جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۲۰)

سلام 

۱. من چون پزشک خانواده محسوب میشم اما توی روستاها ساکن نیستم به جاش باید ماهی پنج تا شیفت عصر و شب بدم. برای جبران کسری بودجه این ماه ها برای ساخت خونه هم ماهی چندتا شیفت میخرم. یه روز صبح توی یکی از مراکز بودم که خانم مسئول پذیرش پرسید: امروز تا آخر وقت می ایستید؟ گفتم: نه چون شیفتم قراره زودتر بیان دنبالم. گفت: باشه و رفت بیرون. چند ثانیه بعد صداش اومد که داشت به خانم مسئول داروخونه میگفت: هر روز خدا هم می ره شیفت، بگو برای کی میخوای این همه پولو؟!

۲. از شبکه بهم زنگ زدند و گفتند: طبق پیامکهایی که مریضها میفرستن حدود نود و دو درصدشون از کار شما رضایت داشتن. گفتم: چه خوب. گفت: نههههه، نامه اومده که از این به بعد میزان رضایتمندی باید حداقل نود و پنج درصد باشه! (ظاهرا انتظار دارن هر چیزی بهمون بگن بگیم چشم، لابد بعد هم میگن چرا درصد نوشتن کورتون و آنتی بیوتیک توی نسخه هاتون بالاست!)

۳. نسخه پیرزنه را که نوشتم گفت: دستت درد نکنه، انشاالله هرچیزی که داری سه برابر بشه! (البته تا جایی که من میدونم تا چهار برابرش هم مجوز شرعی داره!)

۴.‌  یه دختر چهارده ساله را با تب و سرفه آوردند. پالس اکسی متر (دستگاه سنجش میزان اکسیژن خون از طریق نوک انگشت) را که از زمان شیوع کرونا بهمون دادن برداشتم تا بگذارم نوک انگشتش که دختره گفت: من میترسم. پدرش گفت: آخه از چی میترسی؟ دختره گفت: اینو که بگذاره روی انگشتم بعد یه سوزن از توش درمیاد و می ره توی دستم، تو فکر کردی من خرم؟!

۵. ساعت هفت صبح بود. شب قبل شیفت بودم و حسابی گیج خواب که گوشیم زنگ خورد. گفتم: بفرمائید. یه خانمی داد زد: الو ... مریم .... گفتم: اشتباه گرفتید. قطع کرد و چند ثانیه بعد دوباره زنگ زد. گفتم: بفرمائید. گفت: باز هم اشتباه گرفتم؟ گفتم: بله. عذرخواهی کرد و قطع کرد. چند ثانیه بعد دوباره زنگ زد و گفت: امیر این گوشی تو بود من هی می گفتم مریم؟!

۶. (۱۸+)  رفتم و به خانم مسئول آزمایشگاه گفتم: از شبکه زنگ زدند و گفتند: تا ده دقیقه دیگه ماشین میاد دنبالمون. گفت: باشه .... وای چقدر امروز خسته شدم. کاش یکی بود الان مشت و مالم میداد! گفتم: من که شرمنده، اگه میخوای برم به خانم دکتر بگم بیاد! گفت: اشکالی نداره، دکتر که محرمه! (انگار کم کم همه درمونگاه ها دارن خطرناک میشن!)

۷. توی یکی از درمونگاه های روستایی بودم که قرار بود اون روز یه دندون پزشک جدید طرحی براشون بیاد. صبح که ماشین اومد دنبالم گفتم: نمیریم دنبال دندون پزشک؟ راننده گفت: آقای دکتر پیام داده که با ماشین خودم میام. رفتیم درمونگاه و چند دقیقه بعد درحالی که منتظر یه ماشین درحد پراید و .... بودیم یکدفعه یه مرسدس بنز آخرین مدل توی حیاط درمونگاه ایستاد! (البته بعدا که فهمیدیم ایشون پسر یکی از ثروتمندان بزرگ ولایت هستند که خارج از کشور درس خوندن دیگه زیاد تعجب نکردیم!)

۸. با ماشین اداره می رفتم سر شیفت که یه زنبور از پنجره باز ماشین اومد توی ماشین. یکدفعه دیدم راننده فرمونو ول کرده و با حداکثر شدت داره دستهاشو تکون میده! دیدم دیر بجنبم ماشین از جاده می ره بیرون پس فرمونو گرفتم و چند ثانیه ای ماشینو هدایت کردم تا زنبور بیچاره رفت بیرون و جناب راننده فرمون ماشینو گرفت. بعد هم گفت: ببخشید من به نیش زنبور حساسیت شدید دارم!

۹. (۱۲+) خانمه ساعت دو نصف شب دختر چهارده ساله شو آورد درمونگاه و گفت: اسهال و استفراغ داره. داشتم نسخه شو می نوشتم که مادرش گفت: راستی امشب برای اولین بار پریود شده مشکلی نداره؟ دختره گفت: اینارو باید به یه دکتر زن بگی نه به این. چرا تو این قدر خری؟!

۱۰. یه نفرو آوردن توی مرکز شبانه روزی و گفتن موقع خوردن غذا یه قطعه بزرگ گوشت توی گلوش گیر کرده. کارهای ابتدایی که میشد اونجا انجام داد (مثل مانور هایملیخ و ...) انجام دادیم و فایده ای نداشت. مرده داشت سر و صداش بلند میشد که نفسم گرفت و دارم خفه میشم و یه کاری بکنین و ... به ناچار به راننده آمبولانس گفتم ببردش بیمارستان. چند دقیقه بعد راننده زنگ زد و گفت: از دست انداز اول شهر که رد شدم لقمه رفت پایین، ببرمش بیمارستان یا برش گردونم؟!

۱۱. (۱۲+) خانمه گفت: چند روزه که توی سینه ام یه کم میسوزه میخوام نوار قلب بگیرم. براش نوشتم (در راستای همون مورد شماره دو!) چند دقیقه بعد صدای خانم مسئول تزریقات اومد که گفت: خانم پاچه هاتو که نکشیدی بالا .... چند دقیقه بعد خانمه با گریه اومد توی مطب و گفت: من از این خانم شکایت دارم. بهم میگه چرا شلوارتو نمیکشی بالا؟!

۱۲. توی یه درمونگاه روستائی دو پزشکه بودم. ظهر از خانم دکتر اجازه گرفتم که زودتر برم و چون ماشین اداره آخر وقت می اومد دنبالمون ایستادم لب جاده. یه ماشین سوارم کرد و اومدیم ولایت. نزدیک ولایت از راننده پرسیدم: مسیر شما کجاست؟ گفت: تا فلکه ..... میرم. بعد به یکی زنگ زد و صحبت کرد و گفت: نه تا چهارراه..... میبرمت. گفتم: خیلی ممنون. وارد شهر که شدیم دوباره به یکی زنگ زد و بعد گفت: نه تا فلکه ..... بیشتر نمیتونم ببرمت. گفتم: اشکالی نداره. سر فلکه پیاده شدم و فکر میکردم که از اینجا چطور برم خونه که یه اتوبوس اومد و توی ایستگاه ایستاد و من هم سوار شدم که یکدفعه دیدم همون راننده که منو رسونده بود هم از ماشینش پیاده شد و اومد توی اتوبوس و رفت پشت فرمون! تازه فهمیدم که چرا محلی که قرار بود منو ببره هی عوض میشد!

پ.ن۱. این مورد آخر فقط برای این بود که دوازده مورد این پست تکمیل بشه و ارزش دیگه ای نداره!

پ.ن۲. صاحب کانال تلگرامی که توی پست قبلی در موردش گفتم پیام داده که به لطف شما تعداد اعضای کانالش رفته بالا به حدی که موفق شده با سایر کانالها تبادل تبلیغات داشته باشه و کلی ذوق کرد! بعد هم گفت: با یه نفر برای تبادل تبلیغات صحبت کرده و بعدا متوجه شده که بعضی از تبلیغاتی که توی کانالش گذاشته شده مال کانالهای چندان خوبی نیست و خواست که عذرخواهی شو به حضور شما ابلاغ بنمایم با تشکر.

پ.ن۳. بالاخره عماد توی رشته انسانی که علاقه داشت ثبت نام کرد. خدایی فکر نمی کردم که این قدر عاقل باشه که دور پزشکیو خط بکشه! من هم تصمیم گیریو گذاشتم به عهده خودش تا نتیجه کارش هرچیزی که بود منو مقصر ندونه. جالب این که موقع ثبت نامش یکی از همکلاسی هاش هم با پدرش اومده بود و داشتن برنامه ریزی میکردن که بعضی از درسهایی که قبول شده را دوباره با تجدیدی ها امتحان بده تا معدلش بالا بره و بتونه بره رشته تجربی!

نظرات 73 + ارسال نظر
ص دوشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 01:44 ق.ظ

ماکه هرچی پزشک میشناسیم مولتی میلیاردره و دست آخر هم میگه :

یه پزشک زحمت کشیده حقشه

انگار بقیه قمه و قداره کشیدن

البته شما که قطعا چون تو بیمارستان نیستید و مطب هم ندارید قطعا جزو این گروه نیستید

راستی یه سوال
شما چرا نه مطب دارید نه تو بیمارستان مشغول میشید ؟
اونجوری که خیلی درآمد بیشتره

به امید روزی که هر کسی به اندازه تلاشش به موفقیت برسه
من چون پزشک خانواده محسوب میشم حق این کارهارو ندارم

ص شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 11:42 ب.ظ

عاقلی کرد دیگه چیه ؟
توضیح بدید منون میشم

چون ما که انسانی خوندیم برعکس فکر میکنیم

وقتی مشکلات و مسئولیت های شغل خودمو میبینم نهایتا به این نتیجه میرسم که با اومدن به رشته پزشکی اشتباه بزرگی کردم
مطمئنا راههای ساده تری برای کسب این میزان درآمد وجود داشت

مینو یکشنبه 2 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 11:19 ق.ظ http://Rozhayetanhaie.blogsky.com

این عاقل بودن رو خوب اومدین واقعاااا

واقعا

دوست سه‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 08:57 ب.ظ

ممنونم از پت عزیز حتما پیگیری میکنم

امیدوارم مشکل حل بشه

فامس ( مهسا) سه‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 01:23 ب.ظ

اهاا بقراط رو میگید :)) اره شخصا زنگ زد:)))
ولی سقراط بهم چیزی نگفت .:))

شماره شو لطف میکنین؟

شاهد عهد شباب سه‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 11:21 ق.ظ

دوش بوعلی سینا را بخواب همی دیدیم، لب جویی نشسته بود. اگر به یقین نمیدانستم که دار فانی را وداع گفته است، می پنداشتم گذر عمر میبیند.
نزدیکتر رفتم و پس از درود، گفتم ای شیخ افسوس و صد افسوس که نه شیونات و نه کرونا اجازه دستبوسی نمیدهد، شیخ چهره درهم کشید و گفت: زینهار و هشدار که فاصله را مراعات بنمایی!
اندکی دورتر رفتم. محضر شیخ را مغتنم دیده، دم را غنیمت شمردم و نوشدارویی، دارویی برای اندوه بی پایانم طلب نمودم.
شیخ شرح پریشانیم که بشنید مشفقانه در من نگریست و فرمود: «هیهات که رنج تو ز قانون شفا رفت»
کلام شیخ هنوز در دهانش بود که بقراط دوان دوان و نفس زنان در رسید، درودی گفت و سلامی شنید. روی سوی من نمود و گفت پیغامی چند از جانب من ببر. نخست به نزدیکان من برسان که: « من اینجا جام خیلی خوبه!» و دیگر دکتر ربولی رو بگو....
اما بجای کلام، صوت الارم از دهان بقراط خارج شد، بار دیگر لب گشود وضع همان بود...
صدای الارم رساتر و رساتر شد، چشم که گشودم من بودم و اندوه بی پایانم و روزی دیگر...

حیف شد آقای دکتر پیامش رو نشنیدم، احتمالا راجع به مطالب وبلاگتون بود دیگه

دستتون درد نکنه
این طور که میگین ناراحت نبوده ظاهرا پس دلیلی نداره نگران باشم. اون سایت هم که جرات نکرد حتی کامنت منو منتشر کنه!
خب حالا به نزدیکانش گفتین؟ نگرانن بیچاره ها

فامس ( مهسا) سه‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 02:04 ق.ظ

بله خودش گفت باور کنید خودمم اولش شوکه شدم. ولی خوب حداقل فهمیدم دکتر خوبی هست میرم دنبال مشکلم الکی دارو مصرف نمی کنم. یا بی خیال بشم بگم برا اعصابه یا بگه برا اعصابه:))
و اینم بگم من چقدر زود لحنم صمیمانه میشه ببخشید اقای دکتر.

من سقراطو گفتم
اختیار دارین خوشحال شدم

فامس ( مهسا) سه‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 12:00 ق.ظ

باور می کنم ، امیدوارم سطح اگاهی رفته باشه بالا از این جهت باشه که موارد جالب پیدا نمیشه ...

ولی یه ادم مثل خودم کم میره دکتر و کم سوتی میده امروز بعد یه سال مجبور شدم برم پیش پزشک ... چنتا سوتی دادم
اولش دکتر عصبی شد وسطش اروم شد اخراش یه مشکلی رو براش شرح دادم یکم فکر کرد توی گوشیش سرچ کرد تهش گفت نمی دونم .. خیلی خوشم اومد ازش نگفت مشکل از استرس و اعصابته گفت نمی دونم برات ازمایش می نویسم و سونو ببینم مشکلت چیه.
البته من سوتی هامو نمی گم خب ولی تهش عذر کردم ازش الهی.

قلمت خیلی خوبه بنویسید والا همه راضی هستن حتی بقراط خودش بهم گفت.
کلا خود این نوشته کمک می کنه به سطح اگاهی
مثلا دفعه ی دیگع رفتیم دکتر یاد می گیرم اسم قرص ها رو یاد بگیریم نگیم قرص گردالی ها یا سفیده یا حداقل ورق خالی قرص با خودمون ببریم از این قبیل مسائل .
انتی بیوتیک و پنی سلین الکی نزنیم.

درسا مو خوب یاد گرفتم:))

خودش بهتون گفت؟
ممنون از لطف شما

افسون دوشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 10:54 ب.ظ

مراتب شگفتی و تاسف من از فزایندگی این دست پیشنهادات(!) نامتعارف خارج از چهارچوب، بر ویژگی اندک کامنت گذاریم چیره گشت و مرا بر آن داشت تا مراتب مذکور را ابراز نمایم، اینک ابراز نمودم!

راستش دیدن و شنیدن بی اخلاقی هر جورش که باشه، واقعا برام آزاردهنده ست.

باتوجه به اینکه غالبا مخاطب این تیپ آزارگریها خانمها بودند( هرچند همون موقعش هم درک نمیکردم چه فرآیندی در مغز یک مرد منجر به این میشد!) بعد از این اگر تو جمعی بودید که خانمها از این موارد تعریف میکردند شما هم میتونید دست پرتون رو رو کنید و از مخاطبینتون اییییششش های کشدار تحویل بگیرید!

پ.ن: یه حدس کم نمک یخ کرده: اون راستش رو در ادامه لحن اول کامنت rastash نخوندین؟

سپاس از اظهار نظر سرکار علیه
واقعا گرچه نمیشه این چیزها را جلو همه ابراز نمود
نه بابا دیگه این قدر هم چیز نیستیم

همو دوشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 07:29 ب.ظ

سلام
اقای دکتر در کنار جالب بودن باقی خاطرات، اون قسمت indecnt proposal های اخیر بسیار عجیبه!

یه سوال هم داشتم از خدمتتون با اجازه، من یه مدتیه یه ده دقیقه که ورزش میکنم پی دی پی خمیازه میکشم! و انگار خوابم میگیره. ورزش هم حرکات معمولیه، چه پیگیری برای این باید انجام بدم تشخیص احتمالی چی میتونه باشه؟
ممنونم ازتون

سلام
دقیقا
خمیازه زیاد نشون میده که اکسیژن کافی به بافتهای بدنتون نمیرسه
ممکنه بر اثر مشکلات ریوی باشه یا حتی کم خونی

یک دکتر ادبیات یکشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 02:06 ب.ظ

سلام، اتفاقاً من دوست دارم قلمتون زیبا و صمیمی و روان است.
نامی از کسی برده نمیشه و کلمه ای بی حرمتی من در نوشته ها ندیده ام.
خداییش دکتر باحال و چشم و دست و دل پاکی هستید.
به نوشتنتون ادامه بدهید، فکر نکنم بقراط یا سقراط یا افلاطون، از دل نوشته یا گفتن خاطرات بدشون بیاد، آن هم با این سبک و سیاق.

سلام
شما همیشه به من لطف دارین
ممنون

خودم یکشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 09:54 ق.ظ

در مورد اون دختر 14 ساله خدمتتون توضیح بدم که اسهال و استفراغ و حالت تهوع شدید اول پریود در مورد بعضی ها عادی هست ورابطه مستقیمی با فشار روانی و استرس داره .هر چی استرس بیشتر باشه شدیدتر هم میشه متاسفانه.و چون اون بچه اولین بارش بوده احتمالا استرس خیلی زیادی داشته.
دوم سایت عصر ایران مقاله ای نوشته و انتقاد کرده از پزشکهایی که خاطراتشون رو مینویسند.و معتقده که بر خلاف سوگندنامه بقراطه.شاید خودتون هم تا حالا از این منظر بهش نگاه نکرده بودین ولی تفاوت دیدگاهها جالبه.توصیه میکنم اگر وقت کردین اون مطلب رو بخونین.البته این رو هم بگم که از نظر من نویسنده اون مقاله یه خورده شلوغش کرده .

ممنون از لطفتون
بعضی از دوستانی که اینجا نظر میگذارن هم همین نظرو دارن اما هنوز نتونستیم همدیگه رو قانع کنیم!

یک دکتر ادبیات یکشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 12:09 ق.ظ

سلام، روزتان مبارک و خدا قوت

سلام
سپاسگزارم

ElnAz شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 06:32 ب.ظ

من تعریف وبلاگ شمارو از 3 تا پزشک شنیدم فضول شدم بیام ببینم چ خبره
که موندگار شدم

کار خوبی کردین
خدمت همکاران گرامی هم سلام برسانید روزشون هم مبارک

مریم شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 02:27 ب.ظ http://mabod.blogsky.com

سلام جناب دکتر
روزتون مبارک با آرزوی عاقبت بخیری و بهترین ها براتون

سلام
از لطف شما سپاسگزارم

ویرا بانو شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 01:59 ب.ظ http://bano-vira.blog.ir/

سلام رزوتون مبارک آقای دکتر :)

سلام
ممنونم

فامس(مهسا) شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 10:57 ق.ظ

روزتون مبارک اقای دکتر
امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشید و با کوله باری از خاطرات جالب که خنده به لبامون بیاره.:)

ممنونم
باورتون میشه از زمان گذاشتن پست آخر فقط یه مورد جالب پیدا شده؟!

مهدیه شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 09:04 ق.ظ

سلام آقای دکتر
من چند وقتیه وبلاگ شما رو که از طریق دختر معمولی باهاش آشنا شدم میخونم
خیلی حس خوبی ازتون میگیرم. خیلی ساده و صمیمی نوشته میشه.
کلی هم میخندم.
تو این ماه های کرونایی بهتون خداقوت میگم
انشالله سلامت بمونین و کنار خانوادتون خوش باشین.

سلام
خوش اومدین
از لطف شما ممنونم
امیدوارم همیشه موفق باشید

یه طیبه جمعه 31 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 10:01 ب.ظ http://almasezendegi.mihanblog

سلام آقای دکتر مهربون
دوباره وبتون برای من نصفه باز میشه ،اما اومدم روز پزشک رو که چندساعت دیگه هست بهتون تبریک بگم.امیدوارم همیشه سالم باشید و زندگی تون با وجود همسر گل و گلاب و دوتا بچه ی ماهتون هر روز شیرین تر از دیروز باشه و شبکه بهداشت هم قدرتون رو بدونه

سلام از ماست
ممنون
انشاالله روز جهاد کشاورزی یادم باشه بهتون تبریک بگم

نسرین* جمعه 31 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 07:35 ب.ظ

سلام
روز پزشک مبارک

سلام
سپاسگزارم
پیام خصوصی هم که فرستادین مال خیلی وقت پیشه
تعجب کردم که گفتین دوباره پخش شده

پت جمعه 31 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 02:56 ب.ظ

سلام
من مدت‌ طولانی هست که وبلاگتون رو میخونم. نوشته هاتون رو دوست دارم. خیلی روونه.
کامنت تنبلی میکردم بگذارم. اما الان دیدم که یکی به نام دوست این بالا در مورد دارو کامنت گذاشته. خواستم بهش از تجربه شخصیم بگم. برای من داروم رو از خارج پست معمولی کردند. رسید. روش نوشته بود که دارو هست و برای مصرف شخصیه مسافر هست که برای کرونا پروازش به خونه کنسل شده (واقعیت). پستش هم از اینایی که کد پیگیری داره بود. فکر می‌کنم اون آخرین بسته پستی بود که کشور مبدا میومد ایران. سوالی که هست اینه که با توجه به شرایط قرنطینه و... از کشور مبدا ایشون به ایران پست هست یا نه.
امیدوارم کمکشون کرده باشم
روز خوش

سلام
از لطف شما ممنونم
امیدوارم مشکل ایشون هم حل بشه

سارا جمعه 31 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 12:05 ب.ظ http://15azar59.blogsky.com

در مورد موارد ذکر شده خودتون هم خندتون میگیره از ماجراها یا کنترل میکنید یا عادی شده براتون بعضیاشون واقعا بامزه ان ...مخصوصا اون ۳ برابر و ۴ برابر...
....
در مورد پسرتون ...پسر منم گفت من هیچ علاقه ای به رشته شما و بابا و بقیه ندارم ما تقریبا همه از کادر درمان هستیم خاله عمه پدرش ...رشته ریاضی خوند و دیروز که کنکور داشت خدا رو شکر کردم که عاقلی کرد و تجربی نخوند ...چقدر من دلم میخواست عکاسی رو بخونه اما اون ریاضی رو دوست داشت

دیگه عادت کردم
میتونم جلو خنده خودمو بگیرم

یه عدد نسیم جمعه 31 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 05:00 ق.ظ

سلام چرا نوار قلب به پا ربط داره؟؟ من نفهمیدم
-کامنت چه کسی به من ربط داره؟

موقع گرفتن نوار قلب دوتا الکترود به پاها متصل میشه و البته دوتا هم به دستها
هیچی ولش کن بی خیال

یک دکتر ادبیات پنج‌شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 09:28 ب.ظ

عجب! پس موضوع ریشه دارتر از این حرفهاست.

دقیقا

یک دکتر ادبیات پنج‌شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 04:15 ب.ظ

مونده ام چطور نزدید تو دهن دختری که با مادرش جلوی شما بد حرف میزنه؟
من بودم یا می گفتم با مادرت درست صحبت کن یا یک اخم تند بهش می کردم. چه معنی داره والللا

مطمئن باشید اگه این کارو میکردم خود مادره میگفت به تو چه ربطی داره؟

ماوی پنج‌شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 06:25 ق.ظ http://www.i-write.blogfa.com

راجع به 11، منم که برای اولین بار تو عمرم میخواستم نوار قلب بدم پرستار که اومد تو اتاق همینو پرسید :)) خب آدم از کجا بدونه نوار قلب به پا ربط داره؟

حق با شماست
جالبیش برای من اون جمله آخر بود

یه عدد نسیم پنج‌شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 03:50 ق.ظ

خطاب به دکتر: بله اغراق نبود... دوسش داشتم. اینم بگم از قسمت بوس متنفرم کلاً خیلی خیلی سخت ارتباط لمسی برقرار می کنم حتی با خانوما و خصوصاً با آقایون. ارتباط لمسی منظورم حتی دست دادنه چه برسه به...
نمی دونم قانونی هست اینجا برای تجاوز به آقایون یا نه...
خطاب به زری جون: واقعاً بدشانسی آورد
خطاب به خودم دیگه: آره... حکمتی پشتش بود که اون در بسته باشه.حکمتشم فهمیدم بعداً‌...

ممنون از توضیحات
فقط فکر کنم کامنت یه بنده خدا هم درواقع به کامنت شما ربط داره!

G چهارشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 11:06 ب.ظ

یعنی متنفرم از مطالب وبلاگتون..

یه سری حرفا رو نمیخوام بزنم بد باشه وگرنه توضیح میدادم..

کاش میگفتین چرا
به هرحال ممنون

فرزانه چهارشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 09:09 ب.ظ

اشکالی نداره دوباره میگم
۱۰. واقعا اگه میدونستم این سرعتگیرای داغون قراره روزی جون یه مریضی رو نجات بده، حتما تحمل میکردم.
در مورد پی نوشت ۲: کاش همه مثل ایشون باشن. چون وقتی یکی مخاطبای زیادی داره، باید محتاطانه رفتار کنه و مسئول کاراش باشه.
و در آخر برای پسرتون آرزوی موفقیت میکنم. انشاالله فرد مفیدی برای جامعه بشه

شرمنده که ناچار شدین دوباره بنویسین
ممنون از لطف شما

فرزانه چهارشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 04:08 ب.ظ

ببخشید، پس بقیه کامنتم کو؟

باور کنید فقط همین اومده بود

فرزانه چهارشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 01:57 ق.ظ

سلام.
چرا این دخترای ۱۴ ساله اینقدر مودبن؟

سلام
و علاقمند به خر!

یه بنده خدا چهارشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 01:10 ق.ظ

متاسفم حرام اینقدر عادی شده که یکی دربارش حرف میزنه بقیه تجدید خاطره میکنن یه عده ای هم میان تشویق میکنن

یه مسئله ای این وسط هست که چون ممکنه طرف مربوطه راضی نباشه چیزی نمیتونم بگم
ضمنا هیچ حرامی اتفاق نیفتاده

معلوم الحال سه‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 11:16 ب.ظ http://daneshjoyezaban.mihanblog.com/

ممنون از پاسخ کاملتون. من فکر میکردم مطب زدین و برای خودتون کار میکنید.
بعد سوال آخر: پزشک خانواده کنتوراتیه؟ یعنی مریضی حساب میکنن؟ میگن این ماه 28 تا داشتی بعبارتی میشه انقدر؟ :) یا اینکه میگن مثلا این مریضات خیلی وضعیتشون حاد بوده سختی مریض بهتون تعلق میگیره و اینم جایزه این ماهتون :)

باور بفرمایید قصدم فضولی تو خرج و مخارج دکترا نیست فقط کنجکاوم بدونم سیستمش چجوریه.


در رابطه با مورد 6 هم باید بگم خیالی نیست محرم میشیم. ما زبانیا با همه محرمیم

خواهش
هر روستایی با توجه به جمعیت و دورافتادگی و.... خودش یه قیمتی داره.که با افزایش سابقه پزشک در همون روستا یه ضریب ماندگاری هم بهش اضافه میشه.
از این مبلغ یه بخشی ثابته که آخر هر ماه پرداخت میشه و یه بخشی آخر هر سه ماه (البته معمولا با چندین ماه تاخیر) که بسته به تعداد بیمار ویزیت شده و رضایت اونها و انجام کارهای بهداشتی و ..... کم و زیاد میشه.

معلوم الحال سه‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 08:28 ب.ظ http://daneshjoyezaban.mihanblog.com/

سلام آقای دکتر
من یه سوال داشتم که با اجازه میپرسم: شما الان یک دکتر self employed نیستید و کارمند شبکه اید؟ یا اینکه قراردادی برای شبکه کار میکنید؟

1. اول اینکه واقعا اینهمه پول میخواید چی کار؟ :))
2. اگه میزان رضایت از شما به 98.2 % برسه حتی خود عادل فردوسی پورم نمیتونه بهتون گیر بده
6. مطمئنید کمک نمیخواید؟ :))
7. اینکه باباش پول داشته و هنوز کار نکرده بی ام و خریده چرا دکتر شده؟ یه راست میرفت سراغ دلالی و بازار دیگه.
10. یه امام جمعه داشتیم میگفت به همت شهردار این شهر الحمدلله ما سنگ کلیه نداریم. هر چی بوده تو این دست اندازا پودر شده و دفع شده د:

پ. ن. 3: به عماد بگید زودتر بره حسابداری/اقتصاد بخونه تا پدرش رو از اینهمه کار کردن نجات بده بشه مالک و حافظ اوراق مثلا بهادار مملکت برای وام اگه ضامن ما هم بشه نور علی نور میشه

سلام
من استخدام رسمی شبکه بهداشت هستم و از چند سال پیش هرسال قرارداد پزشک خانواده هم امضا میکنم پس آخر هر ماه اول حقوق رسمی خودمو میگیرم و بعد از چند روز ما به التفاوت حقوق پزشک خانواده را!
۲. به چیزی که این میزان رای گرفته هم الان دارن گیر میدن!
۶. شما که محرم نیستین
۷. اونی که بی ام و داره یک دختر معمولیه نه این آقای دکتر!

دوست سه‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 06:14 ب.ظ

سلام آقای دکتر. من یکی از خواننده های وبلاگ شما هستم. آقای دکتر یک مشکلی داریم مزاحم شما شدم که لطفا کمک مون کنید. ما دنبال دو تا قرص هستیم و گویا ایران وارد نمیشه. میخواستیم از خارج از کشور پیدا کنیم‌ ولی مشکل پست داریم. پست خصوصی گفتن اجازه وارد کردن دارو را نداریم. تا جایی که یادم میاد شما برای مادرتون هم مجبور شدید قرص از خارج از کشور بگیرید. میخواستم بپرسم با کدوم پست این کار را انجام دادید؟ چون پست های خصوصی قبول نمیکنند. ممنون میشم کمک کنید چون قضیه خیلی مهم هست.
فقط لطفا آدرس ایمیلم مشخص نباشه، ممنونم ازتون

سلام
من با بعضی از دوستان در خارج از کشور صحبت کردم اما پیش از این که اونها برامون دارو بگیرند دارو را داخل کشور پیدا کردیم و کار به فرستادن دارو نرسید شرمنده

سودا دوشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 11:30 ب.ظ

سلام
خاطرات تون بسیار جالب بودن آقای دکتر.
کار بسیار خوبی کردین که انتخاب رشته رو به عماد جون سپردین، ما هنوز بعد از ۹ سال گرفتار سرزنش های دخترم هستیم البته پدرش رو سرزنش می کنه که فراق بال بهش نداد و او از ترس اینکه مورد حمایت پدر نباشه در رشته ای که دوست نداشت تا ارشد ادامه داد و الآن با وجود اینکه با معدل ۱۸/۵ ارشد گرفته، برای رفتن به خارج هیچ تمایلی به ادامه رشته اش که مهندسی مدیریت منابع طبیعی و محیط زیسته ، نداره!
راستی جناب دکتر درست همون موقع که در مورد مموری گوشی تون پست گذاشته بودین،
گوشی منم خاموش شد و ۴ هزار عکس که جایی نریخته بودم پرید!
برای آی کلود فقط ۵ گیگ میذارن تا همه مجبور بشن آی کلود بخرن که از ایران بسیار مشکله.

سلام
برای مشکلاتی که پیش اومده متاسفم
امیدوارم از این خاطرات از نظر خودم جالب هم نصیبتون بشه!

بهار دوشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 09:46 ب.ظ http://Searchofsmile.blog.ir

در جواب زری .
دکتر پریود نشدی اینهمه مقاله و کتاب و درس خوندی....پی ام اس!
قبلش یه مدلیه که بعدش میشه اسهال
مادر بگرید
چه کار خوبی کردین اجازه دادین عماد خودش انتخاب کنه و وای به حال پدری که بچشو به زور میخواد بفرسته رشته تجربی

والا بیشتر درباره اثرات روانیش خونده بودم و دل دردش
ممنون
واقعا

الی دوشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 02:49 ب.ظ http://mamanemicrooei.blogfa.com

پس پی نوشت عسل کو؟؟؟؟؟ من به عشق عسل میخونما

عسل داره کم کم بزرگ میشه و جملات قصارش کمتر!

خودم دیگه دوشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 12:54 ق.ظ

به یک عدد نسیم: خدا دوستتون داشته :) یکی مثل حضرت یوسف، در براش باز میشه یک جا هم صلاح اینه که در بسته بشه

یا حضرت نسیم

زری یکشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 08:30 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

اول به منجوق جان، عزیزم پریود به روده ربط داره، قبل از پریود سیستم گوارش اینطوری میشه که روده ها سبک باشند و تخلیه ی خون راحتتر صورت بگیره این حالت تو زمان زایمان طبیعی هم پیش میآد. حالا شاید دلیلش چیز دیگه ای باشد اما من تجربتا اینطور برداشتم کرده بودم.
دکتر مگه برای هر شیفت چقدر بهتون میدهند که باهاش بشه خونه بسازی ؟
خخ به نسیم جون، عزیزم اون بد شانسی اورده در بسته بوده

نمیدونم والا من تا حالا پریود نشدم
حالا پول چهارتا آجر از توش درمیاد
والا

هوپ... یکشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 10:23 ق.ظ

اختیار دارین دکتر ربولی شکسته نفسی میکنین.
این سابقه زیاد شما رو نشون میده.
مرسی برای اینکه سرچ کردین

خواهش میکنم
اختیار دارین کاری نکردم

یه عدد نسیم یکشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 02:30 ق.ظ

خب من‌خودم افکار پلید داشتم
یک نفر رو خیلی دوست داشتم حتی قصد کردم برم‌داخل و به زور ببوسمش می دونستم‌هم اون دوستن نداره خب تجاوزه این دیگه
خلاصه مراقبت کنید ما خانومام می تونیم خطرناک باشیم این وقتام زورمون زیاد می شه. اوشون‌هم شانس آورد اون روز در اونجا بسته بود. رفتم درو وا کنم با تصمیم قطعی که دیدم بسته س...

با شناختی که ازت دارم میدونم که شوخی نمیکنی
نمیدونم اونجا که الان ساکنین اگه این کارو انجام بدین چی میشه!

Sweet یکشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 02:08 ق.ظ

تنها وبلاگری که مارو تنها نذاشته و کوچ نکرده به اینستاگرام و تلگرام شمایین از وقتی یه بچه مدرسه ای بودم دنبالتون میکردم تا الان که دیگه .... گاهیم کامنت میذاشتم واقعا ممنون ک اینجارو نگه داشتین واسه ما نوستالژی بشه البته اگر‌ اونجاهاهم برین ما میایم فقط باید بهمون خبر بدین مارو دور نندازین ما اونقدرام بدرد نخور نیستیم

اینستاگرام که کلا ندارم
تلگرام هم چشم
تا الان که دیگه ....؟

هوپ... یکشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 12:25 ق.ظ http://be-brave.blog.ir

٢- یاد ایام طرح افتادم. تا اونجایی که یادمه ٩٤ درصد رضایت داشتن ازم :-))
٧- دکتر مگه اونایی که خارج از کشور خوندن هم طرح دارن؟!

شماره پستتون ٢٠٠ بود. این مدل پست های من تازه رسیدن به ٢٧! :-))

پس شما از من بهتر بودید!
نمیدونم والا یکی از دوستان خارج از کشور تخصص گرفت وقتی برگشت ازش امتحان گرفتن و دو سال فرستادنش رزیدنتی! اما خدایی الان خودم هم به شک افتادم که اصلا خارج از کشور درس خونده بود یا نه؟
عوضش کیفیت پستهای شما بهتره!
بعدنوشت: الان رفتم قانونشو پیدا کردم ظاهرا بعضی شون طرح دارن! نوشته بود دانش آموختگانی که تحصیلات خود را در دانشگاه های خارج از کشور گذرانده و یا به موجب انتقالی در دانشگاه های داخل کشور تحصیل کرده اند و از مزایای ارز دولتی بهره مند نشده اند ، در صورتی که دوره تکمیلی را در داخل کشور گذارنده و شهریه مربوطه را پرداخت کرده باشند می توانند از طرح معافیت استفاده نمایند

شکوه شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 06:35 ب.ظ

سلام آقای دکتر خدا قوت با این شیفتهای زیاد. پولی هم که میگیرید انشاءالله پر خیر و برکت باشه گوارای وجود خودتان و خانواده ی عزیزتون

سلام
از لطف شما سپاسگزارم
من هم امیدوارم

شیرین شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 10:14 ق.ظ

سلام دکترجان
3 - داری کم کم خودتم خطرناک میشیا
6- شدی یوزارسیف درمانگاه تا زلیخاها بلایی سرت نیاوردن جونتوبردارفراررررکن
9 - نسل جدیددیگه شورشو دراوردن .یایدمادرباشی تابفهمی دختر 14 سالت بهت توهین کنه چه حالی میشی. صمیمیت منافاتی با مودب بودن نداره
11- من نفهمیدم نوارقلب چه ربطی به پاچه شلوارداره!!؟:
امیدوارم پسرگلتون هم دراینده رضایت موکلاش 92 درصدی باشه

دقت کردین چقد شیرین وبتون زیادشده!

سلام
ممنون از لطف شما
۶. خدایی با این قیافه داغون مایه تعجبه!
۱۱. به مچ دست و پا هم ژل میزنن و الکترود میچسبونن
ممنون
خب من از کجا بدونم چند نفرن؟!

x جمعه 24 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 09:17 ب.ظ http://Malakiti.blogfa.com

خدا قوت آقای دکتر
فقط ۹۵ درصد؟! من فکر می کردم ۲۰۰ درصدی باشه :))

سپاسگزارم
بعید نیست که تا چند وقت دیگه بگن شده ۲۰۰ درصد

عابر جمعه 24 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 05:25 ب.ظ

سلام پسرتون چه کار خوبی کرد امیدوارم موفق باشه راستش من تعجب میکنم از کسی که پدر و مادرش پزشک باشند بعد دوست داشته باشه پزشک بشه خیلی خیلی سخته و فضاش هم مفرح نیست، شان اجتماعیش عالیه ولی واقعا زندگی پرشک ها سخته.

سلام
توی این مملکت که هرکی پول داشته باشه شان اجتماعی هم داره!

عاطفه جمعه 24 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 04:42 ب.ظ

سلام
خدا قوت
شما از نظر ما ۱۰۰ درصدی
عالی
مرتب
منظم
ممنوووووون
خدا دلتون رو شاااد کنه.

سلام
از لطف شما ممنونم

طیبه جمعه 24 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 01:07 ب.ظ http://almasezendegi.mihanblog

سلام امیر
فعلا سردرد دارم
بازم میام کامنت میذارم.خیلی زیاد خندیدم امیر
امیرآقا، از همون اول می گفتی من امیرم که هی صدات نزنه مریم
والا

سلام
الان که بلاگ اسکای رو باز کردم رفتم توی یکی از وبلاگهایی که تازه آپ کرده بود و دیدم توی کامنتهاش کلی با یه نفر به اسم امیر دعوا کرده
بعد اومدم اینجا و دیدم شما هم نوشتین امیر!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد