جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

آف رود!

سلام

یکشنبه شب بود که آقای "م" (مسئول نقلیه شبکه) زنگ زد و گفت: فردا باید بری ... (یکی از درمونگاههای دو پزشکه). ماشین ساعت شش و نیم میاد دنبالت چون پرسنل باید پیش از هفت و نیم اونجا سر کار باشند. گفتم: باشه. چند دقیقه بعد یه پیام از خانم دکتر ... داشتم. پزشک دوم اون درمونگاه که نوشته بود: فردا شما باید برین سیاری ... (یه روستای بدمسیر که هروقت رفتم ناچار شدم بعد از اتمام زمان سیاری هم بمونم تا آخروقت که با پرسنل درمونگاه برگردم) گفتم: پس اگه شد با ماشین خودم مستقیم میرم اونجا و کارم هم که تموم شد برمیگردم. گفت: باشه مشکلی نیست. به آنی گفتم: فردا صبح ماشینو میخوای؟ گفت: نه چطور؟ جریانو براش گفتم. گفت: خب با ماشین خودمون برو. یکدفعه یادم اومد چند روز پیش توی گوگل مپ متوجه شدم به جز راه معمول و همیشگی که تا اون روستا داریم یک جاده دیگه هم تا نزدیک اون روستا هست و اونجا دوتا جاده یکی میشن. نمیدونستم چطور چنین جاده ای را تا به حال ندیدم و تصمیم گرفتم فردا از اون جاده برم.

صبح از خواب بیدار شدم. آماده شدم و عمادو رسوندم دم مدرسه و خودم طبق معمول هر روز داخل شبکه انگشت زدم و راه افتادم. جاده ای که میخواستم برم با کمک گوگل مپ پیدا کردم و واردش شدم اما بعد از حدود صد متر آسفالت تموم شد و جاده خاکی شد. یه لحظه شک کردم که ادامه بدم یا برگردم؟ بخصوص با بارندگی روز قبل. اما بالاخره ادامه دادم. اول یه جاده خاکی معمولی بود اما کم کم گودال های بزرگی وسط جاده پیدا شد که از آب بارون پر شده بودند و با عبور از هرکدوم از اونها آب گل آلود به شیشه جلو ماشین میپاشید و باید برف پاک کن میزدم تا بتونم جلومو ببینم.شیشه جلو ماشین کم کم پر از آب گل آلود شده بود و میشد حدس زد که همه ماشین به همین حالت دچار شده. گه گاه از کنار ساختمانهائی شبیه گاوداری رد میشدم که یکی دوبار یک نفر با شنیدن صدای ماشین با کنجکاوی در را باز کرد و به ماشین خیره شد!

چند دقیقه گذشته بود اما همچنان درحال رانندگی توی جاده خاکی بودم. جاده توی گوگل مپ کاملا صاف بود ولی من داشتم توی یک جاده پر از پیچ و خم رانندگی میکردم. کم کم داشتم شک میکردم که دارم درست میرم یا نه؟ ماشینو نگه داشتم و اینترنت را وصل کردم. و دیدم بعله! چند کیلومتری هست که دارم اشتباه میرم! یه نگاه دقیق تر به نقشه کردم و دیدم میتونم از اونجا خودمو برسونم به جاده اصلی مسیر روستا. داشت دیرم میشد و تصمیم گرفتم همین کار رو بکنم. دور زدم و مسیر اشتباهو برگشتم. چون تصادفا شب قبل یادم رفته بود گوشیمو شارژ کنم دیگه شارژ چندانی هم نداشت برای همین دیگه روی گوشیم نگاه نکردم و طبق چیزی که از نقشه حفظ کرده بودم رفتم که چند دقیقه بعد متوجه شدم به جای این که به جاده اصلی برسم دوباره رسیدم به اول جاده خاکی! تصمیم گرفتم بی خیال بشم و مثل بچه آدم برم توی جاده اصلی. اما بعد به خودم گفتم: این که دوباره برگشتی اینجا یه نشونه است برای این که باید اون مسیر جدیدو بری! اگه نری شاید دیگه هیچوقت فرصت نشه اون جاده رو ببینی! و دوباره سر ماشینو برگردوندم به سمت جاده خاکی! باز هم همون گودالهای پر از آب بارون گل آلود و جاده پر از پیچ و خم و ... بعد از چند کیلومتر با ترس و لرز روی گوگل مپ نگاه کردم و دیدم دیگه کلا نت ندارم! گفتم: مشکلی نیست. تا وقتی صدای رادیو را با این شفافیت دارم یعنی به تمدن نزدیکم! چند دقیقه بعد اول صدای رادیو خش دار شد و بعد هم کم کم صدا قطع شد! مطمئن نبودم که باز هم وسط راه یه پیچو اشتباه نرفته باشم. یه لحظه گفتم به آنی زنگ بزنم اما بعد گفتم به جز نگران کردن اون چه فایده ای داره؟بخصوص که دیگه گوشی هم به این راحتی خط نمیداد. پس توکل کردم و به راهم ادامه دادم! بعد از چند دقیقه تونستم موقعیت ماشینو روی گوگل مپ ببینم که ظاهرا در مسیر درست بود اما هشدار داده بود که با این وضع نت دقت کمه.

به راهم ادامه دادم و به یک تپه رسیدم جاده خاکی از تپه بالا رفت و بعد مرتبا پیچ میخورد و از یک طرف تپه به اون طرفش میرفت جائی توی مسیر چند پرنده نسبتا بزرگ (شاید کبک) جلو ماشین از این طرف به اون طرف میدویدند!  تا این که بالاخره به نوک تپه رسیدم و متوجه شدم راه پائین رفتن از تپه دیگه مارپیچ نیست بلکه باید مستقیم برم پائین! با ترس و آروم آروم پایین رفتم که متوجه شدم باید از تپه روبروئی هم مستقیم بالا برم! یک لحظه اومدم دور بزنم اما گفتم: به درک نهایتش ماشین برمیگرده! پا رو گذاشتم روی گاز و از تپه بالا رفتم. یکی دوجا راه پر از گِل بود و ماشین شروع کرد به لغزیدن اما هر طوری که بود به راهم ادامه دادم. نوک تپه ماشین دیگه نمی تونست ادامه بده اما هرطور که بود چند ده متر آخرو با دنده یک و آروم آروم ادامه دادم. با رسیدن به نوک تپه و کم شدن شیب سرعت ماشین هم بیشتر شد و بعد دوباره از اون طرف تپه مستقیم رفتم پایین!  جلوتر باز هم یه تپه دیگه بود! پس باز هم پا رو گذاشتم روی گاز و ازش بالا رفتم. و اون بالا یکدفعه شهری را دیدم که اگه از جاده اصلی رفته بودم باید چند دقیقه پیش بهش میرسیدم! اما همین که فهمیدم اشتباه نیومدم خودش قوت قلب بود. دو سه تپه دیگه را هم رد کردم و نوک هر تپه اون شهر را نزدیک تر میدیدم تا این که بالاخره دیدم دارم به جاده اصلی میرسم. رفتم توی جاده و یه نفس راحت کشیدم و با کلی تاخیر خودمو به درمونگاه رسوندم. خوشبختانه فقط یک مریض منتظر نشسته بود که براش نسخه نوشتم و رفت. بعد هم بقیه مریضها یکی یکی اومدند و رفتند.

موقع برگشتن تازه به ماشین دقت کردم و دیدم واقعا نیاز به کارواش داره اما اصلا فرصتش نبود. پس سوار ماشین شدم و راه افتادم. داشتم مثل بچه آدم از جاده اصلی برمیگشتم که یکدفعه بخش شرور وجودم گفت: اون مسیری که وقتی اشتباه رفتی میخورد به جاده اصلی همین نزدیکی ها بودا! اول به حرفش گوش ندادم اما اون قدر وسوسه ام کرد که حتی با وجود این که از اون جاده رد شده بودم نهایتا دور زدم و برگشتم. وارد جاده که شدم دیدم آسفالته و خدا رو شکر کردم. اما بعد از چند کیلومتر جاده دوباره خاکی شد و خراب و کم کم تبدیل شد به یک جاده باریک خاکی وسط مزارع!  هرطور که بود به راه ادامه دادم تا به ولایت رسیدم و یک نفس راحت کشیدم! وقتی برگشتم خونه و ماجرا را برای آنی گفتم گفت: وقتی بدهکاری هامون تموم شد برو یه جیپ بخر و هرچقدر میخوای باهاش برو آف رود!

دوشنبه عصر جائی کار داشتم و سه شنبه شیفت بودم و چهارشنبه هم فرصت نشد و بالاخره دیروز ماشینو بردم کارواش. کار شستشوی ماشین که تموم شد رفتم توی دفتر کارواش تا حساب کنم. گفتم: چقدر شد؟ مسئولش رفت بیرون و به کارگرش گفت: این ماشینو براش چکار کردی؟ چقدر پول بگیرم؟ و صدای کارگرشو شنیدم که گفت: تایرهاش پر از گل بود بیست تومن بیشتر بگیر پدرم دراومد تا شستم. اینو هم میشناسم. پزشکه براش مشکلی نداره!

پ.ن1. دوشنبه عصر یکی از خانم دکترها تماس گرفت و گفت: من فردا شیفتم و کاری برام پیش اومده. میشه با یکی از شیفتهای شما عوضش کنم؟ و خیلی راحت قبول کردم و رفتم سر شیفت. و بعد یادم اومد تا سه سال پیش اول آبان ماه به خانم "ر" یادآوری میکردم که مبادا این روز را برام شیفت بگذارن چون طبق معمول هرسال باید بریم جشن سالگرد ازدواج بابا و مامان.

پ.ن2. دیشب خونه بابا اینها بودیم. ورم محل عمل خواهر گرامی که بعد از عمل خیلی شدید بود داره کمتر میشه. دکترش هم گفته تا چند ماه دیگه نمیشه طرف دیگه رو عمل کرد!

پ.ن3. ممکنه فکر کنید اصلا چرا اون جاده رو ساختن؟ من هم کلی فکر کردم و بعد یکدفعه چشمم افتاد به کنار جاده و علائم وجود لوله گاز در تمام مسیر!

نظرات 58 + ارسال نظر
امیر حسام شنبه 25 دی‌ماه سال 1400 ساعت 04:43 ب.ظ https://bimoghadame.blogsky.com/

سلام؛
من معمولاً یک شاریر فندکی داخل ماشینم هست. حتی اگر اینترنت و گوگل مپ کار نکنه ، لااقل ارتباط مختصری یا چراغش را میشه استفاده کرد.

سلام
ممنون
اما مسئله همون زپلشت آید و ... بود از شانس من

فرهاد پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 12:37 ق.ظ http://hamidfarhad.blogfa.com

یبارم این داستانو برا دخترت بگو واین جمله را لابلاش بگو که خدایا چرا ما مردا همش درخطریم یا کشته میشیم یا میکشیم وباید دردسربکشیم

اگه اینو بگم نهایتا میگه میخواستی نری!

منجوق جمعه 5 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 07:01 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

البته اگه قصد نداری دوباره بری. منو با مامورای گاز شهرتون آشنا کن شاید اونا منو با خودشون ببرن

ان شاء الله جیپ را که خریدیم بعد

منجوق جمعه 5 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 06:59 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

وای دکتر عاشقت شدم چقدر بی کله ای تو !
دفعه بعد منم ببر قول میدم اگه زودتر از من تو اون جاده مردی . برای بقای خودم نخورمت.

مخ لسیم
نه بابا نهایتش بقیه راهو پیاده میریم

zahragoli سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 11:23 ق.ظ http://zahragoolii.blogfa.com

سلام
همش منتظر بودم چیزیتون بشه خداروشکر به خیر گذشت
ان شاالله حال خواهرتون زودتر خوب بشه

سلام
منتظر بودین چیزیم بشه
دستتون درد نکنه!

فال سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 09:05 ق.ظ

ممنون دکتر، از افراد دیگری هم میپرسم

ببخشید که نتونستم کمکی کنم
امیدوارم موفق باشید

سمانه سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 12:42 ق.ظ

نفسم بند اومد خیال میکردم وسط بیابون بی بنزین و انتن میشید دکتر قبل انجام کارهای خطرناک، نزدیکانتون رو در جریان قرار بدید
ماجرای ماه عسل و اون جونا یادتون نسیت؟

شرمنده که نگرانتون کردم
اما اصلا فکر نمیکردم جاده اش این قدر افتضاح باشه

الهه دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 09:28 ب.ظ

سلام .همیشه به گشت وگذار وکشف جاده های جدید .من عاشق کشف راههای جدیدم.آقای دکتر اگر زحمتی نیست یه سوال داشتم .قرص دوفاستون که ظاهرا برای تنبلی تخمدان مصرف طولانی مدتش منعی نداره .

سلام
ممنونم
حق دارین
دوفاستون یه داروی مشابه هورمون پروژسترونه و همه عوارض بالارفتن این هورمون را داره. از تورم و کهیر تا اختلالات قاعدگی.

فال دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 08:15 ب.ظ

سلام دکتر، وقتتون بخیر
پیشاپیش عذر خواهی میکنم از نظر بی ربطم ولی اورژانسی به جواب این سوال نیاز دارم و بسیار سپاسگزار میشم اگر بتونید راهنماییم کنید.
ارشد رشته ی توانبخشی شناختی رو دو دانشگاه تهران و شهید بهشتی دارند و پایه ش علوم اعصاب هست، به نظر شما برای یه دانشجویی که فرصت پذیرش بدون آزمون برای ارشد توانبخشی شناختی رو پیدا کرده و میخواد دکتراش رو در زمینه تحقیقات و مدلسازی شناختی(تلفیقی از هوش مصنوعی و علوم اعصاب ) ادامه بده، امکانات علمی و ... کدامیک از این دو دانشگاه مناسب تره؟

سلام
من حتی یک روز هم توی هیچ یک از این دو دانشگاه نبودم. و طبیعتا نمیتونم مقایسه ای بین این دوتا داشته باشم.
از سایر دوستان اگر از این موضوع خبر دارند لطفا بفرمایند.

محمد دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 03:44 ب.ظ http://seventhsky.blogsky.com

ایول
تپه نوردی
آف رود

یه زیلو هم می انداختی یه قلیون و یه چایی هم میزدی وسط راه عالی بود

راستی آهنگ نذاشته بودی؟؟
یه عباس قادری ، جواد یساری و... میذاشتی بیشتر حال میداد

خداوند مادرتان را بیامرزه و سایه پدرتان را بالای سرتان حفظ کند انشاءالله

مخ لسیم
هیچ وقت اهل غلیون نبودم
موقع بالا رفتن از تپه کلی استرس داشتم قادری و یساریم کجا بود؟ لابد باید فیروزه قشنگه را هم میگذاشتم
سپاسگزارم

Marjan دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 12:05 ب.ظ

سلام‌، چقدر ماجرا جو هستین ها. ماجرا رو خیلی خوب توصیف کردیم و ما رو شریک سفرتون کردین. ماجرا جویی هم هیجان داره و هم خطرناکه. خدا رو شکر به سلامت برگشتین.

سلام
اگه میدونستم جاده اش اینطوریه شاید اصلا شروعش نمیکردم!

سهیل یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 10:21 ق.ظ http://Www.parchenan.blogfa.com

نویسنده پرچنان هستم

خوشوقتم

سهیل یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 10:20 ق.ظ

ممنونم از تصحیح.

لذت کشف راز ناشناخته ها چیز دیگریست

خواهش میگردد
موافقم

رها یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 12:56 ق.ظ http://Rahashavam.blogsky.com

سلام چه پست نفسگیری بود خداروشکر به سلامت رسیذید
اقای دکتر مادر من هم تومور کاروتید بادی داشتن عمل کردن پوستمون کنده شذ چون استند قلبی و فشار خون و دیابت سن بالا ریسک بیهوشی زو بالابرده بود. خداروشکر بخیر گذشت الان یعد از دوماه هنوز صورتشون کمی ورم بعد عمل داره. انشالا خواهرتون به سلامتی عمل بعدی رو انجام میدن.
انقدر گشتم ببینم اتیولوژی این تومور چیه پیدا نکردم شما میدونید

سلام
ممنون از لطف شما
اصولا توده ها معمولا علت خاصی ندارند

x جمعه 28 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 07:40 ب.ظ http://Malakiti.blogfa.com

از تصور این که با یه ماشین معمولی ( نه مناسبی شرایط تپه و گل !) این مسیر رو پیمودید استرس گرفتم
ضمن این که همیشه به نقشه اعتماد نکنید !
من یه بار برای اولین بار میخواستم برم یکی از شهر های اطراف ... خب چون هیچ جا رو بلد نبودم از روی ناچاری از نقشه استفاده کردم
قشنگ خیلی جاها راهم رو می پیچوند اما مجبور بودم بهش گوش بدم :)))
ولی شکر خدا به جاده خاکی نخورد

ببخشید که باعث ناراحتی تون شدم
چشم
بله خداروشکر

مینو جمعه 28 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 02:36 ب.ظ http://Rozhayetanhaie.blogsky.com

خسته نباشین واقعا
حس همسرتون رو با عمق وجودم درک کردم
آخه این چه کاریههههه

ممنون
باور کنید فکر نمی کردم جاده اش این قدر ناجور باشه

M.f یا m.k جمعه 28 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 02:00 ق.ظ

سلام دکتر
ماها بود اینجا نیومده بودم
یا ۸ سال پیش افتادم ک با پیجتون اشنا شدم
اخی ممنون ک همچنان مینویسید
خوشحال شدم
چقد دلم برای عسل جان تنگ شد یهو

سلام
خوش اومدید
از برادرتون چه خبر؟

محمد پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 01:00 ب.ظ

سلام اقای دکتر فضولی نباشه ماشینتون چی هست؟

سلام
قبلا توی وبلاگ نوشتم
ال نود

نیوشا پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 03:44 ق.ظ

سلام
اینقدر قشنگ تصویر سازی کرده بودید من که قشنگ حس کردم خودم داخل ماشین و تو اون جاده بودم. اونجا که گفتید شهر رو میدید من دیگه نفس راحت کشیدم.

سلام
شرمنده اگه باعث نگرانی شما شدم

باران چهارشنبه 26 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 11:10 ب.ظ http://julia88.blogfa.com/

خیلی خوب توصیف کرده بودید.
خوشحالم حال خواهرتون بهتره. امیدوارم همیشه خوب باشه و عمل بعدیش هم خیلی خوب پشت سر بزاره

از لطفتون ممنونم

نیلو چهارشنبه 26 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 04:43 ب.ظ http://nil-nil

سلام، انقدر قشنگ حس تون رو موقع روندن تو اون جاده نوشته بودین که دلهره گرفته بودم انگار خودم اونجا بودم! بازم خداروشکر که بخیر گذشت

سلام
از لطف شما ممنونم

نگار چهارشنبه 26 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 01:28 ب.ظ

چقدر قشنگ بود و چقدر من آف رود رو درک می کنم. حس زنده بودن به آدم می ده.
این نوشته خیلی به دلم نشست.

سپاسگزارم

فرزان چهارشنبه 26 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 05:17 ق.ظ

عهه چه جالب
خدا خیرت بده دکتر
واقعا درگیر بودم


مرسیییئ

خواهش میکنم
موفق باشید

Sinadal چهارشنبه 26 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 12:31 ق.ظ

شرمنده

دشمنتون

فرزان سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 11:14 ب.ظ

سلام
اقا همین اول بگم مسخره نکنید
یه سوال برام پیش اومده
چرا روی تابلو پزشکای عمومی که مطب دارند نوشته دکتر.....بعد زیرش نوشته مثلا داخلی .اطفال .زنان؟
مگه فقط توی تخصص معلوم نمیکنند ؟



ممنون

سلام
پزشکان عمومی طبق قانون حق دارند سه مورد را که در اونها مهارت بیشتری دارند روی تابلوشون بنویسند. اما حق استفاده از واژه متخصص را ندارند.

رافائل سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 03:02 ب.ظ http://raphaeletanha.blogsky.com

سلام آقای دکتر!
منم با آنی خانم موافقم. ولی از این کارها نکنید، اگر خدای نکرده ماشین خراب میشد و اونجا گیر میفتادید چی؟
خدا مادر رو بیامرزه و روحشون شاد باشه، ان شاءالله خواهر هم هرچه زودتر سلامتیشون رو به دست میارن.

سلام
چشم اما اصلا فکر نمیکردم جاده اش این قدر ناجور باشه

ترانه ی باران سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 10:13 ق.ظ

چقدر استرس گرفتم:))
باز خوبه آخرش به خنده تبدیل شد
من وقتی بخوام تصمیم بگیرم پیاده روی کنم دلم میخواد از خیابان های جدید برم
یجورایی کشفشون کنم:D

شرمنده
کار درستی میکنید

Sinadal سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 09:47 ق.ظ

اینو خوندم یاد یه خاطره ای افتادم که چون وبلاگ به فنا رفته نمیتونم تعریف کنم

دوباره؟

پگاه دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 12:51 ب.ظ

سلام، چهره جدیدی از خودتون رونمایی کردید، من فکر می کردم خیلی با احتیاط و محافظه کار باشید
ان شاالله با ماشین آفرود مجهز برید سراغ اینجور ماجراجویی ها.
من هیجان رو دوست دارم اما اصلا دلم نمی‌خواد الکی جونم رو از دست بدم
برای خواهرتون هم خوشحالم و دعا می کنم زودتر بهبودی کامل براشون حاصل بشه.

سلام
فکر نمیکردم جاده اش این قدر ناجور باشه اما میدونستم تا یک بار از این جاده نرم دلم آروم نمیگیره!
ممنون

عمه خانم بی وبلاگ دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 12:33 ب.ظ

آقای دکتر ماشینتون حتما شاسی بلند بوده که رفتید آفرود دیگه

نه بابا
موقع خریدن این ماشین که درباره اش پست گذاشتم

یاسی دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 11:29 ق.ظ

سلام دکتر جان
شما پقدر ماجراجو هستین!!! انقدر خطر میتونست سر راهتون دربیاد که بنظرم همگی دسته جمعی بابد دعای سکر گذاری بجا بیاریم برای به سلامتی برگشتنتون از او مسیر ناهموار...

سلام

ممنون از لطف شما

هستی دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 08:12 ق.ظ

خیلی جالب و هیجان انگیز بود. من و همسرم هم خیلی از این کارها میکنیم و بعد که سالم برگشتیم خونه تازه بهش فکر میکنیم که عجب کار خطرناکی کردیم و میتونست خیلی اتفاقات بدی بیافته .

آفرین به انی خانم که تشویقتون کردن برای خرید جیپ .
انشالله حال خواهرتون هم خیلی زود خوب بشه.

ممنون
خب چهار سال دیگه که توان این کارها رو نداریم دیگه الان باید استفاده کنیم.

فرزان یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 09:35 ب.ظ

نمیدونماحتمالا راهزانا اونجا میان چون میدونن خیلی رفت و امدی نیستراحت میتونن دار و ندار ادما ببرن
دیدن برنامه کودک تو این تصویر سازی بی تاثیر نبوده

Zahra یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 08:12 ب.ظ

سلام آقای دکتر اینجوری که شما از گل و بارون تعریف کردین احساس کردم رفتین تو باتلاق

سلام
نه دیگه در این حد هم نبود!

سارا یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 04:51 ب.ظ http://15azar59.blogsky.com

سلام
چه رانندگی هیجان انگیزی انگار فیلم سینمایی های اقای آریا
.
یعنی اون همه ناهمواری بخاطر عبور لوله گاز بوده؟؟ یا اون جاده برای اینکار بوده ؟؟
.
اون پست قبلی کامنتم که اخرش علامت سوال بود نمیدونم چجوری اون علامت ثبت شده!!

سلام
ظاهرا جاده اش فقط برای کشیدن لوله گاز بوده
چه عرض کنم؟

فریبا یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 03:23 ب.ظ

سلام .چه خوب که می تونید هیجان کارهاتونو برای آنی خانم تعریف کنید.تعریفش هم خالی از لطف نیست.
من خیلی پیش میاد از این کارهای خطرناک کنم با علم به خطرناک بودنش ولی جرات تعریف کردنشو ندارم اینقدر که همه از جمله بچه هام و حتی خواهرام دعوا می کنن و واقعا ناراحت می شن.
حالا خوبه تو برف گیر نکردید برف وسرما ویخ که خیلی وحشتناکه.
گوگل مپ اعتباری بهش نیست نه فقط ایران همه جای دنیا همینطوره.فقط باید از محلی ها پرسید.

سلام
من و آنی عملا هیچ چیزی را از هم مخفی نمیکنیم
خوشبختانه هنوز برف نیومده امسال
واقعا

افق بهبود یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 07:50 ق.ظ http://ofogh1395.blogsky.com

به نظرم خوب شد رفتین
می ارزید. بالاخره یک فاز هیجان خوبه

کاملا موافقم
حسرتش به دلم میموند!

نسرین یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 12:06 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

سلام
اولاً که فضاسازیتون حرف نداشت.
جاده های اول آسفالت بعد خاکی جا مونده مثل کارهای نصف و نیکاره و ولش شده به امان خدای دولت فخیمه بودن
یه نکته مهم اینکه از بس استرس بهتون وارد شده بود که حق هم داشتین، اصلا متوجه اطراف و مناظر نشدین که ببینید این جاده زیبایی هم داره یا نه که بخواید بعد دوباره ازشو عبور کنید.
دلم می خواست جینی (دختر شاه پریون) یه چشمک میزد و تمام جاده های دنیا رو آسفالت یکدست و نو می کرد. جالب میشد، نه؟
باز هم سالگرد ازدواجشون مبارک باشه.
امیدوارم خواهرتون هر چه زودتر خوب بشه و به بهبود کامل برسند.

سلام
ممنونم
خدمتتون درس پس میدم
طبیعتا زیبایی های خودشو داشت مثلا همون پرنده ها. نمیدونم اگه از ماشین پیاده میشدم هم پرواز نمی کردن؟
اگه با جینی در ارتباط هستین ما مشکلات خیلی واجب تر از جاده ها داریم لطفا بهش بفرمائید!
ممنون اما بعد از مرگ مامان اصلا برامون روز خوشایندی نیست
ممنون

فرزان شنبه 22 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 09:17 ب.ظ

سلام

اقا این چه کاریه ضربان قلبا میبرید بالاالان من باید ریلکس کنم میخوام تست بزنم

اما خدایی من نمیدونم چرا شما اقایون اینجورید !!!چند ماهدپیش برای جراحی مامانم مجبور بودیم بریم تهران (ما اصفهانیم)بعد جایی هم که میخواستیم بریم جدید بود و تا حالا نرفته بودیم
بابام از این برنامه های راه یاب نصب کرد
نزدیکای تهران روشنش کرد
اما هرچی اون برنامه میگفت دقیقا بابام برعکسشا انجام میدادبرنامه میگفت بپیچ چپ بابام میرفت راست
منطقشم این بود که اشتباه داره میگهدمن میدونم اون طرفی بریم یا اشتباه میشه یا میوفتیم توی ترافیک
میگفتیم اخه پدر من تو تا حالا این مطب را که نیومدی
میگفت نیومدم اما میدونم اشتباه میگه
خلاصه که ارهههه
اما اخرش رسیدیمو اتفاقا سریعترم رسیدیم
حالا نمیدونم جریان چی بودامداددغیبی بوده یا هرچی




متنا میخوندم هر لحظه انتظار داشتم چند تا ادم با سر و کله پوشیده و چاقو بیان جلو ماشین
یا حتی بنزین تموم بشه و گیر بیوفتین نمیدونم چرا اما اینا به ذهنم میومد که دیدم نه خداروشکر
خلاصه که جدید بود و باحال
آنی خانم خیلی منطقی برخورد کردن


با تشکر

سلام
خب من که نمیدونستم جاده اش اینطوریه!
خب پس درواقع حق با پدرتون بوده دیگه!
آخه راهزن کجا بود؟ اون هم توی جاده ای که هرکس عقل سلیم داره توش نمیره

مونا شنبه 22 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 07:30 ب.ظ http://www.khepel-2008.blogfa.com

سلام
چه خوب که ترس نداشتید و ادامه دادید و رسیدید به مقصد
من اگه بودم که ماشین رو ول میکردم
چون من اصلا تو شیب مخصوصا سرپایینی و سربالایی از اون مدل های صافش نمیتونم رانندگی کنم
احساس عجیب کله ملق زدن با ماشین بهم دست میده و واقعا میترسم
حتی وقتی بغل دست کسی دیگه هم باشم و اون تو شیب رانندگی کنه من چشمامو از ترس میبندم
حتی از خیابون های شیب دار دربند هم میترسم
چه برسه به اونجا که شما رفتی
خلاصه که آفرین به شما و شجاعت شما

سلام
ممنونم
کلی پول ماشینه کجا ولش کنم آخه؟!

نل شنبه 22 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 06:50 ب.ظ

باید بگم که طی خوندن پست چقدر حرص خوردم؟
سرکار قرار باشه برسم.جاده ای که هیچ شناختی ندارم.انتن و باتری ندارم و...
حرص خوردم به معنای کلمه.

خداروشکر سالم و خوبید و تبریک میگم بابت ریسک پذیری.جسارت و... که دارید.

بله بگین
ممنون

لیدا شنبه 22 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 06:50 ب.ظ

تو ماشین بودم ،آقای همسر هم داشت رانندگی میکرد و یه جاده رو تو شهر اشتباه رفتیم،تصور کنید من در حال خواندن این پست شما و همسر در حال گفتن که اینحا کجاست؟اشتباه اومدیم.واقعا ترس برم داشت.خدارو شکر که اتفاق بدتری نیفتاد تو اون جاده.کار خطرناکی کردین،فکر خودتون نیستین فکر آنی و بچه ها باشین.

عجب
ببخشید که باعث ناراحتی تون شدم
چشم

Zebele شنبه 22 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 05:32 ب.ظ http://Zebele.blogfa.com

دکتر فکر کمک فنرهای اون زیون بسته بااااشششسس

خب کسی نگفته بود جاده اش اینطوریه!

یک عدد مامان شنبه 22 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 04:16 ب.ظ http://Www.Kidcanser. Blogsky

الان آنی جان خیلی ملایم باهاتون برخورد کردن ها
آخه چه کاریه اونم توی جاده ای که هیچکی نیست و موبایل تون هم شارژ نداره و تازه کسی هم خبر نداره شما از این جاده قصد تردد دارین
از دست شما آقایون


توی گوگل مپ یه جاده صاف و معمولی بود اگه میدونستم این طوریه عمرا نمی رفتم.

پریمهر شنبه 22 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 11:56 ق.ظ https://parimehr.blogsky.com

صدای رادیو بعضی جاها قوت قلب میده
حیف که زود میخواستید برسید مقصد، و گرنه مسیر هیجان انگیز و لذت بخشی میشد براتون، البته مشخصه که از هیجانش خوشتون اومد که در برگشت بازم زدید به جاده خاکی

واقعا همینطوره
حدس میزدم که تا مدتها امکان چنین کاری را ندارم پس حداکثر سوء استفاده را کردم

مهربانو شنبه 22 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 11:03 ق.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

صد بار گفتم به فیلمنامه نویسی فکر کنید گوش ندادید
خودم رو کامل تو اون جاده تصور می کردم و حقیقتاً ترسیده بودم .

ممنونم
حالا اون بار که میخواستیم تصویریش کنیم چی شد؟ دوستتون چه بهانه ای آورد؟ پس کو اون پروژه مشترکشون با خانم ک...؟!

زری شنبه 22 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 09:37 ق.ظ http://maneveshteh.blog.ir

سلام، من اول نگران شدم بعد با خودم گفتم به هر حال خودش این پست را نوشته، زنده است دیگه نگرانی نداره
اونجا که آنی گفته بود بذار بدهی هامون تموم بشه بعدش ... انتظار داشتم بگه که بعد برو خودت را به کشتن بده یا در بهترین حالتش ماشین را به فنا بده :)) بعد دیدم خدایی آنی خانم چقدر مهربونتره پیشنهاد خرید جیپ داده
خدا رحمت کنه مادرتون را، چقدر کارشما ها جالب بوده شب سالگرد ازدواج پدر مادرتون جمع میشدید

سلام
ظاهرا تا کفن کردنم هم پیش رفته بودین
بله انصافا خودم هم انتظار ضربات پاشنه بلندو داشتم
ممنونم بله هرسال

ندا شنبه 22 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 09:36 ق.ظ http://diyazpame10.blogfa.com

یاد خودم افتادم دو سه ماه پیش به راهنمایی نرم افزار بلد صبح خیلییی زود افتادم توی یه جاده سرشار از دست انداز خالی از تمدن. کارخونه سیمان و گله و چوپان و مرغداری و روستاهای مخروبه عاری از سکنه...
خیلی خندیدم اونجا که موقع برگشت راه رفته رو دور زدین

عجب
اما این جاده ها هم لذت خودشونو دارن

.. شنبه 22 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 08:34 ق.ظ

جالب بود منم حس کنجکاوی و یا عزم راسخم شایدم لجبازیم در همین حده و احتمالا اگه تو اون شرایط جای شما بودم می گفتم باید تا تهش برم هیجان انگیز بود.

ممنونم
انشاالله سفرهای دونفره!

ترانه شنبه 22 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 06:30 ق.ظ http://taraaaneh.blogsky.com

چه ماجراهایی داشتین .یک جاهاییش من منتظر بودم که بگین دارین خواب میبینن و خوشحالین که همه اش فقط یک خواب بوده.
من امیدوارم یک جیپ بخرین و راحت تر توی گل و شل رانندگی کنین.
سالگرد ازدواج بابا و مامان هم مبارک

ممنونم
نه همه اش توی بیداری بود
ممنون اما بعد از رفتن مامان دیگه نتونستیم اون شب دور هم جمع بشیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد