جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۲۱)

سلام 

کم شدن تعداد موارد قابل نوشتن در این روزها باعث شد چند مورد که چندان هم خنده دار نبودند و از مدتها پیش توی ذهنم بود هم بنویسم. اگه خوشتون نیومد شرمنده.

۱. برای یه بچه سرماخورده نسخه مینوشتم که مادرش گفت: اون یکی بچه ام هم از امروز داره سرفه میکنه یعنی از این بچه ام واکسن شده روی اون؟ (ترجمه: واگیر)

۲. یه راننده توی شبکه بود که هروقت سوار ماشینش میشدم میگفت: .... تومن نداری بهم قرض بدی؟ می گفتم: نه بابا پولم کجا بود؟ میگفت: تو چطور به من اعتماد نداری؟ ما الان چند ساله که همکاریم، از آقای..... و ..... و ........ کلی قرض کردم، اونها به من اعتماد کردن اما شما نه!

چند هفته بعد بود که با یکی از کسانی که بهش پول قرض داده بودند صحبت میکردم. گفت: از .... خبر نداری؟ کلی پول ازم قرض کرد، بعد هم استعفا داده و شماره شو هم عوض کرده و رفته! (یکی دو سال بعد تصادفا دیدمش، دیگه یه بچه پنج ساله هم میتونست علائم اعتیادو توش تشخیص بده)

۳. خانمه گفت: دفترچه بیمه مو مهر کن میخوام برم پیش دکتر زنان. اما ننویس دکتر زنان آخه اگه خواستم برم پیش دکتر داخلی قبول نمی کنه!

۴. دفترچه بیمه پیرزنه را مهر کردم تا بره پیش متخصص. بعد گفت: ببین پذیرش هم مهرش کرده؟ گفتم: بله. رفت بیرون و بعد صداش از جلو پذیرش اومد که میگفت: ببین دکتر مهرش کرده؟!

۵. راننده آمبولانس یه جعبه شیرینی آورد و گفت: اینو به مناسبت روز پزشک براتون خریدم. تشکر کردم و با بقیه همکارها شیرینی ها را خوردیم. بعد که تموم شدن گفت: الکی گفتم اینو برای تولد بچه ام خریده بودم!

۶. (۲۱+) پسره نصف شب با چندتا همراه اومد و با کلی خجالت گفت: امشب عروسیم بود اما نتونستم .....! باهاش صحبت کردم و یه مقدار داروی ضد اضطراب و تقویتی براش نوشتم و رفتند. چند روز بعد راننده آمبولانس اون شبو دیدم و بهم گفت: اون پسره بود، من شب بعدش هم شیفت بودم، عروس خانومو به خاطر شدت خون ریزی بردم بیمارستان!

 ۷. یکی از اقوام زنگ زد و گفت: دخترم دیشب ساعت دو یکدفعه جیغ زد و گفت: فلج شدم. رفتیم و دیدیم نمیتونه تکون بخوره، یک ساعت ماساژش دادیم تا خوب شد. به نظر شما مال چیه؟ گفتم: اضطراب نداشته؟ گفت: نه توی اتاقش خواب بوده. گفتم: گاهی از افت کلسیم هم میشه. گفت: آرهههه، اتفاقا حیوونهام هم وقتی کلسیمشون میفته فلج میشن! (حیوون دارن اما شغلشونو نمیگم تا شناخته نشن) البته من از اون یکی فامیل پزشکمون که پرسیدم این دو موردو گفت و گفت گاهی هم از کمبود منیزیم میشه. گفتم: بله اون هم هست. گفت: قرص منیزیم توی بازار هست؟ گفتم: به نظر من اول یه آزمایش ازش بگیرین ببینین اصلا کمبود داره یا نه؟ گفت: اصلا میبرمش پیش متخصص(دختره بعدا پیش متخصص اعتراف میکنه که با تبلتش فیلم ترسناک میدیده!)

۸. توی یه درمونگاه روستائی بودم که مستخدمشون برام چای و کلوچه آورد. گفتم: ولخرج شدین! کلوچه از کجا اومده؟ گفت: بهداشت محیطمون رفته بازدید از یکی از مغازه ها چند کارتون کلوچه پیدا کرده که تاریخ تولیدش مال یک ماه بعد بوده! صاحب مغازه هم یه کارتون کلوچه بهش داده تا صداشو درنیاره! چند روزه داریم می خوریم!

۹. الان توی این روزهای بی خاطره یاد دو برگ سرنسخه پر از خاطرات افتادم که چند سال پیش توی یکی از درمونگاه های روستایی جا موند و مستخدمشون اونها رو انداخته بود! خودشون هفت هشت پست کامل میشدن!

۱۰. پزشک یکی از درمونگاه های روستایی رفت و من به طور موقت رفتم اونجا و اون درمونگاهو به طور موقت توی سامانه سیب (سامانه سراسری ثبت بیماران و اقداماتی که انجام میدیم) برام تعریف کردن. یکی از پرسنل بهداشتی شون اومد و گفت: من یوزر و پسورد آقای دکتر توی سامانه را داشتم و هروقت آمار بهداشتی و ... را میخواستم از اونجا برمیداشتم، حالا شما یوزر و پسوردتونو میدین؟ گفتم: میخوام مریضهایی که میبینم وارد سامانه کنم. گفت: من کلا چهل ثانیه کار دارم. گفتم: باشه. نشون به اون نشون که تمام اون چند روزی که اونجا بودم میخواستم یه چیزی وارد سامانه کنم که می دیدم ازش خارج شدم و می فهمیدم که ایشون با یوزر و پسورد من وارد شدن و من هم نامردی نمی کردم و دوباره یوزر و پسورد میزدم و وارد میشدم (و طبیعتا ایشون خارج میشدن) روز آخری که اونجا بودم اومد و گفت: آخرش نشد آمارو درست بردارم شما خودتون هم با سامانه کار میکردین! (معنی چهل ثانیه را هم فهمیدیم!)

۱۱. نسخه پیرمرده را که نوشتم گفت: میشه فشارمو هم بگیری؟ گرفتم و گفتم: الان فشارتون سیزدهه، خوبه. گفت: خودم میدونستم خوبه، من هروقت فشارم بالا بره خودم میفهمم!

۱۲. نسخه پیرمرده  را که نوشتم گفت: چندتا قرص معده هم برام مینویسی؟ گفتم: از کدومشون میخورین؟ گفت: از همونها که معده را زخم میکنند!

پ.ن۱: اولین قسط از وام جدیدی که گرفته بودیم پرداخت شد. به این ترتیب حداقل تا آبان ماه که یکی دیگه از وامهامون تموم میشه روزهای سختی خواهیم داشت! تصمیم گرفتیم یه مقدار از کارهای داخل خونه را به تعویق بندازیم اما گه گاه ناچاریم برای هزینه های مشترک هم پول بدیم. امیدوارم ناچار نشیم ولی احتمالا باز هم مجبور میشیم بریم سراغ آخرین تیر ترکش(طلاهای آنی!)

پ.ن۲: پسر یکی از اقوام که از مدتها پیش به دنبال یه دختر مناسب می گشت یکدفعه با دختری نامزد کرد که هیچکدوم از معیارهایی که بارها برامون تعریف کرده بود نداره! اما ظاهرا دختر خوبیه. مراسم نامزدی با حداقل تعداد مهمانان ممکن برگزار شد اما باز هم توش شرکت نکردم اول برای سلامت خودم و بعد برای سلامت دیگران (گفتم شاید بعضی از دوستان نگران شده باشند که من جایی نرفته باشم)

پ.ن۳: عسل دندونشو که تازه کنده شده میگذاره زیر بالشش و صبح روز بعد هدیه فرشته دندونو (!) از زیر بالش برمیداره. بعد میگه: چطور اینو گذاشتین زیر بالش که من بیدار نشدم؟ میگم: مگه ما گذاشتیم؟ فرشته دندون گذاشته. میگه: خب من که میدونم فرشته دندون وجود نداره، مامان و باباها این کادوهارو میخرن!

نظرات 46 + ارسال نظر
عاطفه سه‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 03:02 ق.ظ

سلام آقای دکتر.بسیار بیانتون گیرا وجذابه.از زحمات شما خیلی ممنونم.

سلام
خوش اومدین
از لطف شما سپاسگزارم

ممول دوشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 12:27 ق.ظ

واقعا دست نوشته هاتون خیلی جذابن خیلی خوب مینویسین ...نمیتونم بگم کدرم بهتره همشون خوبن :)))))

شما لطف دارید

نغمه باران یکشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 02:58 ب.ظ http://dream-of-the-moon.blogfa.com/

مورد هفت رو خوندم و دیگه ادامه ندادم
دختر خاله من هم یکهو فلج شد و همچنان هم روی تخت مثل یک تکه گوشت کم جون افتاده.
امیدوارم گذر هیچ ادمی به بیمارستان نیفته و همه بتونن در سلامتی کامل زندگی کنن

واقعا متاسفم
خوشبختانه دختر فامیل ما کارش به اینجا نکشید

امیلی یکشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 09:34 ق.ظ https://shahrghese.blogsky.com

سلام دکتر عزیز طلای آنیی خانم هم یادم افتاد به اون سالی که برای ارتودنسی دندانم که باعث شده بود نتونم حرف بزنم و پدرم روحشون شادیه گردن بند زیبایی از مادر خدا بیامرزم فروخت که مادرم یادشان نرفته بود خدا رحمتشون کنه مادران عزیزمان را
ممنونم

سلام
ممنون از لطف شما
خدا مادر شما را هم رحمت کنه انشاالله

نون سین پنج‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 03:42 ب.ظ http://free-like-a-bird.blogsky.com

امان از خرج های پیش بینی نشده... کمر ادم به ناگاه خم میشه...
یه چیزی در مورد کنترل اقتصادی شنیدم همین چند روز پیش جالب بود. راجع به همین حرف میزد که هیچ وقت نباید لب به لب وام گرفت و باید تا پنج تا ده درصد از اون وام رو جا داشت که آدم بتونه از پس کنترل بر بیاد.
خیلیم خوب توضیح میداد. که کنترل موثر با کنترل خالی فرق داره. کنترل خالی لب به لب رد کردنه ولی کنترل موثر با امنیت رد کردنه:)
خلاصه که امیدوارم درامدتون جوری باشه که کنترل موثر داشته باشید:)
این ملت هم خیلی باحالن ها:دی
خوش باشید:) از تابستون لذت ببرید!

واقعا
کاملا درست میگین اما وقتی یکدفعه میگن نمیدونم چند میلیون بریزین به حساب چاره دیگه ای نیست
ممنون شما هم همین طور

فرزانه سه‌شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 04:05 ب.ظ

سلام
چرا زمان ما توث فری نبود؟؟؟

سلام
اون موقع که هیچی نبود!

مرضیه دوشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 08:26 ب.ظ http://because-ramshm.blogfa.com/

اقای دکتر این دفترچه مهر کردن پزشک خانواده به نظر من توو ایران اصلا کاربرد نداره!
و عسل:) کلاس سوم بودم جایزه گرفتم قبلش هم میدیدم همه بچه ها جایزه های مشابه میگیرن... بعد که خونه اومدم به مامانم گفتم: خودنویس ها رو خود مامان ها میگیرن مگه نه؟
مامانمم راحت گفت: آره دیگه:|

دقیقا
فقط تبدیل شدیم به ماشین مهرزنی
پس شما هم خیلی باهوش بودینا

M.f دوشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 04:26 ب.ظ

الان وبلاگ بزنم افسردتون میکنم یکم بگذره چشم

امیدوارم حدسم درست نباشه
پس منتظرم

سجاد دوشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 12:51 ق.ظ

سلام
وقتتون بخیر
من فک کنم حدود یکسالی میشه که وبلاگ شما رو میخونم
خاطراتتون خیلی باحالن
الان که به قول خودتون موارد برای نوشتن کم شده رفتم سراغ آرشیو و از سال ۸۹ شروع کردم به خوندن تا شاید پست های جدید برسن
دکتر یه خورده بجنب سال ۹۱ رو هم تموم کردم
راستی به این فکر کردید که خاطراتتون رو جای دیگه ای که الان بیشتر بازدید داره بنویسید ؟
مثلا توی اینستا
یا کانال تلگرام
یا ...
برای خودتون و خانوادتون آرزوی سلامتی و شادی و موفقیت دارم .

سلام
از لطف شما ممنونم
همین الان به اندازه کافی و حتی بیشتر از کافی وقت صرف فضای مجازی میکنم دیگه نمیخوام بیشترش کنم

ممول دوشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 12:24 ق.ظ http://Memool.blogfa.com

خیلی خوب بود

ممنون

M.f یکشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 12:38 ق.ظ

سلام دکتر
۷.چجوری جرات کرده تنهایی فیلم ترسناک ببینه من با صد نفرم ببینم دیگه شبا خوابم نمیبره :/
۸.الان سالمن؟خودتون سالمید...

سلام
چه عرض کنم؟
آره به هر حال کمتر از یک ماه از تولیدشون گذشته بود
منتظر آدرس وبلاگ جدیدتون هستم

سودا یکشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 12:18 ق.ظ

سلام
به جواب های عسل جون که فکر می کنم، از سادگی های خودم خنده ام می گیره.
ماشاالله!
امیدوارم از جایی که فکرشو نمی کنید خدا برکتی برسونه که مجبور نشید برید سراغ طلاهای آنی!

سلام
ممنون
امیدوارم اما بهشون شبیخون زدیم دیگه

Zari جمعه 14 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 11:45 ب.ظ http://maneveshteh.Blog.ir

من دلم پیش اون دو برگه سرنسخه ای هست که نظافتچی انداخت دور، حیف:(
واقعا دختر فامیلتون چی میدیده که از شدت ترسناکی باعث فلج شدنش شده؟!
برای من الان تو این زمانه اینکه بگیم آموزش لازم را ندیده اند اصلا قابل قبول نیست، بنظرم این داماد آموزش اشتباهی دیده است:( شاید یه کم استرس میداشت عقلش را بکار میانداخت و شک میکرد به کارش والله

Me too
چه عرض کنم
البته فرهنگ همه جا مثل هم نیست

سارا پنج‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 12:57 ق.ظ http://15azar59.blogsky.com

عسل خانم شما واقعا عسل هستا

ممنون
خواهرزاده های شما هم همین طور

ویرا بانو چهارشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 10:25 ق.ظ http://bano-vira.blog.ir/

آها اونو دیده بودم
جوابم دادم شاید واسه شما نیومده
ولی بازم بعید میدونم کسی تشخیص بده

بله همون
نه جوابی ندیدم
عجب

ویرا بانو سه‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 06:46 ب.ظ http://bano-vira.blog.ir/

چیزی ندیدم

عجب

زن سه‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 05:10 ب.ظ http://memorieslife.blogfa.com

سلام دکتر همیشه بنویسید به این نوشتن ها عادت کردیم
و خیلیاش همیشه لبخند رو لبمون میاره
اونقدر جدیدا بچه ها باهوش شدن و من واقعا میترسم بچه دار بشم نمیدونم چطور باید تربیتش کرد
این رسم و رسومات مسخره مردم مارو به فنا داد
چقدر پسره بنده خدا خجالت کشیده که نتونسته کاری بکنه جلو اون همه ادم تحقیر شده و روز بعدش برای جبران روح تحقیر شده اس که ثابت کنه مرد هست زن بیچاره رو بیچاره تر کرده
کلا اینجا هر دو قربانین، قربانی رسم و رسومات ابلهانه اطرافیان
طلا فروختن تیر اخر همه خونه هاست ولی من به شخصه میگم ادم بفروشه برای چیزی که به جاش هست ارزش داره الهی برای مریضی و مشکلات بد فروخته نشه

سلام
چشم
ممنون از زحمتی که کشیدید

مهربانو سه‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 11:21 ق.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

سلام آقای دکتر
4-طفلک وسواس فکری داشته و چقدر نسبت به درمان این مشکلات بی تفاوتن
6- فقر فرهنگی، عدم آموزش و رابطه ای که میتونست عمری زیبا و جلای روح باشه و همون اول کار تبدیل به مصیبت شد ... امان از نادانی و تکرار اون تو نسل های آینده(همه شون مقصرن .. هم اون هیات همراه و هم خود پسرک نادان .. به احتمال زیاد عروس هم هیچی نمیدونسته و با قصه هایی که شنیده بوده ترسیده و همکاری نداشته) کمدی سیاه بود این قسمت

7-این مورد دقیقا درمورد دارسی اتفاق افتاد ماجراش رو بصورت پست دراینده مینویسم
8-نمیدونم واقعا چی بگم .. اون دکتری که رشوه گرفته تا صداش دربیا .. اون مغازه داری که رشوه از همون جنس خراب داده ... اون حماقت بعدی که اورده تو درمانگاه داده به آبدارچی و اون حماقت آبدارچی از پخش کلوچه با اون شرایط!!!! خانه از پایبست ویران است

-امیدوارم اقساط بی دردسر و راحت تر از اونی که فکر میکردید پرداخت شه هرچند که شرایط همه جوره سخت تر شده
-جااانم به این عسل خانوم نازنین و باهوشامیدوارم عاقبت بخیر باشن همه. نسل جدید بطرز شگفت انگیزی باهوشن و همه ی تلاش من اینه که از مهردخت تو درک تکنولوژی و استفاده ش عقب نمونم ولی زهی خیال باطل .. خیلی سرعت یادگیری و انتقالم کند شده

در امان و پناه باشید .

سلام
ممنون از نظر طولانی شما چقدر زحمت کشیدین
ممنون

ویرا بانو سه‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 10:18 ق.ظ http://bano-vira.blog.ir/

سلام
این رنج بندی مثبت نوشتن هاتون خیلی تخصصی و حرفه ای هستش
و مکالمه ما با دکتر مهربان:|

سلام
آخه یه کم از مثبت ۱۸ هم بالاتر بود
راستی کامنت خصوصی رویت شد؟

هوپ... سه‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 10:01 ق.ظ http://Be-brave.blog.ir

سلام دکتر
یاد اون وقتی افتادم که طرحی بودم و مرد جوون خوش بر و رو و معتادی، دو بار از من و بعدها از دوستام پول گرفته بود به بهونه تموم شدن بنزین و بالاخره وقتی پیش پزشک رئیس مرکز رفته بود، ترسونده بودش و دیگه پیداش نشد.

حالا بگذریم از اون تازه دوماد که از استرس اینکه انگ نامردی بهش بزنن عروس رو ترکونده! ولی چرا +٢١؟ +٢٥ یا ١٨ نه؟

من هم منتظرم قسطم تا آبان تموم بشه و دوباره برم برای خرید یه تیکه جنس دیگه...

الهی عسلک رو! ازون بچه هاییه که دوست دارم براشون کار کنم :-)))

سلام
ممنون از لطف شما
با این وضعیت اقتصادی تعدادشون بیشتر هم میشه
آخه یه کم از مثبت ۱۸ هم بالاتر بود
پس همدردیم
ممنون اتفاقا همین چند روز پیش دوتا از دندانهای شیریشو کشیدیم چون خیال افتادن نداشتن
خانم دکتر هم طبق قولی که به عسل داد آمپول نزد فقط اسپری بی حسی استفاده کرد

ندا دوشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 06:23 ب.ظ http://diyazpame10.blogfa.com

عزیزمممممممم این دفعه عاشق اون بچه شدم که با تبلت فیل ترسناک میدیده

ممنون
اما همچین بچه هم نیست

مهربان یکشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 03:07 ب.ظ http://daneshjoyepezeshki.mihanblog.com/

من اولشم مهربان نبودم
به خودم تلقین میکنم بلکه از دریچه ی این نام ، مهربان باشم
خلاصه که دکتر این مردم همینجوری تقویت شده هستن مخصوصا تو سنین پایین
تقویتی ها رو جاساز کن بعدا خودمون لازممون میشه.پیر شدیم

عجب

تا اون موقع مطمئنا چیزهای بهتری به بازار میاد

رافائل یکشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 01:36 ب.ظ http://raphaeletanha.blogsky.com

سلام.
پ.ن.۲: به دنبال یه دختر مناسب میگذشت؟؟؟؟؟ میبینم که شما هم بله
بچه های این دوره و زمونه این چیزها رو خوب میدونند فقط نمیدونم چرا چیزهایی رو که باید بدونند، نمیدونند.
امیدوارم پول جور بشه و مجبور نشید برید سراغ طلاهای همسر.

سلام
غلط نوشتم؟
خاک عالم
ممنون که گفتین
واقعا
من هم امیدوارم گرچه اولین قطعه فروخته شد

نسرین* یکشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 06:56 ق.ظ

سلام دکتر
وام و اینا داستانیه ، توکل به خدا، ان شاءالله که درست بشه
یادمه بچه که بودم چندجا باید قسط می دادیم، مامان بابام هر بار کلی اضطراب داشتند، پولش که جور می شد، قشنگ یه نفس راحت می کشیدند تا سری بعدی. ولی الان که وضعیت اقتصادی مملکت افتضاح ترم شده دیگه بدتره

من هم به یه مشکل زنان خوردم، هم از متخصص های زنان خوشم نمیاد، هم روم نمی شه، می خوام برم دکتر داخلی

سلام
واقعا همینطوره
عجب

طیبه شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 11:37 ب.ظ http://almasezendegi.mihanblog

سلام مجدد.پستتون رو می تونم کامل بخونم ولی نظرات نصفه میاد.مثلا الان نمی دونم اینی که تایپ می کنم چند تا غلط املایی داره چون همینجوری تایپ می کنم ولی نمی بینم

سلام مجدد
شما و غلط املایی؟
استغفرالله

ی شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 07:21 ب.ظ

البته شوخی بود دکتر جان. منظورم این بود ظاهرا طرف از نظر فیزیکی غیر نرمال بوده و شاید دلیل اون اتفاق هم همین بوده که نداشتن آموزش و روابط قبل از ازدواج و فقر فرهنگی هم مشکل را حاد تر میکنه

متوجه شدم
به هر حال این چیزها قابل توجیه نیست

طیبه شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 04:41 ب.ظ http://almasezendegi.mihanblog

سلام متاسفانه صفحه برای من نصفه اومده درست و کامل نمی تونم بخونم ولی همون مقداری که خوندم هم جالب بود هم خندیدم هم دلم سوخت و دوتا نوشته درباره پیرمرده اخرش چه ساده دل بودند. منم یه زمانی فشارم بالا می رفت که بعدا خوب شدم و البته دیگه براثر تجربه خودم می فهمیدم فشارم بالاست اما مثل این پیرمرده پیش دکتر می گفتم فشارم رو بگیره ( می خواستم مطمئن بشم درست حدس زدم فشارم رو یا نه، پس اون پیرمرد رو درک می کنم ، تازه من اون اونوقت ها سی و سه جارساله بودم)

سلام
تا آخرشو خوندین که
کدوم نصفه دیگه؟!

ی شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 01:17 ب.ظ

سلام دکتر

ایندفعه قبل از تقویت معاینه فیزیکی هم بکنید شاید بهتر باشه حداقل شب اول استرس داشته باشه تقویت پیشکش

کلوچه مفتی میخوام
با شیرینی کلکی
با پول قرضی
این پستتون واکسن داشت انگار

سلام
حالا اون شب استرس داشت شبهای بعدش چی؟
مخ باید کار کنه

ترانه ی باران شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 11:45 ق.ظ http://razautumngirl8.blogfa.com

فقط مورد 6و 8
نگاه

ممنون

مهربان جمعه 7 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 10:17 ب.ظ

سلام
به اون تازه داماد میگفتی یواش تر حیوان چه مرگته ؟
با فیل و کرگدن که طرف نیستی
این دفعه اون طرفا پیداش شد بهش دوتا آمپول استرادیول بزن که تا شیش ماه همه رو به چشم خواهری ببینه
معلوم الحال هم بفرست بیاد اینور بازار ، چشمم روشن چه غلطا . این معلوم الحال هنوز جوجه رنگیه

سلام
امروز مهربان نیستین
چی شده؟

شیرین جمعه 7 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 04:59 ب.ظ http://khateraha95.blogfa.com

دارم پستهاتونو مورد به مورد میخونم میخندم و اقای پدر گاهی سرشو میاره بالا نگاهم میکنه . فکر کنم داره بحال خودش تاسف میخوره با این انتخابش :

خب بهشون بگین چرا میخندین
اون وقت هردوتون با هم میخندین

بهار جمعه 7 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 04:52 ب.ظ http://Searchofsmile.blog.ir

منظور من هم روانی بود .بعد میگن همسرمون سردمزاجه...
این بلایی که سرش اومده آدم سر دشمنشم نمیاره چه برسه زنش

واقعا
البته فراموش نکنین که اینجا هیچ کس در این موارد آموزشی نمیبینه و کل آموزش منحصر شده به دو دقیقه حرفی که معمولا پیش از زفاف به عروس و داماد گفته میشه

ابانا جمعه 7 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 03:40 ب.ظ http://Med84.blogfa.com

سلام.
۳( هرکی خاس بره دکتر زنان، براش مهر کنین!!!

سلام
چشم
یه کامنت خصوصی هم دارین

بهار جمعه 7 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 02:42 ب.ظ http://Searchofsmile.blog.ir

واااای مورد شماره شش ... آخه این رسم و رسومات مسخره چیه؟
بیچاره دختره تا آخر عمرش دیگه درست نمیشه

واقعا
از نظر جسمی هم درست بشه از نظر روانی نمیشه

من جمعه 7 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 12:28 ب.ظ

بیچاره تازه زن و شوهر شماره6 تحت چه فشار و اضطراب و ذره بینی بودند. تا آنها را به کشتن ندادند دست از سرشون برنداشتند.

به کشتن که ندادن اما در کل رسم عجیبیه

افق بهبود پنج‌شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 08:52 ب.ظ http://ofogh1395.blogsky.com

والا من اصلا اسم باباشو نیاوردم فقط گفتم جک با مامانش زندگی میکرد
دیگه ایشون که زنگ زد از مامان جک پرس و جو کنه احوال بابای جک رو هم پرسید گفت گوشی رو بهش بده
مامان جک هم ظاهرا با دنیای باقی ارتباط برقرار کرده بود
نشون به او نشون که با این قصه هم خوابش نبرد و مامان جونش به شیوه های سنتی خوابش کرد

جالب بوده

الی پنج‌شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 06:46 ب.ظ http://mamanemicrooei.blogfa.com

ای وای من مگه چه دارویی برای مورد ۶ تجویز کردین؟؟؟؟؟؟

هیچی به خدا
فقط یه مقدار آرام بخش برای کم شدن اضطرابش و یه مقدار تقویتی برای خالی نبودن عریضه!

افق بهبود پنج‌شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 11:54 ق.ظ http://ofogh1395.blogsky.com

ای بابا دیگه برای بجه های این دوره نمیشه افسانه گفت.
داشتم برای یکی از رچه هد قصه ی جک و لوبیای سحرامیزو میگفتم
همون اول کار اینقدر وارد فاز پرس و جو تحقیقات و منطق شد که تو همون مراحل اولیه اسم جک و مامانش و گاوشون موندیم دیگه گوشی رو برداشت از بابای ج‌ک! احوال پرسی کنه بفهمه چرا گاو لاغر شده

واقعا
بابای جک مگه به اون دنیا هایجک نشده بود؟!

دخترمعمولی پنج‌شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 10:50 ق.ظ http://mamoolii.blogsky.com

5- نفهمیدم طرف چرا این کارو کرده. یعنی فکر می کرد اگه می گفت مال تولد بچه شه، دیگه نمی خوردین؟
6- حالا چرا با چند تا همراه؟!! یعنی همه در جریان بودن؟
8- :))))
پ. ن. 1- یادم انداخت که یه چیزی رو توی پست بعدیم بنویسم، مرسی :). ان شاءالله که لازمتون نمیشه طلاها و براتون می مونه همچنان :).

چه عرض کنم
اختیار دارین اونها منتظر اون تکه پارچه معروف بودن

پس منتظریم

دانشجو پنج‌شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 01:56 ق.ظ http://mywords97.blogfa.com

ایشالله بدون نیاز به فروش طلا پول قسط ها جفت و جور میشه. برکت پول دست ما نیست.... ما یه مستخدم توی اداره مون اومده بود حدود یک ماه بود و بعد نیومد. توی این یه ماه از همه پول قرض گرفته بود! البته بنده خدا خانوم خوبی بود، دیده بود من خودم خیلی اوضاع مالیم خوب نیست از من طلب پول نکرده بود!! اگه میخواست داده بودم .... آخی عسل خانوم! دختر من هم همینطوریه. سفارش هم میده. میگه توث بری(فرشته دندون) (اسمش رو از فیلم های یوتیوب یاد گرفته) برام ماشین کنترلی بیاره!! میگم فرشته دندون مگه شکلات نمیاره؟ میگه چرا، اما ممکنه این چیزها رو هم بیاره!! فکر خوبیه. من دندونم که لق میشد عزا می گرفتم. اینها به خاطر یه هدیه هی باهاش بازی می کنن که زودتر بیافته!!... راستی این ربولی حسن کور!!! یعنی چی؟ اصلا تلفظش چطوریه؟

انشاءالله
گرچه اولین قطعه اش دیروز فروخته شد
عجب
امان از بچه های امروز
معنی اسممو قبلا گوشه وبلاگ نوشته بودم که بعد از تغییرات بلاگ اسکای حذف شد اما به طور خلاصه باید بگم rabooli hasan koor تا چند دهه پیش از طرف پیرمردهای ولایت برای نام بردن از یه فرد مجهول الهویه به کار برده میشد. یه چیزی در حد جان دو!
گرچهدیگه این روزها عملا فراموش شده

معلوم الحال پنج‌شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 01:44 ق.ظ http://daneshjoyezaban.mihanblog.com/

۶. آقای دکتر تو رو خدااااااا

مامان فرشته ها چهارشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 11:49 ب.ظ

عجب خاطرات باحالی دارید دکتر و احساس میکنم از اون پزشکای محجوب و متعهد هستید من ۲۰ساله دارم کار میکنم در سیستم بهداشت و درمان نسل قبلتر پزشکا با جدیدا که میان خیلی فرق دارند قدیما خیلی خاکی تر و خودمونی تر بودند البته بیشتر توی خانمها از دماغ فیل افتاده داریم و البته افراد فروتن و مودب و اصیل هم زیاد داریم

ممنون
شما لطف دارین
در همه قشری همه جور آدمی داریم همون طور که خودتون هم فرمودین

عابر چهارشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 11:04 ب.ظ

عسل خیلی خوب بود. من میخواستم پسرم توی اتاق خودش بخوابه ۳ ساله بود رفتم یه باکس ماشین رنگی خریدم هر شب یکیش رو گذاشتم زیر بالشش گفتم فرشته خواب آورده بعد چند شب دید مدل ها تکراری شد گفت اگر نیاره هم اشکالی نداره دوباره اومد اتاقِ ما.

ممنون
اگه نیاره هم اشکالی نداره

مریم چهارشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 10:38 ب.ظ

دکتر از خاطرات قبلی و خاطره شماره هشت برای من که اصفهانیم استانتون لو رفته ها
شوهر خواهرم زمین شناسه سمت شما که برای گمانه زنی میان محلی ها میریزن دورشون که اقا مهندس ما گنج زیاد داریم و کلا گمانه زنی و اینها براشون کشکه

یعنی این قدر تابلو بود؟
عجب!

معلوم الحال چهارشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 09:56 ب.ظ http://daneshjoyezaban.mihanblog.com/

6. آقای دکتر میشه منم بیام دفترچمو مهر کنید؟ مشاوره نیاز دارم
8. اینم وضع بهداشتمون! یک ماه آخه؟ من چیزایی خوردم که یک هفته بعد قرار بوده تولید بشه، اما جنس یک ماه پیش از خلقت نخوردم.
10. چرا پرسنل باید وارد سامانه پزشک بشن؟ بنظرتون کارشون فضولی نیست؟
پ. ن.3: این بچه ها این همه چیز از کجا یاد میگیرن؟ با همین فرمون پیش بریم چند سال دیگه به جایی اینکه ما سرشون گول بمالیم اونا گولمون میزنن و به ریشمون میخندن.

6. فعلا دهنت بوی شیر میده
پ.ن3. دقیقا

مریم چهارشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 04:46 ب.ظ http://mabod.blogsky.com

سلام آقای دکتر
من بچه بودم مثل عسل باهوش نبودم ، تا مدت ها فکر می کردم تمام عروسکهام و شکلات ها رو بابا نوئل میزاره زیر بالشم تا اینکه یک شب تا صبح بیدار موندم و دیدم خبری از بابا نوئل نشد ، اینگونه شد که به این راز که مامان اینها رو زیر بالش قرار میده پی بردم

سلام
این روزها دیگه با فضای مجازی بچه ها خیلی از اون زمان ما باهوش ترن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد