رو می شنیدم که صدام می کردین و لی روم نمیشد جواب بدم و پدرم هم از طرفی عصبانی و دوباره آب خوردن پشت سر هم و تکرار آزمایش که دیگه اینبار سریع انجام شد و زودی اومدم بیرون

سلام
بدتر از همه همون حس خجالتیه که آدم پیدا میکنه

من پنج‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 09:46 ق.ظ

خودمونیم شما هم سرم وصل کردن تون خوب نیست؟

نه واقعا خوب نیست

عابر چهارشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 06:46 ب.ظ

آقای دکتر واقعا چند بار در روز میگید با کیا شدیم 80 میلیون

من چهارشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 05:22 ب.ظ

از بس جیغ و داد و فریاد و گریه و زاری می کنم.

آهان از اون لحاظ

من سه‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 10:59 ب.ظ

وای من اینقدر آزمایش خون دادن یا سرم زدن برام سخته که نگو. اینقدر آبروریزی می کنم. دست خودم نیست دکتر و پرستارها به من می گند بدرگ

بدرگ واقعا وجود داره اما چرا آبروریزی؟

دانشجو سه‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 09:33 ب.ظ http://mywords97.blogfa.com

عجبا از نفر شماره ۱ گزارش بدین تنبیه بشه. مورد ۳ رو درک می کنم. من هم ممکنه چنین کاری انجام بدم. بالاخره دکتری که شیفته نصف شب به نظر من توی خواب و بیداریه. مورد ۶ هم احتمالا بچه خلق و خوی خوبی نداشته و مثلا توی خونه جواب نمیداده. یا پدر اومده خونه گفتند بچه مریضه ببرش دکتر.

چشم
بله اما کاش می گذاشت یکدفعه هوا کاملا روشن بشه بعد
ممکنه

آسمان سه‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 05:36 ب.ظ http://Avare.blog.ir

خدایی من نمیدونستم موی دماغ همدرمیاد. مگه از اول سر جاش نیست؟
پ.ن. 3 هم خیلی بانمک بود :)

نه از اول نیست!
ممنون

زری سه‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 01:35 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

ببخشید ادرس را درست کردم.
واااای راست میگید از رو نسخه میفهمیده چه آزمایشی هست! قشنگ معلوم شد من اصلا از این آزمایشها ندادم:))) خیلی سوتی بود!
دکتر من هر وقت میخوام برم دکتر از قبل با خودم فکر میکنم چجوری شرح حال بدهم که از توش سوتی در نیاد:))

خواهش میکنم
اختیار دارین پیش میاد
موفق باشید

فریده سه‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 11:29 ق.ظ

سلام در مورد 1 یاد یه خاطره افتادم. پدرم انتشارات دارن. خانمی اونجا بعنوان تایپیست کار میکرد. ازدواج کرد و از ایران رفت خیلی خوش و خرم و بدون هیچ مشکلی. بعد که ایشون رفت چک کردیم تمام کتاب هایی که تایپ کرده بودن رو از سیستم پاک کرده بود!!

سلام
وا
چرا خب؟ اون که زحمتو کشیده بوده

ساناز سه‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 11:10 ق.ظ http://www.sanaz2020.blogsky

سلام، خیلی جالب بودن.
مورد ۷ ، یعنی داشتن موی دماغ هم مهمه، مگه موی دماغ فحش نبود

سلام ممنون
چه عرض کنم؟

رافائل سه‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 08:59 ق.ظ http://raphaeletanha.blogsky.com

سلام. روزبخیر.
۱: یا خدا
من یه سوالی برام پیش اومده، این آقایونی که توی دوران قرنطینه فعالیتشون زیاد شده، قبلا خسته بودند یا فعالیت هاشون خارج از خونه بود؟ راستش این قضیه یه کم برام عجیبه! البته شاید هم تقصیر دلبری های خانمهاست.
من فکر کنم منظور همسرتون شباهت فکری بود. البته که شما هم متدجه شدید و خواستید از جنبه ی طنز ماجرا نگاه کنید.‌

سلام
واقعا
لابد توی خونه حوصله شون سر میره خانمها هم که البته
اون که البته!

یک عدد مامان دوشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 09:18 ب.ظ http://Www.Kidcanser. Blogsky

کاش کار اون خانومی که توی آزمایشگاه کتر می کرد رو به مراجع مربوطه گزارش میدادین
عجب آدم های عجیبی پیدا میشن
تولد پدرجان مبارک و ایشالله همیشه سلامت باشن

حق با شماست اما گزارش با مسئول آزمایشگاه جدید بود یا پزشک مرکز نه من که فقط یک روز اون جا بودم
واقعا
ممنون

افق بهبود دوشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 07:12 ب.ظ http://ofogh1395.blogsky.com

آه از مورد یک
به مصداقش تو اداره جات فراوان میشه اشاره کرد بگو حالا که داشتی میرفتی همون ازمایش رو هم نمیگرفتی که خسته شی میگفتی هفته ی بعد بیاین
در مورد بچه ها و پدران گرامیشون باید بگم پربیراه نیس که به طنز میفرمودن پدر به طور مبهم میداند عده ای بچه در خانه زندگی میکنند همین و بش

واقعا
ممنون از لطف شما
چه پدرهای خوبی که این همه از بچه‌ها میدونن

الی دوشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 05:56 ب.ظ http://mamanemicrooei.blogfa.com

دماغش مو نداره؟!!! واااای چه وحشتناک...برم دماغمو چک کنم لازم شد برم دکتر

واقعا
حتما بررسی کنید

مرضیه دوشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 11:26 ق.ظ http://because-ramshm.blogfa.com/

سلام دکتر
وای چه طرف شماره 1 بی معنی بوده! البته ببخشیدا...
بچه رو که میدن دست باباش ببره دکتر؛ بچه خودکفا میشه:))

سلام
واقعا
مگه بده؟

مریم دوشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 11:04 ق.ظ http://mabod.blogsky.com

سلام
خدا قوت و پرتوان باشید
تولد پدر بزرگوارتون مبارک الهی که تا سالیان سال سایشون بالا سر شما و عزیزانتون سالم و سلامت و شاداب باشه الهی امین و خداوند بهشون عمر پر برکت و با عزت عطا کنه الهی امین
ویک بار در آزمایشگاه قبل از اینکه من آزمایش بدم ،مستخدم آزمایشگاه اومدم لوله های آزمایش رو جابجا کنه ، یکهو از دستش افتاد و لوله ها شکست و زمین آزمایشگاه پر از خون شد ، البته اون سهوی بود و کار اون مسئول عمدی بود

سلام
سپاسگزارم
خب اون که به گفته خودتون عمدی نبوده

AE دوشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 02:43 ق.ظ

این که یه نفر نمونه های خون مردم رو مینداخته تو سطل قابل شکایت و پیگیری نیست؟ امکان نداره یه نفر نیاز مبرم به جواب آزمایش داشته باشه و به خاطر ایشون به مشکل خورده باشه؟ به نظرم حتی سلامت روان ایشون باید مورد بررسی قرار بگیره. امکان نداره چنین فردی که عملا میگه نمونه های خون مردم رو مینداخته تو سطل، داده ها رو دستکاری کنه یا عامدانه افراد رو آلوده کنه؟ به اجبار فرستادنش بره یا چی؟

+ یاده یه مستندی افتادم که یکی از کمک خلبان های هواپیمایی مصر چندین گند مختلف بالا آورده بود و هربار روش سرپوش گذاشته بودن، تا اینکه تو یکی از پروازهاش به آمریکا، توی هتلی که فک کنم لاس وگاس بود یا لس آنجلس گندی زد که نشد جمعش بکنن و بهش گفتن برگشتی مصر باید تسویه حساب کنی و اونم به عمد هواپیما رو کوبوند تو اقیانوس یا جریان کمک خلبان پرواز جرمن وینگز که عمدا هواپیما رو کوبوند به کوه های آلپ. اگر به گزارش های مربوط به کمک خلبان مصری تو همون قاهره رسیدگی میشد یا دوستای کمک خلبان آلمانی حرفاش و رفتارش مبنی به خودکشی و افسردگی رو جدی تر گرفته بودن و زودتر گزارش داده بودن و البته اگه لوفت هانزا گزارش های مربوط به کمک خلبان مذکور رو سر سری رد نمی کرد هیچ وقت این اتفاقات نمیفتادن. نمیشه قضاوت کرد ، اما شاید اگه رفتار این خانم الان گزارش نشه بعدا خیلی دیر باشه . شاید خدای نکرده یه چیزی مثل لردگان اتفاق بیفته. ( اسم روستا همین لردگان بود؟) داشتم فکر میکردم نکنه اونم یه همچین چیزی بوده؟ اونجا متاسفانه تبعه کانادا آلوده نشده بود، برای همین حقیقت رو تونستن خوب سرپوش بذارن!
ببخشید پرحرفی کردم من از خواننده های دائمی وبلاگ شما هستم و کلی با نوشته هاتون خندیدم ولی این یکی اینقدر عجیب بود که دو سه باری برگشتم خوندم که ببینم درست متوجه شدم یا نه. از هرچیزی نمیشه راحت گذشت، با هرچیزی نمیشه شوخی کرد...
بازم شرمنده

ممنون از لطف شما
ظاهرا که کسی شکایتی نداشت و همه با طیب خاطر دوباره آزمایش داده بودن! اما درمجموع حق با شماست
ضمنا اون موردی که فرمودید هم یکی از روستاهای اطراف شهر لردگان بود

نسرین یکشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 10:24 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

همش یک طرف، پ ن 3 یک طرف

ممنون

ونوس یکشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 07:54 ق.ظ http://shakibajoon90.blogfa.com

دستت طلا دکتر جان ... روزمان :نکو کردی

سپاسگزارم

زری شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 11:39 ب.ظ http://maneveshte.blog.ir

واااای خدایی نمیتونم باور کنم مورد اول را اما به قول منجوق شاید طرف پیش پیش میدونسته اینها ازمایش بارداری هست:)) حالا برا من سواله با این بی بی چک ها که اینقدر راحت و دقیقه چرا ملت میایند ازمایش خون میدهند؟
موردهای دیگه هم عالی بودن و گاهی عجیب.
یه پست دارم این اواخر در مورد حمایت روانی زن و مردها از هم. پی نوشتتون در مورد آنی من را یاد اون پستم انداخت. خوب با این حساب باید بگم خوش بحال آنی خانم که همچین حسی دارند و دکتر لطفا مراقب باشید حسشون را خراب نکنید
تولد پدر مبارک و سایه شون مستدام

خب طبیعتا میدونسته چه آزمایشیه چون توی نسخه نوشته میشه
ممنون
حتما میخونم اما ظاهرا آدرستونو اشتباه نوشتین
ممنون

منجوق شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 11:21 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

دارم تشویقت میکنم که ادامه بدی
ولی خداییش کلی حالم خوب شد به خصوص اینکه دیدم کل مدت تو واتس اپ یادداشت برداشتی تا مطلب بزاری برامون

شرمنده کردین
چشم درخدمتم

منجوق شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 09:27 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

یک: مصداق دیگی که برا من نمیجوشه میخوام سر سگ توش بجوشه
دو: غلط نکنم خیلی جذبه داری مریض جرات نمیکنه خوب نیگات کنه
سه: خب ساعتش آفتابی بوده طفلی
چهار: یا خودش یه پا دکتر بوده یا عمدا مسمومش کرده بوده خلاصه دکتر مواظب خودت باش شر ننویسه به پات مشکوک میزنه
پنج: بمیرم برا این بچه با چنین پدری
شش: مطمینی پدر واقعی بچه بوده؟
هفت: باید ازش میپرسیدی خودش از کی مو دراورده
هشت: دلم برات کبابه دکتر
حالا علت چی بوده؟ داشته کسیو دید میزده یا داشته فیلم خاکبرسری میدیده نمیتونسته چشم برداره
نه: با این مورد حرفمو برا مورد یک پس میگیرم حق داشته آزمایشهای اینها رو میریخته دور
ده: خوبه خانمه پرسیده اگه یه مرد پرسیده بود دیگه همکارات آخر بی جنبه بازیو درمیاوردن
یازده: برام سوال پیش اومد اگه وسط غذا قرصشو بخوره نتیجه چی میشه؟ دفعه بعد خودم امتحان میکنم
دوازده: بمیرم براش اینم مثل منه ، من با یک چهارم استامینوفن کدئین میرم فضا یکیشو کامل بخورم احتمالا از جو خارج بشم
پ.ن .1 دستت درد نکنه که به فکر روح و روان ما هستی دکتر دستت طلا
پ.ن .2 تولد پدر مبارک ایشالا که به زودی از تنهایی دربیان و حالا حالاها سایه شون بالا سر شما باشه
پ.ن .3 برای پاسداشت مقام خانوادگی هیچی نمیگم
یادم باشه دفعه بعد عدد ها رو به حروف ننویسم خیلی وقت برد

باز هم شرمنده کردین
کامنتتون تقریبا به اندازه کل پست بود!
از لطف شما بی نهایت سپاسگزارم

ویرا بانو شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 06:23 ب.ظ http://bano-vira.blog.ir/

سلام
5.راست میگه بچه
7.خیلی مشکلش حاد بوده بنده خدا
پ.ن3. شاید منظور آنی خانم از لحاظ رفتاری باشه

سلام
واقعا
ناجورررر!
بعید نیست

مهربان شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 02:28 ب.ظ http://daneshjoyepezeshki.mihanblog.com/

با سلام
آقا از شروع قرنطینه بصورت معنی داری مریضای کمردرد زیاد شدن
از ماه بعد آزمایش های بارداری بودن که مثبت میشدن
هر مریض کمردردی میومد پیشم تو دلم میگفتم کوفتتون بشه به حق پنج تن
اصرار عجیبی هم داشتن که چیز سنگین بلند
کردیم . من که چیزی نپرسیدم مرد
#پوزیشنهای_نامعقول

سلام
استغفرالله
وا چرا کوفتشون بشه؟

سهیلا شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1399 ساعت 02:11 ب.ظ http://Nanehadi.blogsky.com

اون شیر خشک رو بگو.

واقعا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد