جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

اندر ماجرای رفتن به مراسم ترحیم

سلام 

همونطور که قبلا عرض کرده بودم نوه عمه گرامی ما درست همون روز سانحه هواپیما در مشهد در یک تصادف رانندگی در «شاهین شهر» کشته شد. 

امروز رو مرخصی گرفتیم تا بریم شاهین شهر توی مراسم ختم شرکت کنیم. 

صبح سه ماشین بودیم که راه افتادیم. 

اول پدر بزرگوار با خانواده سوار بر پیکان خودشان. 

بعد خاله گرامی با خانواده سوار بر پرایدشان. 

و در آخر من و خانواده سوار بر سایپا ۱۴۱ خودمان. 

همه با هم حرکت کردیم و ده کیلومتری رفتیم. هنوز به پلیس راه نرسیده بودیم که یکدفعه دیدم ماشین پدر بزرگوار از جاده منحرف شد و رفت توی خاکی ایستاد. 

مونده بودم چی شده که دیدم ماشین خاله گرامی هم از جاده رفت بیرون. 

فقط بعد از کنار رفتن این دو ماشین بود که ناگهان متوجه یک ماشین پژو ۲۰۶ شدم که شماره «ولایت دکتر سارا» را داشت که چند متری منه و پاشو کوبیده روی ترمز و ماشینش هم داره این طرف جاده برای خودش زیگزاگ میره! 

خواستم بپیچم سمت راست که دیدم روی یک پلیم. 

خواستم بپیچم سمت چپ که از اون طرف جاده یک فروند «مینی بوس» از راه رسید پس تنها کاری رو که میتونستم انجام دادم یعنی پا را با حداکثر قدرت روی ترمز  فشار دادم و منتظر شدم. 

هر دو ماشین در حال ترمز گرفتن به هم نزدیک شدند و ..... 

با یک صدای محکم و یک تکان محکمتر هر دو ماشین دوباره از هم دور شدند. 

هنوز یک ثانیه هم نگذشته بود که ...... 

یک ضربه دیگه و یک صدای دیگه ....... 

این بار یک ماشین پژو ۴۰۵ که پشت سر من در حال حرکت بود و او هم نتونسته بود ماشینشو کنترل کنه از پشت سر بهم خورده بود. 

خوشبختانه هیچکدوممون طوری نشدیم فقط زندایی گرامی (که او هم سوار ماشین ما بود) به پاش ضربه خورد و آمبولانسی که اومد فقط یک مریض داشت. 

(یه لحظه یاد اون تبلیغ کمربند ایمنی افتادم که میگه گاهی اوقات مرگ میتواند صبر کند) 

خلاصه ... 

همه از ماشینهامون پیاده شدیم. و کم کم شلوغ شد. هر کسی هم که میرسید فورا میگفت راننده پژو ۲۰۶ مقصره. 

چند دقیقه بعد ماشین پلیس هم از راه رسید وقتی پلیس هم مقصر بودن راننده پژو را تایید کرد طرف رفته جلو و میگه:من فقط ۶۰ کیلومتر سرعت داشتم!! 

افسر پلیسی هم که اومده بود یه نگاه به خط ترمزش انداخت و گفت: 

فکر کنم منظورت ۱۶۰ کیلومتره دیگه !! 

فعلا هر سه ماشین الان توی پارکینگند و قراره ساعت پنج بعدازظهر امروز بریم و ببینیم چی میشه. 

ماشین ما که اصولا قادر به راه رفتن هم نیست و خدا میدونه چند روز باید توی تعمیرگاه باشه. 

درنهایت ما برگشتیم خونه و بقیه رو راهی کردیم برن. 

یک سری هم به زندایی گرامی زدیم که خوشبختانه مشکل خاصی نداشت.  

خلاصه که انگار نوه عمه مرحوم شده گرامی اونجا کسیو نمیشناخت و بدش نمیومد یکی از فامیلو با خودش ببره اما تیرش به سنگ خورد! 

یه عکس هم از ماشین گرفتم که چون هاردی که موقتا روی کامپیوترم گذاشته اند رم ریدر رو نمیخونه فعلا امکان نمایششو ندارم. 

پ.ن۱: صبح فکر میکردم پست جدیدمو چطور بنویسم؟ 

ماجرای مراسم ترحیم یا ادامه خاطرات از نظر خودم جالب یا بقیه خاطرات دوران دانشجویی اما انگار هیچکدومشون نبود! 

پ.ن۲: تعجب نکنید که چرا خاله و زندایی و .... هم داشتند برای مراسم ختم نوه عمه ام میومدند. 

توی فامیل ما تا چند سال پیش ازدواجهای فامیلی به شدت رواج داشت و فقط چند سالیه که کم شده و همه ما از چندین جهت با هم فامیلیم. 

برای نمونه شوهر عمه گرامی من (که امروز مراسم نوه اش بود) از طرف دیگه دایی مادرم هم هست! (تو خود حدیث ...) 

پ.ن۳: انشاءالله امشب براتون میگم که بالاخره چی شد. 

بعدنوشت: 

اول اینکه کلی مشعوفیم که فهمیدیم چقدر همه دوستان گرامی نگران ما میباشند و با شنیدن خبر تصادف از خودشان عکس العمل دروکنند (لهجه برره ای)! 

اما از شوخی گذشته فکر کنم همه فعلا نگران درس و امتحان و ... هستند و دیگه کسی برای ما تره که هیچ ترخون هم خرد نمیکنه. 

بگذریم 

ساعت ۵ رفتیم پاسگاه که گفتند مسئولش نیست بروید و فردا بیایید (اوج احترام به ارباب رجوع) 

ناچار شدم فردا را هم مرخصی بگیرم تا ببینیم چی میشه. 

ضمنا خوشبختانه زندایی گرامی هم از بیمارستان مرخص شد اما فردا قراره بره پزشکی قانونی. 

تا بعد ....

نظرات 11 + ارسال نظر
دخترمهربون سرزمین احساس جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:18 ب.ظ

بازم تصادف

متاسفانه

دنیای فوتبال یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:21 ق.ظ http://www.iransport.blogsky.com

سلام خسته نباشید ببخشید من نمیتونم بهتون سر بزنم adsl ام قطع شده بزودی بروز میشم.ممنون

شما اینجا چکار میکنین؟
شما باید توی وبلاگ فوتبالی باشین!

دکتر سارا سه‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:29 ق.ظ http://drgloria.blogfa.com/


سلام
خدا بهتون رحم کرد و خدارو شکر که سالمید
ولی ریولی جان خودمونیما پست قبلیت به جالبی بقیه پستات نبود
ببینم نکنه عماد کوچولو هم باهاتون بود؟

سلام
خوشحالم که برگشتین
یکبار گفتم شاید یک وبلاگ دیگه باز کردین «نوشته شده توسط دکتر سارا» را سرچ کردم و با چند وبلاگ کاملا متفاوت روبرو شدم!
قبول دارم زیاد جالب نبود آخه فقط خاطرات یک روز بود
عماد هم آره پیشمون بود و بعد از تصادف از زیر صندلی درش آوردیم!

یک دانشجوی پزشکی سه‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:49 ق.ظ

ادامه نداره.ترجیح می دم نگم!
پس من چی بودم!
الآن اعصابم بهم ریخت.یکی از لینکهام داره میره.تو این هفته دومیه
دارم دیگه از این دنیای مجازی دلسرد می شم

اینکه دلسردی نداره
بالاخره یکی میاد یکی میره
ما که: هیچ جا نمیریم همینجا هستیم ...

یک دانشجوی اقتصادی سه‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:44 ق.ظ http://www.sam.blogsky.com

از اشناییتون خوشحالم الان باید برم بعدا میام پستتونو می خونم
موفق باشین

[ بدون نام ] سه‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:43 ق.ظ

۱-مکه در تراز کامل با شمال مغناطیسی قرار دارد.
۲- مسافت مکه تا قاره های مختلف یکسان اسن و...
سوال دوم
اطلاع زیادی ندارم ولی ساده تریت راه همان خاک می تونه باشه

باران دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:00 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

سلاممممممممممم خوبید؟؟ ممنون اومدید راستش نمی دونم کجاست

یک دانشجوی پزشکی دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:10 ب.ظ

مرگ زیاد از کنارم گذشته بهش عادت دارم.
یادمه چند روز پیش داشتم از خیابون که چه عرض کنم!رد می شدم دیرم شده بود اینجا هم طوریه که امکان نداره نگه دارند من هم نمی تونستم وایسم همه برند تصمیم گرفتم بزور هم شده یکطوری رد شم رد شده بودما آخراش بودم بین 4تا ماشین که با سرعت میومدند گیر کردم فکر کردم یکیش می ایسته آخه اگر نمی موند باید به من می زد ولی در کمال تعجب گاز داد
بعضی اوقات دیگه کاری از دست ما بر نمیاد فقط می شه اون موقع به خدا توکل کرد!
شما هم زین پس بیشتر مراقب خودتون باشین!

خوب بالاخره چی شد؟
گاز داد و ....؟

یک دانشجوی پزشکی دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:21 ب.ظ

خدا بهتون رحم کرده.
یکی دوسال پیش یکی از نزدیکانم در حالی رانندگی 150 نمی دونم شاید بیشتر والبته من هم تو ماشین بودم با اون سرعت داشتیم از لاین چپ سبقت می گرفتیم که ناگهان یک ماشین دیگه که بگمونم فکر کرده بودم داریم مسابقه!!!!می دیم راه ما رو بست ونذاشت بریم ما هم با اون سرعت بین دو ماشین گیر افتادیم.همون لحضه ماشینی که لاین چپ رو روی مابسته بود بخاطر سرعت خیلی زیادش(سرعتش از مابیشتر بود)نتونست کنترل کنه به سمت ما اومد ترمز ماشین بعد آینه های دو ماشین به هم گیر کرد آینه ما کلا جدا شد!کنار ماشین اون هم آسیب دید .نمی دونم چطوری زنده موندیم!با اون سرعتی که هر دو ماشین داشتند در بهترین شرایط ماشین باید چندتا معلق میزد!وما هم که پشت نشسته بودیم و همیشه کمربند می بندیم!!!!!!!باید از شیشه پرت می شدیم بیرون!
البته من تو زندگیم چند باری باید از شیشه ماشین به بیرون پرت می شدم کلا به بیرون خیلی علاقه دارم فکر کنم!
نمی دونم چرا عبرت نمی گیرم هنوز هم کمربند نمی بندم البته وقتی که پشت می شینم.
جلو باشم می بندم

شما هی خدا بهتون رحم کرده
نکنه برای همین از شیشه بیرون رفتن این همه تردید داشتین؟!
شوخی بود
دوباره بهتون برنخوره.

یک دانشجوی پزشکی دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:13 ب.ظ

ممنونم.
می شه بگین کجا رو پاک کردین؟
باید دیگه شکست رو بپذیرم

سلام
ما هی پاک کردیم دیدیم درست نشد
بیشتر پاک کردیم دیدیم درست نشد
بعد برای امتحان یه سایتو براش لینک کردیم دیدیم هم اون سایت اومد هم همه لینک شده های گوگل ریدری عیالات متحده
نمیدونم شاید لازم هم نبود اینقدر پاک کنیم!
اما پاک شده ها:
یکی دو سطر آخر قسمت «دوستان»

یک دانشجوی پزشکی دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:07 ب.ظ

۱

؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد