جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (239)

سلام

1. خانمه داشت برام صحبت میکرد و مریضی شو توضیح میداد و من هم گوش میکردم. در همین حین بچه اش هم فقط میگفت: مامان ... ماماان ... ماماااان ... آخرش خانمه گفت: چیه؟ بچه به صورت مادرش اشاره کرد و گفت: اینجات خال درآورده!

2. نسخه مرده را که نوشتم گفت: اگه میشه فردا را برام استعلاجی بنویسین. فقط بی زحمت طوری بنویسین که بتونن بخونن. دفعه پیش هرکاری کردن نفهمیدن چی نوشتین!

3. خانمه گفت: برام پنی سیلین بنویس. گفتم: تا حالا پنی سیلین زدین؟ گفت: نه. گفتم: خب پس ممکنه حساسیت داشته باشین. گفت: نه حساسیت ندارم سرما خوردم. شوهرم سرما خورده بود از اون گرفتم!

۴. راس ساعت دو صبح روز جمعه خانمه با شوهر و بچه اش اومده بود و میگفت: دو روزه که سوزش ادرار دارم! (عمدا جمعه شو نوشتم چون حتی نمی شد آزمایش براش بنویسم).

5. جلو میزم توی مطب سه تا صندلی بود که دوتاشون به هم چسبیده بودند و اون یکی به اندازه یک صندلی با اون دوتا فاصله داشت. خانمه اومد توی مطب و دفترچه شو گذاشت روی میز. گفتم: بفرمائین بشینین. خانمه یک قدم رفت عقب و درست در فاصله بین دو صندلی نشست! (ببخشید میدونم نباید خنده ام بگیره اما گرفت!)

6. یکی از پزشکهای یک مرکز دوپزشکه رفته بود مرخصی و منو فرستادند به جاش. ساعت حدود هشت و نیم صبح اون یکی خانم دکتره اومد و گفت: ببخشید، بهورزمون بچه دار شده. با اجازه تون من چند دقیقه میرم دم خونه شون و میام. گفتم: بفرمائین.ساعت حدود یازده و نیم بود که خانم دکتر سلانه سلانه تشریف آوردند و گفتند: شرمنده اون قدر گرم صحبت شدیم که زمان از یادم رفت!

7. خانمه یک پلاستیک قرص گذاشت روی میز و گفت: خیلی وقت بود که کمرم درد میکرد و با هیچ داروئی بهتر نمی شد. دفعه پیش خانم دکتر این داروها را برام نوشت و خوب شدم. حالا همین داروها را برام بنویس. نوشتم و رفت. چند دقیقه بعد برگشت و گفت: پس چرا آمپولشو ننوشتی؟ گفتم: توی پلاستیکتون که آمپول نبود. گفت: خب چون همون روز که خانم دکتر نوشت زدمش!

8. خانمه توی یکی از روستاهای دورافتاده دخترشو آورده بود و گفت: چند روزه سرفه میکنه ببین کرونا نیست؟ البته یه دوز واکسن از اون واکسنها که همون اول اومد هم زد چی بود؟ دخترش گفت: فایزر!

9. همراه با تیم واکسیناسیون کرونا رفتیم به یکی از روستاها. بهورز اونجا یکی از ریش سفیدان روستا را که ظاهرا معتقد به واکسن نبود دعوت کرده بود و کلی براش حرف زد و تشویقش کرد تا واکسن بزنه و به خاطر اعتبارش بقیه مردم هم بزنن. نهایتا ایشون فقط فرمودند: وجودم برنمیداره! و رفتند. نتیجه؟ تزریق فقط بیست دوز واکسن تا ظهر اون روز توی یک روستای حدودا دوهزار نفری!

10. خانمه گفت: من دارم آمپول HMG میزنم طوری نیست این قرصی که شما نوشتین بخورم؟ گفتم: چند روزه که اون آمپول ها را میزنین؟ گفت: از روز دوم قاعدگی!

11. پیرمرده گفت: دیشب دوتا انار با هسته خوردم و بعدش یبوست گرفتم. میشه برام یه نوع اسید بنویسی که هسته انارها را حل کنه؟!

12. نسخه خانمه را که نوشتم گفت: یه پماد آدم هم برام بنویس. گفتم: پماد چی؟ گفت: آدمه، آ-د است چیه؟ که دستو باهاش چرب میکنن؟!

پ.ن1. وقتی برای خونه جدید کنتور آب نصب کردند برای هر خونه یک کنتور گذاشتند و بعد پیش از همه اونها یک کنتور دیگه و گفتند ما فقط یک قبض میدیم برای این کنتور و سهم هر خونه را خودتون حساب کنید! خیلی فکر کردم که چرا یک خرج اضافی روی دست خودشون گذاشتند؟ اما با دیدن هزینه قبض های آب که پولشون با افزایش مصرف به صورت تصاعدی بالا میره متوجه شدم!

پ.ن2. طبق برنامه ای که بین خودمون ریختیم به نوبت نظافت راه پله ها و محلهای مشاع خونه انجام میشه. مدتی درباره پرداخت هزینه قبوض برق و ... عمومی ساختمان درحال تفکر بودیم که درنهایت یک راه حل عالی برای پرداختشون پیدا کردیم و الان این قبضها با جمع آوری و تحویل زباله های قابل بازیافت پرداخت میشه.

پ.ن3. از سر کار که برگشتم آنی گفت: امروز برای عسل درباره پریود توضیح دادم که هروقت شروع شد در جریان باشه. گفتم: کار خیلی خوبی کردی. حالا چی گفت؟ گفت: هیچی! اولین جمله ای که گفت این بود: خدایا! ما زنها چرا این قدر بدبختیم؟!

نظرات 45 + ارسال نظر
مینا دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1400 ساعت 09:00 ب.ظ http://Searchofsmile.blog.ir

مگه عسل چند سالشه؟
پریود؟
عسل کوچولو؟؟؟

الان کلاس چهارمه
بعید نیست

FighterFish شنبه 20 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 05:53 ب.ظ https://fighterfish.blogsky.com

بله خخیلی قبل از اینکه ایینننن همه پست توی وبلاگم بذارم ="")))
ولی این وبلاگ جدیده، چون به وبلاگ حذف کردن و آرشیو سوزوندن اعتیاد دارم ((((("

عجب
امیدوارم این وبلاگتون تا مدتها سرپا باشه

FighterFish شنبه 20 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 03:28 ب.ظ https://fighterfish.blogsky.com

من حتی قبل از اینکه وبلاگ درست کنم هم هر از چند وقت میومدم اینجا رو چک میکردم ببینم باز پست خاطرات از نظر خودم جالب گذاشتید یا نه :))))

کار خوبی می کردید
یعنی پیش از این که این همه پست توی وبلاگتون بگذارید؟
شرمنده اما دوباره قحطی خاطرات اومده

ترانه یکشنبه 14 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 04:21 ق.ظ

من رو بگو که همیشه انار رو با هسته خوردم

اما همه نکات خنده داری که گفتین یک طرف و حرفهای عسل خانم یک طرف ببوسیدش از قول من محکم

مراقب باشین اسید لازم نشین
ممنون چشم

شنبه 13 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 11:31 ق.ظ http://Bl0gfa.blogfa.com

عسسسسسسل چندسالشه مگه؟ یادمه آنی یه عکس ازش گذاشته بود خیلی گوگولی و کوچولو بود. زود بزرگ شد! خدا براتون حفظش کنه.

کلاس چهارمه الان
بله بچه ها زود بزرگ میشن ممنون

نگار شنبه 13 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 04:38 ق.ظ https://zanekhoshbakht.blogsky.com/

انار با هسته

وحیده پنج‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 11:34 ق.ظ

به کسی که از ده هشتاد وبلاگش رو حفظ کنه و داره مینویسه باید گفت پایدار ترین

سپاسگزارم

فرزان چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 06:33 ب.ظ

سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه
یه سوال دارم،ممنون میشم جواب بدید

همون اوایل کرونا یادمه میگفتن که افرادی که کرونا گرفتن ،پلاسما خونشون را اهدا کنن
چون برای بقیه افراد که درگیرن استفاده میشه

هنوزم نیاز به این کار هست؟

سلام
مدتهاست که دیگه چنین چیزی را نشنیدم
فکر میکنم با داروهای جدید و واکسیناسیون دیگه نیازی به این کار نباشه

Marjan چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 03:05 ق.ظ

سلام،
نمی دونم‌چرا فکر می کردم‌ شما خوش خط باشین.
با عسل خیلی موافقم که خانوم ها زندگیشون سخته. البته آقایون هم مسولیت ها و سختی های خودشون رو دارن.
من هم نسبت به پریود همین حس رو داشتم ولی الان فکر می کنم کاشکی دیر تر متوقف بشه چون بعدش مشکلات دیگه ای پیش میاد.
ضمنا اشغال ها رو‌من می برم دم در چون اگه بزارم به عهده آقایون خونه، تفکیک شون نمی کنن و همه رو قاطی پاطی میزارن دم در.
همه موارد خیلی جالب بودن مخصوصا خانومی که براش آمپول ننوشته بودین

سلام
شرمنده که ناامیدتون کردم!
بله حق با شماست
آفرین بر شما میدونم که هردونفرتون بیرون از خونه هم کار میکنین
ممنون از لطفتون

شیرین سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 01:26 ب.ظ

سلام دکتر
جانم عسللللل
یه دوستی داشتم میگفت هرچی بدبختی وبیچارگییه مال ما بی پولاست ! بعد هی میگن خداروشکر کن سالمی خب مگه پولدارا سالم نیستن!!!
حالا حکایت این پریود خانوماس
آقایون پریود نمیشن سالم نیستن؟

دکترجان واقعیتو عسل گفته دقیقا با همون غلظت!
پریود حاملگی زایمان و.. هرچی کارسخته مالا ما خانوماس بعد آقایون بااقتدار در شیشه رب و مربا بازمیکنن

سلامت وشادباشین همیشه

سلام
یادم افتاد به حرف یکی از دوستان که میگفت دقت کردی همه کسانی که میگن مادیات مهم نیست خودشون پولدارن؟!
البته فقط در رب و مربا نیست. آشغالها را هم ما میبریم دم در

زری.. دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 01:54 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

نه دکتر منظورم از اینکه بعضی دهات اوضاع واکسنشون اینقدر بد باشه، دهاتی که شما گفتی بود، دهات ما خوب بود :)) منظورم این بود فکر میکردم همه جا همینقدر خوب همکاری میکنند

آهان از اون لحاظ

مهربانو یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 12:13 ب.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

سلام آقای دکتر
1-فکر کن آدم نمیدونه بخنده یا عصبانی شه
2-اصلا انگار بخشی از مدرکتون وابسته به بدخطیه
3-کلاً حواسش پرت بوده
4-
5-وااای
7- واحد خای علم غیب رو خوب پاس نکردینااااا
8-مای گاااد
9-
10-بازم واحد علم غیب
11-
12-
پ ن 3- چقدر ناراحتم که درمورد جنسیتمون این تصور ناراحت کننده وجود داره

سلام
چقدر برای این پست زحمت کشیدین
ممنون

پریمهر یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 11:37 ق.ظ https://parimehr.blogsky.com

نیم ساعت خانمها رو 3 ساعت حساب کنید دکتر
خانمه که حساسیت نداشت
بگو پیرمرد تو که میدونی یبوست میگیری چرا دوتا انار میخوری؟ به خودت رحم کن پدرجان

چشم
اصلا
همینو بگو!

سودا یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 04:04 ق.ظ

سلام جناب دکتر
خاطرات جالبی بودن، اما کار خانم دکتر شماره شش متعجبم کرد، فکر کردم بخاطر مسئولیت و شغلشون کمتر از این قبیل کارا می کنن.
عسل جون رو خدا حفظ کنه و عماد جان را نیز هم.

سلام
همه جا همه جور آدمی پیدا میشه
ممنون

من یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 12:42 ق.ظ

مورد ۶ رو خوندم
"بهروزمون" بچه دار شده
هی به خودم میگم ینی بهروزشون کیه؟ برادرشه؟ همکارشه پوزخند:


یک لحظه شک کردم من اشتباه نوشتم!

مینو شنبه 6 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 11:59 ب.ظ http://Rozhayetanhaie.blogsky.com

عسل چرا اینقدر زود بزرگ میشه
حرفای بزرگونه میزنه

چی بگم؟

ماوی شنبه 6 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 11:51 ب.ظ http://www.i-write.blogfa.com

۵ :))

چقدر با این پست خندیدم :))

عسل هم که مثل همیشه عالیه :))
من خودم تا زمانی که پریود شدم جیزی ازش نمی دونستم و وقتی هم این اتفاق برام افتاد خواهر و مادرم مسافرت بودند، تا برگردند چقدر گریه کردم!
مامانم که اومد و تعریف کرد داستانو
ازش پرسیدم خب تا کِی این مسخره بازی ادامه داره، گفت هر ماه! اونجا من یه چیزی شبیه همین گفته‌ی عسل گفتم :))
هرچند بزرگتر بشه میبینه نشان از سلامتیشه و قدردانش خواهد بود.

خنده تون مستدام
از لطفتون ممنونم

ویرا بانو شنبه 6 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 07:55 ب.ظ

نه بابا
خب واقعیت رو گفتید ولی وقتی دوست ندارید اطلاعاتی بدید منم اعتراضی ندارم

ممنون

ویرا بانو شنبه 6 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 06:04 ب.ظ

سلام
من فکر کنم دوبار این پست رو خوندم
ولی ببخشید نظری ندارم
هنوز روال کار دستم نیومده یکم عصبی و گیجم

سلام
نکنه به خاطر اون ایمیلیه که براتون فرستادم؟

شبنم شنبه 6 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 09:50 ق.ظ

برای قبض حتما باید اطلاع بدید که مثلا 3 واحده هست خونه ! قبض بر مبنای همون میاد اونوقت البته بعد از بازدید از شرکت آب و فاضلاب
اینو خودم اجرا کردم خیلی خیلی خوب میشه اون وقت وضعیت قبض (این مورد در مملکت ما اجرا شده هست خیالتون راحت)
در خصوص اینکه چرا 3 تا کنتور جدا نداده چون شما یه اشتراک خریدید در صورتی که 3 تا اشتراک خرید می کردید هزینه هاتون خیلی بیشتر می شد اون وقت

الان ما یک کنتور داریم که آب از اون میاد به کنتورهای مجزای هر واحد و یک کنتور برای آب عمومی
راستش این کارهای اداری با باجناق اول بود من زیاد سردرنمیارم

یاسی شنبه 6 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 04:37 ق.ظ

سلام دکتر جان
این عسل خانمی چقدر خانومچه ست...حرفهاش خیلی بانمکه..خدا هر دوشون رو براتون حفظ کنه.

سلام
ممنون از لطف شما

الهه جمعه 5 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 10:56 ب.ظ

سلام .مثل همیشه عالی .کلی خندیدم .راستی آقای دکتر یعنی شما نمیتونید از روی کنتور خودتون میزان مصرف آب رومشخص کنیدو هزینش رو بپردازید وهر کس بیشتر مصرف کرده اون جریمه ی تصاعدی بده .البته اینطوری فکر کنم با باجناقها به مشکل بر خورین .

سلام
شدنو که میشه اما کی حالشو داره بشینه حساب کنه؟!
فعلا توافق کردیم که بر اساس تعداد افراد خانوار پرداخت کنیم

زری.. جمعه 5 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 07:33 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

وااااای اون اسید خیلی باحال بود :))
البته بقیه هم خوب بودند مرسی :))
چقدر بعضی دهات ها اوضاع واکسن خرابه!مامانم اینها دوز دوم را رفته بودند دهات که زدند میگفت همه زده اند! فکر نمیکردم بعضی دهات ها اینقدر بد باشه از این نظر.
دکتر نفهمیدم، شما با اینکه کنتور جدا دارید یک کنتور را براتون قبض مصرفی میاد؟ خب البته فکر کنم تو اون قبض قید میشه که مثلا پنج واحد هستید و تصاعدی از همون پنج واحد محاسبه میشه، اینطور نیست؟
ماشاالله مگه چقدر بازیافتی دارید که هزینه مشاعات ازش در میاد :)) الان با این پول بازیافتی ها برق راه پله و آسانسور و سرویس اسانسور و اب مشاعات را میدهید؟
من هم به دخترم زودتر گفتم:) عکس العمل عسل جالب بود حس میکنم اینجمله را شنیده بودی :))

ممنون
اگه همه زدن که بد نبوده!
بله یک قبض میاد. راستش دقت نکردم چون قبض آب معمولا توسط باجناق دوم پرداخت م یشه.
سرویس آسانسور که نه اما بقیه شو تا حالا دادیم.
بله من هم همین فکرو میکنم.

منجوق جمعه 5 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 07:18 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

1- این بچه هم از همکارهای آینده شماست
2- راست میگه خب حالا ایندفعه کلاس دکتر بودن نزار خوش خط بنویس
3- من بودم می پرسیدم چی کار داشتین می کردین که گرفتی والا به خدا چه پزیم میده
4- خاک تو سر شوهره که حرف زنشو باورنکرده گفته پاشو بریم ثابت کن اون بچه رو هم از خواب انداخته خب الاغ وایسا صب ببرش دکتر
5- ماسک که داشتی نفهمه خندیدی؟ یا نکنه قهقهه زدی طفلک خجالت بکشه
6- بهش می گفتی فکر کردم رفتی بالا سر زائو. عمرا اگه برا یه مریض اینقدر وقت بزاره
7- علم غیبم نداری کی این مدرک پزشکیو به تو داده آخه . چطوری واحدشو پاس کردی؟ با پارتی بازی؟
8- ای خاک بر سر ما تهرانی ها که فایزر که هیچی یه سینوفارم تقلبی ریختن تو حلقمون . ایشون فامیل ترامپ نبودن؟
9- فکر کنم الان اون بیست نفر و هم به فرمایش این آقای باوجود سربه نیست کردن.
10- حساب کتاب پریود مریض هاتم که نداری ای خدااااااا
11- یه اسیدسولفوریک براش مینوشتی که کل جهاز هاضمشو هضم کنه دیگه از این نسخه ها نپیچه . این از اون همکارای قلابیتون بودها. شناختی؟
12- می گفتی برا سن شما وازلین مناسبه نه آ د.
وای خدا عسل چقدر زود بزرگ شد که به این مرحله رسید زنده باشه

ایول دوباره برگشتین به همون سبک کامنت گذاری قبلی تون
3. این یکی دیگه خیلی مثبت هجده شد!
5. نه بابا نگذاشتم بفهمه!
7. شرمنده ام عفو بفرمائید!

zahragoli جمعه 5 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 03:44 ب.ظ http://zahragoolii.blogfa.com

سلام
مورد دو برای منم پیش اومده چرا واقعا اینجوری مینویسین
مورد پنج کاش منم بودم بخندم
دلتون شاد و لبتون خندون همیشه

سلام
اتفاقا خودم هم خیل فکر کردم. احتمالا علتش کلاسهای دانشگاه و بالای سر مریضها و نت برداری های هول هولکی و بعد هم هجوم مریضها توی درمونگاهها باشه
خنده تون مستدام
ممنونم شما هم همین طور

لیلا جمعه 5 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 09:57 ق.ظ

میگم از آقای پیرمرد میپرسیدین أسید رو دیگه برای چه بیماریهایی تجویز کنیم؟
من به دخترم زمانی که بچه بود در مورد منس توضیح میدادم بلافاصله گفت خودم میدونم

و با چه غلظتی!
یاد یک جوک افتادم که چون مثبت داره نمیشه اینجا بنویسم

لیدا جمعه 5 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 02:07 ق.ظ

ای جان به عسل.راست میگه بخدا.منم چند روز پیش داشتم به اقای همسر میگفتم که کاش پسرها رو مردها به دنیا می‌آوردن و دختر ها رو خانما.


حتی تصورش هم خنده داره

نسرین پنج‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 10:50 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

یه سوال
نمیشه درخواست کنید کنتورهای آب را جدا کنند؟
تو این مملکت هر ارگانی هر کاری دلش بخواد میکنه. لااقل باید ازتون می پرسیدن شاید یکیتون نمی خواست. یا یکی بخواد بفروشه به یه غریبه و بعد مکافات دار می شدید.

شوخی میکنین دیگه؟
مملکت گل و بلبل را که باید خوب بشناسین

یکی پنج‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 03:14 ب.ظ

چرا بدبختی؟
نحوه ی گفتن یک چیز خیلی مهمه
البته من از همکلاسی هام شنیدم در موردش و چند سال هم منتظرش بودم تا حدود چهارده سالگی

اینو دیگه باید از عسل بپرسین!

پنج‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 01:16 ب.ظ

وااای خدا آی جانم
عسل
حالا عسل حرف منو کجا شنیده که تکرار کرد؟
همسرتون کاری خوبی میکنه زودتر از موعد بچه رو آگاه میکنه یه همکلاسی داشتم وقتی بار اول پریود میشه چنان دچار شک عصبی میشه که تمام موهای بدنش میریزه و کلاه گیس سرش میزاشت طفلک ابروهاشو مداد می‌کشید خیلی دکتر رفت نمیدونم آخرش موهاش برگشت یا نه !
یکی از پزشکان کلی مادرشو حرف زده بود چرا بچه رو آگاه نکرده که اینجور دچار شک بشه حالا !
همسرتون خانم مقتدر و فهمیده ای هستن

ممنونم دوست ناشناس من

نسرین پنج‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 01:06 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/


خدای من! کلی وقت بود اینقدر نخندیده بودم، خدا خیرتون بده. همشون عالی بودن
پس شما اسید هم تجویز می کنید و نمیدونستین

از لطف شما سپاسگزارم
خنده تون مستدام

Zahra پنج‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 11:12 ق.ظ

سلام آقای دکتر شبتون بخیر
ببخشید این سوال رو می‌پرسم تا به حال ضرب و شتم از طرف مریض و یا همراهانش براتون پیش اومده؟؟
چند روز پیش یکی از مریضا توی اورژانس گوشی رو کوبید توی چشم دوستم واقعا وحشتناک بود

سلام
دیروز به همین سوال جواب دادم

زهره پنج‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 11:01 ق.ظ

سپاسگزارم

یک عدد مامان پنج‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 10:20 ق.ظ http://Www.Kidcanser. Blogsky

عزیز دلم عسل
راست گفته بچه. ستایش هرماه که پریود میشه دقیقا همین جمله رو میگه البته با گریه

ممنونم

صبا پنج‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 01:44 ق.ظ http://gharetanhaei.blog.ir/

مورد ۵ اون خانمه خودش خنده ش نگرفت؟

نمونه های مشابه مورد ۴ رو اکثر پزشک هایی که شب کشیک هستند دارند. واقعا بعضیا چه همتی دارند نصف شبی میان برای چنین مواردی

خانم مورد ۷ هم فکر میکرده پلاستیکه خودش زبان باز میکنه و شهادت میده که روزی آمپولی هم اینجا بوده

تا وقتی پیش من بود که نه!
واقعا
ظاهرا همین طوره. شاید هم انتظار داشت من علم غیب داشته باشم

ترانه ی باران چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 07:38 ب.ظ

خانم مورد ۳, حواسش نبوده:))

فقط اسید گفتن پیرمرده:)))
پماد آدم:)))

مطمئنا

Zahra چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 06:33 ب.ظ

سلام آقای دکتر شبتون بخیر
ببخشید این سوال رو می‌پرسم تا به حال ضرب و شتم از طرف مریض و یا همراهانش براتون پیش اومده؟؟
چند روز پیش یکی از مریضا توی اورژانس گوشی رو کوبید توی چشم دوستم
من هنوز وارد حیطه کار نشدم و خیلی مضطربم راجب اینجور تنش ها
راستی امسال رو بکوب بخونید که حقوق دستیاری متاهلین دوبرابر شده انشاءالله که امسال قبولین

سلام
ممنون
خوشبختانه به ضرب و شتم نرسید
متاسفانه این هم بخشی از کار ما توی این مملکته
ممنون از لطف شما اما دیگه از ما گذشت

نازی چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 05:42 ب.ظ

خدایا شکرت دیگه عسل خانم هم برای ما داره وارد مرغها میشه من عسلو خیلی دوسش دارم با عرض معذرت اما خیلی باهوش تر و نکته بین تر از عماد هستش خیلی تیکه هاش باحاله

نمیدونم کی این قدر بزرگ شد؟!
موافقم

مریم چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 05:26 ب.ظ http://mabod.blogsky.com

سلام جناب دکتر ‌
خداقوت و پرتوان باشید
فدای عسل بشم من الهی که به راحتی با این پروسه ی طبیعی کنار بیاد و در آینده که بزرگ‌تر شد متوجه میشه این پروسه ای که خداوند مهربان و حکیم در وجود زنان قرار داده کلی به نفع سلامتیشون هست ،

سلام
ممنون از لطف شما
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید

رها چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 03:15 ب.ظ http://Rahashavam.blogsky.com

توی اون روستای دور افتاده فایزر زده بودن احتمالا برکت بوده

به احتمال قوی

عابر چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 02:31 ب.ظ

سلام . با اقتداااار شماره ۱۱ سیمرغ خنده رو میگیره

سلام
خنده تون مستدام

فرزان چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 11:54 ق.ظ

نه خواهش میکنمامیر عادت داره به این کارای من

فرزان چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 11:32 ق.ظ

وایییی خدایا ،عسل فقط
بچه حق داره
منم تا همین دوسال پیش همچین تصوری داشتم
درست میشه کم کم
اما چقدر کار خوبی کردن برای عسل گفتن


فقط اون خانمه که وسط صندلی ها نشست
داداشم وسط کلاس انلاین ،میکروفنشم وصل ،یهو من زدم زیر خنده و هیچ جوره هم خندم قطع نمیشد چون یاد یکی از دوستام افتادم
هیچی دیگه بنده خدا هل کرد نمیتونست میکروفونا قطع کنه منم فقط تونستم برم تو اتاق درا ببندم


من اگه میفهمیدم چرا بعضی ها اصرار دارن که پنیسیلین بزنن خوب میشد؟
کلی درد باید بکشی بعدم برای همه چیز که خوب نیست


ممنون کلی خندیدم سر این سری خاطرات

ممنون از لطفتون
از برادرتون هم عذرخواهی میکنم!

نیوشا چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 10:29 ق.ظ

ایتم ۵ خیلی خنده دار بودداشتم فقط تصور میکردم

خنده تون مستدام

عمه خانم بی وبلاگ چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 10:03 ق.ظ

همه اش به کنار، فقط حرف عسل چقدر واقعیته

دیگه نه با این غلظت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد