جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (240)

سلام

1. یک زوج سالمند اومدند توی مطب و گفتند: ما چربی و فشار و ... داریم. برای همین تا حالا واکسن کرونا نزدیم. میتونیم بزنیم؟ گفتم: بله میتونین. تشکر کردند و رفتند. چند دقیقه بعد خانمه اومد و گفت: میشه بگذارم اول پیرمرده (!) بزنه. اگه حالش بد نشد من بزنم. خوبه؟!

2. (12+) خانمه بچه به بغل اومد توی مطب و گفت: بچه ام مدتها مشکل معده داشت. چندین بار بردمش پیش متخصص تا خوب شد. از دو روز پیش خوب شده بود اما دوباره از امروز مشکل پیدا کرده. گفتم: چیزی نخورد که معده اش اذیت بشه؟ گفت: دیروز توی خونه راه میرفت که یکدفعه "پی پی" کرد و یه تکه اش از پاچه اش افتاد بیرون. بعد هم فوری برش داشت و خوردش!

3. (18+) این خاطره از من نیست. یکی از همکاران تعریف میکرد: مرده هر چند وقت یک بار می اومد و قرصهای کاهش دهنده میل ج.ن.س.ی میگرفت. یک بار ازش پرسیدم چرا این همه از این قرصها میخورین؟ گفت: هروقت زنم چیزی میخواد و براش نمیگیرم اجازه رابطه را بهم نمیده. اوایل بعد از مدتی تسلیم میشدم و چیزی که میخواست براش میخریدم اما بعد دیدم دیگه داره زیاده روی میکنه. حالا دیگه هروقت این کار رو میکنه یه مدت قرص میخورم تا وقتی که خودش تسلیم میشه!

4. یه بچه را درحالی دیدم که در تمام طول مدت معاینه درحال گریه کردن و جیغ زدن بود و مادرش هم میگفت: نمیدونم چرا این قدر از دکتر میترسه؟ نسخه شو نوشتم و رفتند و چند دقیقه بعد مادرش برگشت و گفت: پس آمپول براش ننوشتی؟ این تا آمپول نزنه که خوب نمیشه! بعد هم نسخه شو آورد و عملا مجبورم کرد که زیرش آمپول اضافه کنم. گفتم: فهمیدم چرا این قدر از دکتر میترسه!

5. خانمه با شوهرش اومده بود و گفت: رفتم پیش متخصص زنان برام سونوگرافی نوشت. حالا که رفتیم سونوگرافی میگه توی سامانه ثبت نشده. گفتم: اشکالی نداره بدین خودم براتون ثبتش میکنم. توی سامانه زدم و رفتند و بلافاصله از بیرون مطب صدای قهقهه بلند شد. فکر کنم همه اش فقط به خاطر ندادن پول ویزیت بود!

6. مرده گفت: بدن پدرم زخم شده بود. به "شاربن" مشکوک شدند و از زخمش آزمایش گرفتند و مشکل خاصی نبود. حالا چون مشکوک بوده ما هم باید آزمایش بدیم؟!

7. به خانمه گفتم: آمپول میزنین یا کپسول بنویسم؟ گفت: آمپول بنویس. اگه کپسول نوشتی تا دوتاشونو خوردم و بهتر شدم دیگه نمیخورم!

8. خانمه با فرم مخصوص ارجاع به متخصص (که با حذف دفترچه ها دوباره رواج پیدا کردن) اومد پیشم و گفت: برام سونوگرافی بنویس تا بگیرم و جوابشو ببرم پیش دکتر زنان. گفتم: این فرم برای رفتن پیش متخصصه. میتونین با این فرم برین پیش متخصص تا همون جا براتون سونوگرافی بنویسن. گفت: باشه. برگه ای که آورده بود را برای متخصص زنان مهر کردم و رفت. چند دقیقه بعد مامای مرکز اومد و گفت: ببخشید دکتر! من این خانمو چکارش کنم که اومده پیش من؟ به خانمه گفتم: پیش ماما کاری داشتین؟ گفت: خب خودتون گفتین برو پیش متخصص زنان!

9. به خانمه گفتم: دلتون چه مواقعی درد میگیره؟ گفت: وقتی که جای شما خالی میرم توی دستشوئی!

10. خانمه همسایه شونو آورده بود و گفت: بهم زنگ زد و گفت حالم خوب نیست بیا منو ببر دکتر. درحال سوال و جواب بودیم که خانمه غش کرد و با مخ افتاد روی زمین! فشارشو گرفتم که پائین بود. گفتم بیان و ببرنش توی اتاق تزریقات و بهش سرم بزنن تا بعد. همسایه اش هم فقط میپرسید: مشکلش چیه؟ گفتم: فعلا که فشارش پائینه. تا به هوش بیاد ببینیم چشه! همون موقع یه موج مریض اومد و رفت و وقتی رفتم توی تزریقات دیدم نیستش. به خانم مسئول تزریقات گفتم: خانمه چی شد؟ گفت: هیچی! به هوش اومد و گفت: با شوهرم قهر کردم دو روزه که غذا نمیخورم! بعد هم زنگ زد به خونواده اش که اومدن و یه مشت بهش حرف زدن و بردنش! خواهرش هم میگفت: با شوهرت قهر کردی با یخچالتون که قهر نکردی!

11. خانمه گفت: ببخشید! من الان رفتم توی اون اتاق پیش خانم دکتر برام نسخه نوشت. حالا میشه بچه مو بیارم پیش شما یا حتما باید برم پیش خودش؟!

12. مرده خانمشو آورده بود و گفت: فکر کنم فشارش پائینه. فشارشو گرفتم و گفتم: اتفاقا فشارشون بالاست! گفت: بله الان کمی سردردش کمتر شده فکر میکنم حق با شماست!

پ.ن1. مرخصی استعلاجی آقای دکتر تموم شد. اما مطمئن نیستم برگشته سر کار یا نه؟ اما چند روز پیش یکی از همکاران ازشون چند عکس گذاشت توی گروه پزشکان که داشت با چند شاخه گل از پزشکانی که درمانش کرده بودند تشکر میکرد. نکته مهمش جنس شاخه های گل بود: طلا!

پ.ن2. اپلیکیشن یکی از فروشگاه های زنجیره ای را نصب کردیم و تا مدتی تخفیف های خوبی گرفتیم. اما مدتیه که تخفیف های عجیبی میده! مثلا بیست هزار تومن تخفیف برای هشتاد هزار تومن خرید. و فرصتش فقط تا چند ساعت دیگه! طبیعتا وقتی آدم میره توی اپلیکیشن فقط با خرید هشتاد هزار تومن بیرون نمیاد! خلاصه که دیگه یک روز از تخفیفش استفاده میکنیم و چند روز استفاده نمی کنیم.

پ.ن3. روی یک برگه کاغذ قدیمی کلی خاطره از چند سال پیش عسل پیدا کردم. اما مسئله اینه که هم چند سال ازشون گذشته و دیگه برای دختری به سن الان عسل جذابیتی نداره و هم بیشترشون اون قدر کم رنگ شدن که قابل خوندن نیستن. مثلا یکی شون که به زحمت خوندمش:

عسل گفت: میگم اگه یک نفر منو بکشه چقدر خوبه! گفتم: چرا؟ گفت: آخه چون منو کشتن راحت میرم بهشت! تازه میرم پیش روح اونهائی که دوستشون دارم. مثلا روح جوجه ام که مرد!

نظرات 42 + ارسال نظر
نگار یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1400 ساعت 06:31 ب.ظ https://zanekhoshbakht.blogsky.com/

کجایی دکتر؟ هی میاییم سر می زنیم نیستید.

شرمنده
چند شیفت پشت سر هم داشتم
دو سه تا خاطره دیگه هم هنوز برای پست جدید کم دارم!
مسئله اینه دیروز دو سه تا موضوع پیش اومد اما اون قدر شلوغ بود که نشد بنویسمشون و حالا کلی فکر کردم تا یکی شون یادم اومده!

رها چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1400 ساعت 06:05 ب.ظ http://Rahashavam.blogsky.com

سلام جناب دکتر
چرا انقد شما دکتر مهربونی هستین. من باشم گارد میگیرم اول اینکه سونو نمینویسم دوم اینکه امپول برای بچه تجویز نمیکنم چون مامانش خواسته و. ... فکر کنم شما به شدت صلح طلب هستین.

سلام
شما لطف دارید

مینو سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1400 ساعت 01:59 ق.ظ http://milad321.blogfa.com

سلام
خدا خیرتون بده آقای دکتر .چقدر خندیدم.هم از پست شما ، هم از جواب منجوق.
من هم یک خاطره از پزشک ها تعریف کنم.چند روز قبل رفته بودم متخصص قلب.با ویلچیر بودم.دکتر علت را پرسید گفتم عصب و عضله پام ضعیفه و نمیتونم راه برم.نوروپاتی اعصاب محیطی دارم.
بعد از اکو گرفتن میپرسه موقع راه رفتن هم نفستون تنگ میشه؟

سلام
خنده تون مستدام
خب حتما یادشون رفته
وا چرا وبلاگتون فیلتره؟!
بعدنوشت: دیگه فیلتر نیست!

مهربانو دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1400 ساعت 09:42 ق.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

سلام دکتر جان
1-
2-
3-باعث تاسفه واقعا
4-
5-یه عده کلا اخلاقشون کثیفه ولی یه عده هم واااقعا مستاصل و مشکل دارن تو این شرایط البته این خنده ها نشون میده مورد اول بودن احتمالاً ولی خب نمیشه هم قضاوت کرد شاید موضوع چیز دیگه ای بوده
6-
7-یاد یه خاطره ای افتادم یه بچه ی کوچولویی تو فامیل بود روی میز ناهارخوری خونه ی پدربزرگش یه قلیق کریستال خیلی ظریف بود هر وقت ستاره میرفت خونه ی پدر بزرگ اون قایقو برمیداشتن از جلوی دست . دیگه اینطوری شده بود که تا میرسید سلام میداد میگفت خانوم اونو از جلوی دست ستاره جمع کن(طفلکی سه سالش بود جمله های پدر بزرگشو طوطی وار تکرار می کرد)حالا حکایت این خانومه ست خودشو میشناخته
8-وااا
9-بعضیا واقعا متوجه ی حرفاشون نیستن یعنی؟؟!!!
10-
11-
12-
پ ن1 : اونم چنننند شاخه
پ ن2 : بنظرم بیشتر برای پولشویی این فروشگاه ها تاسیس میشن
پ ن3 : آخی من بچه بودم چقدر به این موضوع فکر می کردم ولی آخرش ب این نتیجه میرسیدم نمیخوام بمیرم

سلام
ممنون از لطف شما
خب دیگه شما هم اومدین دیگه میتونم پست جدیدو بگذارم

Nasim یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1400 ساعت 08:51 ب.ظ

سلام خوب هستین؟
من ایمیلتونو دریافت نکردم متاسفانه
وگرنه پاسخ می دادم....

سلام
ممنونم
همین که حالتون خوب باشه برای من کافیه

ویرا بانو جمعه 3 دی‌ماه سال 1400 ساعت 06:04 ب.ظ

آسونه که
تو همون منبع قبلیتونم سرچ کنید پیدا میشه

بله فهمیدم کجا رو میگین

ویرا بانو جمعه 3 دی‌ماه سال 1400 ساعت 05:17 ب.ظ

سلام آقای دکتر
توی وبلاگتون یه خانم دکتری اسمش مهسا بود را یادتونه؟
پزشک سمت ما بود... اول اسم شهرشون ص هستش، وبلاگش رو دارید؟
امیدوارم درست راهنمایی کرده باشمهرچند میدونم سخت راهنمایی میکنم

سلام
نه راستش آدرسی ندارم
برم سرچ کنم ببینم کدوم شهر طرف شما با ص شروع میشه؟!

منجوق جمعه 3 دی‌ماه سال 1400 ساعت 04:27 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

1- بعدش میگن زمونه عوض شده دیدی قدیمی ها هم همین بودن فقط نمیزاشتن رو بشه
2- حالا چرا حالش بد شده مال خودش بوده که
3- خاک تو سرش من بودم میرفتم با بقیه زنها خاکبرسری می کردم
4- حال نداشته سرساعت به بچش قرص بده. ده تا آمپول مینوشتی می گفتی هر 6 ساعت و 43 دقیقه باید تزریق بشه تا حالش گرفته بشه
5- من بودم همینکه صداشونو میشنیدم تو سامانه میزدم که خانومه فوت کرده
6- انوقت اینا که زخم نداشتن ازکجاشون نمونه باید گرفته میشد؟ نپرسیدی کجای باباش زخم شده؟
7- فکر کنم این من بودم نشناختی؟
8- یعنی واقعا ماما ها متخصص زنان نیستن؟ متخصص مردان هستن؟
9- بمیرم برات دکتر چه جاهایی جاتو خالی میکنن
10- الاغ
11- خب گفته دلش نشکنه . مهربون
12- همکارت بود اما از نوع غیبگوش

ممنون از لطف همیشگی شما
۴. وا گناه اون بچه بیچاره چی بود؟

zahragoli چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1400 ساعت 01:50 ب.ظ http://zahragoolii.blogfa.com

سلام
چه سخته با بعضی ادما سروکله زدن ، حالا شما خاطره های جالب رو مینویسین و ما اینجا از دست بعضیاشون حرص میخوریم ، خاطره های بد دیگه چجورین
ولی اعتراف میکنم با همشون بیشتر از حرص خوردن خندیدم

سلام
واقعا
متاسفانه با وضعیت اقتصادی فعلی خیلی از مردم اعصاب هم ندارن
خنده تون مستدام

Miniani چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1400 ساعت 03:07 ق.ظ

سلام آقای دکتر مورد اولی عالی بود طفلی باباها که ازشون به عنوان موش آزمایشگاهی استفاده میشه نهمی رو خوندم قهقهه زدم وای خداا فکر می‌کنم فقط تونستین یک آه بکشین اون پی‌پی‌خورک هم ایشالا آدم میشه و دست از عادت زشتش برمیداره آقای دکتر به نظرتون اینکه یکی ویتامین دی‌ش خییییلی پایین باشه ولی کلسیمش نرمال باشه، طبیعیه؟ نباید پاراتیروئیدش رو چک کنه؟

سلام
ممنون
دقیقا
ممکنه ولی این احتمال هم هست که فسفرشون مختل باشه یا عوارض مصرف بعضی از داروها باشه

مهربانو سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 04:29 ب.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

چندتا کامنت نوشتم انگار ثبت نمیشد نمیدونم این میشه یا نه فردا دوباره میام کامنت دونی

فکر کنم یه کامنت ازتون تایید کردم
درخدمتیم

parinaz سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 12:21 ب.ظ http://parinaz95.blogfa.com

مورد دوم :ناخوش
یکی از همکلاسی های دوران دبیرستانم میگفت خیلیی کوچیک بوده و پوشک میشده ،خرابکاریش از ظرفیت پوشک میزنه بیرون و این همینجوری که کنار پرده بوده و بازی میکرده به پاهاش دست زده یکیمیش رو مزه کرده و انگار خوشش نیومده با پارچه پرده دستش تمیز کرده.راست و دروغش با خودش ولی حال مارو که خیلی بهم زدهمچنین احتمالا حال الان شما و خواننده های وبلاگتون

باران دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 05:02 ق.ظ http://julia88.blogfa.com/

مورد دو

ممنون

فرشته دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 02:18 ق.ظ

کی بشه ۲رو فراموش کنم حالم بد شد

شرمنده

سودا یکشنبه 28 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 02:36 ب.ظ

سلام جناب دکتر
خانم اولی که آخرِ وفاداریشو نشون داده
مورد ۴رو که واقعا نمی فهمم، مادر انقدر نامهربان!!!
از بس که تو مدارس ابتدایی از کشته شدن در راه خدا و شهید شدن و بهشت رفتن میگن که شاید اون زمان عسل جون شهید شدن رو با کشته شدن به هر طریقی، نتونسته تفکیک کنه.
با روان بچه ها که باید همیشه شاد باشن، چه کردند…!

سلام
واقعا!
مسئله اینه که به خیال خودش به بچه اش لطف میکنه
احتمالا

سعیده یکشنبه 28 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 12:54 ب.ظ

اون شماره 7 مثل منه اما با یک تفاوت که من بشدت از آمپول هم می ترسم .
درمورد اون دوتا مادر خیلی جلوی خودم رو می گیرم که چیزی نگم.
پیرو کامنت جناب کامشین من هم فیلمی رو تحت عنوان magic pop دیدم که خیلی از دریافت کننده ها بسیار از این روش درمانی راضی بودن و میگفتن که بعد از انتقال،مشکلات گوارشیشون برطرف شده

عجب
حق دارین
ممنون

زهرا..‌. یکشنبه 28 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 11:51 ق.ظ http://saatsheni1531.blogfa.com

همینجوری دکترجان ،یه شاخه گل طلا تواین وانفسا به شمامیرسید مگ بدبود

نه کی میگه بد بود؟

افق بهبود یکشنبه 28 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 10:45 ق.ظ http://ofogh1395.blogsky.com

سلام
۱-همینه که امید به زندگی خانما بالاتره
۲-این دیگه +۸۰سال بود،به همین سادگی هم مامان اجازه داد،اصلا هیچی نگم بهتره
یه دور میزنم بقیه شو بعد میگم

سلام
دقیقا
حق دارین
بقیه شو نگفتینا!

سلام شنبه 27 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 10:34 ب.ظ

عزیزم عسل جان بجای شیطونی کردن و لذت از دنیای کودکی جرا باید فکرت مشغول بهشت و جهنم باشه عزیزم ..
سیستم اموزشی ایران ازین بهتره نیست که ..

چه گویم که ...

ترانه شنبه 27 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 07:27 ب.ظ http://taraaaneh.blogsky.com

سلام
من 20 ساله از ایران اومدم بیرون یک بار هم نشده دکتر برام آمپول تجویز کنه. من نمیدونم مردم این اعتقاد ایرانیها به معجزه کردن "آمپول" از کجا میاد واقعا.
اون زوج عاشق شماره یک هم که واقعا
آخی عسل د وست داشته که بره پیش روح جوجه اش چقدر لطیف و زیبا. اینهم برای عسل
راستی من تا امروز فکر میکردم شما دکتر ریولی هستین امروز فهمیدم اشتباهی خونده بودم و ربولی هستین.

سلام
چه عرض کنم؟
ممنون
تشکر
وا من کجا ریولی کجا؟

ترانه ی باران شنبه 27 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 06:55 ب.ظ

مورد ۲از اوناس که میگن
چون من این سم شنیدم شما ها هم باید بشنویم-_-

ممنون

کامشین شنبه 27 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 05:00 ب.ظ

آقای دکتر، بچه مورد دوم من را یاد بچه فیل ها می اندازه که این کار را می کنند، البته محصول مادرشون را مصرف می کنند،تا سیستم گوارششون از لحاظ باکتری های مفید کم و کسر نداشته باشه. شاید اون بچه بینوا هم به پروبیوتیک نیاز داشته باشه. الان در اون طرف دنیا تزریق محتوای روده بزرگ افراد سالم به بیماران گوارشی که به هر دلیل از فقر باکتری مفید رنج می کشند به عنوان یکی از روش های درمان توصیه می شه. یعنی افراد سالمی هستند که با رعایت رژیم غذایی محصولات روزانه خودشون را جمع کرده و به مراکز درمانی می فروشند. به نظر عجیب می اد اما این کار انجام می شه. اسم درست این درمان هم اینه Fecal Microbiota Transplantation (FMT)
اگر دوست داشتید این ویدئو را ببینید
https://www.youtube.com/watch?v=nN36TU6HV6o

ممنون از لطف شما
اما بیشتر به نظرم اومد که از سر بچگی بوده!

شارمین شنبه 27 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 01:17 ب.ظ http://behappy.blog.ir

سلام.
مورد ۱ چه زوج عاشقی بودن

سلام
چه جورر

زهرا..‌. شنبه 27 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 12:03 ب.ظ http://saatsheni1531.blogfa.com

خاطره عسل خیلی قشنگ بود
ای کاش یه دونه شاخ گل طلاهم برای شمامیخرید

واقعا خیلی ازمردم تفاوت بین ماماومتخصص زنانو نمیدونن

ممنون
برای من چرا؟
واقعا

فرهاد شنبه 27 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 01:04 ق.ظ http://hamidfarhad.blogfa.com

این روح جوجه عسل ازهمه باحالتر بود فکر کن دست بکمر یعنی بال بکمر داره زمین نوک میزنه دانه بخوره

ممنون

ویرا بانو جمعه 26 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 01:33 ب.ظ

سلام
فکر کنم منم از همچین پیرزنا میشم
بیاین خوشبین باشیم شاید از سیستم ایمنی همسرشون مطمئن بوده واسه همین گفته اول ایشون بزنه

سلام
چشم
حتما همین طوره

نیوشا پنج‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 11:59 ب.ظ

وای فقط ایتم ۹

سهیلا پنج‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 10:53 ب.ظ http://Nanehadi.blogsky.com

از همه بهتر اون‌پیرزن بود که اول شوهرش باید واکسن میزد

ممنون

عابر پنج‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 09:58 ب.ظ

سلام
۹. خاطره عسل هم خوب بود تصورش جالب بود

سلام
ممنون

لیدا پنج‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 01:21 ب.ظ

ببخشید اشتباه نوشتم.منظورم مورد شماره ۳ بود

لیدا پنج‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 01:19 ب.ظ

در مورد عسل،همینطوری بچه هامون رو شستشوی مغزی میدن.مورد شماره ۵ ،مگه همچین قرصایی هم هست؟اسمشون چیه؟

دقیقا
بله هست. البته نه این که عمدا برای این موضوع تولید شده باشند درواقع این مسئله از عوارض جانبی این داروهاست که ما ازش سوء استفاده می کنیم.

Nasim پنج‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 03:49 ق.ظ

چقدر اثر منفی داشته فوت جوجه ش... من یه جوجه داشتم چون خیلی جیک جیک کرد کتکش زدم... خوشبختانه چیزیش نشد ولی هنوز به یادش گریه م می گیره. یه جوجه دیگه داشتم دنبالم می دوید عصبانی شدم پرتش کردم تو باغچه و نمی فهمیدم اون دوستم داشته که دنبالم میومده. همش بر می گرده به روش تربیتی مادرم... به این که کتکم می زد می انداختم توی آشپزخونه درو روم قفل می کرد تو خیابون جلوی مردم از موهام آویزونم می کرد یا هروقت فامیل میومدن مهمونی کتکم می زد جلوشون و می گفت هر چند وقت یه بار لازمه.منم با جوجه ها همون کارایی رو می کردم که مادرم با من می کرد و مرغ نمی خورم....

ببینید کی اومده!
معلوم هست کجایین؟
حتی یه ایمیل هم زدم جواب ندادین
هنوز ترکیه هستین؟

یک دکتر ادبیات پنج‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 01:01 ق.ظ

معلوم بود خیلی عصبانی شدم؟

کاملا

یک دکتر ادبیات چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 09:30 ب.ظ

خدایی این بچه ها زیر دست این مادرهای جلاد خنگ و عقده ای می شوند.
یعنی یک مریض می تونن شما را مجبور کنه برای بچه اش آمپول بنویسید؟ من بودم برای خود مادره ده تا آمپول دردناک می نوشتم تا آدم بشه
اون مادری که بچه اش پی پی می خوره را که باید سلاخی کرد. چه اعصابی دارید شما به خدا!
اون پیرزنه که خدایی نماد عاشقی و ایثار بود.
از بقیه ی موارد می گذرم...

ممنون از لطف شما

مینو چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 04:12 ب.ظ http://Rozhayetanhaie.blogsky.com

اینکه چیزی نیست طرف فلوشیپ هم باشه بهش میگن ماما

دقیقا

مریم چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 03:00 ب.ظ http://mabod.blogsky.com

سلام جناب دکتر
خدا قوت و پرتوان باشید
والا جناب دکتر فشار بالا و پایین هردوشون ضعف و سردرد و سرگیجه به دنبال داره
ای جانم به شیرین عسل ماشالله هزار ماشالله الان دیگه برای خودش خانمی شده الهی که همیشه در زندگیش زیر سایه ی خدای مهربون و معصومین ع وپدر ومادر مهربونش پیوسته و مدام عاقبت بخیر و خوشبخت و موفق و شاد و سلامت و در آرامش باشه الهی آمین

سلام
ممنون
بله همین طوره
سپاسگزارم

نسرین چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 02:50 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

من که حالم اینبار بهم خورد. نه تنها اون بچه که نمیدونم چطور مدفوع خودشو خورده، اون مادر احمقی که اصرار داره بچه بیچاره آمپول بزنه . کاش براش نمی نوشتین و می گفتین من دکترم و تشخیصم اینه که سوزن لازم نیست.
چرا اینقدر همه اونجا آمپول دوست دارن!!!
انگار بعضی مردم بخصوص توی شهرهای کوچیک از فکر کردن خسته شدن.
بازم میگم خدا بداتون برسه

حق دارین!
باور کنید عملا مجبور شدم
ممنون

پگاه چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 02:32 ب.ظ

راستی فکر می کنم این شاخه های گل طلا، روکش طلا هستن و من واقعا نمی دونم چه فایده ای دارن!

فقط برای عرض تشکر!

پگاه چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 02:31 ب.ظ

خیلی بامزه بودن، اون پیرزنه که عملا شوهرش رو پیش مرگ خودش فرض کرده بوده
اونی هم که داده شما براش سونو رو ثبت کنین چقدر ناجوانمردانه بوده حرکتش، اینا آدما رو از کمک کردن به بقیه باز می دارن. منّاع الخیر هستن به اصطلاح.

ممنون
دقیقا حالا ویزیتش توی جیب من هم نمی رفت اما واقعا ارزششو هم نداشت.

رافائل چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 02:17 ب.ظ http://raphaeletanha.blogsky.com

سلام آقای دکتر.
شماره ۲: یعنی چی؟ این خانم رو بدن من حسابی بزنمش. بچه اش پی پی میخوره و این جلوشو نمیگیره؟؟؟؟
شماره ی ۶: اول نفهمیدم. رفتم سرچ کردم دیدم شاربن سیاه زخمه! بعد کلی خندیدم.
شماره ۱۰: با شوهرت قهر کردی، با یخچال که قهر نکردی من خواهرش بودم یکی میکوبیدم توی کله اش. خنگول!
منم قدیما فکر میکردم آدمو بکشن آدم میره بهشت، بعد کلا نسبت به همه ی این موارد توجیه شدم

سلام
حق دارین!
باز هم حق دارین
این هم حقشه
عسل هم کم کم داره توجیه میشه!

پریمهر چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 10:01 ق.ظ https://parimehr.blogsky.com

شماره 7 منم
شماره 8: از یکی از آشناها پرسیدم پسر فلانی چی قبول شد؟ گفت دکتر شده، بعدا فهمیدم هوشبری میخونه
شماره 9:گل سرسبد خاطرات جالب
آموزشهای بهشت و جهنم چقد پررنگه که یه بچه آرزو میکنه کشته بشه تا به بهشت برسه


به قول یه نفر هر کسی میره دانشگاه بهش میگن دکتر اگه نشد میگن مهندس!
ممنون
واقعا کلی براش حرف زدم تا یه وقت نره کاری دست خودش بده!

یک دکتر ادبیات چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 09:22 ق.ظ

سلام دکتر
چرا حس کردم این بار همه ی نوشته خشن بود و هر کدام به نوعی لج آدم را در می آورد!

سلام
خشن؟ چی بگم؟ باور کنید من مقصر نیستم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد