جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (236)

سلام

1. مرده با یبوست اومده بود. گفتم: حالت تهوع هم دارین؟ گفت: نه فقط یبوست دارم. حتی اسهال هم ندارم!

2. نسخه خانمه را که نوشتم گفت: راستی چند شبه که اصلا خوابم نمیبره. چکار کنم؟ شوهرش گفت: تقصیر خودشه. هر شب بهش میگم چشمهاتو ببند ... و بخواب. گوش نمیده!

3. (12+) خانمه دختر شانزده سالشو آورده بود و میگفت: نمیدونم چرا یائسه نمیشه! با یکی دوتا سوال فهمیدم پریود نشده!

4. مرده گفت: چند روزه که دل پیچه دارم.گفتم: اسهال هم دارین؟ گفت: اصلا. گفتم: پس فقط دل پیچه دارین؟ گفت: آره و تند و تند باید برم دستشوئی!

5. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: هروقت تب میکنه باید آمپول بزنه تا خوب بشه اما دیروز خانم دکتره هرچقدر بهش گفتم آمپول ننوشت و فقط شربت نوشت این هم خوب نشد. گفتم: خب یه آمپول براش مینویسم چندتا هم شیاف که اگه تبش باز هم بالا رفت براش بگذارین. خانمه به همراهش گفت: راستی چرا اون دکتر دیروزی شیاف براش ننوشت؟ حالا آمپول نداد به شیاف هم عقلش نرسید؟!

6. مرده گفت: دیشب از خواب پریدم دیدم نفسم داره تنگی میکنه. به خودم گفتم نکنه میخوام کرونا بگیرم؟ یه ماسک زدم و خوابیدم!

7. پیرزنه گفت: چند بسته قرص ام کلثوم برام بنویس! بعد از کلی سوال و جواب فهمیدم ملوکسی کام میخواد!

8. خانم مسئول داروخونه با یکی از مریضها دعواش شد. مریضه رفت و چند دقیقه بعد با یه پلیس اومد که یه مشت سوال و جواب کرد و رفت. وقتی رفتند بیرون یکی دیگه از مریضها گفت: این پلیسه هم همولایتی این مریضهاست هم همسایه شون. حتما از خونه شون آوردنش!

9. توی یکی از مراکز دوپزشکه شیفت بودم. ماشین اول منو سوار کرد و بعد رفتیم دم خونه خانم دکتر که با یک جعبه بزرگ سوار ماشین شد و رفتیم درمونگاه. یکی دو ساعت بعد خانم دکتر اومد و گفت: بی زحمت شما امروز برین سیاری (دهگردشی) و از همون طرف هم برین خونه نمیخواد برگردین مرکز. تشکر کردم و رفتم. توی راه از راننده پرسیدم. چی بود توی اون جعبه؟ گفت: یه کیک بزرگ!

10. یه راننده جدید شرکتی از یکی از آژانس ها اومد توی شبکه که بعد از چند روز فهمیدیم پسر یکی از پزشکهاست که با پارتی پدرش اومده سر کار. نگران آینده عماد شدم! (البته با کمال احترام به همه رانندگان محترم)

11. یکی از خانمهای مسئول پذیرش همیشه میگفت: من تحصیلات دانشگاهی دارم. بعد از چند سال هم به خاطر تعدیل نیرو اخراجش کردند. او هم کلی شکایت کرد و نهایتا به جائی هم نرسید. اخیرا بعد از چند سال دیدمش که گفت: وقتی از شبکه ناامید شدم درسمو ادامه دادم و حالا هم کارآموز وکالتم!

12. پیرزنه گفت: کمرم درد میکنه. اما پماد برام ننویسی یه وقت! گفتم: چرا؟ گفت: چون یه جائیش درد میکنه که دستم نمیرسه!

پ.ن1. و سرانجام و به لطف زدن واکسن به خانواده پرسنل آنی هم نوبت اول واکسنشو زد. به امید ریشه کن شدن این بیماری که پدر همه مونو درآورده!

پ.ن2. چند هفته پیش یکی از خوانندگان محترم این وبلاگ که ساکن خارج از کشور هستند یک پیشنهاد بسیار سخاوتمندانه مالی (به عنوان قرض) بهم کردند که در این دوران افتضاح مالی برام بسیار عالی بود. اما ضمن سپاسگزاری ردش کردم. طبیعتا نمیتونم به خودم اجازه بدم که هزینه های زندگیمو از دوستانی بگیرم که حتی تا به حال از نزدیک ندیدمشون. اما یک بار دیگه ازشون تشکر میکنم. (برای این که خدای نکرده سوء تفاهمی پیش نیاد میگم که این ماجرا هیچ ارتباطی با خانم نسرین و موسسه خیریه شون نداره)

پ.ن3. عماد که مدتهاست رشته ورزشی قبلی شو رها کرده تمرینات رشته جدیدی را شروع کرده. چند روز پیش تیم نوجوانان باشگاهشون یک بازی دوستانه با تیم جوانان باشگاهی از یک شهر دیگه داشتند که تیم بزرگسالانشون توی لیگ برتر اون رشته هم حضور داره. گفتیم مثل والدین خارجی بریم و مسابقه پسرمونو ببینیم که با دیدن نتیجه و اختلافی که مرتبا در حال افزایش بود بعد از دیدن حدود نیمی از بازی فرار را بر قرار ترجیح دادیم! (اگه توی این رشته موندگار شد اسمشو هم میگم!)

نظرات 67 + ارسال نظر
فرهاد سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 08:36 ق.ظ http://hamidfarhad.blogfa.com

اگه بجای دهگردشی دهگردی بگین زودتر جا میفته

ممنون
ما که همیشه میگیم سیاری اما ظاهرا دوستان ساکن مناطق دیگه کشور با اسم دهگردشی میشناسنش

شیرین یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 03:30 ب.ظ http://www.memorieslife.blogfa.com

من همیشه میخونمتون دکتر ولی خاموش خیلی کم روشن میشم ولی الان روشن شدم بگم خیلی دیر دیر اپ میشین

شما لطف دارید
شرمنده اما یکی دو مورد دیگه کم دارم

مینو یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 12:41 ق.ظ http://milad321.blogfa.com

سلام
مورد ششم یک جورهایی وقتی سهتایی کرونا گرفته بودیم برای من هم پیش اومد.چون پسرم ریه اش در گیر شده بود ومن هم مشکلات زمینه ای دارم ، دکتر گفته بود بهتره نزدیک هم که هستید ماسک داشته باشید.از بس هر بار میخواست از اطاق بیرون برم ماسک زده بودم ،. یک شب برای آب خوردن بیدار شدم ، به جای آب خوردن، ماسک زدم وخوابیدم.
دلم برای پیر زن پیر مردها میسوزه که بعضی از اونها اسم داروها را نمیتونن تلفظ کنند یا راجع به بیماریشون درست توضیح بدن.

سلام
جالب بود
خوشحالم که بهتر شدین

نسرین شنبه 10 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 03:43 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

سلام دکتر عزیز
شرمنده دشمنتون
درینموارد ممنون میشم بهم بگید

سلام
چشم

Marjan جمعه 9 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 08:27 ق.ظ

سلام آقای دکتر. مثل همیشه همه مطالب عالی بود. راجع به ورزشی که عماد شروع کرده هم می خواستم‌ بگم که دقیقا همین اتفاق برای پسر من افتاد. بسکتبال رو شروع کرد ولی تیمشون برای دو سال خیلی نتایج ضعیفی داشت ولی به اصرار من ادامه داد. الان تیمشون یکی از بهترین هاست. زود قضاوت نکنید شاید بچه ها خیلی سریع پیشرفت کنند.

سلام
از لطف شما سپاسگزارم
چشم

ترانه جمعه 9 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 06:57 ق.ظ http://taraaaneh.blogsky.com

سلام،
اونی که فکر کرده کورونا گرفته و با ماسک خوابیده
و اون پیرزنه که گفته پماد نده یکجای کمرم درد میکنه که دستم نمیرسه خیلی بامزه بود
برای عماد عزیز آرزوی موفقیت دارم هم توی شغل آینده اش و هم رشته ورزشی

سلام
ممنونم

x چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 11:21 ب.ظ http://Malakiti.blogfa.com

سلام آقای دکتر
کمتر تو وبتون نظر می دارم اما امشب باید می نوشتم

«
وقتی از شبکه ناامید شدم درسمو ادامه دادم و حالا هم کارآموز وکالتم!» .
خیلی براش خوشحالم
خیلی وقت ها اتفاقی به ظاهر نامناسب باعث میشه به مسیر اصلی زندگی مون برگردیم

سلام
شما لطف دارین
دقیقا همین طوره

Miniani سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 01:22 ب.ظ https://web.archive.org/

ا من اونقدر سخن پرانی کردم و فقط سلامم اومد؟ :)))) گفتم منم یه زمانی در خلوت و توی خوابگاه کمرم درد گرفت و در تقلا برای زدن پماد به کمر بی نوا، روزی صدای تق بلندی از سمت ستون فقرات مبارک شنیدم و دردم تمام شد. اون آقایی که پاشده ماسک زده و خوابیده رو هم درک می کنم. منم گاهی وقتا با نفس تنگی پا میشم و فکر می کنم دارم سکته می کنم. چارتا سرفه می کنم و چند تا ضربه با مشت بر سینه می کوبم و می خوابم.
راستی توی وبلاگ دکتر پرسیسکی خوندم ناراحت بودن آرشیو وبلاگ بلاگفاشون ترکیده و همه چیز رو از دست دادن، از طریق این سایت می تونن آرشیو قدیمشون رو برگردونن. من هنوزم گاهی وقتا میرم وبلاگهای فلفل شده و حذف شده رو می خونم به یاد قدیما. لینکش رو می ذارم جای آدرس وبسایت، دفعه ی قبل گذاشته بودم همین وسط، شاید به خاطر اون کامنتم نصف شده بوده :(

بله!
عجب یعنی رگ به رگ شده بود؟
ممنون
امیدوارم ایشون بیان و اینجارو بخونن
البته حتما به درد بقیه هم میخوره ممنون

زهرا..‌. سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 01:13 ق.ظ http://saatsheni1531.blogfa.com

سلام براقای دکتر
این پستاتونوخیلی دوستدارم چون کلی خنده و مرور خاطرات داره برامون
مورد۶عالی بود کلی خندیدم ولی متاسفانه بسیاری ازمردممون به این حد رسیدن

سلام
شما لطف دارین
ممنون

Miniani دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 06:12 ب.ظ

سلام آقای دکتر

علیکم السلام

خاموش یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 10:08 ب.ظ

ممنونممم
راستش این که همیشه با خوش برخوردی و فروتنی جواب کسایی که میان و حالا سوال پزشکی دارن رو میدید بسیار قابل احترام و ارزشمنده لطفا تخصص هم قبول شدید همینطور خوب بمونید :))
یادمه یبار از نویسنده یه بلاگ که همکارخودتون بود راجع به حیطه شغلیش سؤالی پرسیدم که تو اینترنت جواب درست حسابی براش پیدا نکرده بودم. ایشون همچین گستاخانه بهم گفتن نمیشناسمت و جواب نمیدم و کی هستی و فلان که کلا پشیمون شدم از بیانش و متاسف برای رفتارشون

خواهش میکنم
اگه این وبلاگ هنوز سرپاست به خاطر لطف شما و سایر دوستانه

خاموش یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 06:48 ب.ظ

اخ ببخشید یه سوال دیگه :'| چون فردا میخوام واکسن سینوفارم بزنم اینقدر میپرسم شرمنده.
من بخاطر موهام یه داروی موضعی سر(ماینوکسیدیل) و قرص فیناستراید و مکمل اسکورزینک استفاده میکنم. شنیدم تا سه روز نباید قرص و ویتامین خورد. اینا رو بنظرتون قطع کنم تا اون مدت، یا مشکلی نداره؟
راستی چندسال پیش وبتون تو بلاگفا بود یا من اشتباه میکنم؟ قالبشم ابی ساده بود فکر کنم و عکستونم سمت چپ . قابلیت لایک و اینا نداشت اونموقع

خواهش میکنم
ممنوعیت استفاده از این داروها فقط شایعات فضای مجازی هستند و مصرف اونها هیچ مشکلی نداره
مشخصاتی که گفتین درسته اما همین جا بود نه بلاگفا

خاموش یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 02:07 ب.ظ

لطفا پست جدید هم بذارید
چشممون خشک شد به در وبلاگ

چشم

خاموش یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 02:05 ب.ظ

سلام وقتتون بخیر ❤
ببخشید اقای دکتر من یه هفته پیش چشممو عمل کردم مشکلی نداره واکسن بزنم؟

سلام
اصلا مشکلی نداره

مهربانو یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 10:19 ق.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

البته تمام قد نه تمام قدر

حالا یک بار هم که من ایراد نگرفتم خودتون ول نمیکنین؟

مهربانو شنبه 3 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 03:49 ب.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

کامنت نسرین جون و پاسخ شما رو دیدم . تمام قدر درمقابل محبت هر دوتون تعظیم میکنم .

من حقیقتو گفتم

مهربانو شنبه 3 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 03:48 ب.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

عززیزم چقدر مردم ساده ای داریم .. هر چند که از این سادگی گاهی حسابی کلافه میشم چون خیلی کار داده دستمون

دقیقا
بعضی از دکترها هم البته تو زرد از آب درمیان

شارمین شنبه 3 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 01:18 ب.ظ http://behappy.blog.ir

سلام.
همه گفتن ولی منم بگم ۶ و ۷ خیلی خوب بودن

سلام
ممنون

نسرین شنبه 3 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 10:11 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

اولین کامنت من نیست یا نرسیده، پس دوباره می نویسم:
دکتر گرامی، اون خیریهء من نیست. میشه گفت بانیش مهربانوست.
ما چندین سال پیش کارهای متفرقه و خیری با کمک دوستانمون انجام می دادیم و بعد مهربانو این شماره حساب را مخصوص کمک های نیکوکارانهء دوستان باز کرد چون گاهی دوستانی که می خوان فطریه یا صدقه های گاه و بیگاه بدن و نمی دونن به کی کمک کنند، راهشون باز باشه.
کارهای دیگه رو هم وقتی بهمون مطرح کنند، با دقت با کمک دوستان معتمدی که در شهرهای مختلف داریم تحقیق می کنیم و وقتی تصمیم گرفتیم به اون شخص خاص باید کمک بشه، در وبلاگ مهربانو عنوان می کنیم.
تا پارسال نود درصد مواقع این اعلامیه ها از طرف مهربانو اعلان می شد که الآن دیگه صد در صد توسط این دریا دل صورت می گیره. منهم کنارشم و تنهاش نمیذارم.
بخصوص الآن فقط به او اطمینان دارم و بس.

نه چنین پیامی نرسیده بود
حق دارین آدمی با این حجم از صداقت تنها کسیه که لیاقت اعتماد را داره

سودا جمعه 2 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 06:24 ق.ظ

سلام
فکر کنم یه نفر باید به شماره ۱ و ۴ معنی کلمه ببخشید(اسهال) رو تفهیم می کرد!
شماره ۶ و ۷ باید به عنوان جوک های سال، تو شبکه مجازی پخش بشه! ایشالا همیشه بخندین
شماره ۱۰ واقعا نمی دونیم داخل زندگی مردم چی میگذره! اون پدر تحت چه شرایطی راضی به این کار شده!
امیدوارم روزهای‌عادی بدون کرونا برسه…
عمادجون حتما می دونه که این مسابقات، پایه های پیروزی های آینده است.

سلام
واقعا
ممنون
شاید هی گفته درس بخون و پسره نخونده!
آمین
دقیقا

فرهاد پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 09:40 ب.ظ http://hamidfarhad.blogfa.com

زندگی ما همش جوکه فقط یکم دقت میخواد

دقیقا

لیلا پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 03:01 ب.ظ

من جای شما بودم برمیگشتم مرکز و کیک میخوردم. چه معنی داره کیک رو بدون ربولی حسن کور بخورن. والله


ترجیح دادم به جای خراب کردن جشنشون برم جائی که بهم علاقه دارن

چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 08:31 ب.ظ

سلام دکتر عزیز
این روزا با اینکه خیلی فرصت وب گردی ندارم اما دلم براتون تنگ شده بود اومدم یه سر بزنم
چه خوبه یه وبلاگ ، با گذر زمان همچنان پابرجا میمونه ، حس میکنم صاحب این وبلاگ ها آنسان های قابل اعتماد ، محکم و راسخ هستند

اوضاع به کام باشه دکتر جان ، مراقب خودتون باشید

راستی کامنت خانم فریبا رو خوشمان آمد

سلام
از لطفتون سپاسگزارم
فقط ای کاش اسمتونو هم مینوشتین

مامان دخترا چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 09:41 ق.ظ https://sanayemaman.blogsky.com/

جالب بودند همشون
بخصوص اون ماسکه نیمه شب

سپاسگزارم

عمه خانم چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 06:53 ق.ظ

صحبت با تلفن و غیبت کردن

آهان از اون لحاظ

مینو سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 07:20 ب.ظ http://Rozhayetanhaie.blogsky.com

ملوکسیکام عالی بود

چرا شما رو دعوت نکردن واسه تولد ؟؟!!!!

ممنون
چه عرض کنم؟ البته اگه واقعا تولد بود.

افق بهبود سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 09:04 ق.ظ http://ofogh1395.blogsky.com

منظورم این بود که با خیال و رویای اینکه کرونا نمیگیره ماسک زد

آهان
از اون لحاظ

Zebele دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 11:56 ب.ظ http://Zebele.blogfa.com

مورد ۹ عاخه چرااااا

چه عرض کنم؟

خواننده خاموش دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 10:26 ب.ظ

سلام
وقتتون بخیر. از خوندن جوابتون به پیام قبلیم خیلی خوشحال شدم.مخصوصا از قسمت پ.ن و واقعا نوری تو قلبم تابونده شد. جسارتا ایمیل و شماره تماس رو از طریق صفحه تماس با من خدمتتون ارسال کردم. توی همین کامنت هم ایمیل رو ثبت کردم ولی نمی دونم واسه شما نمایش داده میشه یا نه. خدا بهتون خیر بده

سلام
خواهش میکنم
من ایمیل شما را برای ایشون میفرستم.
دیگه بقیه اش با خودشون

نیلو دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 04:54 ب.ظ http://nil-nil.blogfa.com

فقط اون آقاهه که حس نفس تنگی باعث شده ماسک بزنه از ترسش و بخوابه!

عمه خانم48 دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 11:32 ق.ظ

اسم خانمها بدرفته آقای دکتر، اقایون بدترن

در چه مورد؟

رافائل دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 11:17 ق.ظ http://raphaeletanha.blogsky.com

سلام آقای دکتر.
در شرایطی بودم که هیچ چیزی منو نمیخندوند ولی خوندن شماره ی ۶ و ۷ باعث شد با صدای بلند بخندم، عاشق این مردمان ساده دلم.
در خصوص شماره ی ۹ ، چه کار کردید که حاضر نیستند یه برش کیک بهتون بدن یا شاید فکر کردند ممکنه همشو بخورید و به اونا نرسه

سلام
خنده تون مستدام
باور کنید اصلا به هیکلم نمیخوره!

منجوق یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 09:31 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

اتفاقا برا همشون نظر داشتم اما اون هفته خیلی سردرد داشتم
دوباره که اینجا رو خوندم کلی هم به شربت تفاله انجیر خندیدم البته میگن به هرچی بخندی سرت میاد میدونم خودمم تو دوره پیرزنی از همین ها میشم همین الانم اصلا هیچی اسم دارو بلد نیستم

امیدوارم بهتر شده باشید
بله اون تفاله انجیر هم عالی بود

سارا یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 07:53 ب.ظ http://15azar59.blogsky.com

سلام
بجای سوتی باید بگیم پست شاد قرص ام کلثوم خیلی بامزه بود
.
۹: یعنی شما رو فرستادن بیرون که خودشون کیک بخورن؟؟؟ چرا اخه؟؟؟

سلام
سپاسگزارم
نمیدونم شاید میخواستن یه جشن زنونه داشته باشن.

شهره یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 07:41 ب.ظ

سلام وقت بخیر من ۲ سالی هست ک میخونمتون و از خوانندگان خاموشتونم ،ی سوال داشتم از خدمتتون چون شما پزشک هستید گفتم حتما اطلاع دارید من پدرم واکسن روسی )اسپوتنیک (و زدن دوز اول تیر ماه ولی متاسفانه دیگه نیومده و الانم ک وارد شده هر چی تو سایت میریم میزنه تهران پر هست حتی شهرستان دلیجانم ک اهل اونجا هستیم میزنه پر هست میخواستم بدونم شما اطلاع دارید کجا میزنن این نوع واکسن و ؟ :

سلام
شرمنده حتی اینجا توی ولایت هم ازشون نیست و حتی بهمون گفتن به جای دوز دوم اسپوتنیک میتونیم یک دوز آسترازنکا بزنیم!

عمه خانم یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 06:05 ب.ظ

من تقریبا با همش خندیدم
اون موردی که پدرسفارش کردند تا فرزندشون بشه راننده شبکه، برعکسش تو محیط کارخواهرم اتفاق افتاده. پدر آقای تلفنچی، یکی از کارمندای بازنشسته رده بالای اون سازمان هستن که خواهرم میگه هرچندوقت یکبار میاد التماس که پسرم را بیرون کنید، من و خواهر و برادراش آبرو داریم، بیاد براش مغازه بزنم. اما خواهرم میگه صرفا بخاطر علاقه شدید و بی نهایت اقای تلفنچیبه صحبت با تلفن، به هیچوجه حاصر نیست بره
اون مورد فرارتون با همسرتون از سالن ورزشی خیلی باحال بود

خنده تون مستدام
علاقه به صحبت با تلفن؟! این که بیشتر تخصص خانمهاست!

سارا یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 03:35 ب.ظ http://www.yekzanyekzendegi.blogfa.com

سلام
خیلی بامزه بودن.مرسی
فقط واس اون پیرزنه و تنهاییش دلم گرفت.
همیشه شاد باشید

سلام
از لطف شما سپاسگزارم

افق بهبود یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 10:33 ق.ظ http://ofogh1395.blogsky.com

تو خواب ماسک زد و خوابید
چه رویای شیرینی

رویا نبود که

لیدا یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 10:15 ق.ظ

خاطرات جالبی بودواقعا.اما پول را رد نمیکردین.ببینین چقدر اعتماد ایجاد کردین که ندیده بهتون میخواستن قرض بدن.اینجاست که میشه گفت پول نطلبیده مراد است.

ممنون
دوستان همیشه منو شرمنده خودشون کردن دیگه بیشتر از اینو نمیتونستم

نسیم یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 02:41 ق.ظ http://nssmafar.blogfa.com

ام کلثوم !!!

So یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 02:37 ق.ظ

چرا نخواست تو مجلسش باشید؟

نمیدونم
شاید مجلس زنونه بود

دانشجو شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 11:39 ب.ظ http://mywords97.blogfa.com

این مورد ۶ و ۷ خیلی جالب بود!! یعنی قشنگ میتونست مثلا یک بخشی از برنامه طنز ساعت خوش باشه.
مورد ۱۰ خیلی عجیبه. میتونست فرزندش رو بفرسته اون طرف آب و بالاخره یه چیزی میخوند و هر شغلی هم داشت کسی متوجه نمیشد.
مورد ۱۲ هم چقدر تنها بوده و البته مستقل. چون بالاخره میتونست از یه همسایه ای کمک بگیره.

ممنون از لطف شما

خواننده خاموش شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 10:18 ب.ظ

سلام
پنج شش سالی هست که وبلاگتونو میخونم ولی تا حالا واستون کامنت نگذاشته بودم. پ.ن2 رو که خوندم به حالتون غبطه خوردم که چنین دوستانی دارید، با خودم گفتم که کاش من هم همچین دوستایی داشتم. مخصوصا تو این شرایطی که الان فعلا دارم و به خاطر فشار مالی و بدهکاری ها و ... دارم دیوونه میشم. حتی چند باری به تموم کردن زندگیم فکر کردم ولی هر بار تنها به خاطر نگرانی واسه اینکه نمی دونم چی سر بچه‌م میاد بیخیال شده ام. کاش یه کسی هم پیدا می شد کلا 100 میلیون (یا کمتر از 3800 هزار دلار ناقابل خارجکیا) به منم قرض میداد که این مشکلاتو رفع و رجوع می کردم
خلاصه اینکه قدر دوستانتونو بدونید

سلام
روشن شدنتون مبارک
بله دوستان همیشه به من لطف دارند و منو شرمنده کردند حتی بدون اینکه چهره منو دیده باشند.
اما خودکشی را اصلا فکرشو هم نکنید. مهمترین دلیلش هم همونیه که خودتون فرمودین
امیدوارم که مشکلات همه هرچه زودتر حل بشه
بعدنوشت:
یکی از دوستان همین الان آمادگی خودشونو برای کمک به شما اعلام کردند.
اگه صلاح میدونین یه راه ارتباطی به من بدین. یه شماره یا ایمیل یا ...

Crazy girl شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 09:33 ب.ظ

به آقای شماره ۶ باید میگفتین سلطان خودتی

من شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 09:32 ب.ظ

مورد ۶ تقریبا برا منم پیش اومد یه پیرمرد بقالیه بود برام تعریف میکرد دیشب یه لرز اومد به بدنم دستمو گردوندم کلاهمو پیدا کردم گذاشتم سرم ،بعد ماسکو پیدا کردم زدم دوتا سرماخوردگیو بصورت همزمان گذاشتم دهنم به زور قورت دادم خوب شدم

حالا اون کلاه و قرص باز هم یه حرفی اما ماسک آخه؟

مریم شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 05:56 ب.ظ http://mhgh650222.blogfa.com/

پیام من بازم ناقص اومده بود! چرا؟

چه عرض کنم؟
احتمالا تقصیر استیکرهاست

مهرو شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 01:18 ب.ظ

وای فقط شماره 6
خوب شد ماسک داشتم

Sinadal شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 11:50 ق.ظ

۲_واقعا چه راهکار خوبی ارائه کرده
۳_باور نکردیه که خود خانم ها هم (بعضی شون) در این مورد انقدر بی اطلاع و کم سواد باشن :|
۴_شاید واسه مدیتیشن میرن
۵_پس همه جا مردم عاشق آمپولن ، ولی شیاف ؟
۶_آدم نمیدونم بخنده یا چی ..
۷_عاااایییی بود
۱۲_چون شبهه برانگیزه ، اجالتا (+۱۰)

ممنون از لطف شما
امیدوارم مشکل اون پستی که حذف کردین هم حل بشه

شهرزاد شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 09:18 ق.ظ

سلام آقای دکتر انصافا همه خاطراتتون جالب و بانمکه ، ولی مورد شماره 6 از خنده روده بر شدم واقعا ....ممنون

سلام
خنده تون مستدام

زری شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1400 ساعت 08:56 ق.ظ http://maneveshteh.blog.ir

واقعا برام سوال اون خانم دکتر با خودش چی فکر کرده به شما نگفته جریان کیک را و دعوتتون نکرده؟ حالا همچین هم دعوتی نبوده ها اما حداقل اینکه بگه ما همچین برنامه ای داریم و شما هم بیا! واقعا فکر میکنم بعضی ها خیلی خیلی از تعاملات اجتماعی دور مونده اند، بیشتر از اون راننده ی سرویس شبکه من برای دخترم نگران همچین آینده ای میشم که ندونه باید چطور رفتار کنه، حالا شغل را میشه عوض کرد مثل همون پذیرش درمانگاه و کارآموزی وکالت که اصلا چیز عجیبی نیست.
مگه آنی خانم از نظر سنی هم نوبتشون زودتر از سیستم خانواده پرسنل نمیرسید؟
برای تنهایی پیرزنی که دستش نمیرسه برای پماد مالیدن دلم گرفت اما واقعیتی که ماها هم برای والدینمون همین هستیم :(
عااالی بود موردها مرسی :))

نمیدونم شاید میخواستن یه بزم زنونه داشته باشن
واقعا انتظار دارین خانمها برن و به همین سادگی سنشونو بگن؟!
واقعا
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد