جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (265)

سلام

1. آقای مسئول تزریقات دوید توی مطب و شروع کرد به خندیدن. گفتم: چی شده؟ گفت: الان شورت پیرمرده را کشیدم پائین تا آمپولشو بزنم یکدفعه یه عنکبوت دوید بیرون!

2. خانمه گفت: دو سه تا جوش روی دستم زده. شما میبینین یا برم پیش ماما؟!

3. به پیرزنه گفتم: پیش کدوم متخصص میخواین برین؟ گفت: قلب. برگه را که بهش دادم گفت: حالا درست حالیت شد کجا میخوام برم؟!

4. به مرده گفتم: پاتون از کِی قرمز شده؟ گفت: دیشب کف سالن محل کارمو جارو میکردم یکدفعه پام قرمز شد. نکنه از ما بهترون گاز گرفتن؟! گفتم: مگه محل کارتون کجاست؟ گفت: من مُرده شورم.

5. داشتم برای پیرزنه نسخه مینوشتم که گفت: پشت شونه ام یخ میکنه. براش دارو مینویسی؟ گفتم: از کی اینطور شده؟ دخترش گفت: از وقتی که من یادمه این مشکلو داشته. پیرزنه گفت: کی از وقتی یادت میاد من اینطور بودم؟ دیگه حرف الکی هم نزن!

6. داشتم مریض میدیدم که مرده با قبض ویزیت اومد توی مطب و گفت: یه مریض داریم. بیارمش یا صبر کنم این مریض بیاد بیرون؟!

7. توی سیاری (دهگردشی) توی یکی از خونه های بهداشت بودیم که بهورزشون اومد توی اتاق و یک لیوان چای گذاشت روی میز و رفت بیرون. چند دقیقه صبر کردم و بعد رفتم بیرون و بهش گفتم: ببخشید! قند نیاوردین. گفت: با نبات شیرینش کردم بعد آوردم!

8. خانم مسئول داروخونه گفت: اولین باری که باهاتون شیفت دادم یاد بچگی هام افتادم. گفتم: چطور؟ گفت: وقتی بچه بودم مادرم اصرار داشت که هروقت سرما میخورم باید آمپول بزنم تا خوب بشم. اما هیچکدوم از خانم دکترها برام نمینوشتن. برای همین مادرم همیشه صبر میکرد تا شما بیائین بعد منو می آورد دکتر و اون قدر اصرار میکرد تا برام آمپول بنویسین!

9. جواب آزمایش خانمه را نگاه کردم و گفتم: آزمایشتون خوب بوده. گفت: پس دیگه نباید قرص تیروئید بخورم؟ گفتم: مگه قرص میخوردین؟ گفت: بله. گفتم: خب پس اگه قرص میخوردین و این قدره باید قرصتونو ادامه بدین. گفت: قبل از آزمایش قرصمو قطع کرده بودم یعنی باید دوباره شروع کنم؟ گفتم: چه مدت بود که قطعش کرده بودین؟ گفت: شش ماه!

10. پسره گفت: اومدم که برام آزمایش بنویسی. درحال نوشتن بودم که گفت: سر راه که می اومدم اینجا از یه درخت دو سه دونه توت خوردم طوری نیست؟ گفتم: نه دو سه تا اشکالی نداره. چند ثانیه بعد گفت: فکر کنم ده تا دونه توت شد حالا آزمایش نشون میده؟ گفتم: خب اگه نمیخوردین بهتر بود اما حالا اشکالی نداره. چند ثانیه بعد گفت: راستش سر راه دستمو پر از توت کردم و خوردم و بعد اومدم. حالا میتونم آزمایش بدم؟!

11. عصر سر شیفت بودم. داشتیم توی آبدارخونه درمونگاه چای میخوردیم  که آقای مسئول تزریقات گفت: ببین دکتر! آب که توی راه آب میریزیم نمیره پائین فکر کنم یه قسمتی از لوله آب گرفته. گفتم: بله ممکنه. چند دقیقه بعد دیدیم ماشین آتش نشانی اومد دم درمونگاه. گفتم: این ماشین اینجا چکار میکنه؟ آقای مسئول تزریقات گفت: راننده اش دوست منه. گفتم بیاد تا راه آبو باز کنیم. بعد هم رفت و شیلنگ آتش نشانی را باز کرد و آورد و سر شیلنگو کرد توی راه آب و به راننده ماشین گفت: آبو باز کن! باز کردن آب همانا و تا سه چهار ساعت از همه اتاق ها فاضلابی که از همه راه آب ها بالا زده بود جمع کردن همانا!

12.(18+) نصف شب برای یه مریض سرم نوشتم. بعد هم تا سرمش تموم بشه نشستیم و با آقای راننده آمبولانس و خانم مسئول تزریقات صحبت کردیم. وقتی مریض رفت  گفتم: خب دیگه بریم بخوابیم. خانم مسئول تزریقات گفت: اگه زن نداشتی می اومدم بخوابیم اما تو که زن داری چه فایده؟!

پ.ن1. مطلبی که توی پی نوشتهای این پست درمورد حقوق سالانه یک میلیون دلاری نوشتم باعث شده بعضی از دوستان خیلی بهم لطف داشته باشند! برای همین لینکش را هم اینجا میگذارم هم توی همون پست.

پ.ن2. باجناق اول ویلای شمالشو فروخته و همون جا زمین خریده تا بسازه. یه خونه هم اجاره کرده و زن و بچه را هم برده. تا مدتی خبری از زندگی سه خواهر در کنار هم نخواهد بود!

پ.ن3. پشت گردن عماد یه ضایعه پوستی زده بود و با پمادهائی که توی خونه داشتیم بهتر نشد. نتونستم از متخصص پوستی که قبولش دارم و همکلاسی دوران دبیرستان خودمه نوبت بگیرم. بالاخره از یه خانم دکتر متخصص پوست نوبت گرفتم. اول که آزاد بهمون نوبت دادند و منشی شون گفت: ما با هیچ بیمه ای قرارداد نداریم! بعد هم به محض این که رفتیم توی مطب خانم دکتر رو به عماد فرمودند: به به چقدر بهتر شدی! آماده ای که بریم سراغ ادامه درمان؟! گفتم: ببخشید ما برای اولین بار اومدیم خدمت شما چی بهتر شده؟ گفت: وای من فکر کردم یکی از نوجوونهائیه که برای درمان آکنه میان پیشم!

نظرات 60 + ارسال نظر
امیلی پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 03:12 ق.ظ http://www.14tir86.blogfa.com

سلام اقای دکتر خدا قوت حالتون چطوره خیلی خوبه که ادم به دوستای قدیم سر بزنه! درباره جارو خیلی جالب بود عالی نوشتید جالبه که من هم پول داخل پاکت فرستادم بعد در رادیو شنیدم که جواب درست گفتم خبری هم نشد! من هم یکبار در دانشگاه برنده جایزه شدم کتاب یک چادر! دادند که به مادر سیده خدا بیامرزم هدبه دادم که زمانه ای بود که برای خواهر مهندس جوانمرگم عزادار بودند که متاسفانه پدر مهربانم هم غصه خورد رفت پیش مادر و خواهرم به رحمت خدا

من اگر یادتون باشه در بلاگ اسکای می نوشتم وبلاگ من تنها که زمانه خودش حسش نبود ننوشتم بلاگ اسکای دلتنگشم بخصوص قالب هایش که تغییر کرد قالب شما هم مال ان زمان باید باشه که بلاگ اسکای قالب داشت بعد مدتیه که وبلاگ شخصی بلاگفا می نویسم! خوشال می شم حتما تشریف بیارین

سلام
ممنون از لطف شما
خدا رفتگانتونو بیامرزه
حتما مزاحم میشم

آرش دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 09:02 ب.ظ https://apblog.ir/

سلام
مورد 8 و 12 خیلی جالب توجه بود برام، هرچند که همگی بامزه بودن و باعث خنده‌م شدن.
ازین مورد 12 منم چندباری توی محیط کاری بهش برخوردم و برام خیلی عجیب بوده و هنوزم هست...

سلام
خوش اومدین
ممنون از لطفتون
بله بخصوص که آدم اصلا انتظارشو هم نداره.

مریم دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 12:29 ق.ظ http://mabod.blogsky.com

سلام جناب دکتر
خداقوت و پرتوان باشید
درمورد شماره ی چهار، الهی که خدا به. غسال ها توان و سلامتی و عمر باعزت بده
واقعا شغل سختیه و توان جسمی و روحی بسیار بالایی م خواهد
امیدوارم منم در خودم توان روحی و جسمی رو بالا ببرم و بتونم حداقل هفته ای یک بار به صورت داوطلبانه در غسالخانه کار کنم
به هر حال برای اینکه فراموش نکنم که این دنیا موقتی هست و آخرت دائمی است باید این کار را بکنم و نفس سرکش رو ادب کنم که به این دنیا دل نبند ، و همه می روند و تنها چیزی که می ماند اعمال است و بس ، پس مراقب باش ازت گفتار و اعمال نیک باقی بماند
واژ شما ممنون بابت شماره ی چهار که دوباره بهم تلنگر خوبی زد الهی که عاقبت بخیر باشید

سلام
از لطفتون ممنونم
امیدوارم موفق باشید

شیرین یکشنبه 11 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 12:23 ب.ظ

سلام دکتر چندروز پیش رفته بودم درمانگاه واسه تزریقات
پزشک عمومی اونجارودیدم یادشما افتادم. پزشک عمومی اون درمانگاه هم بوتاکس انجام میداد ومشتریاشم زیادبودند وراضی احتمالا دوره میبینند مجوز دارن دیگه. خیلی کارخوبی میکنند اول اینکه دستمزدشون نسبت به متخصص پوست کمتره کار خلق اله هم رامیفته

درموردشماره 12
بعضی ازدوستان گفتن که کادردرمانی بخاطر شیفت لانگ دی بودن باهم صمیمی هستند وهرحرفی میزنند واقعیت اینه که لزوما پرستاراوکادردرمان نیستن که باهم راحتن.
وقتی ماوارد یه اداره سازمان ..میشیم هیچ شناختی ازاونا ومدت زمانی که باهم همکارن نداریم. اونا سالهاست 8ساعت درروز همدیگروبیشتراز خواهروبرادر و فامیل همو میبینن کنارهم کارمیکنند ازمشکلات وغم وشادی هم خبردارند یجورایی مثل خانواده هستند(دوستانی که شاغل هستند اگردقت کنند وسابقه کاری بالادریک واحد داشته باشند متوجه میشن چی میگم)
ولی مابعنوان ارباب رجوع وقتی نگاه میکنیم ازااینکه باهم صبحونه میخورند حرف میزنند یامیخندند بنظرمون جلف و سبکسر میان
البته که استثنا هم وجودداره
ولی درکل قضاوت ونگاه بدی به این قضیه نداشته باشیم لطفا

سلام
ممنون که به یاد من بودید. بله دوره می‌بینند و البته مایه ناراحتی متخصصین پوست را فراهم کرده اند!
با شما موافقم
گرچه باور کنید در این حد هم بین همکاران سابقه نداشت!

لیمو یکشنبه 11 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 12:15 ب.ظ

۱۲. مسلمه که اینطورید بیشتر از جانب و دید خودش میگم. این روزها خیلی ها به متاهل ها بیشتر تمایل دارن اتفاقا، میگم خوبه که باز این جزو اون دسته نبوده.

سپاسگزارم

نگار یکشنبه 11 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 06:04 ق.ظ https://zanekhoshbakht.blogsky.com/

انقدر بلند خندیدم که همسرم اومد گفت چی شده برای اون هم خوندم.
تندرست و شاد باشی.

خنده تون مستدام.
پس از این به بعد منتظر کامنتهای ایشون هم باشیم؟

هوپ... شنبه 10 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 08:00 ب.ظ

چشمام گرد شد مثبت هجدهه رو خوندم.

حق دارین

لیمو شنبه 10 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 10:02 ق.ظ https://lemonn.blogsky.com/

سلام دکتر وقتتون بخیر
من نمیدونم چرا بلاگ اسکای هروقت خسته ست زورش به من میرسه و بروزرسانی وبلاگ شما رو به من اعلام نمیکنه :(
۱. وای وای
۲. نمیدونم چرا بیشتر غصه م گرفت از این مشغولیت فکری :(
۳. میدونین قلب چیه؟
۴.
۵. دستور زبان پیچیده شد.
۶. دوست دارم بدونم خودش چی فکر میکرد؟!
۷. چقدر تحویل گرفتن
۸. فکر کنم آه بچه هایی که دنبالتونه با رضایت والدینشون سر به سر شده. نگران نباشین.
۹. من اگر اونجا بودم میپرسیدم منو گیر آورده؟!!
۱۰. تا اعتراف به دو پرس چلوگوشت و خورشت نکرده بود باید بهش میگفتین نه برو یه روز دیگه بیا
۱۱. سکوت میکنم که سکوت منطقی تره. پت و مت واقعی
۱۲. باز خوبه که یه خط قرمزی داشته!!! باز خوبه که فایده نداشته براش!! باز خوبه...
پ.ن۳ : زرشک!

سلام
من هم همیشه با یکی از وبلاگها همین مشکلو دارم!
1.
2. درک میکنم.
3. اسمش برام آشناست
4. ایضا
5. آخرش هم نفهمیدم از کی اینطور شده!
6. خداروشکر به حرفم گوش داد و صبر کرد.
7. چه جورررر!
8. خدا کنه
9. اما حرفش منطقی بود
10. من که از رو نرفتم
11. واقعا
12. اگه اون هم نداشت من که داشتم!
پ.ن3. دقیقا!

مریم و سعید. شنبه 10 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 01:55 ق.ظ http://Saghf.blogsky.com

خداای من فقط شغل اون اقا.....
چند بار اون بند رو خوندم نمیدونم چرا ؟
خدا حق اینها رو به گردن همه حلال کنه ،خیلیییی شغل سختیه

بله و بالاخره گذر همه مون به محل کارشون میفته.
برای همین بود که برخلاف همیشه در پایان جمعه از علامت تعجب استفاده نکردم!

یاسی شنبه 10 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 01:27 ق.ظ

سلام دکترجان
خاطراتتون خیلی شیرین و بامزه ن...ولی من هنوزم دارم به اون عنکبوته میخندم که بیچاره عجب جایی سکونت داشته یه مدت!!!! این امپوله بانی خیر و نجاتش شد از اون محبس!!!!

سلام
سپاسگزارم

مادر خونه جمعه 9 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 10:55 ب.ظ Http://n1393.blogsky.com

آقای دکتر تا کی صبوری کنیم برای پست جدید؟


درمونگاه محل کارم عوض شده و تعداد خاطرات کمتر.
احتمالا پست بعدی یه پست متفرقه باشه.

لیلا شبهای مهتابی جمعه 9 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 04:00 ب.ظ http://www.yalda4000.blogfa.com

فقط عنکبوته

صفا جمعه 9 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 02:27 ب.ظ http://Mano-tanhae-va-omid.blogsky.com

سلام مثل همیشه همه موارد عالی بود در باره مورد 12 هم با نظرات دوستانی که این جمله خانم رو فقط یک شوخی دونستن موافقم . قطعا اون خانم فقط خواسته شوخی کنه .

سلام
ممنون از لطف شما

Marjan Emami جمعه 9 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 02:01 ب.ظ

سلام، خیلی ممنون، بله ایشون فوت شدن. خیلی دلم براشون تنگه یعنی برای هر دو مادر بزرگم تنگه. هر کی داره، خیلی قدر بدونه
صحبت کردن یک فن و یک علمه. خوبه آدم تمرین کنه
چرا این جا هم چند تا مغازه شبانه روزی هست هست ولی نه اونقدر زیاد.
IGA هم تا ۱۰ شب بازه ولی کلا خیلی تقاضا زیاد نیست.
ممنون از شما

سلام
خواهش
اسم IGA را تا به حال نشنیده بودم رفتم و درباره اش سرچ کردم ممنون

Marjan Emami پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 03:15 ب.ظ

در ادامه صحبت قبلی، من یه مادر بزرگ خیلی نازنین داشتم. ایشون پیش بهترین دکتر های تهران می رفت ولی نمی تونست مشکلش رو توضیح بده، مثلا می گفت که: آقای دکتر یه چیزی از این ور سرم میره اون ور سرم یا دلم یه جوریه. و توصیفات مشابه. یه بار دکتر به مامانم گفته بود: آخه من چه جوری بفهمم این خانوم چه مریضی دارن؟


خدا رحمتشون کنه (چون نوشتین داشتم)

Marjan Emami پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 03:08 ب.ظ

سلام، آره حق با شماست و به همین دلیل باید در صحبت کردن خیلی دقت کرد. اینجا یه کلاس ها یی هست به اسم toast masters که روش صحبت کردن effective رو یاد می دن. اینقدر نکته داره. از تن صدا و زبان بدن گرفته تا eye contact و speak structure و ….
من دو‌ترم رفتم دیدم سخته ادامه ندادم.
بستگی داره شهرتون چقدر پر رفت و آمد و شلوغ یا اصطلاحا زنده باشه.
ما که تازه اومده بودیم: پسرم‌می پرسید: مامان آدم ها کجان؟

سلام
ای کاش اینجا هم چنین کلاسهائی بود تا شرکت میکردم.
توی ولایت کوچیک ما هم چندتا فروشگاه و داروخونه شبانه روزی هست. اونجا نیست واقعا؟

م پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 12:44 ب.ظ

کلا جایی که کامشین با اون نثر و قلمش کامنت بگذاره من پشت دستم رو میزنم زمین میرم کنار
حیف که وبلاگش رمز داره دلم برای نوشته هاش تنگ شده بود پستتون و کامنتهاش واقعا حق تالیف داره

اختیار دارید
نوشته های همه دوستان برای من باارزشه

Marjan Emami پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 10:44 ق.ظ

سلام مجدد. راستش هر دو طرف آب مشکل داشتم. یه بار تو ایران ۵۰ تا دستگاه کامپیوتر رو باید ایمیج می گرفتم و نتونستم کار رو در ساعت مقرر تموم‌کنم. رفتم به همکارم‌گفتم‌ کارم تموم نشد. ولی اون شنیده بود که کارم تموم شد و برای فردا صبح ساعت ۸ کلاس رو تشکیل داده بود و خوب فرداش خیلی بد شد.
اینجا هم‌که تا دلتون بخواد خرابکاری کردم و همیشه ترجیحم اینه که ایمیل بدم و نه با chat
بله، شهر ما خیلی مشهوره به family oriented and disability oriented designed
فقط برای کسی که از تهران میاد خیلی جذاب نیست. چون خیلی هیجان نداره. همه ۵ تا ۶ عصر روز های هفته خونه هستن و ۹ شب همه خیابونا خلوته.

سلام
بعضی وقتا از این اتفاقات میفته کاریش هم نمیشه کرد
یعنی من که تهران نیستم اگه بیام حوصله ام سر نمیره؟

سودا چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 03:16 ب.ظ

سلام جناب دکتر
ممنون بابت خاطرات جالب
عجیبه که یه آتش نشان خبر از عواقب کارش نداره!!!
مورد ۱۲ هم فکر می‌کنم به قول فرمایش شما که فرمودید گاهی مدت زیادی همدیگه‌رو می‌بینید، باعث میشه که حرفها عادی بشه و گاهی شوخی‌های بیجایی هم بشه. اینو از رفتار جاریم که هد نرس بیمارستان بود و سر این موضوع با همسرش مشکل داشت، تجربه کردم.حتی تو جمع فامیلی گاهی حرفهایی می‌زنه که من از خجالت سرمو پایین میندازم یا محل‌رو ترک می‌کنم! الآن بازنشسته شده!

سلام
خواهش
واقعا
حق با شماست اما باور کنید دیگه در این حد سابقه نداشته!

Marjan Emami چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 02:45 ب.ظ

سلام، وای خدا، :اکثر موارد بامزه بود. مورد ۱۲ خیلی بدون فکر حرف زده بوده، البته اگر منظوری نداشته.
من همیشه شک دارم آیا می تونم منظورم رو‌درست به طرف مقابل منتقل کنم. وقتی این مکالمات شما و بیمارانتان رو‌ می خونم می بینم شک من بی جا نیست.
برای همین همیشه می پرسم که ایا نیاز هست بیشتر توضیح بدم و خیلی وقتا طرف مقابل میگه بله.
خلاصه درست و واضح صحبت کردن خیلی هم آسون نیست

سلام ممنون بله حق با شماست فکر کنم از دهنش پرید.
منظورتون این طرف آبه یا اون طرف؟
راستی انتخاب شهرتون به عنوان یکی از بهترین شهرهای جهان برای زندگی بهتون تبریک میگم (رتبه دقیقشو نمیگم شاید دوست نداشته باشین اسم شهرتون لو بره)

مادر خونه چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 01:34 ق.ظ Http://n1393.blogsky.com

هر چی این دنیا جلوتر میره بازم حیا و عفت مورد ۱۲ دم دستی نمیشه و تا ابد زن مظهر حیاست
تا یادم نرفته
چرا هربار از ولایت حرف میزنید من حس میکنم شما از ولایت ما هستید

کاملا حق با شماست
شاید چون به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است!

پگاه سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 04:24 ب.ظ

خب من خواستم به مورد ۱۲ اعتراض کنم، ترسیدم خودتون و مخاطبین بگین اینجا با نگاه طنز باید به مسایل نگاه کرد و چرا جدی گرفتید.اما خوشحال شدم دیدم هم خودتون هم اکثریت تاییدش نکردید. فکر کنید همین شوخی با جابجا کردن جنسیت گوینده و شنونده رخ میداد، زشتی این دو گفتگو مشابه هم هستند.

کاملا با شما موافقم
حتی اگر مجرد هم بودم مطمئنا چنین ‌کسی را انتخاب نمیکردم

صحرا دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 12:31 ب.ظ http://Sahra95.blogsky.com

جالبه نحوه ای که مریضهاتون درد/مشکلشون رو توصیف می کنن خودش یه معماست. یادم میاد توی rounds بودیم دکتر مریضهای پیوند قلبی رو ویزیت که می کرد اگه مریض حتی یه حس عجیب داشت که نمیتونست توصیف کنه دکتر سریع آزمایش و عکس می نوشت منطقشم این بود که این مریضها به خاطر پیچیدگیشون باید خیلی روی علائمشون حساس بود تا چیزی miss نشه. البته فکر کنم شما که تجربه ی سالیان رو دارین دیگه دستتون اومده مریضها منظورشون چیه

بله و حتی گاهی به بیست سوالی هم شبیه میشه
ممنون از لطف شما

منجوق دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 12:31 ب.ظ

نه کار خانم دکتر ضایع بود
اون عدد 8 هم نمیدونم از کجا پیدا شده

آهان از اون لحاظ

پریمهر دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 09:53 ق.ظ https://parimehr.blogsky.com

سلام دکتر
پیرزن شماره 3 با حال بود
کل کل مادر و دختر جلو پزشک همیشه جالبه
مسئول داروخانه مگه چند سالشه؟ مجرده؟ (معلومه دنبال عروس میگردم)

سلام
ممنون
واقعا
مجرده ولی به پسرهای شما نمیخوره. تقریبا چهل سالشه

فری دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 09:20 ق.ظ

همه موارد عالی بود. فقط اون ۱۲ متاسفم براشون شما که یک انسان با شخصیت هستید اجازه ندهید کسی با شما این جوری حرف بزنه.

سپاسگزارم
وقتی آدم انتظار حرفی را نداره یک لحظه هنگ میکنه و نمیتونه جوابی بده!

Z یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 09:33 ب.ظ

سلام اقای دکتر
من یکی از خواننده های خاموش وبلاگ‌تون هستم

سلام
خوشوقتم
امیدوارم دیگه از خاموشی بیرون بیائید!

دزیره یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 01:49 ب.ظ https://desire7777.blogsky.com/

فقط عنکبوته !!!!!!!!!!!که فرار هم کرده بیچاره گیر افتاده بوده روانم شادد شد دکتر جان مممنون

روحش شاد و یادش گرامی
خنده تون مستدام

نازنین یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 01:35 ب.ظ

1 و ۱۲ ://////////////////////////

ممنون

مهربانو یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 12:30 ب.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

همه ی موارد که عالی بودند ولی من هنوز موندم تو اون گزارش کولونوسکوپی!!! اصلا چطوری زنده مونده اونجا.. چجوری رفته

ممنون
توی متن نوشته بود داروهائی که برای کولونوسکوپی تجویز شده باعث شده ترشحات دستگاه گوارش حذف بشه و مانع از مرگ کفشدوزک شده

منجوق یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 09:53 ق.ظ

در مورد اون کفشدوزک هم به نظرم احتمالا بیمار از آن حضراتی است که مشهور به .... گشادی هستند. وگرنه چطوی رفته اون تو . اونجا که همیشه درش بسته است


بعید نیست

منجوق یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 09:45 ق.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

1- دیگه به عنکبوت ها هم نمیشه اعتماد کرد.اونها هم بی ناموس شدن.
2- دکتر جان ارجاع به پیرزن پست قبل، ظاهرا خانمهای ولایت شما منظورشون از دست و انگشت جاهای دیگه است.
3- احتمالا قلب هم استعاره از یک عضو دیگه است. کلا فکر کنم اسم اعضای بدن در ولایت شما فرق میکنه.
4- بهش می گفتی این نوع قرمز شدن مال گاز ارواح هست و نه اجنه. لابد یکی از مرده ها رو درست نشستی.
5- حضرت عیسی برا پیرزنهایی با این نوع درد ، شوهر تجویز می کردند.
6- خیره شدن به دوربین!
7- چقدر تحویلت می گیرن دکتر! حالا قبلش چی کار کرده بودی که فکر کرده نبات لازمی؟هان؟
8- ای اسطوره آمپول نوشتن
9- نفهمیدم بالاخره باید قرص بخوره یا نخوره؟ عجب معماهایی داره پزشکی!
10- بایید بهش اردنگی میزدی. پسره شکمو
11- تو روحش با این راهکارش. حالا خوبه که یکبار ماشین آتش نشانی آب داشته. برا آتش سوزی که میرن تازه متوجه میشن تانکرشون خالیه.
12- من سکوت می کنم
پ.ن1. حیف که پزشک نیستم وگرنه می رفتم به خدا
پ.ن2. چه بهتر از قدیم گفتن باجناق فامیل نمیشه
پ.ن3. خیلی ضایع بود
8-

به به ببین کی اینجاست
1. واقعا
2. نه بابا این یکی رسما خود جوش را بهم نشون داد.
3. یعنی؟ راست میگینا اصلا حواسم نبود
4. بیچاره شب سکته میکرد!
5. چه پیغمبر باهوشی
6. واقعا
7. بالاخره دکتری گفتن بهورزی گفتن
8. اون هم از قدیم ندیما!
9. نه دیگه وقتی شش ماه دارو نخورده بود و آزمایشش طبیعی بود دلیلی نداشت قرص بخوره. فقط گفتم چند ماه دیگه دوباره آزمایش بده.
10. فکر کنم از آزمایش میترسید!
11. واقعا. کلا گند زد توی درمونگاه!
12. حق دارین. ببین چی بود که منجوق سکوت کرد
پ.ن1. فکر نکنم تا برین دانشگاه و برگردین دکتر پیدا کنن
پ.ن2.
پ.ن3. زخم عماد؟
8. ؟؟

من یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 01:26 ق.ظ

داروی یخ کردن پشت شونه چیه؟

اگه واقعا داروئی داره من نمیشناسم!

کامشین شنبه 3 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 05:51 ب.ظ

جناب دکتر ربولی عزیز
لینک زیر گزارش کفش دوزی است که در حین کولونوسکوپی جلوی دوربین قر و قمیش میاد.
https://www.ncbi.nlm.nih.gov/pmc/articles/PMC6791639

سپاسگزارم
دیدمش خیلی باحال بود
اما نگفته بود چطور از اونجا سردرآورده

سمانه مامان صدرا و سروناز شنبه 3 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 02:29 ب.ظ https://samane-saba.blog.ir

سلام
متشکرم از اشتراک این خاطرات بامزه
اما صادقانه بگویم مدتی هست با خواندن وبلاگ شما دچار نگرانی و دلشوره می شوم برای مراجعه دکتر، می ترسم سوتی دهم!

جناب دکتر به این همکار نه چندان محترم رو ندهید تا چنین شوخی های نابجا و زشتی نکند

سلام
سپاسگزارم
متاسفم که باعث ناراحتی تون شدم
چشم

نسیم شنبه 3 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 12:04 ب.ظ

2 : خیلی خوب بود
12 : خاک تو سرش

ممنون

فرزان شنبه 3 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 10:08 ق.ظ

درسته عسل بانو
از این نظر حق با شماست
یکسری از مباحث به دلیل ذات رشته ها عادی میشه(و بایدم بشه چون هدف درمانه؛و لازمه درمان یادگیری بدون تعصبات)

منم خانومماسم اصلیم این نیست و برای ناشناس موندن این شکلی میزنم ،اما اسم یکی از معلم های خانوممون فرزان بود و خوب از اونجا منم فهمیدم، این اسم ،اسم خانم هم میشه

ممنون از لطفتون

عسل بانو شنبه 3 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 08:51 ق.ظ

مگه فرزان اسم پسر نیست
فرزانه هم اسم دختر

یک بار خودشون گفتند که خانمند
من هم دیگه فضولی نکردم!

عسل بانو جمعه 2 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 11:41 ب.ظ

آقای دکتر در جواب شما و آقای فرزان باید بگم، قطعا همینطوره که میگید، الان تقریبا شرایط کاری همه مشاغل به دلیل ساعات کاری طولانی اینجور شده که اونقدر که همکارهاشون رو میبینن، خانوادشون رو نمیبینن.
من هم در کامنت قبلیم خوب یا بد بودن کادر درمان رو قضاوت نکردم، بزارید منظورم رو جور دیگه ای بگم.
به هر حال کادر درمان به خاطر رشته شون درس هاشون مباحثی رو شامل میشه که وقتی توی کلاس های مختلط تدریس میشه به مرور قبه چیزایی که توی جامعه حرف زدن راجع بهش زشته، ریخته میشه.
همین اتفاق در طی درمان بیمار هم می افته.
بنابراین حرف هایی که از دید کادر درمان عادی محسوب میشه، توی جامعه قبیه هست. پس حرف هایی که بین کادر درمان رد و بدل میشه از دید خودشون ایرادی نداره ولی برای عوام ریلکس بودن محسوب میشه.
فرض کنید آنی با محیط کار شما آشنا نبود و مورد 12 رو می خوند، قطعا دیگه نمیزاشت شما پاتون رو اون مرکز بزارید.
ولی وقتی وبلاگ تون رو میخونه و مشکلی نداره یعنی موقعیت شرایطی که توش هستید رو درک کرده.
امیدوارم منظورم رو رسونده باشم.

ممنون از لطف شما
بله از این نظر حق با شماست
اما باز هم تکرار میکنم چنین صحبت صریحی از این چیز قبیح تا به حال نداشتیم.
ضمنا تا جایی که من میدونم ایشون خانم فرزان هستند!

فرزان جمعه 2 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 07:39 ب.ظ

در جواب عسل بانو یه چیزی بگم....
قبل اینکه انتخاب رشته کنم بین فرهنگیان و پرستاری(اتاق عمل)دودل بودم
همه بهم میگفتن برو فرهنگیان
عملا فامیل زنگ میزد خونمون تا منا راضی کنند برم فرهنگیان
حالا چراا؟؟؟چون میگفتن کادر درمان زیادی با هم راحتن،محیطش خوب نیست،روابط آزاد زیادی هست بینشون،اگه بخوای توش پیشرفت کنی باید دست به خیلی از کارها بزنی،شیفت شب داری و.....

اما خوب من علاقم به خود شغل و درس ها و آینده کاریش بود و جلوی همشون وایسادم

و الان که از نزدیک دیدم ،حتی وقتی یه روز شیفت لانگ از صب تا عصر وایمیسم اینقدر با همکارا ،حتی بیمارا سر و کار داره ادم که ناخوداگاه صمیمی میشه،و این هیچ ربطی به روابط آزاد خارج از عرف نداره
مثل اینه که شما با یکی از فامیل هاتون (مثلا شوهر عمه یا شوهر خاله،حتی پسردایی و.... که نامحرمه)به دلیل رابطه خانوادگی زیاد راحت باشید و باهم بگید و بخندید و‌یکی بیاد به شما بگه که روابط خارج از عرف زیاد دارید
اابته قبول دارم توی هرجامعه کاریی هرنوع آدمی پیدا میشه
ولی این تصور عموم جامعه درمورد کادر درمان باید اصلاح بشه
اون خانمم یا جزو اون ادم هایی بوده که توی هر شغلی ممکن بوده همچین حرفی بزنه یا اینکه واقعا از سر خوشمزگی(بیمزگی)همچین حرفی از دهنش پریده

عملا یکی از اقوام جلوی من گفت رفتم درمانگاه پزشک معلوم نبود رفته بود کجا دنبال چه‌کاری(با لحن فوق العاده بد)در صورتی که تنها توی اتاق رست بودن
بهتره اگه رفتار خطاایی میبینیم از کسی اون رفتار را به همه اون جامعه نسبت ندیم


طولانی شد چقدراما خوب رو دلم مونده بود باید میگفتم

ممنون از لطفتون
کاملا با شما موافقم

عسل بانو جمعه 2 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 06:51 ب.ظ

مورد 12:
شنیده بودم که کادر درمان خیلی ریلکس هستن و هر حرفی بینشون رد و بدل میشه، برا همین با خوندنش جا نخوردم.
به نظرم کسی که با کادر درمان ازدواج می کنه یا باید زیادی آدم ریلکس باشه یا اینکه در مورد شغل همسرش و ارتباط ش با اونها هیچی ندونه.

شیفت های 24 ساعته گاهی باعث میشه در طول یک هفته زنان و دختران همکار را بیشتر از اعضای خانواده ام ببینم. و عملا به نوعی خانواده من محسوب میشن.
اما باور کنید تا به حال چنین جمله ای از هیچ کدوم از همکاران نشنیده بودم. اگه تا این حد برام عادی بود اصلا اینجا نمینوشتم.

ماهی جمعه 2 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 06:13 ب.ظ http://redfishi.wordpress.com

مورد 9 من بودم


پس لو رفتم

نوا جمعه 2 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 12:43 ب.ظ

عامو مراقب ۱۲ باشید یعنی چ هر حرفی بزند . شما که نخ ندادید ایشالا؟!

نه عامو
اگه به قول معروف اهل نخ دادن بودم که اصلا اینجا نمینوشتمش!

آسمان جمعه 2 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 08:52 ق.ظ http://avare.blog.ir

فقط شوخی شماره 12
من خیلی آدم شوخ و بگو بخندی ام همیشه این چیزا رو که میشنوم میترسم نکنه یه وقتی منم از دستم در بره همچین شوخیایی کنم
خدایا هلپ می!

واقعا
آدم باید خیلی مراقب باشه که با چه کسی تا چه حدی میشه شوخی کرد.

مریم جمعه 2 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 05:53 ق.ظ

البته حقوقی که تو اون خبر اومده استثناست و درآمد پزشک عمومی در استرالیا که کارش هم خیلی گسترده است و جراحی سرپایی هم انجام میده حدود یک پنجم این مبلغه که مقدار زیادیش هم برای مالیات میره. و البته زندگی او اون مناطق روستایی کار هر کسی نیست. به شما هم پیشنهاد میکنم برای مهاجرت اقدام کنید

بله میدونم که به خاطر شرایط خاصی که اونجا داره چنین پولی میدن اما این که آدمو به دروغگویی متهم کنن خیلی زور داره!
من که شنیده بودم همه امکانات شهرها توی روستاهای اونجا هم هست!

تیلوتیلو جمعه 2 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 12:46 ق.ظ

سلام
شبتون بخیر
باز من با گوشی کامنت بنویسم
با اینکه مطمئن نیستم ازسال بشه
۱- چه وحشتناک
۲- گفتین ماما؟
۴- جای گاز بود؟
۱۱- خب چرا باید بزنه بالا؟ مکه نباید رد بشه؟؟
۱۲- ....بعد من میگم اینا جز سختی کار حساب میشه، میفرمایند: هاهاهاها

امان از کاسبی دکترهای زیبایی
امان از ترفندهای کوچه بازاریشون

سلام
وقت شما هم به خیر
خوشبختانه ارسال شد
1. واقعا
2. نه بابا دیگه برای چهارتا جوش که مریضو نمیفرستم پیش ماما!
4. نه یه بخش دایره ای شکل قرمز شده بود
11. با ورود حجم زیاد آب به داخل لوله ها فشار داخل فاضلاب بالا رفت و فاضلاب از هر جائی که تونست بیرون زد.
12. واقعا
امان
امان! فکر کنم به همه همینو میگن!

زهره پنج‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 11:22 ب.ظ

ممنون که می نویسید

سپاسگزارم

امیر حسام پنج‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 10:49 ب.ظ https://bimoghadame.blogsky.com/

سلام.فقط یک...

سلام

عابر پنج‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 09:54 ب.ظ

سلام ، یعنی شماره ۲ این پست چیزی شبیه به شماره ۷ پست پیش بود!؟ :))))) پ.ن ۳ هم منو یاد آرایشگرها انداخت (خانمها میدونن چی میگم) تا موهات رو کوتاه میکنند و یا رنگ میکنند بی توجه به نتیجه کار دستیارهاشون الکی میگن وااااااااای چه قشنگ شدی بعد معمولا آدمها اون چیزی که میخواستن نشدن هم ادم احساس مغبون بودن داره هم احساس گاگول بودن

سلام
نه چندتا جوش معمولی روی ساعدش بود.
قابل توجه خانمها!

جان دو پنج‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 09:31 ب.ظ https://johndoe.blogsky.com/

موردهای خیلی باحالی بودن

اولی واقعا آدم رو از خنده زمین گیر میکنه اصلا شاید طرف مومیایی بوده فرار کرده

مورد چهار سوژه خوبی برای شروع یه فیلم زامبی طور هست مخصوصا سوژه یا کاراکتر فرد زامبی هم فت و فراوونه

مورد 11 که باید با دستگاه فنر و ... باز کنند چه نیاز به فشار اب بود

ممنون
واقعا
اون که ظاهرا عادت کرده بود.
چه عرض کنم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد