جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

روزی که «دانشگاه» آمد

سلام 

گفتم حالا که در آستانه روزهای عزاداری هستیم به جای نوشتن یه پست خنده دار برم سراغ خاطرات عهد عتیق: 

همونطور که قبلا گفتم بالاخره انتقالی گرفتم و برگشتیم ولایت. رفتم سراغ مهندس «ز» که اون موقع معاون پشتیبانی بود تا برگه مو امضاء کنه که گفت: حالا کجا قراره بری؟ 

گفتم: نمیدونم هنوز چیزی بهم نگفتن. 

گفت: خودت جای خاصیو در نظر نداری؟ 

گفتم: نه ولی توی این چند سال به اندازه کافی توی روستاها بودم اگه میشد توی شهر بمونم خیلی خوب میشد. 

یه فکری کرد و بعد گفت: همه درمانگاه های شهری که پر شدن٬ اما همین چند روز پیش یه قرارداد با دانشگاه اینجا بستیم که امسال به جای بخش خصوصی از پزشکهای شبکه استفاده کنن حاضری بری اونجا؟ 

گفتم: آره! 

و به این ترتیب منو فرستادن پیش مسئولین دانشگاه ولایت تا باهاشون آشنا بشم (لازمه توضیح بدم که توی ولایت ما دانشگاه و دانشگاه علوم پزشکی کاملا از هم جدا هستند). 

رئیس دانشگاه هم بهم خوش آمد گفت و بعد گفت: میدونی پزشک قبلی رو چرا اخراج کردیم؟ چون بدون اجازه ما با یه روزنامه مصاحبه کرده بود! 

بعد هم مارو فرستادن تا پانسیون اونجا رو ببینیم. وقتی از دفتر رئیس اومدیم بیرون آنی گفت: اینجا انگار خیلی مسئولیت داره میخوای قیدشو بزنیم؟ 

گفتم: حاضری بریم توی یه روستای دورافتاده زندگی کنیم؟ 

رفتیم و پانسیونو دیدیم که همه چیزش مرتب بود ولی یه عیب عجیب داشت که من هنوز نفهمیدم چطور پیش از ما اونجا زندگی میکردن؟ و اون عیب این بود که اون خونه ..... حمام نداشت!!!! 

بالاخره ابلاغمونو برای اونجا زدند و رفتیم توی پانسیون و اونقدر پیگیری کردم که بالاخره یه دوش حمام برامون توی دستشوئی اونجا نصب کردند (!) که باتوجه به اندازه کوچیک دستشوئی حمام رفتنو گاهی برامون عذاب آور میکرد بخصوص بعد از اینکه عماد به دنیا اومد که واقعا حمام کردنش اونجا عذاب آور بود. 

پیش از اینکه ما بریم اونجا هرسال دانشگاه با یکی از پزشکان بخش خصوصی قرارداد میبستند و یکی از دانشجوهای دامپزشکی (نزدیکترین رشته اونجا به پزشکی) می اومد توی داروخونه بعنوان کار دانشجوئی. اما قرار بود این بار یکی از بهیارهای شبکه رو بفرستند که تا یک هفته خبری  نشد و بالاخره رفتم پیش مهندس «ز» و بست نشستم تا بالاخره یه بهیار گرفتم. 

ساعت کاری من اونجا از هشت صبح تا دوازده ظهر بود و از چهار تا هشت بعدازظهر. 

اجازه داشتم از ۱۲ تا ۴ کاملا درمانگاهو تعطیل کنم و از هشت شب تا صبح فردا هم برای ویزیت موارد اورژانسی اونجا بیتوته بودم! ضمن اینکه بهیار هم فقط تا ۱۲ اونجا بود. 

خلاصه که این توی شهر موندن کلی هزینه برام داشت! 

پ.ن۱: خاطرات چند ماه حضورم توی این دورمانگاهو انشاءالله توی پست بعد مینویسم که کمی بامزه تر از این پستند. 

پ.ن۲: آنی کلمه «مامان» رو مینویسه و به عماد میگه اینو بخون! 

عماد میگه: آخه ما که هنوز «ن» رو نخوندیم که بتونیم «مامان» رو بخونیم!

نظرات 29 + ارسال نظر
ایرمان جمعه 2 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:02 ق.ظ

دکتر خاطراتو ول کنید فقط از عماد بنویسید!!!این عماد شما خیلی بانمکه!

شما لطف دارین
ولی گفته هاش درحدی نیست که این همه پست ازش بنویسم!

ماما مهربون جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:12 ب.ظ http://midwife40.blogfa.com

سلام.
تا هر جا که کش بیاداخه من بچه که بودم همه لپامو میکشیدن حالا واسم عقده شده

سلام
یعنی اون موقعو هم هنوز یادتونه؟

یه دیوونه خسته(رها)! جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:28 ب.ظ http://nemidoooonaam.blogfa.com/

عزاداری ها تموم شدا!! آپ نمی فرمایید؟!

آپ هم میفرمائیم!

یک معلم جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:47 ب.ظ http://jafari58.blogfa.com/

معلومه که دسشویی هم لازمه برای تاکید زیاد گفتم هر چی نداشته باشه حموم داشته باشه شم هم شیطونیدا معلومه عماد به کی رفته

ما اینیم دیگه
چکار کنیم؟ :دی

یه دیوونه خسته(رها)! جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:03 ب.ظ http://nemidoooonaam.blogfa.com/

خب منم یه جوری می گم جرات نکنه بیاد ...
یه مدل دیگه هم هست که شاعر می گه! تو فقط آی تا من لگدی نثارت کنم که زنی آی تا بفهمی وقتی میگم آی یعنی آی!!!

بنده خدا رو از همین حالا پیشاپیش دلم براش میسوزه!!

زبل خان پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:12 ب.ظ http://zebelestan.blogsky.com/

یا کلا حموم نمی رفتید یا با تشت ولگن واینا میرفتید...

نه بابا دیگه دوش گذاشتن برامون!

ماما مهربون پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:27 ب.ظ http://midwife40.blogfa.com

سلام
پس حسابی سختی کار کشیدین
از طرف من لپ عمادو بکشید

سلام
حسابی
تا چند سانت؟

فرشته پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:54 ب.ظ

سلام

حمام؟چی هس؟!!با کدوم ح مینویسن

ایول عمـــــاد...

مـــــــعلومه بچه ای که توی دانشگاه به دنیا اومده نمیشه سرش گول مالید

حمامو؟ با ن دسته دار!
واقعا

زهرا پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:23 ق.ظ http://www.doctore-javan.blogfa.com

سلام.جالب بود.رییسی بوده واسه خودش رییستون.شاید قبلیها ها وقتی وقت حمومشون می شده استعفا می دادند و میرفتند.
آخی عماد هم حسابی سر کارتون گذاشته..بچه ها تو زایشگاه به دنیا میاند بعد میرن دانشگاه.عماد شما که دانشگاه دنیا اومده بعدا کجا میره؟

سلام
واقعا
البته عماد هم بعد از زایشگاه رفت دانشگاه!

مریم چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:58 ب.ظ http://INNIZBOGZARAD19.BLOGFA.COM

عجب
ای جانم عماد

چیو؟
ممنون

nova چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:49 ب.ظ

خوب راس میگه بچه!هنوز که ن نخوندن خودش هم که بلد نیس!چه انتظاراتی واقعا!

همینو بگو!

دانشمنگ چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:09 ب.ظ http://danesh.mang.blogfa.com

سلام
شاید نیازی به حمام رفتن نمی دیدن دکتر
یعنی این عماد بزرگ شد قراره چی بشه؟!

سلام
لابد
هرچی میخواد بشه فقط امیدوارم دکتر نشه :دی

قاصدک چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:24 ق.ظ http://www.my-dailynotes.blogfa.com

سلام آقای دکتر . چه روزهای سختی داشتین با اون وضعیت حموم ، اونم با بچه ی کوچیک و ...

سلام
واقعا

نسیمه سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:37 ب.ظ http://nasimehsamani.blogfa.com

دانشگاه شهرکرد بودید؟ خوش گذشته صد در صد مثه ما که پوستمون کنده شد اونجا!!

آره
سال تحصیلی ۸۴-۸۳

یک معلم سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:50 ب.ظ http://jafari58.blogfa.com/

سلام وای خونه هر چی نداشته بشه عیب نداره فقط حموم داشته باشه کوچیک و بزرگشم مهم نیست ولی با دستشویی مشترک بودنش هم سخته بیچاره آنی جون چی کشیده عیبی نداره به جاش یه شوهر خوب و یه عماد خان گل گلاب داره

سلام
البته دستشوئی هم لازمه ها!

راسکلنیکف سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:21 ب.ظ

سلام پیگیریتون قابل تحسینه! عماد هم که هرروز علامتهای باهوشی رو نشون میده ! ان شالله سالم باشه و خدا شما وآنی خانووم رو براش نگه داره!!!

سلام
ممنون از لطف شما

زهرا دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:04 ب.ظ http://mamoshii.persianblog.ir

سلام دکتر خان!
خیلیییی وقته خواننده خاموشتون هستم!
راستش چون یه مدت وبلاگ نداشتم سعی میکردم خاموش باشم!
الان روشن شدم و وبلاگ هم تازه تاسیس نمودم!
لینکتون هم کردم!

سلام
خوش اومدین
مزاحم میشم

روزهای پیلگی دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:53 ب.ظ http://www.peeeleh.blogsky.com/

طبابت با اعمالِ شاقه!!!

واقعا

یه دیوونه خسته (رها)! دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:28 ب.ظ http://nemidoooonaam.blogfa.com

اگه من اونقدری می خوندم که سوسک بشم الان اینجا نبودم که !!! :|

گم و گور دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:18 ب.ظ

سلام
من بدون حموم میمیرم یعنی دیوونه میشم واقعا قبلیا چطور دووم اوردن ؟ اصلا مگه میشه؟وای چه شرایط سختی داشتین؟ حتی ی لحظه هم نمی تونم خودمو جای شما بذارم

سلام
من هم نفهمیدم
واقعا

بلا دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:26 ب.ظ http://www.didanihabin.blogfa.com

بچه های امروز واقعا باهوشن قبل از اینکه به مدرسه برن دیدم کاملا خوندن و نوشتن رو بلدن البته بیشتر خوندن. اینم از فواید موبایل و کامپیوتر بوده

واقعا

یه دیوونه خسته (رها)! دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:06 ق.ظ http://nemidoooonaam.blogfa.com/

سلام! سسلام! سسسلام!!!
وای حمومه کوچیک خیلی بده!!! خیلی سختتون بود حتما!!!! :دی
عمادهم که آخرشه!!! :)))
فقط یه چیزی من احساس می کنم اینجا یا تو وب آنی جون خوندم عماد همین موقع که تو دانشگاه بودید دنیا اومد!! بعد شما که بعد دنیا اومدن عماد رفتین اونجا؟!!! من اشتباه می کنم آیا!!!؟؟؟؟

سلام
چه عجب
کم درس بخون سوسک میشی!
حق با شماست
عماد توی دانشگاه به دنیا اومد

me دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:14 ق.ظ

بامزست پسرتون

ممنون

[ بدون نام ] دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:44 ق.ظ

بالاخره( ابلغمونو )
برای اونجا زدند
۱ ساااااعت طول کنید تا فهمیدم چیه

شرمنده
الان درستش میکنم

نشیمو یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:20 ب.ظ

نمشه عمادتونو بدین ما ی دوری باش بزنیم؟

از طرف من ی بسته پاستیل براش بخرین.لطفن


پولشو بفرستین تا بخریم

نانی نار یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:20 ب.ظ http://ran-haskik.persianblog.ir/


اومدیم بگیم زنده هستیم برم بیام نظر بدم

پس منتظریم

دلوار یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:19 ب.ظ

سلام
ببخشید دکتر...ابلاغ رو درست کنید...نیم ساعته بهش زل زدم اینور و انورش کردم...ابغوره شد...بغل شد تا اخرش فهمیدم ابلاغه
درمورد بازیکن کردن شیث و نصرتی و حرفهای رویانیان...اینجور که از شواهد امر پیداست از دسیسه های شیطان بزرگ استقلال و رسانه ها و سایتهایشون بوده که خواستن قبل دربی حاشیه درست کنن(عمرا)...چون که این دو بازیکن قبل از کمیته انظباطی فدراسیون از طرف خوده باشگاه محروم شدن...هرچند که به نوعی هم اولش مسئولای پرسپولیس گول خوردن ولی همونطور که امروز رویانیان هم به سایتا و خبرگزاریها هم تذکر دادو گفت که ازشون استفاده نمیکنه(آخرشم معلوم نشد واقعا کمیته استیناف گفته بازی کنن یانه)

سلام
وای شرمنده
راستی میگم شما که اینقدر به فوتبال علاقه دارین یه سری هم به اون وبلاگم بزنین
با همین آدرس توی پرشین

دلژین یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:15 ب.ظ http://drdeljeen.com

احتمالا قبلیها میرفتن گرمابه!!!

لابد!!

دکتر نفیس یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:33 ب.ظ http://drnafis.blogfa.com

عماد حواسش جمع تر از این حرفاست که بخواین آموزش نامحسوس بهش بدین !
چه اولش دم حجله کشتندتون !!! علت "اخراج" پزشک قبلی رو می گم

واقعا
دست شما درد نکنه
یه دفعه بفرمائین ما گربه ایم دیگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد