جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

چو عضوی به درد آورد روزگار (۲)

سلام

اولا ممنون از لطف و همدردی شما 

ببخشید که کامنتها رو بدون پاسخ تایید کردم.

همین چند هفته پیش بود که برای یکی از دوستان کامنت گذاشتم و نوشتم وقتی وبلاگ میخونیم دوست نداریم فقط غم و غصه بخونیم اما الان خودم دارم همین کارو میکنم ببخشید.

بگذریم، روز بعد صبح رفتم سر کار و بعدازظهر رفتم سراغ دوست دوران دانشکده توی CCU (علت بستریش بروز مشکل قلبی بعد از شنیدن خبر تصادف بود نه اون طور که یه نفر از خوانندگان محترم وبلاگ حدس زده بودند به علت کرونا). رفتم دم CCU و به پرستار اونجا گفتم اومدم آقای دکتر...... را ببینم سرشو آورد جلو و آروم گفت: هنوز نمیدونه ها. گفتم: حواسم هست. رفتم جلو و دیدم بیچاره خوابه. چند دقیقه ای همون جا ایستادم و به مانیتور ضربان قلب نگاه کردم و تقریبا مطمئن شدم که خطر رفع شده. بعد یکدفعه از خواب پرید و منو دید. سلام و علیک که کردیم فهمیدم حال و حوصله صحبتو نداره پس یکی دو دقیقه موندم و بعد هم زدم بیرون و گفتم: انشاالله بعدا که مرخص شدی میام میبینمت.

یکی دو ساعت بعد بود که همون خانم دکتری که اولین بار خبرو بهم داد گفت: خانم دکتر..... (مادر متوفی) را بعد از تماس بستگانش با نیروی انتظامی توی پلیس راه طبس متوقف کردن و الان یکی دوتا از بستگانش رفتن بیارنش و قرار شده توی راه کم کم خبر مرگ دخترشو بهش بدن. بعد هم گفت: خودم هم توی راهم و دارم میام ولایت که پیشش باشم. ازش تشکر کردم. اواخر شب بود که یکی دیگه از دوستان توی تلگرام تسلیت گفت و فهمیدم که پدر و مادرش متوجه شدن. پس من هم تسلیت گفتم و پشت سر من یکی یکی کامنتهای تسلیت توی گروه گذاشته شد و بعد هم تصویر اعلامیه برای روز چهارشنبه.

مرگ پدر و مادر سخته ولی دیروز فهمیدم قابل مقایسه با داغ مرگ فرزند نیست. وقتی دوستمو دیدم که به زور خودشو از CCU مرخص کرده بود و درحالی که دو نفر زیر بغلهاشو گرفته بودن سر نماز میت دخترش ایستاده بود، و وقتی صدای ضجه های همسرشو می شنیدم و گه گاه جملاتی که به وضوح شوکه شدنشو نشون میداد از خدا خواستم هیچ وقت چنین حسی را تجربه نکنم. جرات نکردم جلو برم و تسلیت بگم و فقط خودمو قاطی موج جمعیتی کردم که اونجا حاضر شده بودن.

از مراسم توی خونه خبری نبود و فقط توی یکی از سالن ها ناهار میدادن که ترجیح دادم به جای رفتن به سالن برگردم خونه.

با آنی هم قرار گذاشتیم چند روز دیگه که دور و برشون خلوت تر شد و کمی آروم تر شدن یه سر بریم خونه شون.

پی نوشت: شرمنده 

چند روز بهم فرصت بدین این وبلاگ برمیگرده به وضعیت معمول خودش.

نظرات 35 + ارسال نظر
فرهاد یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 10:38 ب.ظ http://hamidfarhad.blogfa.com

یعنی واقعا خانم دکتر برا شفا میره اونجا؟؟
فکرنمیکنه فقط علم وتکنولوژی نجات میده

عربها یه ضرب المثل معروف دارن که میگه غریق به هر خس و خاشاکی هم چنگ میزنه
ضمنا ایشون از اول به شدت مذهبی بودند

مریم چهارشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 02:32 ب.ظ http://mhgh650222.blogfa.com/

بچه که بودم به مادرم گفتم دلم میخواد قبل شما (مامان و بابام) بمیرم که غصه نخورم. مادرم بهم گفت هر وقت خواستی ما رو نفرین کنی همچین دعایی بکن!

الان که بچه دارم درکشون میکنم

هنرمند دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 05:33 ب.ظ http://www.honar5556.blogfa.com

دریا شود آن رود که پیوسته روان است
سلام و درود فراوان

وگرنه من همان خاکم که هستم

نسرین شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 05:22 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

حق با شماست، اصلا قابل مقایسه نیستند.
مادرم را دیده ام که چطور کمرش در برابر مرگ برادرم در اثر تصادف خم شد و دوام نیاورد. رفت پیشش که تنها نمونه...

واقعا همینطوره
متاسفم

سودا پنج‌شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 10:34 ق.ظ

سلام آقای دکتر
واقعا خیلی سخته، خدا صبر بده به خونوادشون و کمک کنه تا بتونن بپذیرن!

سلام
واقعا همین طوره
ممنون

مریم سه‌شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 08:42 ق.ظ

خیلی ناراحت شدم
ولی همیشه میگن خدا قبل از مصیبت اول صبرش را میدهد

ان شااله که خدا صبر و آرامش بهشون بده

ممنون
امیدوارم

مرضیه دوشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 11:02 ب.ظ http://because-ramshm.blogfa.com

سلام
آخر این نوشته فقط آه از نهادم بلند شد...
تسلیت عظیم به خانوادش.

سلام
حق دارین
ممنون

سارا دوشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 10:03 ب.ظ Http://15azar59.blogsky.com

سلام
مساله مالی که داشتم و دارم ولی خب با توجه به مشکلاتی (جسمی روحی و حتی مالی)که توی زندگی بقیه ادم ها میبینم به خودم اجازه نمیدم اسم این مساله رو مشکل بزارم ...
از این جهت گفتم که نمیدونم اصلا بگم مشکل یا نه!!
یه جورایی خجالت کشیدم در برابر مشکلات خیلی بزرگ دیگران به این گرفتاری مالی (برای من و وضعیت زندگیم بزرگ) بگم مشکل

سلام
آهان از اون لحاظ

بهار دوشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 08:18 ب.ظ http://Searchofsmile.blog.ir

آخی چه وحشتناک.من به طرز خودخواهانه ایی همیشه از خدا میخوام پدرم داغ هیچکدوممونو نبینه... میدونم اگه یه روز زبونم لال نباشه خیلی سخته مخصوصا برای من و خواهرم که هیشکی رو نداریم اما طاقت ندارم داغ ببینه...
مادربزرگ مرحومم دقیقا فردای روزی که مادرم فوت شد فراموشی گرفت و خیلی مصیبت کشید توی چند سال آخر زندگیش...هیچ کسی رو یادش نبود فقط ساعتها مینشست یه گوشه و گریه میکرد و میگفت...مادرت بمیره که تو زیر خاکی من اینجام بیماریش که بدتر شد اینم یادش رفت ولی تا روز آخر عمرش پسر قد بلند که میدید میزد زیر گریه اسم داداشمو میبرد میگفت بمیرم برات بی مادر شدی
خدا بهشون صبر بده که خیلی سخته

عجب
بله متاسفانه کسی نیست که داغ ندیده باشه

سارا دوشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 08:07 ب.ظ Http://15azar59.blogsky.com

از دست دادن همیشه سخته حتی اگر بدونی بیماری یا هر چیزی اونو از بین میبره ولی انگار منتظر این اتفاق نیستی و دوست نداری بیوفته....دیگه اینجوری جوان و ناگهانی خیلی سخت تره خدا بهشون صبر بده ....این روزا چه چیزایی که نمیبینیم

دقیقا همین طوره
خیلی دردناک بود

بهناز دوشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 07:08 ب.ظ

واقعا متاسفم . چه دردی میکشند اون پدر و مادر.

ممنون
خیلی عذاب کشیدن

طیبه دوشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 06:54 ب.ظ http://parandehdararamesh.blogfa.com/

سلام
نوشتن و حرف زدن درباره ی یک غم ، شاید اندکی تسلی بخش باشه
همیشه که اوضاع یکسان نیست، امیدوارم از این لحظه به بعد اخبار و احوال زندگی برای شما و خوانندگان وبلاگتون خوب و سرشار از زندگی و امید باشه

سلام
از لطف شما سپاسگزارم
من هم امیدوارم

حمید دوشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 05:18 ب.ظ

یبار یه کلیپی توی یوتیوب دیدم تحت عنوان "توصیه های یه پیرمرد" ..
تو اوایل صحبتش پیرمرده گفت:
I buried a mother, a father, a brother, sister, a wife and a daughter
و منی که مادرمو 4 سال پیش از دست دادم، از سرعت، لحن، صراحت این فرد جا خوردم! و طرف شاید 80 و اندی سالشو من 24 سال... و چه سال هایی پیش روست و چه ها در انتظار.....! و این بزرگوار دوام اورده بود! ادامه داده بود و حتی شاید خوشحال بود!
و بازم جمله ی لعنتی معروف توی کتاب در جست و جوی معنا، که میگه انسان به طرز شگفت انگیزی سازگار است!..
برای غم شما هم متاسف شدم و امیدوارم دوست شما هم بتونن مراحل سوگ رو طی کنن و اسیب کمتری ببینن، هر چند که.....!

عجب
البته عملا غیرممکنه فردی توی اون سن داغ ندیده باشه اما خدایی عجب روحیه ای داشته

الی دوشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 03:25 ب.ظ

واقعا چه غم بزرگی امیدوارم خدا به دل مادرو پدرش ارامش بده

آمین

رافائل دوشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 01:21 ب.ظ http://raphaeletanha.blogsky.com

برای پست قبل سکوت کردم چون حرفی نداشتم که بگم، برای این پست فقط حال بدم بدتر شد. باز هم نمیخواستم چیزی بنویسم ولی دیدم بی ادبیه.
پدرم میگفت از پیری بدم میاد. سخته که ببینی تک تک افرادی که باهاشون خاطره داری دارند از دست میرن.
چند روز پیش به هستی گفتم: ببین کم کم داریم به پیری میرسیم. پدر و مادرهامون که رفتند. این روزها خبر از دست دادن جوون ترها رو هم میشنویم. تازه میفهمم پدرم چی میگفت.
خداوند به شما و پدر و مادر های اون عزیزان از دست رفته صبر بده.

درک میکنم
خدا پدر و مادر شما را هم رحمت کنه
سه روز دیگه هم که بیشتر به سالگرد مادرتون نمونده

قندک میرزا دوشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 11:18 ق.ظ

سلام و هزاران درود
خدا قوت
دکتر جان خودتو آماده کن دور دوم کرونا با شدت وحدت بیشتر تو راهه
خدا بخیر بگذرونه

سلام
قراره ما برای تزریق واکسن توی اولویتها باشیم
نمیدونم باید خوشحال باشم یا نه؟

زهرا دوشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 06:07 ق.ظ

خدا بهشون صبر بده، این قدر این درد بزرگه که چیز دیگه ای نمیشه گفت

واقعا همینطوره ممنونم

ساناز یکشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 07:08 ب.ظ http://www.sanaz2020.blogsky

سلام و عرض تسلیت
فکر کنم مرگی دردناکتر از تصادف و حادثه وجود نداشته باشه، غمناک و شوکه کننده اینقدر که میگی دنیا ارزش هیچی رو نداره

سلام ممنون
واقعا همینطوره
ای کاش شما هم دوباره مینوشتین

هنرمند یکشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 05:33 ب.ظ http://www.honar5556.blogfa.com

سلام و عرض ادب
وقت بخیروشادی[گل]

سلام
ممنونم
اما چندان ربطی به این پست نداشت داشت؟

معلوم الحال یکشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 03:18 ب.ظ http://daneshjoyezaban.blog.ir

خدا بهشون صبر بده

آمین

الی یکشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 10:49 ق.ظ

سلام آقای دکتر
اولش فکر کردم جریان خودکشی دختر آقای دکتر ... و خانم دکتر ... رو میخواین تعریف کنید
دکترای شهر بدبیاری آوردن چرا

سلام
نخیر
جریان تصادف آقای دکتر ..... و خانم دکتر ..... را عرض نمودیم

قندک میرزا شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 08:47 ب.ظ

سلام و درود
واقعا سخته خیلی سخت
خدا صبرشون بده

سلام
واقعا
سپاسگزارم

مریم شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 03:27 ب.ظ http://mabod.blogsky.com

سلام جناب دکتر
الهی که خدای مهربون به اندازه عظمت و بزرگی خود مهربونش بهشون صبر و آرامش و تحمل و توان بده الهی امین
روح فرزندشون شاد و در آرامش و مورد رحمت و مغفرت الهی قرار بگیره و با زهرای اطهر س محشور بشند الهی امین

سلام
ممنون
امیدوارم

صفا شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 02:49 ب.ظ http://mano-tanhae-va-omid.blogsky.com

این روزها غم و غصه هامون خیلی زیاد شدن .خیلی دردناکه امیدوارم زودتر این روزهای تلخ تموم بشه .
خداوند به اون پدر و مادر عزیز صبر بده. از دست دادن جوون واقعا سخت هست ...

واقعا امیدوارم
بله همین طوره

مهربانو شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 02:08 ب.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

:وقتی مهردخت هفت ماه و نیمه به دنیا اومد و دکتر گفت ما همه ی اقدامات لازم رو انجام دادیم ولی نمیدونیم بچه زنده میمونه یا نه دنیا دور سرم چرخید .. ناراحت بودم ولی دروغ چرا چون بارداری سختی داشتم دلم برای اون مدت خیلی میسوخت و بلاهایی که سرم اومده بود .. ولی وقتی که برای اولین بار شیرش دادم دیگه دنیام زیر و رو شد . حاضر بودم هررر کاری انجام بدم ولی بعد از بچه م زنده نباشم . اصلا حال و روز طبیعی نداشتم اون روزا گذشتن و رسیدیم به اون روزای تلخی که پدر مهردخت بحاطر لجبازی با من و اجبارم برای انصراف از طلاق، دوسال متوالی مهردخت رو به مدت سه ماه ازم گرفت .
بازم حالم خیلی خراب بود و تقریبا اکثر ساعت های شبانه روز رو از دوری دخترکم اشک می ریختم . از اون به بعد نتیجه گرفتم مرگ فرزند دردناک ترین، غم انگیز ترین و غیرقابل تحمل ترین درد زمینه ... هیچ مادر و پدری بعد از مرگ فرزند به معنای واقعی زنده نیستن و زندگانی نمی کنند، فقط زنده مانی می کنند ..
نمیدونم چی بگم اصلا.. مرگ فرزندی که در عین سلامت و بدون بیماری و کاملا ناگهانی اتفاق بیفته خیلی خیلی سخته و با هیچ دردی قابل مقایسه نیست ... خدا به داد دلشون برسه و بزرگترین آرزوی من تو زندگیم اینه که حتی چند ثانیه بیشتر از دخترم زنده نباشم و البته این ارزو رو برای همه ی پدرو مادر ها از جمله پدرو مادر خودم دارم .
راستی آقای دکتر خودتون رو بخاطر پست های غمگین ناراحت نکنید ماها دوستان واقع دنیای مجازی هستیم.. زندگیامون هم غم داره هم شادی و ما هم در همه ی احوالاتش رفیقیم

من اون قدر که از طرف دوستان مجازی حمایت شدم خارج از دنیای مجازی حمایت ندیدم
همیشه خودمو مدیون شما و سایر دوستان میدونم

ترنج شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 02:06 ق.ظ http://khoor-shid.blogsky.com

خدا داغ فرزند رو نصیب هیچ کسی نکنه. چقدر تلخه.

آمین

یک دکتر ادبیات شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 12:18 ق.ظ

من درکتون می کنم. دوستی با این کیفیت از برادر نزدیکتر و شوکی که به ایشان وارد شده به شما هم با درجه ای کمتر وارد شده
من یک دوست که چند سال هم بود ندیده بودمش و خیلی سال هم نبود که باهاش آشنا شده بودم فهمیدم بیماری زمینه ای گرفته و با کرونا فوت کرده فقط تا سه روز سردرد داشتم و تا یک هفته بهش فکر می کردم.

دقیقا
یعنی الان از سال 1367 میشناسمش

همنشین خوبان جمعه 17 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 10:51 ب.ظ https://hamneshinkhoban.blogsky.com/

داغ فرزند دردناکه
اما فکر میکنم از دست دادن والدین وحشتناک تر و غیرقابل تحمل تر باشه خدا خودش به من رحم کنه اصلا نمیخوام اون اتفاق رو تجربه کنم

امیدوارم هیچ کدومو تجربه نکنین

شاهد عهد شباب جمعه 17 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 07:36 ب.ظ

سوگ حتی قسمت دشمن مباد..


(سخت دلتنگم ، کسی چون من مباد
سوگ حتی قسمت دشمن مباد

گفتنش سخت است و دیدن تلخ تر
《هست》 ناگه 《نیست》 گردد از نظر)

سپاسگزارم

ویرا بانو جمعه 17 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 04:35 ب.ظ http://bano-vira.blog.ir/

یاسی جمعه 17 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 01:09 ب.ظ https://jasmin2020.blogsky.com/

سلام دکتر جان
غم آخرتون باشه...امیدوارم که ازین به بعد فقط از خوشیها برامون بنویسین...

سلام
امیدوارم از لطفتون سپاسگزارم

فاطمه جمعه 17 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 12:37 ب.ظ

سلام آقای دکتر
خیلی ناراحت شدم، بله وقعا مرگ فرزند سخت تره، وقتی ماما بزرگم تو سن۳۵سالگی داییم رو از دست داره بود(اونموقع من نبودم) میگفت فکر میکردم پدر مادر مهم ترن ولی هیچ پدر مادری انتظار نداره فرزندش زودتر از خودش بمیره...

سلام
ممنون برای همدردی تون

سین جمعه 17 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 12:51 ق.ظ

سلام
تسلیت می گم.
بله داغ فرزند خیلی سنگینه، خدا برای کسی نخواد!
این وبلاگ مال شماست و چیزی که خودتون حس می کنید رو نوشتید، پس شرمندگی نداره. زندگی شادی و غمش با همه. ان شاءاله خودتون زودتر حال روحیتون بهتر شه.

سلام
ممنون
آمین
سپاسگزارم

Sinna پنج‌شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 08:30 ب.ظ http://sinadal.blogsky.com

سلام
دکتر گاهی گفتن از غصه ها هم بد نیست شاید اینطور کسایی که همین غما رو تجربه میکنن ، بدونن افراد دیگه ای هم هستن که چنین غمی رو تجربه کردن یه جور حس همدلی...
مرگ هم که هست و حقه کی فکرشو میکرد دوست عزیزم که دو هفته پیش این موقع تو خونه پیش پدر و مادرش بود الان زیر خروار ها خاک باشه ؟!
دشمنتون شرمنده درکتون میکنیم انشالله حال دلتون خوب شه

سلام
دقیقا همین طوره
ممنون

زری .. پنج‌شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 08:20 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

همینطوره که میفرمایید در غم از دست دادن بزرگسال، آدم یه حسی داره که کمال سن و مسیر را طی کرده بوده، آدم ناراحت میشه، غصه میخوره، دلتنگ میشه. اما در از دست دادن جوان واقعا اون اصطلاح آتیش گرفتن جگر را آدم میبینه. خدا بهشون صبر بده که واقعا خیلی سخته و قسمت هیچ خانواده ای نکنه. آمین

بله همین طوره
ممنون از لطف شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد