جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

حکایت آن روز تعطیل

پیش نویس : 

سلام 

احتمالا توی نت داستان اون دهقانو خوندین که اسبش فرار کرد و به همسایه هاش گفت: از کجا میدونین این از خوش شانسی من بوده یا بدشانسی من؟! 

حالا این ماجرای شیفت من هم تقریبا همون حالتو داشت!! 

چند روز پیش از اربعین بود که خانم دکتر «ح» (همون خواهر یک فوتبالیست معروف!) برام اس ام اس داد که: شما روز اربعین توی درمانگاه ..... بیست و چهار ساعته شیفتین؟ گفتم: بله! گفت: من روز جمعه شیفتم٬ میشه شما جمعه برین به جای من و من به جای شما روز شنبه برم سر شیفت؟ گفتم: مشکلی نیست٬ و رفتم. 

درمونگاه توی روز جمعه خیلی شلوغ شد. هر بار یه حمله داشتیم به خودم میگفتم: عجب غلطی کردم شیفتو عوض کردما! بخصوص که معمولا توی چند روز تعطیل پشت سر هم آخرین روز تعطیل خلوت ترینشون هم هست.  

ساعت حدود هشت شب بود که یه اس ام اس دیگه از خانم دکتر «ح» رسید که: چون فردا تعطیله احتمالا نه ماشین زیادی توی ترمینال اصفهان هست و نه مسافر زیادی و ممکنه به جای ساعت هشت حدود ساعت هشت و نیم برسم! گفتم: میدونم٬ مشکلی نیست!!

خلاصه که مریضها یکی یکی اومدند و رفتند٬ ساعت حدودا یک و نیم صبح بود که درمانگاه خلوت شد و تونستیم بخوابیم. اما هنوز چشممون گرم نشده بود که باز مریض اومد. 

سرتونو درد نیارم ..... تا صبح چهار پنج بار بیدارمون کردند و هربار یه لعنت به خودم میفرستادم که عجب کاری کردم شیفتو عوض کردم! 

ساعت حدود هفت و نیم صبح روز اربعین بود٬ داشتم به خودم وعده می دادم که به زودی شیفتم تموم میشه و میرم خونه و یه چند ساعتی بیهوش میشم که موبایلم زنگ خورد. گوشیو که برداشتم متوجه شدم پشت خط خانم «ر» مسئول امور درمان شبکه است که میگه: سلام آقای دکتر! شرمنده اما شیفت خانم دکتر «ت» توی درمونگاه ..... داره تموم میشه و آقای دکتر «ش» که باید به جاش بیاد زنگ زده که من دارم از تهران با ماشین خودم میام و الان تازه حوالی قم هستم! خانم دکتر هم مشکل داره و نمیتونه بمونه. میشه شما زحمت بکشین و تا اومدن آقای دکتر برین .....؟ 

گفتم: ولی خانم دکتر «ح» هم گفته توی ترمینال ماشین نیست و دیر میرسه. 

گفت: خوب دیگه چاره ای نیست شرمنده! 

چی میتونستم بگم؟ هرچی باشه اون رئیس بود و من مرئوس ضمن اینکه نباید از حق گذشت که خانم «ر» همیشه هوای منو داره و حالا هم نوبت من بود که جبران کنم پس قبول کردم هرچند وقتی آنی متوجه موضوع شد اوقاتش تلخ شد! 

خانم دکتر «ح» حدود ساعت نه ونیم با کلی عذرخواهی از راه رسید و من با ماشین شبکه از درمونگاه ...... رفتم .......!!! 

خوشبختانه درمونگاه دوم بر خلاف اولی خلوت بود. به طوری که از حدود ساعت ده که من به اونجا رسیدم تا حدود ساعت یک بعدازظهر که دکتر «ش» از راه رسید فقط پانزده مریض دیدم. 

بالاخره اومدم خونه و استراحت کردم تا صبح روز یکشنبه. 

یکشنبه شیفت صبح بودم و ساعت هشت با ماشین شبکه رفتم درمانگاه تا شیفتو از خانم دکتر «ح» تحویل بگیرم. با خانم دکتر سلام و علیک کردیم که گفت: خیلی خوش شانسین آقای دکتر! گفتم: چطور؟ گفت: خوب دیگه! و رفت. 

خواستم برم توی مطب که اینو دیدم! وقتی جریانو از پرسنل پرسیدم بهم گفتند: 

روز شنبه بعدازظهر یه پیرمرد 75 ساله با درد شکم و تهوع میاد پیش خانم دکتر٬ او هم باتوجه به اینکه بیمار دیابت هم داشته اول یه نوار قلب ازش میگیره تا خیالش از بابت قلب راحت باشه و وقتی میبینه نوار قلب نرماله سرم و .... مینویسه. 

حدود یک ساعت بعد مریض میاد پیش خانم دکتر و میگه: خیلی بهتر شدم خانم دکتر ممنون و درحال بیرون رفتن از مطب از هوش میره خانم دکتر و پرسنل میرن سراغش و متوجه میشن مریض نه قلب داره و نه تنفس پس عملیات احیاء شروع میشه که بی فایده است و بعد از مدتی احیا متوقف میشه. 

خوب مریض مُرده پس مجوز حمله صادر میشه. پسر متوفی به طرف خانم دکتر حمله میکنه و او هم به اتاق پذیرش پناه میبره. مسئول پذیرش با کمک پسرش که تصادفا اونجا بوده هرطور بوده خانم دکترو از دستش نجات میدن و او هم وقتی میبینه دستش به خانم دکتر نمی رسه بعد از دقایقی سر دادن فحشهای بالای 18 سال به خاطر مرگ پدرش از در مطب انتقام میگیره! 

چند دقیقه بعد در حال دیدن مریضها بودم که موبایلم زنگ خورد، باز هم خانم «ر» بود که گفت: چون شما دیروز با ما همکاری کردین به اندازه یه شیفت کامل روز تعطیل براتون اضافه کاری نوشتم! 

چند دقیقه بعد یه اس ام اس از خانم دکتر اومد که: خیییییییییلی خوش شانسین، من دیگه پامو توی اون درمونگاه نمیگذارم، با این شیفتتون! 

چند دقیقه بعد مَرده اومد توی مطب و گفت: در مطبو پسر مش .... خدابیامرز شکسته؟ عجب احمقیه! به جای اینکه ذوق کنه! اگه بدونین باباش چند میلیارد ثروت داشت؟! 

و چند دقیقه بعد پیرزنه بهم گفت: راسته که میگن مش .... سالم بوده اینجا بهش سرم اشتباهی زدن مُرده؟؟!! 

پی نوشت: 

اشاره به نام هر شهری در کامنتها = حذف کامنت شما!

نظرات 61 + ارسال نظر
ترنم جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:01 ب.ظ

اگه اطلاعاتم تکراری بود و قبلا اینا رو می دونستین شرمنده ام ! چیزایی که به ذهن من میرسید در همین حد بود

اختیار دارین
جواب نظر قبلیتونو بخونین!

ترنم جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:58 ب.ظ

سلام
اگه گفتم چند روز دیگه براتون توضیح میدم به خاطر این بود که میخواستم برای اطمینان بیشتر در مورد حدسیاتم از استادمون سوال کنم که ایشونم حدسیات منو تایید کردن . صفر شدن پیج رنک به چند دلیل میتونه باشه :
1 - مثلا یکی از دلایلش اینه که وقتی سایتهای زیادی مطالب شما رو در سایشون کپی میکنن این باعث پایین اومدن پیج رنک وبلاگ شما میشه

2 - شاید به دلایلی که ما ازش بی خبریم و شایدم نباید ازش مطلع بشیم یه دفعه تمام پیج رنکهای وبلاگهای blogsky رو میارن پایین یا صفرش میکنن

3-ممکنه از کدهایی که هکرها ازش استفاده میکنن در سایت یا وبلاگتون استفاده کرده باشین

4-حالا میرسیم به مهمترین و متداولترین دلیل . و به نظر من همین مورد 4 دلیل صفر شدن پیج رنک وبلاگ شماس . تا دیروز این مورد برام در حد حدس و گمان بود ولی امروز یه خورده مطمئن شدم ، حالا توضیح میدم که چرا مطمئن شدم .
شاید خودتون بگین از مطالب وبلاگ شما بقیه کپی میکنن و تو سایت و وبلاگشون میذارن و همین میتونه دلیل صفر شدن پیج رنکتون باشه . با این که میدونم بعضیا مطالب وبلاگتونو کپی میکنن اما بازم به نظر من چون تعداد این افراد خیلی زیاد نیست این باعث صفر شدن پیج رنک نمیشه شاید یه خورده پیج رنکو پایین بیاره اما صفرش نمیکنه . اما اگه وبلاگ شما خیلی خیلی مشهور بشه و تعداد سایتهایی که مطالب شما رو کپی میکنن زیاد بشه احتمال اینکه پیج رنک وبلاگ خیلی خیلی پایین بیاد هست بنابراین مواظب باشین که یا وبلاگتون خیلی مشهور نشه یا اگه خیلی مشهور شد کسی نتونه مطالبتونو کپی کنه
حالا میرسیم به توضیح شماره 4 که گفتم مهمترین و متداولترین مورده و توضیحات این مورد دلیل صفر شدن پیج رنک وبلاگ شماس :ممکنه گوگل در حال بروز رسانی پیج رنکها باشه .امروز قبل از اینکه وارد وبلاگ شما بشم این خبرو خوندم و مطمئن شدم :
http://wpdesign.ir/google-pagerank-to-be-updated-on-17-february/
5- دلایل دیگه ای هم وجود داره ولی در مورد وبلاگ شما صدق نمیکنه مثل : تنزل شدید در تعداد خوانندگان وبلاگ ، دیر آپ کردن ( مثلا ماهی یا سالی یک بار ) ، همرنگ بودن متن با رنگ صفحه متن و ...

شما احتمالا باید دوباره وبلاگتونو در سایت گوگل معرفی کنید یا از ابزار پیج رنگ دیگه ای استفاده کنید اگه اینکارو کردین و بازم صفر موند باید چند روز ( گاهی وقتا چند ماه ) صبر کنید تا گوگل کم کم عدد پیج رنک وبلاگ شما رو افزایش بده و به اون عدد ی که حق وبلاگ شماس برسونه

من الان که آدرس وبلاگ شما رو به بعضی از سایتهایی که رتبه وبلاگ رو در گوگل محاسبه میکنن میدم عدد پیج رنک وبلاگ شما رو 2 نشون میده
مثل این سایت : http://pichak.net/blogcod/pagerank/

سلام
ممنون از لطفتون
راستی ببخشین
من چطور باید وبلاگمو به گوگل معرفی کنم آیا؟

مریم پ شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:05 ق.ظ

سلام تاسف برانگیز بود ضمن اینکه چرا اون بنده خدا یهویی فوت شدن؟
یه سوال تخصصی .در سال چندتا از این اتفاقا میافته که مریضا قصد جون دکتر و بکنن. اخه ما کمی ترسیدیم.. نه که میخوایم در اینده پزشک شیم...

سلام
واقعا
اینو هنوز نفهمیدم
نمیدونم نشمردم :دی
انشاءالله

ماردین جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:08 ب.ظ

فقط امیدوارم علت نبودتون خیر باشه.

شیفت بودم بابا!

ف جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:52 ق.ظ

دیدی دکتر جان پس پس برد

آره دیدم

ماردین پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:33 ب.ظ

دکتر جونم کجایی؟بابا ما منتظریم.

شرمنده
دیروز ۲۴ ساعت شیفت بودم
فردا هم همینطور
اگه وقت شد امروز آپ میکنم

یک معلم پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:34 ب.ظ http://jafari58.blogfa.com/

اوه چه طلبکار؟ بیا و خوبی کن می خواستید بهش بگید من که شیفتم رو با شما عوض نکردم شما گفتید
وای چه پی نوشتی!! دکتر چرا مردم رو تهدید می کنید

نه بابا بنده خدا با هم شوخی داریم :دی
تهدید نبود شما که یادتون هست به خاطر نوشتن خاطرات دوران زندگیم توی شهر اسمشو نبر چی شد؟

خانم دکتر اینده پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ق.ظ

سلام خیلی داستان عبرت انگیزی بودا اندکی هم ترسناک راستش من امسال فقط به عشق پزشک شدن موندم پشت کنکور ولی مثل اینکه علاوه بر سختی های پیش از کنکور بعداز کنکورم مصیبتها فراوان است از این تجربیاتی بازم بگید که با اطلاع کامل انشالله منم سال 91 به جرگه ی شما بپیوندم

سلام
اگه واقعا عاشق پزشکی باشین باید با همه مشکلاتش کنار بیائین
امیدوارم هرطور که صلاحتونه اتفاق بیفته

مژگان امینی چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:15 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

مشاغل پر خطر که می گن اینه!
خدا را شکر که شما سالم ماندید و خانم دکتر هم از آنجا نجات پیدا کرد.

واقعا کیه که درک کنه!
واقعا خدا رو شکر

نازی چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:43 ب.ظ http://nazi3700.blogfa.com

پس با این حساب خستگیتون در شد و خوشحال شدید
بنده خدا خانم دکتره ... خوبه به خودش چیزی نشد با اون حمله‌ها...

خوشحال که نشدم
واقعا

مجتبی هادی پور چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:58 ب.ظ

سلام. خوبی جناب دکتر؟ خیلی متاسفم واسه همولایتی عزیز. مگه تقصیر خانم دکتر بود؟ ۷۵ ساللللللل؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟ باید میرفت دیگه. تاکی باید یاد بگیریم................... متاسفم همین.

سلام ممنون که باز هم سر زدید

خاله آذر چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:26 ب.ظ

از نظر من فرقی نداشت ،اشاره من به جمله اون مرد بود که گفته عوض اینکه ذوق کنه اومده این اوضاع رو راه انداخته..

کاملا با شما موافقم

آب تنی چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:02 ب.ظ http://www.abtani.persianblog.ir

دارم فکر میکنم خدای نکرده اگه یکی از فامیل های من هم مثل این پیرمرد می مرد چیکار میکردم!!!
شاید به شدت پسره رفتارهام نبود! ولی خب آدم توی اون شرایط ممکنه واقعا از کوره در بره دیگه!!!!

آقا یک کم از این شانس هاتون را قرضی نمیدین؟؟

خوب من که هیچوقت نه به کسی حمله میکردم نه درو میشکستم شما رو نمیدونم
بعد با بهره اش پس میگیرما!

نینیزقل چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:21 ب.ظ http://ninizghel.persianblog.ir

آقای دکتر نمیخوایین آپ کنید؟؟؟راستی دکتر تخصص خوندین یا نه؟؟؟من یکم زیادی سوال میپرسم ببخشید

آپ هم میکنیم!
نه بابا من که نوشتم یک پزشک هنوز عمومی!

×بانو! چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:35 ق.ظ http://x-banoo.blogfa.com/

سلام
چه وحشتناک

سلام
واقعا

حمید سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:09 ب.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

حمید سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:24 ب.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

مرسی

اما من پستهای کوتاه رو بیشتر میپسندم اگر چه خودم هم گاهی مجبور میشم پست بلند بالا بدم

ممنون
چشم دیگه تکرار نمیشه!

پریزاد سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:04 ب.ظ http://vakeldatcom.blogfa.com/

سلام
هم از طریق برادرشون و هم از طریق یکی از دوستام

البته نه خیلی نزدیک و مطمئن باشید حتی درصورت نزدیک بودن هم هیچ حرفی از وبلاگ شما به میون نمیومد چون دلیلی نداره که بیاد

از طریق دکتر باران وبلاگhttp://www.withmygod.blogfa.com/
وبلاگت رو پیدا کردم

در هر حال من از نوشته هات لذت میبرم
موفق باشی

سلام
که این طور
ممنون
شما لطف دارین

دکتر مانستر سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:05 ق.ظ http://drmonster.blogsky.com

سلام آقای دکتر
به نظر من خانم دکتر همچین بی تقصی هم نبوده و احتمال داره که یه مقدار سهل انگاری کرده!
آخه کی به مریضی که درد شکم داره بدون تشخیص سرم میده که دردش ساکت شه و علائم ماسکه شه؟ این درمانهای علامتی بالاخره یه جا کار دست آدم میده

در مورد مردم محترم روستا:
بنده تو سنگان با وجودی که همچین مشکلی برام پیش نیومد و تازه مرده هاشونو که با مردمک دیلاته میاوردن CPR میکردم که نگن هیچ کاری نکرد فحش خوراکم بود...چند بار نزدیک بود کتک بخورم...یه بارم یه مامور نیروی انتظامی که یه کم مخش تاب ورداشته بود بچه شو آورده بود درمونگاه و من سر 5 دقیقه از پانسیون اومدم ببینمش...اول اومد بزنه منو...بعدش نظرش عوض شد و رفت از خونه کلتشو بیاره که ما همگی فرار کردیم!!!!
تازه در این موارد مسئول پذیرش که سرایدار و همه کاره درمونگاه بود با پسرش میرفتن پشت ما قایم میشدن که یه وقت کتک نخورن اوف بشن!!!!

برید قدر جایی رو که هستید بدونید....

سلام
درواقع حق با شماست
کلت؟؟؟؟ جل الخالق

ماما مهربون سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:27 ق.ظ http://midwife40.blogfa.com

سلام
سالم بود سرم زدین مرد؟
خدا بیامرزش با این پسر تربیت کردنش

سلام
من زدم؟
واقعا

دکتر نفیس دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:44 ب.ظ http://drnafis.blogfa.com

شعر نیمه مربوط : در شهر یکی کس را هشیار نمی بینم / هر یک بتر از دیگر دی کی ای و دیوانه !!
لایک به پی نوشتتون

چه عجب خانم دکتر!

دیگه با اون ماجراها مجبورم!
منتظر شروع طرحتون و آپ های بعدی شما هستیم!

من+لبخند=خداوند دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:30 ب.ظ

سلام
نوشتین واسم واقعا؟
منظورتون چیه؟

سلام
فکر کردم منظورتون تعطیل کردن وبلاگه
که درواقع هنوز هم شک دارم بوده یا نه؟!

باران دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:47 ب.ظ http://baranbanoo.persianblog.ir

ای بابا واقعا شانس آوردین پس...نتیجه می گیریم بالاتر از سیاهیی هم رنگی هست!!!واقعا هر چقدر هم کشیم شلوغ باشه می ارزهه به اینکه توی کل یه کشیک یه مریضاون مدلی یا همراهای آژیته بیاد

کاملا موافقم
امیدوارم وقتی برگشتین سر کار (راستی هنوز برنگشتین؟) کشیکهای خلوتی داشته باشین

mikah دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:16 ب.ظ http://www.jarrahcomicstrips.mihanblog.com/

دکتر من تو پست متاسفم وبلاگ دکتر احمدی این داستانتونو لینک کردم عیب نداره؟
البته به نوعی تبلیغم هست براتونا

اختیار دارین
همه وبلاگ مال شما برین اینور و اونور لینکش کنین!

دکتر ژیلا دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:50 ب.ظ http://www.drjila.com

درود
جالب بود... بعضی وقتها تا یه بد شانسی خوش شانسی بزرگیه! کاش همیشه اینجوری باشه.
ولی فکر نمی کنم اگه این اتفاق واسه پیرمرده تو شیبت شما می ابتاد پسرش باهاتون همین برخورد رو می کرد.آخه خیلی ها فکر می کنن خانم دکترها بخصوص اگه جوون هم باشن چیزی حالیشون نیست!!!
راستی من با خانم دکتر "ح" هم سوییتی بودم.

سلام
ممنون
من امیدوار بودم با اون کامنتم شما آپ کنین
نه اگه شیفت من بود رسما کتکو خورده بودم :دی

مهسا دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:20 ب.ظ http://www.antoni-rabins.blogfa.com

دوباره سلام
شما گفتید تلاش کن که از نظر علمی کارت خوب باشه
می تونم بپرسم دقیقا باید چی کار کنم تا به سطح بالایی از علم دست پیدا کنم توی رشته ی خودم
راستی من هنوز ترم ۴رو شروع نکردم ورودی مهر ۸۹ هستم

سلام
ببخشین من گفتم علمی؟ من گفتم؟؟
من میگم زیاد خودتونو درگیر علوم پایه نکنین
کار اصلی شما از دوره بالینی شروع میشه

مرتضی دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:22 ب.ظ http://patoghemanoto-zabol.blogfa.com

سلام...
آپم بهم سر بزنید خوشحال میشم
[گل][گل]

سلام
مزاحم میشم

دانشمنگ دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:40 ق.ظ http://danesh.mang.blogfa.com

سلام
دکتر بگرد دائم شیفتت و با بقیه عوض کن.فعلا رو دوری

سلام
میترسم این روش فقط برای یه بار جواب بده!

ماسک دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:40 ق.ظ

سلام
گزیده ای چند تا از پست هاتونو خوندم جالب مینویسی
برام سوالاتی پیش اومد در این مورد
یه بار یکی از دانشجوها رو در حالی آوردند که قادر به حرکت و حتی حرف زدن نبود و همراهانش میگفتند: این هربار این طور میشد می آوردیمش اینجا و یه آمپول بهش می زدند فورا خوب میشد! بالاخره فرستادند دنبال دانشجوی دامپزشکی که سال پیش از اون توی داروخونه درمونگاه بود و اون هم بهش یه آمپول دگزامتازون زد و مریض هم فورا خوب شد
۱.یعنی شما نتونستین تشخیص بدین که رفتن اون دانشجو رو آوردن؟
۲.یعنی تشخیص دامپزشکه درست بود؟
۳.مگه دامپزشک ها از پزشکی انسانها هم سر در می آرند؟

سلام
از لطف شما ممنون
نمیدونم چرا این نظرو توی همون پست نگذاشتین
و اما جواب شما
۱.دگزامتازون با بهبود اون بیمار درواقع هیچ ربطی به همدیگه نداره گاهی یه نفر طوری به خودش یه چیزو تلقین میکنه و این تصورات خیالی چنان اثری بر روی آدم میگذاره که حتی نمیتونین تصورشو بکنین
۲.همون طور که گفتم اون دانشجو به خودش تلقین کرده بود که با زدن دگزامتازون خوب میشه و چنین بیماری به داروی دیگه ای جواب نمیده درحالی که اصولا نیازی به دارو نداره
۳.اون دانشجوی دامپزشکی سال پیش از اون به عنوان کار دانشجوئی توی اون داروخونه کار میکرد و اون مریضو میشناخت

من+لبخند=خداوند دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:24 ق.ظ http://smmnilo.blogfa.com

سلام
طفلکی پیرمرد
مرگ حقه درست.اما گاهی اوقات یک سهل انگاری ناخواسته شاید نتیجه نا گواری داشته باشه....البته نمیگم که کی مقصره...
اون پسر هم بهش شوک وارد شده اون واکنش رو نشون داده ...خدا رو شکر که اون خانم دکتر رو نجات دادن
شما هم خوش شانش بودین و هم دعای خیر اون همه مریض تو اون روز شلوغ پشت سرتونه....
خدا قوت واقعا شغل حساس و سختی دارین....
حکمت بوده و یا همون خوش شانسی

سلام
ممنون از لطف شما
با شما موافقم مرگ پدر سخته اما مسئله اینه که اینجا در خیلی از موارد چنین چیزی تکرار میشه حتی به بهانه های خیلی کوچیک تر

دکتر سارا دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:08 ق.ظ


عجب زوری داشته این پسره ها
قبول کن دکتر مرگ عزیزان چه پیر باشن چه جوون چه پولدار چه بی پول چه معتاد و چه .... سخته واقعا سخته خصوصا وقتی مریض با پای خودش میاد و مرده برمیگرده هر کسی باشه قبولش واسش سخته


یه دیابتی مسن با شکم درد و تهوع بی اس میبایستی واسش چک میشد نه؟ دیابتی ها ممکنه تغییرات ای کی جی تیپیک نداشته باشن



بعدشم اون خانم دکتره خب این که شیفت خلوت باشه یا شلوغ همش شانسه والا وگرنه شیفت من و تو نداره

سلاااااااااااااااااااااااااام خانم دکتر
چه عجب راه گم کردین
فکر کنم برخلاف من بکوب در حال خوندنین
حق با شماست ولی توی این درمونگاه های شبانه روزی اینجا آزمایشگاه فقط از صبح تا ظهر فعاله و کمتر کسی حال و حوصله رفتن به آزمایشگاه های بیرونو داره
در مورد شیفت هم حق با شماست
به خانواده محترم اگه در دسترسند سلام برسانید
امیدوارم توی امتحان موفق باشید

یک جراح یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:31 ب.ظ http://dr_ahmadi.mihanblog.com

درکتون میکنم وقتی منم عمومی کار میکردم مثل این مورد برام پیش اومده بود

ممنون
پس انگار همه جا همین وضعه ...

ایرمان یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:23 ب.ظ

دی کی ای نبوده احتمالا؟؟؟
راستش خوش به حالتون که چنین مدیران با شعوری دارید.منم از این مدیرها داشتم دستورشون چون وحی نازل لبیک میگفتم!!!!

فکر نکنم
مرگش کاملا ناگهانی بوده
ممنون

نینیزقل یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:13 ب.ظ http://ninizghel.persianblog.ir

دکتر چرا همیشه دکترای بیچاره مقصر شناخته میشن؟؟چرا مردم به دکترا احترام نمیزارن مگه گناه کردین که عمرتون و وققتون و برای مردم میزارین؟؟؟راستی دکتر خاطراتتون که تو تلتکس هم هست؟چرا؟؟؟

چی بگم؟ البته من هم قبول دارم که گاهی خود پزشکها مقصرند اما نه همیشه
از من میپرسین چرا؟!

پریزاد یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:51 ق.ظ http://vakeldatcom.blogfa.com/

سلام وبتونو از طریق وب باران جون پیدا کردم
شمام عجب کار سخت و خطرناکی دارینااااا

خدا صبرتون بده...تازه اون بیچاره که خانوم بوده

راستی اون خانوم دکتر رو من میشناسم ولی چون گفتین اشاره ای به اسم شهر نکنین منم چیزی نمیگم

موفق باشید و مقاوم

سلام ببخشین کدوم باران؟ ماشاءالله باران ها توی نت کم نیستن!
واقعا
ببخشین از طریق برادرشون شناختین یا واقعا خودشونو میشناسین؟
اگه خودشونو میشناسین ممنون میشم صدای این وبلاگو درنیارین!
و همچنین

خاله آذر یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:22 ق.ظ http://khaleazar.blogfa.com

سلام
حالا خوبه باباهه چند میلیارد ثروت داشته با سنگ به این بزرگی به جون در افتاده،اگه باباهه مقروض و بی پول بود لابد با بولدوزر میومد تو اتاق!!

سلام
اتفاقا اون اثر ضربه پا بود نه سنگ!
خودمونیم واقعا از نظر شما پول دار بودن یا بی پول بودن باباهه فرقی داشت؟

MI یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:01 ق.ظ

اخه پیرمرد ما به همه بگیم به شما هم بگیم. شما دیگه الان باید پی زندگیتون باشین. این پست های خاله زنکی چیه اخه مومن؟! اصلا این کارا مال جوونتراست، وبلاگ و از این جور صحبت ها. مال این بچه ها که......
حالا جون دوتای دقت کردی که اصلا هیشکی براش مهم نبوده که اون بنده خدا مرده... اصلا عمرا اگر کسی بدونه که چرا مرده، مگر نوار و حالش خوب نبوده؟... سواد که اصلا حرفشو نزن...... نه قصد جسارت دارم نه خدایی نکرده بی احترامی..... ولی مرامی تا حالا سر جمع تو زندگیت نیم ساعت تفکر کردی؟!
من که باورم نمیشه این وبلاگ یه مرد باشه....

آخه جوون من که نمیدونم مشکل شما با وبلاگ چیه که دوره افتادی و میخوای همه شونو تعطیل کنی؟ نمیدونم چی شده که خاطرات منو حرفهای خاله زنکیو میدونی؟ قبول دارم که به جز یه نفر کسی نپرسید بالاخره اون بنده خدا چرا مرده؟ ولی این هم تقصیر من نیست
تا منظور شما از تفکر چی باشه؟ وگرنه به نظر خودم کردم
شما هم از من دیرباورترینا!

آناهیتا شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:39 ب.ظ http://www.elahebaran.blogfa.com

سلام
این دیگه یه چیزی ورای خوش شانسی بود!
بیچاره خانم دکتر"ح"

سلام
واقعا
فقط نمیدونم اسمش چیه؟!
واقعا

[ بدون نام ] شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:08 ب.ظ

یه اشتباه کوچیک دکتر = همدستی با عزرائیل

آی گفتین!

وبنوشته های یک ماما شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:51 ب.ظ http://www.newmama.mihanblog.com



رقیه خانم شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:09 ب.ظ http://deltangi67.blogfa.com

سلام جااااااااااااااالب بود

سلام ممنووووووووووووووون

زری* شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:45 ق.ظ http://mydaysofveto.persianblog.ir/

سلام
احیانا با لوک خوش شانس نسبتی ندارین شما؟؟؟؟

سلام
من ممدشونم

ایگونا شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:15 ق.ظ http://http//enga.blogfa.com

شاخص تب در بازار بورس پیشانیم بالا رفته بود با آخرین قطره ی اشکی که در صورت داشتم تمام سهام دای جونز لبهایت را یکجا خریدم در گوسالگی مالک دو سوم بدنت و نصف درختان کاج و تمام ارکیده های وحشی شده بودم شیر خشک خوردم و گاو شدم و عر عر کردم شاخص سکوت شکست و ما، ما نشدیم

حالا ایییی که گفتی یعنیییی چه؟

نانی نار شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:22 ق.ظ http://ran-haskik.persianblog.ir/

1 سلام
2 خسته نباشیننننن
3 الان 15تا مریض خیلی خلوته؟
4 شیرینی اضافه کاری کو؟
5 واقعا شانس داشتینا!
6 قیمت طلا سقوط کرد دلار تک نرخی شد سود بانکی افزایش یافت

سلام
ممنون
در مقایسه با درمونگاه اولی آره
تشریف بیارین درخدمتیم
واقعا

nova جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:00 ب.ظ

man goftam tamashachi????migam tahala vase khodeton pish nayomde az in jaryanate shiiiiriiiine action?

نه نگفتین
خوشبختانه تا حالا کتک نخوردم!

nova جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:29 ب.ظ

آخ دیدی چی شد دکتر یه بزن بزن حسابی رو از دست دادی!شما رو نمیدونم اما من کلا یه روز پر مشغله رو به یه روز پردردسر ترجیح میدم!

حق با شماست منتهی مسئله اینه که اگه اونجا بودم توی اون بزن بزن من فقط یه تماشاچی نبودم بلکه کتکو میخوردم!

سایه جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:53 ق.ظ http://phantomstudent.blogfa.com

آره واقعا شما برد کردین حالا اون پسره شاید بابت خانم بودن دکتر شیفت یکمی کوتاه اومده اما دور از جون اگه شما (یا هر دکتر مذکر دیگه) بودین احتمالا کلا از خجالتتون در میومد

حساااابی هم درمیومد!

مریم جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:35 ق.ظ http://innizbogzarad19.blogfa.com

وا اقای دکتر مگه هر ک ثروت داره وقتی میمیره باید خوشحال شد؟ارزش انسان بیشتر از ایناست

من فقط حرفهای اون مریضو نقل قول کردم

صـُـب جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:04 ق.ظ http://drmorning.blogfa.com

من که معتقدم برداشت هر کسی از شانس و اقبال به نگرشش به زندگی بستگی داره.... معمولا آدمها بدشانسی هاشون یادشون می مونه و گله مندن، ولی شما با ندیده گرفتن بدشانسی ها بابت خوش شانسی هاتون شادین، واقعا عالیه!

حالا مشکل پیرمرده چی بوده؟!!

ممنون از لطفتون
اگه ماجرا واقعا همونطوری باشه که من شنیدم احتمالا سکته ناگهانی قلبی بوده هرچند در این صورت هم باید دست کم یه علامت کوچیکی توی نوار قلبش نشون میداد!

زبل خان جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:31 ق.ظ http://zebelestan.blogsky.com/

اره خیلی بده..یه بار خواهر من کشیک دالی بود، مریض بدحال داشتن باید میرفت رادیولوژی...خواهرم هی به ریزدنت گفته این چندساعت خیلی حالش بدبوده ونوسان داشته بذارید بعدش می بریم ، رزیدنتم گفته دکتر الان میاد سروصدا میکنه ببریدش گیر نده وبالاخره با مسئولیت اون میبرنش توی راه کد میخوره...خواهرم هی میگفت کاش زیر بار نرفته بودم....

دیروزم یکی از مریضا کد خورد که دکترش الان ایران نیست....دفعه اول دندش شکسته ولی برگشته..دیگه دفعه دوم برنگشته...

پس از همین حالی خودتونو آماده کنین برای کتک کاری !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد