جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

روزی که "خواستگار" آمد

سلام

سه چهار سال پیش  حوالی غروب یکی از روزهای تابستون بود. با آنی و بچه ها توی خونه نشسته بودیم که تلفن خونه زنگ خورد. آنی رفت سراغ تلفن و گفت: شماره شو نمیشناسم! بعد گوشی رو برداشت و شروع کرد به صحبت کردن: الو ... سلام علیکم بفرمائین ... ممنون ... ببخشید شما؟ ... شمائین؟  ... ببخشید نشناختمتون."..." آقا خوبن؟ "..." خانم چطورن؟ ممنون ... بله هستن سلام دارن خدمتتون! ... بله ... بله ... پنجشنبه همین هفته؟ ... (یه اشاره به من کرد و گفت: پنجشنبه که شیفت نیستی؟ گفتم: نه) چشم چشم حتما خدمت میرسیم. بله بهش میگم. چشم سلام برسونین ... خدانگهدار. بعد هم گوشی رو گذاشت. گفتم: کی بود؟ گفت: "..." خانم. یه کم فکر کردم تا یادم بیاد کیو میگه. یکی از اقوام که حتی عید به عید هم خونه همدیگه نمیرفتیم. گفتم: اون وقت برای پنجشنبه دعوتمون کرد؟ گفت: بله. گفتم: به چه مناسبت؟ گفت: برای دخترش خواستگار اومده. گفت تشریف بیارین دامادو ببینین چون سابقه کار توی مرکز ترک اعتیادو دارین ببینین معتاد نباشه! گفتم: جل الخالق. مگه من عینک جادوئی دارم؟ شاید یکی معتاد باشه و بقیه اصلا متوجه نشن! اگه رفتیم و گفتم معتاد نیست و بعد معلوم شد که هست چه خاکی به سرمون بریزیم؟! گفت: من دیگه قول دادم! حالا یه چیزی ازت خواسته.

در طول چند روز آینده واقعا نگران بودم. به هرحال پای زندگی یه دختر وسط بود. بالاخره پنجشنبه از راه رسید و حوالی غروب لباسهای پلوخوری مونو پوشیدیم و سوار ماشین شدیم. خونه رو با آدرسی که بهمون داده بودند به زحمت توی کوچه های طولانی و باریک یکی از محله های حاشیه شهر پیدا کردیم. زنگ زدیم و وارد خونه شدیم. با صاحبخونه و خانمش که اومده بودند پیشوازمون سلام و علیکی کردیم و رفتیم تو. به جز ما هیچ کس دیگه ای اونجا نبود. فقط گوشه اتاق یه مرد میانسال و یه پسر جوون نشسته بودند و مشغول ورق بازی بودند. ما که وارد اتاق شدیم بلند شدند و سلام و علیکی کردیم و بعد همه مون با هم نشستیم. مرد میانسال چند ورقی که توی دستش بود به طرفم گرفت و گفت: بفرمائید! گفتم: ممنون. و بعد مشغول ادامه بازی شون شدند تا این که بازیشون تموم شد و ورقها را کنار گذاشتند. چند دقیقه بعد صاحبخونه با یه سینی چای وارد اتاق شد و به همه تعارف کرد. وقتی داشتم چای برمی داشتم یه اشاره با ابرو به اون طرف اتاق کرد و گفت: چطوره؟ گفتم: ایشون دامادن؟ گفت: بله! گفتم: چی بگم؟ ظاهرا که مشکلی ندارن. خوشحال شد و رفت سراغ نفر بعد. چند دقیقه بعد دم گوش آنی که بالاخره خانم صاحبخونه دست از سرش برداشته بود گفتم: ظاهرا تصمیمشونو گرفتن ما فقط برای خالی نبودن عریضه ایم! گفت: آره! "..." خانم کلی داره ازش تعریف میکنه. میگه همین الان ماهی دو میلیون درآمد داره. گفتم: دو میلیون این قدر براشون رویاییه؟ گفت: وقتی از درآمد شوهرش بیشتره آره! حرفمون با ورود خانم صاحبخونه با یه ظرف میوه ناتموم موند.

اونجا بودیم و شام خوردیم و بعد هم چائی بعد از شام و بعد هم بلند شدیم. در طول این مدت هیچ نشونه ای از خواستگاری ندیدم و به نظر میرسید که توافق قبلا انجام شده. بیشتر حواسم به جناب داماد بود. همون طور که به آنی گفته بودم نمی شد به همین راحتی اعتیادو توی همه تشخیص داد اما باید سعی خودمو میکردم! بالاخره بلند شدیم و از خونه شون خارج شدیم درحالی که داماد و همراهش (که بعدا فهمیدم برادرش بوده) هنوز اونجا بودند. احتمالا زیرشلواری هم با خودشون آورده بودند. حرکت که کردیم آنی گفت: خب؟ گفتم: من علامتی از اعتیاد توش ندیدم اما اگه چنین کسی بیاد خواستگاری عسل عمرا قبولش کنم. رفتارش یه طوری بود! آنی گفت: من هم ازش خوشم نیومد اما ظاهرا خودشون که خیلی راضی بودند. من هم جرات نکردم چیزی بگم.

مدتی گذشت تا این که برای عروسی دعوتمون کردند. مجلس زنونه خونه عروس و مردونه خونه همسایه شون. اگه یکی دوتا از اقوام دیگه که اونجا بودند نمیشناختم حوصله ام وسط یه مشت آدم غریبه سررفته بود!

گذشت و دیگه اون خانواده رو ندیدیم تا چند ماه بعد. یه شب که توی یه مهمونی بودیم دیدم یه نفر داره خیلی گرم باهام سلام و علیک میکنه. قیافه اش برام آشنا بود ولی نشناختمش. اما بعد که رفت و نشست پیش پدرزنش فهمیدم همون شاه داماد اون شبه. وقتی مهمونی تمام شد و نشستیم توی ماشین به آنی گفتم: "..." خانم از دامادش راضی بود؟ گفت: گفت میخوایم طلاق دخترمونو بگیریم! گفتم: چرا؟ گفت: ظاهرا به الکل اعتیاد داره! (تا جائی که میدونم هنوز جدا نشدن اما نمیدونم اعتیادشو ترک کرده یا نه؟ خب تقصیر من چیه؟ باید یه نفر که توی مراکز ترک اعتیاد الکل کار میکنه هم دعوت میکردن!)

پ.ن1. متاسفانه یکی دیگه از اقوامو که چند هفته بعد از مامان مبتلا به سرطان شده بود در شصت سالگی از دست دادیم. البته نوع سرطانش خیلی مرگبارتر از مامان بود و درواقع همین که تا اینجا مقاومت کرده بود قابل تحسینه. چند ماه پیش وقتی عکسشو توی مراسم عقد پسرش دیدم از میزان تغییر قیافه اش حیرت کردم. به هر حال خدا رحمتش کنه. متاسفانه از زمان شروع کرونا ندیده بودمش.

پ.ن2. هنوز با سامانه سیب (که موظفیم نسخه های نوشته شده را توی این سامانه کامپیوتری هم ثبت کنیم بدون این که علتشو بدونیم!) کلی دردسر داریم از چند هفته پیش سامانه تامین اجتماعی هم راه افتاده! و قراره به زودی سامانه های دیگه ای هم افتتاح بشه. مسئله اینه که مسئولین شبکه دوست دارند نسخه ها رو هم توی اون سامانه ها بزنیم هم توی سامانه سیب! البته به نظر میرسه اقداماتی برای نوعی ارتباط بین سامانه ها هم شروع شده.

پ.ن3. آنی ازم میپرسه: فلان چیز چی شد؟ یه اشاره به بچه ها میکنم و میگم: بعدا برات میگم. عماد میگه: مامان اگه بهت نگفت برو پست بعدی وبلاگشو بخون. کوچکترین اتفاقی هم که براش بیفته اونجا مینویسه!

نظرات 43 + ارسال نظر
فال سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 08:21 ب.ظ

پس دستی بر آتش دارین!

اگه سودش خوبه ما هم دست به کار شیم؟

استغفرالله

فال دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 02:16 ب.ظ

کسی که ماهی دو ملیون درامد داره چطور میتونه به مشروبات اعتیاد داشته باشه؟ یعنی انقد ارزونه؟!

عرض کردم این ماجرا مال چند سال پیشه
ضمنا خونگیش ارزون تر درمیاد

یاسی جمعه 11 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 04:07 ق.ظ

سلام دکتر جان

بخدا به این نتیجه رسیدم که آدم اصلا ازدواج نکنه خیلی راحت تره توی این دوره و زمونه...

سلام
واقعا به طرف مقابلتون هم بستگی داره

سعید جمعه 11 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 01:15 ق.ظ

سلام

متاسفانه خانواده‌های ضعیف با خانواده‌های ضعیف هم وصلت می‌کنند و تا آخر ضعیف می‌مانند مگر معجزه بشود ...

از سامانه نسخه‌نویسی گفتید، داغ دلم تازه شد. رفتم دکتر عکس رادیولوژی نوشت، میگه شما به دو نوع عکس نیاز دارید، الان فقط می‌توانم یک درخواست ثبت کنم، بعدا بیا دومی را ثبت کنم. داستان شده ... البته هر چیزی اولش مشکلات داره، امیدوارم حل بشود ...

سلام
دقیقا
من هم امیدوارم

سودا پنج‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 02:55 ب.ظ

سلام آقای دکتر
برای منم صحنه خواستگاری خیلی عجیب بود!
دوستی می گفت وقتی یه مراسم خواستگاری انجام میشه و یا یه دختر و پسر وارد دوره آشنایی میشن تا ازدواج کنند، حتما به طریقی خودشونو نشون میدن، اما نه اینکه فکرشون وصلته، اونارو جدی نمی گیرن و بعد در طول زندگی همون مسائل گرفتارشون می کنه، گاهی تا جایی که به طلاق منجر میشه.

خدا فامیل محترم رو رحمت کنه،روحشون شاد.

تو این دوره دیگه هیچ چیزی از نگاه هوشمند بچه ها مخفی نیست، از ایمیل و آی دی و پسوردها…حالا خوب شد که عماد جون گفت!

سلام
دقیقا
البته آدم پیش از ازدواج هم همه سعیشو میکنه که خودشو بهتر از چیزی که هست نشون بده
واقعا!

بهار چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 02:55 ب.ظ http://purewhite.blogfa.com

ایشالا منم یه روز پزشک شم و برم تو مجالس معتاد سنجی=))))

امیدوارم همون چیزی پیش بیاد که به صلاحتونه

zahragoli سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 11:40 ب.ظ http://zahragoolii.blogfa.com

ادامه ی کامنتمو خوردن
نوشته بودم پس منتظر پست بعدی هستیم که ببینیم فلان چیز چی شد

نوش جونشون
به بچه های خودم نگفتم به شما بگم؟

zahragoli سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 11:12 ب.ظ http://zahragoolii.blogfa.com

فقط حرف عماد

افق بهبود دوشنبه 7 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 10:00 ق.ظ http://ofogh1395.blogsky.com

عجب خواستگاری بامزه ای.
چرا من اینقدر آزاد اندیش نیستم که بگم خوب اینم یه مدل زندگی و مهمونی رفتنه؟
عماد هم ماجراهای خودشو از وبلاگ دنبال میکنه؟
یعنی ماجرایی کا نشه جلوی عماد گفت و میشه اومد اینجا نوشت؟

ممنون
چه عرض کنم؟!
ظاهرا
دیگه اینجا هم نمیشه نوشت

ستاره یکشنبه 6 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 04:52 ب.ظ

سلام
این چندروزه ازتون می خواستم بپرسم که مگه از علائم اعتیاد به الکل، زرد شدن سفیدی چشم به علت تاثیر الکل بر کبد نیست؟ دیگه این مورد رو که فکر نکنم بتونند تغییرش بدهند. بعد پیش خودم گفتم مطمئنا شما حواستون به موارد دیگه(مثل تریاک و هروئین و...) بوده.
البته من این رو دریک کتاب مربوط به اعتیاد خونده بودم.

منتظر پست جدیدتون هستیم.

سلام
بله هست اما نه الزاما توی همه موارد

زهرا..‌. یکشنبه 6 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 03:17 ب.ظ http://saatsheni1531.blogfa.com

سلام اقای دکتر
هیچ وقت فکرنمیکردم ازیه اقای دکتر تواین زمینه ها استفاده کنن منم فقط با همین چندخطی ک نوشتین عمرا ب همچین ادمی دختر میدادم...مگ بادوستاش رفته پیکنیک ک نشسته باداداشش ورق بازی میکنه!!!
درهرصورت امیدوارم عاقبت اون دخترخانم ختم بخیرشه
عماد جان خییییلی قشنگ گفت

سلام
میبینین تورو به خدا؟
دقیقا
ممنون

زری .. یکشنبه 6 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 02:34 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

فقط کامنت منجوق !!!
واااای عماد عااالی بود :))
ای بابا برخلاف اسمش ست شادی نبود:(
خدا رحمت کنه اون اقوامتون را

ایشون همیشه کامنتهاشون عالیه
واقعا
ست شادی چی بید؟!
ممنون

نسرین یکشنبه 6 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 12:16 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

هی سر می زنم ببینم خواستگارها تشریف نبردن، هی می بینم هنوز جا خوش کردن و دارن ورق بازی می کنند


آخه من کی این قدر تند تند آپ میکردم؟
وگرنه پست بعدی را همین حالا نوشتم و ذخیره است.

رافائل یکشنبه 6 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 01:12 ق.ظ http://raphaeletanha.blogsky.com

سلام آقای دکتر
کل متن رو که میخوندم داشتم میخندیدم، فکر نمیکروم دکترها چنین کاربردهایی هم داشته باشند
فقط عماد

سلام
بخندین! یه بار که بهتون گفتن بیائین وضعیت شیمیایی دامادو چک کنین بهتون میگم

یک دکتر ادبیات شنبه 5 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 06:27 ب.ظ

متاهل‌ها، جواب را لو بدهید.

متاهل ها!
با شمان!

یک دکتر ادبیات شنبه 5 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 03:43 ب.ظ

سلام
من همیشه یکی از سوالهای این بوده که چرا خدا آدمها را از دو جنس آفرید که بعدش این همه استرس و سختی بکشه برای رسیدن یا نرسیدن به جنس مخالف
البته شاید متاهل‌ها نظر دیگه ای داشته باشند به ویژه کسانی که ازدواجشان عاشقانه بوده و خدا کسی را که باید، براشون آفریده

سلام
بعد از این که متاهل شدین متوجه میشین

مهربانو شنبه 5 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 02:44 ب.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

من همه ش تو این فکر بودم که چه زشت، خانواده ی عروس نشستن دارن ورق بازی میکنن همه ش تو تصورمم این بود که با عرق گیر و شلوار کردی تیپ زدن ولی خدا شاهده یک درصد هم احتمال نمیدادم داماد و برادرش انقدر با خانواده عروس پسرخاله شده باشن .
حالا ما اگه خیلی با خانواده ی طرف صمیمی باشیم بعد یکی از فامیلاشون بخوان بیان ، زود خودمونو جمع جور میکنیم و مودب میشینیم و معاشرت میکنیم با مهمون(چنین قوم ریاکاری هستیم ما)
بعدم کلا از این مسخره تر مگه داریم که یکی رو بیارن که از رو چهره ی طرف اعتیاد یا عدم اعتیادش رو تشخیص بده!!!
خانواده صرفا جهت از سر باز کنی میخواستن بگن ما هر کاری میشد درجهت محکم کاری برای تضمین موفقیت ازدواج کردیم حالا دیگه بقیه ش قسمته!!

پ ن : خدا مادر رو رحمت کنه ، این عزیز از دست رفته هم روحشون شاد باشه و ارزوی صبر برای بازماندگان دارم

پ ن: مرررسی عمااااااد

من هم دقیقا همین که شما گفتین
واقعا لابد حالا هم قسمت بوده که طرف هر شب هر شب داره الکل میخوره

طیبه جمعه 4 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 12:34 ب.ظ http://parandehdararamesh.blogfa.com/

سلام آقای دکتر
خدا قوت
چندین بار پست رو خوندم ، کامنت ها رو هم خوندما، ولی نمی دونم چرا دوست دارم ا
احساس طنزی که با خوندن تیتر پست اولین بار به ذهنم اومد رو کامنت کنم:
عه،عسل ؟ والا من قبلا تو وبتون عکسش دیدم همچین جثه ای هم نداشت،کدوم پسر بچه ای مثل نیکان هوا برش داشته ،عاشق شده به ننه اش گفته بره خواستگاری
آقای دکتر نمی دونم قضیه فادیا و نیکان رو یادتونه یا نه؟

سلام
ممنون
دختر من که فعلا میخواد درس بخونه
بله یادمه به کجا رسید راستی؟

سارا جمعه 4 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 11:13 ق.ظ http://www.yekzanyekzendegi.blogfa.com

سلام روز بخیر
چ خواستگاری عجیبی و چ درخواست عجیبتری!!!!
مگه اینجوری میشه فهمید کسی معتاده یا نه؟!
بعدم خواستگار چ زود با خانواده عروس ندار شده بود ک نشسته بود با داداشش ورق بازی میکرد

سلام
بله واقعا عجیب بود
عاقبتشو هم که دیدین!

هوپ... جمعه 4 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 10:45 ق.ظ

سلام
واقعا هر آن منتظر بودم شاکی بشن از شما که چرا تشخیص ندادی و تقصیر شماست طلاق دخترمون!

جواب عماد رو دوست داشتم :-)))) میخونه وبلاگتون رو؟

سلام
به خودمون که چیزی نگفتن دیگه نمیدونم
بله متاسفانه

عمه خانم جمعه 4 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 09:18 ق.ظ https://amehkhanoom.blogsky.com

خواستگاری که هیچ، با این توصیف شما من فکر کنم عقد هم کرده بودن
فکر کنم عماد میخونه وبلاگتون را که انقدر دقیق آمار داره

بعید نیست
دقیقا

آلبرتو پنج‌شنبه 3 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 10:01 ق.ظ https://zirebaran.blogsky.com

داماد ورق‌باز دیگه ندیده بودیم

باران پنج‌شنبه 3 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 07:53 ق.ظ http://julia88.blogfa.com/

من همین الان در مورد ازدواج سنتی نوشتم. بنظر من ازدواج تو فرهنگ ما خیلی سرسری و بی هدف انجام میشه. خانواده کاری میکنه که همه ارزوی دخترش یه شوهر خوب بشه. بعدم با دو جلسه خواستگاری ویه تحقیق الکی دخترشون رو میدن به پسری که قراره یه عمر باهاش ازدواج کنه. تازه اگه یه کم روشن فکر تر باشن، دخترشون میره با یه پسری دوست میشه که از همون اول قرار و مدار ازدواج رو باهاش میزاره و دلبستش میشه و دیگه فک میکنه چون با این ادم دوست شده باید باید رابطشون به ازدواج برسه

از لطفتون ممنونم
امروز سر کارم و با اینترانت نمیشه بلاگفا را باز کرد
فردا مزاحم میشم

شارمین چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 11:31 ب.ظ http://behappy.blog.ir

سلام.
من عنوان رو خوندم فکر کردم واسه عسل خواستگار اومده!

کار فامیلتون مث کار مراجع‌های ما بوده که واسه مشاوره پیش از ازدواج می‌آن

عماد

سلام
نه بابا دیگه مردم ولایت هم این موقع نمیان خواستگاری
دقیقا

افسون چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 09:29 ب.ظ

تو موقعیت بسیار ناخوشایند و عجیبی قرار دادنتون واقعا
متاسفانه من بارها شاهد این تیپ خواستگاریهایی که خانواده عروس سرشون رو زیر برف میکنند و نشانه ها و هشدارها رو نادیده میگیرند بودم، انگار که فقط بخواند دخترشون سروسامون!!! بگیره، حالا اگر شد و زندگیش روبراه بود چه بهتر، اگر سوخت و ساخت هم که باز بد نیست، طلاق هم که گزینه ناخواسته و ناگزیر آخر هست.

خودتون هم خبر داشتید که وبلاگتون فتح شده؟!

واقعا
اگه زندگی شون به هم خورد هم قسمت بوده!
میدونستم خبر داره اما نه تا این حد!

شیرین چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 05:23 ب.ظ

سلام دکتر
حالایه یواشکی ازآنی داشتی اگه این عمادخان گذاشت!

امیدوارم قوه تشخیص بیماریتون مثل تشخیص اعتیادتون نباشه
دوستم تو مرکز ترک اعتیاد احمدآباد مستوفی کارمیکنه انقد سریع ادمای معتادو تشخیص میده .حتی نوع موادی که طرف مصرف میکنه البته دوستم خیلی وقته اونجا س وبه خانواده هاشون مشاوره میده

خدا خانم والده رو
رحمت کنه روحشون درآرامش ابدی

سلام
آنی که از وجود اینجا خبر داشت
من واقعا بی تقصیرم هیچ برخوردی با یه معتاد به الکل تا اون شب نداشتم
بله واقعا تجربه خیلی موثره (جهت اطلاع دوستان احمدآباد مستوفی در جنوب غربی تهران واقع است!)
ممنون
آمین

منجوق چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 03:57 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

دکترجون از اون ورق بازی کردنش باید میفهمیدین.
عرق و ورق همیشه باهم میان

آره والا
عقلم نرسید

یک عدد مامان چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 11:54 ق.ظ http://Www.Kidcanser. Blogsky

چقدر اون صحنه ی خواستگاری که توصیفش کردین عجیب بوده. فکر کن داماد با داداشش بیخیال بقیه بشینه و پاسور بازی کنه... انگار که رفته باشه مهمونی دوستاش یا پیک نیک
از دست این بچه ها که هیچ چیز خصوصی واسه آدم باقی نمیزارن و همچی رو کشف می کنن منطورم عماد جان هست

بعید میدونم اون شب خواستگاری در کار بود
بیشتر به نظر میرسید خواستگاری قبلا انجام شده
واقعا

زندگی در خیابان بیست و پنجم چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 08:04 ق.ظ https://24street.blogsky.com/

ای وای... جدا باید چیکار کرد برای اینکه بفهمیم یه نفر اعتیاد داره یا نه جدا از شوخی؟
مخصوصا اعتیادی مثل اعتیاد به الکل!اعتیاد واقعا خانمانسوزه

تنها روش منطقی انجام آزمایشه که اون هم به لطف نبوغ هموطنان گه گاه به طور کاذب منفی میشه!

صبا چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 03:26 ق.ظ http://gharetanhaei.blog.ir/

اونا فقط شما رو دعوت کرده بودن که اگر چیزی شد به خودشون بگن ما تمام تلاشمون رو کرده بودیم! و گرنه که انگار از اول جوابشون مثبت بوده!

خدا رحمت کنه همه رفتگان به خاک رو

ای بابا! انگار شاکی خصوصی هم پیدا کردین

دقیقا همین طوره
ممنون
خیلی هم خصوصی

ویرا بانو چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 01:33 ق.ظ http://bano-vira.blog.ir/

ممنون
اختیار دارید

خواهش

لیدا چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 12:22 ق.ظ

یاد اون فیلمه افتادم که یه خانمی بود که حس بویایی خاصی داشت که معتادا رو تشخیص میداد.تلویزیون ایران نشونش میداد.باید تو فامیل همه از این آدما باشه.عماد حالا چند سالشه؟تو تیم مامانشه وروجک.ما از ماهشهر رفتیم اهواز تولد پسر داییمان.توی تالار.همسر جان مارو گذاشت دم در تالار و رفت‌۴ ساعت تو خیابون پرسه زد تا عروسی تمام شد و اومد دنبالمون.گفت تو عروسی حوصلم سر میره.

سریال حس سوم بود کار آقای مهدی فخیم زاده با بازی خودشون
بهشون حق میدم

ویرا بانو چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 12:21 ق.ظ http://bano-vira.blog.ir/

آقای دکتر ایملتون رو چک میفرمایید لطفا
تشکر

رویت شد
ممنون و شرمنده

ویرا بانو چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 12:05 ق.ظ http://bano-vira.blog.ir/

سلام
وای یاد یکی از دوستام افتادم گفت همون جلسه اول خواستن واسه خواستگارا منقل آماده بشه(البته نمیدونم داماد هم بود یا نه)
عماد

سلام
اوشون دیگه دوتا زیرشلواری با خودشون برده بودن

زرگانی سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 09:46 ب.ظ

ممنون! می‌خوندم مطالب رو، اما دیدم دلخور شدین دیگه نظر نمی‌ذاشتم! منم زیاده‌روی کرده بودم. شما هم ببخشید. بله خانم هستم. البته هیچ تعجب نمی‌کنم اگه فکر کردین آقا هستم، در فضای مجازی همه همین فکر رو میکنن، خودمم باورم شده دیگه! پس اگه خواستگار اومد،واسه تشخیص اعتیاد رو شما حساب نکنیم دیگه!؟

اختیار دارین
دیگه باید بیشتر مراقب حرف زدنم توی فضای مجازی باشم واقعا نمیدونم چند نفر از دوستان دیگه هم که من حدس میزنم از آقایونند درواقع خانم هستند
واقعا نه چون به این راحتی نمیشه تشخیص داد

سارا سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 09:42 ب.ظ http://15azar59.blogsky.com

اعتیاد به الکل ایکاش واقعا اعتیاد نداشت و میتونست خوب زندگی کنه حتی با درامد کم
متاسفانه پدر من هم فقط از تشخیص تا فوت که ده ماه طول کشید چنان تغییر قیافه دادن که خودمم باور نمیشد ایشون همون بابا هستن غیر قابل باور دوسوم وزن را از دست دادن فقط توی این مدت کوتاه و به شدددت عصبی شده بودن که پزشکشون میگفتن از اثرات این نوع سرطان هست روزهای بد و سختی بود
وبلاگ توسط ستون پنجم لو رفته آیا

بله متاسفانه
میدونم چی میگین. کاملا متاسفم
این طور به نظر میرسه

زرگانی سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 06:13 ب.ظ

قصه‌تون رو از جای جالبی شروع کرده بودین... کشش داشت و ماجرای جالبی بود. منم با اینکه خانم هستم توی عروسی‌ها و مهمونی‌های شلوغ حوصله‌ام سر میره. از وقتی کرونا اومده راحت شدم. یعنی عماد راست میگه!؟

به به خوش اومدین
ممنون که منو بخشیدین
شما خانم هستین؟ باورتون میشه نمیدونستم؟
همه چیز که نه اما آنی هم خیلی اوقات همین گلایه را داره!

عابر سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 01:40 ب.ظ

یعنی تو خواستگاری اون دو تا نشسته بودن داشتن پاسور بازی میکردن!!!یه آیتم طنز بود سیامک انصاری بود فکر کنم، رفته بود خواستگاری دراز کشیده بود روی مبل تخمه میخورد فوتبال نگاه میکرد با پا میکوبید به پدر عروس

ظاهرا خواستگاری و این برنامه ها انجام شده بود. اون شب فقط برنامه کشف اعتیاد احتمالی بود!

مریم سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 01:26 ب.ظ http://mabod.blogsky.com

سلام جناب دکتر
خدا قوت و پرتوان باشید
والا معتادها ی الان با این مواد مخدر جدیدی که می کشند ، اصلا تو ظاهرشان یه خش هم وارد نمیشه ،
خدا رحمت کنه این عزیز از دست رفته رو الهی که روحش غرق در شادی و آرامش و مغفرت و رحمت الهی بشه به حق وجود نورانی امام رضا ع که امروز میلادشون هست
پس وبلاگتون توسط آقا پسر رصد میشه ؟
الهی که مردی به خواستگاری عسل جان بیاد که هرچی خوبان تنها دارند ، او یکجا داشته باشد به حق وجود نورانی امام رضا ع الهی امین

سلام
ممنون
بله متاسفانه همین طوره
آمین ممنون
ظاهرا
ممنونم گرچه شاید تا اون موقع این رسم و رسوم هم عوض شده باشند.

نسرین سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 01:06 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

یادم افتاد به دختر عمه فوق العاده زیبایی که دارم. موقع خواستگاری چایی دوم را که جلوش گرفتن برنداشت. چاییشم با یه دونه قند ریز خورد.
اما شوهر عمه ام که ارتشی بود تیزتر از این حرفا بود و گفت: این مرد معتاده.
دختر عمه پاشو کرد تو یه کفش که من همینو دوست دارم.
شش ماه نشده با شکم حامله اومد خونه پدریش و طلاق گرفت. چون معتاد بود حسابی.
مگر آزمایش خون اعتیاد در ایران رسم نبود؟ برش داشتن؟
شوهر دختر عمه گویا موقع آزمایش آسپرین یا نمیدونم چی ریخته بود تو ادرارش تا نفهمند معتاده.
یاد مادرتون و اون قوم خویش گرامی .
پس عماد وبلاگتونو می خونه

دخترعمه تون حتما به دائیش رفته!
امان از این پا توی یه کفش کردن که خیلی ها رو بدبخت کرده
فعلا آزمایش ادرار میگیرن یه دوربین مخفی هم میگذارن تا نشه چیزی توش ریخت!
ممنون
بله متاسفانه

مینو سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 12:16 ب.ظ http://milad321.blogfa.com

سلام.
دختر خانمی از آشناهای ما که کارشناس روانشناسی هم بود،عقد کرده بود.قبل از عقد از همکارهای داماد تحقیق کرده بودن .ظاهرا اونها هم پا منقلی جناب داماد بودند و حسابی تعریف کرده بودند ، دختر خانم جهیزیه اش را فرستاده بود منزل داماد که چند روز بعد عروسی بگیرند که متوجه اعتیاد داماد شدند.چند سال قبل با دو سالی دوندگی و پرداخت هزینه سنگینی موفق شد طلاق بگیره.

سلام
متاسفانه آمار اعتیاد واقعا وحشتناکه
جهیزیه را که نفروخته بود؟

دلفین سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 11:29 ق.ظ http://dolfin2021.blogfa.com/

عماد خیلی خوب گفتی ، شیطون اینجا رو می خونی

سلام آقای دکتر ، وای من اصلا از مراسم جشن عروسی خوشم نمیاد فیلم نزدیک هم دوست ندارم برم چه برسه به اینکه وسط یه عالمه غریبه هم باشم ، چی کشیدید شما !!

زد توی برجکم
سلام
آنی درک نمیکنه وقتی میگم توی عروسی حوصله ام سرمیره. میگه اونجا با این همه بزن و برقص و ... چطور حوصله ات سرمیره؟!

دخترمعمولی سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 10:28 ق.ظ http://mamoolii.blogsky.com

شانس آوردین :).
فقط پی نوشت ۳ :)))))).

واقعا
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد