جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (150)

سلام 

وقتی چندبار پستهام پرید مدتی همیشه پیش از کلیک روی انتشار پست اول ازش یه کپی میگرفتم اما مدتی بود که دیگه پستهام نمیپریدند و من هم دیگه یادم رفت. 

دروغ چرا؟ تا قبر آ...آ...آ...آ از همون وقتی که پست خاطرات 101 رو نوشتم یه پست چرکنویس هم گذاشتم و جالب ترینشونو از نظر خودم و خوانندگان اونجا گذاشتم تا 149. 

پریشب هم فقط چندتا پی نوشت آخرش نوشتم و زدم روی انتشار پست که یهو پست غیب شد! دیگه نه توی وبلاگ بود و نه توی پیش نویسها. 

خب مجبورم باز برم توی یکی یکی پستها و از هرکدوم یکیو کپی پیست کنم اینجا البته زودتر چون عماد الان توی اردو شهربازیه و باید ساعت دو برم دنبالش. دیگه نمیدونم چندتاشون همون منتخب دفعه پیش از آب دربیان؟

وا پس اونجا که میگفت نگارش در ادامه مطلب کو؟! 

101. دستمو بردم جلو تا نبض خانمه رو بگیرم که پسر چهار پنج ساله اش آروم به مادرش گفت: بپا انگشترتو ندزده!!  

102. خانمه گفت: من هیچوقت توی این درمونگاه نمیومدم اما هفته پیش دیدم یه نفر چهاردست و پا اومد اینجا و وقتی برگشت بیرون خوب شده بود حالا من هم اومدم! 

103. نسخه پسره رو که نصف شب نوشتم گفت: پول ندارم میشه ویزیتشو رایگان کنی؟ گفتم: باشه. گفت: ممنون. الان وضع اقتصادی همه خرابه ها. مثلا به خودت چقدر حقوق میدن که میائی اینجا مثل سگ جون می کنی؟!!  

104. خانمه گفت: از پام عکس گرفتم و نشون دکتر دادم گفت مینیسکش تموم شده دیسکش بلند شده! 

105. انگشت دست پیرمرده رو عقرب نیش زده بود. گفتم: عقرب کجا بود؟ گفت: دم در حیاط ایستاده بودم که دیدم داره از توی کوچه رد می شه. یه مقوا برداشتم و گذاشتم روش و فشار دادم. همه جاش زیر مقوا بود به جز دمش نمی دونم چطور منو نیش زد؟ 

106.  بچه از مادرش پرسید: چرا دکتر داره فشارمو می گیره؟ مادرش گفت: چون پسر خیلی خوبی هستی! 

107. (۱۴+) فشار بچه رو که گرفتم گفت: عمو میشه یه بار دیگه هم بکنی خیلی حال داد! 

108. (۳۱+) توی یه مرکز روستائی داشتم با مسئول داروخونه صحبت می کردم که یکدفعه شروع کرد به خندیدن. گفتم: چیه؟ گفت: یادم افتاد به پیرزنه که دو روز پیش اومد و ک.ا.ن.د.و.م گرفت و دیروز اومده بود و می گفت: نمی شه اینهارو عوض کنین؟ برای شوهرم کوچیکه!! 

109.  خانمه رو سگ گاز گرفته بود. براش دارو نوشتم و گفتم: دیگه که ناراحتی نداشتین؟ گفت: چرا مانتوم هم پاره شد. هشتاد و پنج هزار تومن پولشو داده بودم! 

110. خانمه گفت: چه موقع این دارو رو بهش بدم؟ گفتم: بعد از غذا. گفت: این که اصلا غذا نمی خوره پس کی بهش بدم حالا؟! 

111. به خانمه گفتم: چه مواقعی سرتون درد میگیره؟ گفت: فقط وقتی سردرد دارم سرم درد میگیره! 

112.  پیرزنه گفت: دیروز رفتم پیش متخصص درست یادم نیست بهم گفت کیست دارم یا دیسک؟! 

113. (۱۶+) خانمه گفت: شوهرم گاهی میره خارج از کشور. نمیدونم چرا هروقت از خارج میاد من عفونت میگیرم؟! 

114. (۱۳+) خانمه شرح حالشو گفت و بعد گفت: مدتی هم هست که پر.یودم عقب افتاده. گفتم: داروهائی که باید براتون بنویسم برای خانم های حامله خوب نیست یکدفعه اول یه آزمایش حاملگی بدین. گفت: نه بابا فکر نکنم حامله باشم. یک ساعت بعد جواب آزمایششو آورد و گفت: حامله ام دکتر! نکنه شما سید بودین تا دستتون بهم خورد حامله شدم؟!! 

115. داشتم یه بچه حدودا یک ساله رو معاینه میکردم و اون هم فقط می گفت: بابا .... بابا! مادرش گفت: خوبه تو هم! آخه این کجاش شبیه باباته؟! 

116. به خانمه گفتم: کپسول براتون بنویسم یا آمپول؟ گفت: کمپول بنویسین! 

117. بچه گریه می کرد و نمیومد توی مطب. مادرش گفت: بیا دکتر میخواد بهت شکلات بده. بچه گفت: مگه دکتر شکلات داره؟ مادرش گفت: دکتر همه چی داره. بچه اومد تو و بهم گفت: قورباغه هم دارین؟! 

118. پیرزنه درحال نقش بازی کردن (اون هم به صورت کاملا تابلو) اومد توی مطب و خودشو پرت کرد روی صندلی. پشت سرش یه زن جوون هم اومد تو. گفتم: بفرمائین. پیرزنه آستینشو زد بالا و گفت: فشارمو بگیر. زن جوون هم گفت: دکتر! بی زحمت فشارشو بگیر. بعد از گرفتن فشار پیرزنه گفت: گلومو نگاه کن درد می کنه. زن جوون هم گفت: دکتر! بی زحمت گلوشو نگاه کن درد میکنه. بعد پیرزنه گفت: دکتر به دادم برس. زن جوون هم گفت: دکتر! بی زحمت به دادش برس! 

119. خانمه توی ماه آخر بارداری با درد شکم اومده بود و گفت: قرار بود سزارین کنم. گفتم: برای کی براتون نوبت سزارین زده بودند؟ گفت: هفته پیش. گفتم: پس چرا نرفتین؟ گفت: گفتم صبر کنم ببینم چی میشه؟! 

120. به پیرزنه گفتم: قبلا هم اینطور می شدین؟ گفت: نه بعدا این طور شدم! 

121. (۱۴+) یه دختر شونزده ساله رو آوردند و گفتند: بدن درد داره. گفتم: الان کجاتون درد می کنه؟ گفت: پاهام درد میکنه و ک.و.ن.م!! 

122. خانمه گفت: اسهالم درست مثل آبیه که دست و صورتمونو باهاش میشوریم!! 

123. خانمه گفت: گلوم اون قدر درد میکرد که یه قرص جوشان گذاشتم دهنم! 

(خب انگار داره دیر میشه میرم دنبال عمادو بعد میام بقیه شو مینویسم) 

۱۲۴. داشتم خانمه رو معاینه میکردم که موبایلش زنگ زد. گوشیو برداشت و یه کم گوش کرد و گفت: باشه. بعد گوشیو قطع کرد و شروع کرد به خندیدن. گفتم: چیه؟ گفت: پسر کوچیکه ام بود. گفت یه کم دیرتر از درمونگاه بیا خونه آخه امشب تولدته میخوایم سورپرایزت کنیم! 

۱۲۵. مرده گفت: فکر کنم به حاجی حساسیت دارم هروقت میرم دیدن یه حاجی بعدش آبریزش بینی پیدا می کنم و سرفه! 

۱۲۶. خانمه گفت: من تازه فهمیدم که حامله ام. مدتی هم بود که این قرصهارو میخوردم طوری نیست؟ مادرش که همراهش بود گفت: نه مشکلی نداره نمیدونستی که حامله ای!! 

۱۲۷. خانمه گفت: بچه ام شب ها توی خواب خرخر می کنه. گفتم: حالا که سرماخورده این طوره یا همیشه شب ها خرخر می کرد؟ گفت: دست شما درد نکنه وبچه رو برد بیرون! 

۱۲۸. خانمه گفت: هر داروئی به بچه دادم خوب نشد. گفتم: چه داروهائی بهش دادین؟ گفت کلی دارو خوردم تا بره توی شیرم و بره توی بدنش! 

۱۲۹. پسره گفت: برام یه آزمایش بنویس. گفتم: چه آزمایشی؟ گفت: از همون آزمایشها که میگن آی مثبت و اینا! 

۱۳۰. (13+) ساعت حدود یازده شب مرده در اتاق استراحت پزشکو زد. اومدم بیرون و گفتم: بفرمائین. گفت: ببخشین خانم مسئول تزریقات توی اتاقشون نیستن، اینجان؟! 

۱۳۱. دفترچه بیمه روستائی پیرزنه رو مهر کردم تا بره پیش متخصص. گفت: انشاءالله مال سفر مکه تو مهر کنی! 

۱۳۲. به پیرزنه گفتم: خلط هم دارین؟ گفت: آره حتی از گوشهام هم خلط میاد! 

۱۳۳. خانمه که با شوهرش اومده بود گفت: ببخشید حالت تهوعش مال بیماریشه یا از غذای من؟! 

۱۳۴. به خانمه گفتم: بچه تون تاحالا آمپول زده براش بنویسم؟ گفت: هرطور صلاح می دونین اما بچه ام به شما میگه دکترخوبه چون تنها دکتری هستین که تا حالا براش آمپول ننوشته! 

۱۳۵. فشارسنجو که برداشتم مادر بچه گفت: میخواین فشارشو بگیرین؟ گفتم: بله. گفت: پس بالاخره به آرزوش رسید!  

۱۳۶. همکار خانممون (به درخواست یکی از دوستان به جای خانم همکارمون!) به مادر بچه گفت: شوهرتون سیگار هم می کشه؟ گفت: اون نون نمیخوره که پول خرج نشه سیگار بکشه؟!  

۱۳۷. داشتم یه مریضو می دیدم و یه مریض دیگه پشت در ایستاده بود. پیرزنه اومد از لای در منو نگاه کرد و به مریضی که پشت در بود گفت: باز هم این دکتره است؟ من قبلا پیشش اومدم. چیزی حالیش نیست اما دستش خیلی خوبه!  

۱۳۸. بچه گفت: من کپسول نمیخورم. گفتم: چرا؟ گفت: آخه میچسبه به دستهام!  

۱۳۹. به پیرزنه گفتم: توی خونه چه داروئی میخورین؟ گفت: قرص قند بزرگ و کوچیک، قرص فشار نارنجی، اسم بقیه شونو الان یادم نمیاد!  

۱۴۰. خانمه گفت: برای نوزادمون هنوز دفترچه نگرفتیم توی دفترچه خودم براش آزمایش زردی مینویسین؟ گفتم: باشه. گفت: باز هم مینویسین؟ آخه سه قلو هستن!  

۱۴۱. یکی از پرسنل درمونگاه با یه پیرزن اومد توی مطب و گفت: ایشون مادرم هستند. پیرزنه گفت: مایه خجالت!  

۱۴۲. مرده اومد توی مطب و گفت: ببخشید ببینید میشه این بخیه هارو بکشم؟ گفتم: کجاتونه؟ گفت: به پامه. بعد اول رفت در مطبو بست، بعد کمربندشو باز کرد و کمی شلوارشو پائین کشید و شروع کرد روی پاش دنبال زخمش گشتن اما پیداش نکرد. 

شلوارشو کمی پائین تر کشید و باز هم دنبال زخم گشت اما باز پیداش نکرد. کم کم شلوارشو کامل درآورد تا زخمشو پیدا کرد. روی مچ پاش!!  

۱۴۳. یه بچه یک ساله رو فرستادند پیشم چون دور سرش بزرگتر از حد معمول بود. به مادرش گفتم: بقیه بچه هاتون هم همین طورند؟ گفت: نه ولی میگن جد پدریش هم سرش بزرگ بوده!  

۱۴۴. پیرمرده گفت: فشارم چنده؟ گفتم: 14 گفت: پائینیش چنده؟ گفتم: هشت. گفت: اون وقت میانگینش چند میشه؟!  

۱۴۵. دختره گفت: چند روزه که سینوسهای «اتموئید» و «فرونتال»م درد میکنه (اسم دوتا از سینوسهای آدم) 

۱۴۶. (13+) دختره گفت: چند روزه که پریود و معده ام با هم قاطی شده!  

۱۴۷. به خانمه گفتم: دفترچه تون که برگ نداره. گفت: حالا یکی برام جور کن!  

۱۴۸. داشتم نسخه یه بچه رو مینوشتم. به پدرش گفتم: چند کیلو وزنشه؟ بچه رو بلند کرد و یه کم تکونش داد و گفت: حدود دوازده کیلو!  

۱۴۹. به پیرمرده گفتم: کاپشنتونو دربیارین تا فشارتونو بگیرم. گفت: کاپشنمو دربیارم یا آستینشو بزنم بالا؟ گفتم: خب اگه دوست دارین آستینشو بزنین بالا. گفت: آخه نمیره بالا!  

پ.ن۱: چند دقیقه پیش عمادو آوردم خونه. بهش میگم اونجا توی این چند ساعت چکار کردی؟ میگه: سی و دو بار کشتی کج توی کامپیوتر! 

پ.ن۲: درحال نوشتن این پست چشمم به پی نوشت ۲ این پست افتاد و یادم اومد که بعدا فهمیدیم موضوع کلا یه چیز دیگه بوده. اداره بیمه همچنان پولی نداده چون سرقت مسلحانه بوده و توی بیمه نامه سرقت مسلحانه قید نشده بوده! 

پ.ن۳: سرانجام پس از بحث و مذاکره فراوان (صدرحمت به مذاکرات ۱+۵) زمان و مکان دومین سفر خارجی ما مشخص شد. تابستون امسال به ..... (مکانشو نمینویسم کی میدونه شاید باز نظرمون عوض شد!) 

پ.ن۴: (ناراحت کننده) بهمن ماه سال پیش منو توی واحد اسناد شبکه بهداشت خواستند تا چندتا نسخه مو پیش از این که بفرستند اداره بیمه تائید کنم. یکی از پرسنل اونجا که توی دبیرستان با هم همکلاس بودیم بهم گفت: هروقت روز چهارم یا چهاردهم یا بیست و چهارم هرماه میشه و نوبت نسخه های تو میشه ما عزا میگیریم چون عدد چهارو خیلی بد مینویسی. گفتم: پس خدا به دادتون برسه سال نود و چهار داره شروع میشه. گفت: آره واقعا. هیچکدوممون فکر نمیکردیم که ایشون چند روز پیش از عید سکته کنه و بره اون دنیا! واقعا که دنیا وفا نداره! همین چند روز پیش هم اعلامیه آقای «ز» رو دیدم که توی دوران اینترنیم سرپرستار بخش فوریتها بود. اگه یادتون باشه توی خاطرات عهد عتیق درباره اش نوشتم.

نظرات 61 + ارسال نظر
یک د م د د پنج‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:08 ق.ظ http://نه متأسفانه

سلام. من خیل یاتفاقی اینجا را دیدم. دنبال یک کلمه ای میگشتم (بخیه کور). خیلی جالب و خنده دار بود. خدا خیرتان بدهد. برای من که یک ادبیاتی ام و با نوشته و خاطره نویسی سرو کار دارم واقعاً جذّاب بود.
موفّق باشید.
پ.ن: البته توی نوشته تون بخیه دیدم ولی بخیه کور نه. اگر در پزشکی معنای خاصی دارد لطفاً معنای آن را
برایم ایمیل کنید.(اگر زحمتی نیست) باسپاس

سلام
بخیه کور که خوبه بعضیها با سرچ بعضی چیزهای ناجورتر میان اینجا!
احتمالا کور مال اسمم بوده که پیداش کرده
شما لطف دارین

علی امین زاده پنج‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 05:45 ب.ظ http://www.pocket-encyclopedia.com

اون قرص جوشان دقیقاً برای من اتفاق افتاد!
خارج از ایران بود. از داروخانه ویتامین سی خواستم و یه بسته بهم داد. من هم روش رو نگاه نکردم. سریع بازش کردم و یکی انداختم بالا. فکر کردم جویدنیه. بعد، حس کردم دهنم داره عین این فیلمهای علمی تخیلی هی بزرگ و بزرگتر میشه.
روی جعبه رو نگاه کردم و دیدم اوه اوه!
هیچی دیگه، عین همون یارویی که خورد زمین و تا خونه سینه خیز رفت جلوی همه مجبور شدم قرص رو هی توی دهنم بچرخونم تا تمام بشه!

مریم سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 09:42 ق.ظ

این پست رو چندین و چند بار خوندم و حتی در جاهای دیگه هم کپی شده "با ذکر منبع" رو هم دیدم :دی

واقعا؟
برم یه قسمتشو سرچ کنم ببینم کجاها رفته این پست؟!

سپیده پنج‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:51 ق.ظ

و متاسف از فوت همکلاسی سابق...

ممنونم

سپیده پنج‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:48 ق.ظ

سلام دکتر بسی خندیدیم با این خاطره ها ...

سلام
خنده تون مستدام

نون ط دسته دار چهارشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 12:32 ب.ظ http://un-title.blogfa.com

سلام ، نوشته هاتون خیلی جذابه ، آدم همش دلش میخواد ادامه شم بخونه :)

من رشته م تجربیه امسال کنکور دارم، همیشه از انتخاب رشته م پشیمون بودم و فکر میکردم که باید سراغ رشته های هنری میرفتم ولی با خوندن پستای شما فک کردم که پزشکی و اینجور رشته ها هم جذابیت خودشو داره، مخصوصا چون به روانشناسی هم علاقه دارم اینکه با آدمای مختلفی سروکار دارین برام جالب بود :)

پایدار باشین :)

سلام
شما لطف دارین
امیدوارم درنهایت چیزی که به صلاحتونه پیش بیاد

F.Gh یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:20 ب.ظ

نه بنده خدا یه عالمه مو داشت! :-))))


مطمئنین از ولایت ما بود؟

علی یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 09:30 ب.ظ

سلام دکتر جان
امروز رفتم پیش یه متخصص
کلی باهام حرف زد ....از مشکلاتش.....از مطالباتش از شبکه بهداشت....از موقعیتش.....میگفت فقط عشقه من به خدمت کردنه که هنوز دارم کار میکنم(2 ساله تخصصشو گرفته اومده شهرمون)
به مامانم میگفت پسر خوبیه اذیتش نکنین تو خونه استرس ندین بهش بذارین درسشو بخونه بیاد همکار من شه
به عماد خان میاد دکتر شه!!!!
عسل خانمم هنوز زوده نمیتونم پیش بینی خاصی کنم

سلام
خب خداروشکر شما هم کمی از مشکلات ما باخبر شدین!

رها یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 08:12 ب.ظ http://razhaye-man.blogfa.com/

اقا کم کار شدیداااا

آخه حقوق نمیدن اینجا!

الی یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 01:50 ب.ظ http://mohsenelham.blogfa.com/

سلام خسته نباشید از کار روزانه....
میخوام یه خاطره از زبون همسر عزیزم بگم واستون....
شغل همسرم مربوط میشه به طب سنتی وگیاهی...
تو یه مجتمع درمانی مشغول به کار...چند روز پیش تعریف میکرد که دوتا بیمار سر نوبت ویزیت دکتر دعواشون میشه...یکیشون میره بعد از چند دقیقه با قمه برمیگرده....منشی داشته از آب سردکن آب میخورده یه دفعه میبینه یه چیزی از بالای سرش رد شد
محکم خورد توی در ..متوجه میشه که طرف با قمه اومد دعوا...خلاصه کلی شلوغ بازی وجنگ ودعوا وپلیس و....
بیچاره آقامون باید با چه ادمایی سرو کله بزنه....
شب اومد خونه رنگ به رو نداشت...فکر کنم خیلی ترسیده بود....

سلام
آقاتون از کجا فهمیدن که منشیه دید یه چیزی از بالای سرش رد شد؟
اما از شوخی گذشته بله زمونه خیلی خرابه خیلی

پژمان یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 07:57 ق.ظ

منظورم جواب سوال 7 از اون 20 تا سوال بود . همون بازی خانم مهندس که گفته بودین

آهان حالا فهمیدم
خب این که چیز بدی نیست

tarlan شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:57 ب.ظ http://tarlantab.blogfa.com/

سلام آقای دکر
همیشه از خوندن پستهایی که میزارید لذت میبرم و کلی هم میخندم.
همیشه سالم باشید و شاد[گل]

سلام
خنده تون مستدام

شیوا شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 12:27 ب.ظ

نه اقای دکتر صحبتم بیشتر جنبه مزاح داشت. یادم رفت سمایلی شوخی بذارم.

اما گفتین حرف یه بچه. واقعا هم الان بیشتر بچه ها خیلی راحت تمام حرفای دوربرشون بدون قدرت تحلیل فقط ضبط میکنن. پس قطعا یه بچه یا کسانی به عقل یه بچه رو راحتتر میشه شستشوی مغزی داد با سریالهایی از قبیل در حاشیه. نمیدونم این عقیده منه. شاید درست نباشه.

خب خداروشکر که شوخی بود!
بله حق با شماست

maryam.k شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 06:09 ق.ظ http://ashkiyesargardan.blogfa.com

مگه کتابم داره پ حتما بگیرم برای مامان اخه خیلی دوسشداره بخصوص مش قاسمو

بله
هدیه تولد چند سال پیشم بود از طرف خواهر آنی

رها شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 02:54 ق.ظ http://razhaye-man.blogfa.com/

نظر شما هم تایید شد.بفرمایید ببینید،البته نظرتون ربطی ب پست نداشت! هه هه

F.Gh شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 02:38 ق.ظ

اتفاقن من توی اسم آدم ها رو حفظ کردن، خیلی خنگم! هرچقدر فکر می کنم اسم اون آقای دکتر یادم نمیاد! سال ۹۱ بود فکر کنم ایشون رزیدنت سال دو -شایدم یک!- اطفال بیمارستان بهرامی -دانشگاه تهران- بودن، خیلی ام محبوب نبودن ولی من دوستشون داشتم! فکر کنم دوتا بچه هم داشتن.. حالا کی بودن؟

شما هم که جوونین بخونین برای رزیدنتی! حیفه ها!

یکی از روسا اطفال قبول شده اما نمیدونم کدوم شهر
با سن بالا و سر کم مو خودشه؟

دکتر شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 01:23 ق.ظ http://manopezeshki.persianblog.ir/

سلام خوبینخوشحالم هنوز دارید مینویسید

سلام
خوبم
من بیشتر خوشحال شدم که دیدم شما هم دارین مینویسین

maryam.k جمعه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 10:30 ب.ظ http://ashkiyesargardan.blogfa.com

راستی دکتر دایی جان ناپلون نگا میکنید؟

کتابشو خوندم
از سریالش فقط دو سه قسمتشو به صورت پراکنده دیدم

علی جمعه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 09:48 ب.ظ

سلام دکتر جان
یعنی میشه منم یه روزی اینجوری بنویسم؟؟؟
عاشق خدمت کردنم
40 روز دیگه کنکوره!!!!
فقط عشق روپوش سفید دارم....

بیشتر میام وبتون

سلام
امیدوارم شما بهتر از من بنویسین
موفق باشید

جینگول جمعه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 03:02 ق.ظ

یعنی اونی که میگفته اسهالم مثل ابی هست که دست و صورت میشوری باهاش خیلی خیلی خندیدم

از اون شکلک عصبانی معلومه چقدر خندیدین!

رها جمعه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 12:55 ق.ظ http://razhaye-man.blogfa.com/

دیگه دیر ب دیر میاین یعنی میخواین مارو خوشحال کنید بشید رزیدنت!!

تکذیب میشود!

saeed پنج‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 10:22 ب.ظ

سلام،دکتر تو اینستا پیج ندارین؟

سلام
نه بابا بگذارین یه کم هم به زندگیمون برسیم!

ساتین پنج‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 10:21 ب.ظ http://sapphiree.persianblog.ir

چقدر خوبه ک خاطراتتون و می نویسین ، اینجوری هیج وقت یادتون نمیره و توی جمع ها کلی خاطره جالب از بیمارهاتون دارین ...
از 142 به بعد خاطرات واسم آشنا بودن

حق با شماست
خودم هم بعضیشونو یادم نمیومد!

خاطره پنج‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 03:53 ب.ظ http://rahabayat.blogfa.com

سلام
روزتون بخیر
ولادت امام علی ع و روز مرد رو پیشاپیش بهتون تبریک میگم.
145.دختره میخواسته بگه مثلا منم یه چیزایی سرم میشه.
135.خو بچه است دیگه ،منم بچه بودم برام سوال بود چرا دکترا فشار منو نمیگیرن.

سلام
ممنونم
و ممنون از نظرتون

رخساره چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 07:25 ب.ظ http://doctoregharib.mihanblog.com

یعنی اخر کر کر خنده بودنا

کرکرتون مستدام

طاها چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 03:53 ب.ظ http://dastanakeman.mihanblog.com

سلام
امیدوارم که حالتون خوب باشه

ممنونم از این پستتون که بینهایت جالب و خوندنی بود.
امیدوارم هیچوقت دستتون به ما نخوره

سلامت و شاد باشید

سلام
ممنونم

زهره چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:44 ق.ظ http://zohrehvameysam.blogfa.com/

سلام آقای دکتر

خیلی جالب بود وبلاگ شما همیشه خنده روی لبام میاره ازتون ممنونم
یه تشکر دیگه بابت اینکه به سوالم جواب دادین ببخشید دیر برای تشکر اومدم

سلام
شما لطف دارین
خواهش
مشکلتون که حل شد؟

عاطفه سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 09:32 ب.ظ http://www.ati-91.blogfa.com

سلام آقای دکتر
چندتا پست که نبودم خوندم
ببخشید که دیربه دیر میام آخه 1ماه دیگه کنکور دارم ایشالا بعدش زود به زود مزاحم میشیم...
103)وضع بسیار هم خوب است مثلا بنده ماهی دویست سیصد بدون انجام کاری توسط آقای برادر دریافت میکنیم آخه یه جوون چقدر خرج داره به جز پول تو جیبی که از پدر هم میگیره آخه کدوم گرونی(!!!)ا آقای دکتر ناراحت نشدین چه طرز صحبت کردنه!!

سلام
امیدوارم امسال توی کنکور موفق باشید
امیدوارم به زودی درآمدتون از من هم بیشتر بشه!

سیدعلی سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 05:38 ب.ظ

سلام دکتر.
چرا از شماره 124 به بعد شماره ها فارسی خورده؟! یه کم تو ذوقه!
راستی مگه شما تو بلاگفا نیستین!!!!!!!!!!!!!!

سلام
امیدوار بودم همه شون فارسی بشن
نه

F.Gh سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 12:28 ب.ظ

من؟ وبلااااگ؟؟؟ فکر کنم من رو با یکی دیگه اشتباه گرفتین! من همونم که می خواستم بیام ولایت شما طرح بعد ازتون راجع به میزان دودر بودن و پیچش پرسیدما!

ولی بخونین واسه تخصص دیگه! وقتی اینترن اطفال بودم یه آقای دکتری از ولایت شما رزیدنت بود، اتفاقن فکر کنم در حد مدیر شبکه اینا بودن، همه ش شما رو اون شکلی توی ذهنم تصور می کنم!

بله حق با شماست
بفرمائین کی و کجا تا بگم کی بوده (البته شاید!)

الی سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:32 ق.ظ http://mohsenelham.blogfa.com/

سلام دکتر عزیز...خسته نباشید.
اون خانمه میدونسته چی به خورده شوهرش داده که میپرسیده از غذای من؟؟؟؟؟؟؟؟
شاید چیز خورش کرده بود میخواسته ببینه اثر کرده یا نه؟؟؟ما خانما خطرناکیم بترسین ازمون....
من خودم یه زمانی میرفتم تو روستاها به خانم بهداشت زنان آموزش میدادم...چیزای عجیب غریبتر از این میشنیدم....روستاییا خیلی ساده هستن واقعا

سلام ممنون
من که سالهاست از خانمها میترسم

عطیه سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 10:48 ق.ظ

سلام دکتر، من چن وقت نبودم
خوشحالم دوباره برگشتم و با این پست مواجه شدم. خیلی جالب بودن
انشالا همیشه سلامت باشید

سلام
خوش برگشتین
شما هم همین طور

پژمان سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 07:50 ق.ظ http://chashmanman.mihanblog.com/

سلام دکتر
در مورد چی چکارکردم آخر؟ سوالتون مفهوم نبود

سلام
درمورد بیمه تون
گفتم شاید تجربه تون به درد فامیل ما هم خورد چون هنوز دستش بنده

M.Gh دوشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:36 ب.ظ

سلام اقای دکتر خسته نباشید.
واقعا ممنون برای این پست.
میگم اینجایی که ما هستیم اگه فیل شکن استفاده کنیم اینترنت قطع میشه بعد فرداش باید با سرافکندگی بری بگی ببخشید من یه اشتباهی کردم لطف بفرمایید این نت مارو وصل کنید...
وبلاگ شما تنها وبلاگی هست که من حتما نظرات و جواباشو میخونم هرچند بعضی وقتا بدجنسی می کنم نظر نمیدارم.همین جوری که داشتم نظراتو میخوندم متوجه شدم یک نفر با اسم F.GH کامنت گذاشتند و جنابعالی جوابی مرقوم فرموده اید.میگم دکتر من توهم زدم یا شما واقعا با من اشتباه گرفتینش؟اگه جواب سوال منفی بود تورو خدا به توهم من نخندید.
راستی من پشیمونم برگشتم یعنی آدم باید خیلی دور از این جمع،شاسگول باشه که برگرده.من اونجا قرار بود به عنوان استادیار کارمو شروع کنم و خونه هم بهم میدادن.برنامه م هم این بود که ۱ سال بعدش برم المان. ولی چه کنیم که خودم بعد ۷ سال از لحاظ روحی خسته بودم و پدرمادرم هم احساسی شده بودن و اصرار میکردن که برگرد اینجا هم هیئت علمی میشی هم به زندگیت سروسامون میدی.
دکتر اونجا کتابمو چاپ کردم ۲ تا زبون به طور حرفه ای یاد گرفتم.پایان نامه دکتریم تو ایران جایزه برنده شد و...اینجا کار میکنم ولی ماهی ۶۰۰-۷۰۰ تومن درآمد دارم .(نخندید سرتون میاد)با این وضع وبلاگ بزنم همه‌ش باید زنجموره کنم توش.

سلام
سر کار یا توی خونه؟
شما همیشه به من لطف دارین درمورد اون کامنت هم حق با شماست من فکر کردم شما هستین!
اون وقت میگن چرا فرار مغزها داریم!

maryam.k دوشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 07:47 ب.ظ http://ashkiyesargardan.blogfa.com

دشمنتون شرمنده...وبلاگتون و شخصیت خودتون رو دوستدارم...دوستدارم به دونه دونشون جواب بدم.
درضمن من پستی ندارم تو وبلاگم که شما کامنت نگذاشته باشید...من وبلاگ نویس پزشک به تواضع شما خیلی کم دیدم...کسی که برای همه خوانندها ارزش قایل و واسش اهمیت نداره طرف کیه؟شغلش جیه؟جند سالشه؟...این برای من خیلی مهمه...
همیشه موفق باشی دکتر

شما لطف دارین
همیشه موفق باشید

شیوا دوشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 06:01 ب.ظ

دستمو بردم جلو تا نبض خانمه رو بگیرم که پسر چهار پنج ساله اش آروم به مادرش گفت: بپا انگشترتو ندزده!!

میبینید تو رو خدا اقای دکرت..چقدر ملت و نسبت به سفیدپوشان بدبین کردن. قبلا که بچه بودیم میخوندیم
"دکتر چه مهربونه..در منو میدونه" نمیدونم جدیدا چه شعری به بچه ها یاد میدن..
حیف که تر و خشک با هم سوخت.

نه بابا از حرف یه بچه این نتیجه رو گرفتین؟ اون هم پیش از پخش درحاشیه؟

رها دوشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 05:59 ب.ظ http://razhaye-man.blogfa.com/

سلامممم
من یعنی همه پستای این جارو نخوندم که خیلی هاشون برام تکراری نبود؟
جالب بود و من واقعا مریضاتون رو درک نمی کنم!
نه ک بی ادب باشنا ولی دیگه خیلی دیگه حس راحتی دارن،انگار پسرخالشونین!
مثلا اصلا نمیتونم درک کنم ادم مبایلشو تو مطب جواب بده! حالا وقت دکتر ی طرف اونایی که بیرون منتظرن چی خب؟
بگذریم اصلا
حالا مسافرتتون کجا هست ؟ میگفتین خب!
شما ایرانگردیو کامل تموم کردید؟
کی اروپا میرید؟!

سلام
میخونی اما نه بادقت!
اگه ببینینشون اینو نمیگین واقعا بیشتر از این نباید ازشون انتظار داشت
شهریور میفهمین!
نه بابا
توی سفر ترکیه اروپا هم رفتیم!

هیسسس دوشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 03:55 ب.ظ http://yadat.mihanblog.com

خب شاید ما از این کارا یاد نداریم...! من یه قطعه شو مینویسم بعد میام سرچ میکنم و دان...
شما باتجربه تری، حتمن این کارو میکنم از این ب بعد! ممنون

هیسسس دوشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 03:44 ب.ظ http://yadat.mihanblog.com

مگه تلویزیون شما شبکه یا کانال نداره!؟

داره
اما وقتی یه آهنگو خوشمون میاد نگاه میکنیم ببینیم کدوم شبکه پخشش میکنه خو!

گل روی گلدون دوشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 02:39 ب.ظ

ممنون

ستاره بامداد دوشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 12:06 ب.ظ http://morningstars.blogsky.com

سلااام
وااای پس آقاهه خودش میدونه چی درست کرده که خانمش مسموم شده!!!
حالا کمپول نوشتین واسش؟؟؟!!!

سلام
لابد

Doost دوشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 12:40 ق.ظ

دکتر عزیز

این پست واقعاً جالب بود،ممنون که وقت می‌ذارید و می‌نویسید.

خواهش میگردد دوست گرامی

* یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 07:37 ب.ظ

ببخشید شما شمال کشور زندگی میکنید؟؟
ظرز حرف زدن آدماش منو به این سوال وا داشت

پاسخ شما منفی است
حالا دفعه بعد لابد یه جهت دیگه رو میپرسین!

طاهره یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 02:42 ب.ظ http://mondieu.persianblog.ir

خیلی عالی بود .چقدر خندیدم ... مرسی

ممنون خنده تون مستدام

مهرسات یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:46 ق.ظ http://mehrsanblogfa.com

سلام چقد خندیدم دکتر ممنونم

سلام خنده تون مستدام

هیسسس یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 12:39 ق.ظ http://yadat.mihanblog.com

میگما آقای دکتر تشریف بیارین هم جوار ما بشین درمیهن بلاگ.
103.عجب رویی داشته!
104.خخخ
108.یاخدا!چشم وگوشم وا شد.
114 هم مث قبلی:دی
122 أه
137 عجب پیرزن چموشی خخخ
121 و 127 و128 و 130 و 134 و142 و145 تا آخرتکراری بودن،خب ولی همگی جالب انگیزناک بودن بازم،ممنون.
پ.ن4: روحشان شاد.

کی میدونه شاید یه روزی اومدم
ممنون از نظرتون

پونی شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 02:40 ب.ظ

121 به مادرش می گفتی جیباشو بگرده ببینه پول قابل توجهی هم توش وجود داره یا نه



خیلی زحمت می کشی برای ما خوانندگان !

دست مریزاد

توی همون چیزی که دختره توی 121 گفت آیا؟!
خواهش وظیفه است

معلوم الحال شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 10:05 ق.ظ http://daneshjoyezaban.mihanblog.com

سلام
چه خاطرات توپی !!! یکی از مزایاشم اینه که رنج سنی رو برای بعضیاش مشخص می کنین (+31 و +14 سال و 2 ماه و ...)
با وجود این مردم پیر میشین عآیا؟

سلام
ممنون از لطف شما

پژمان شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 08:41 ق.ظ http://chashmanman.mihanblog.com/

سلام
در جواب سوال 7 پ ن 4 پست این(همون که سرقت رو نوشته بودین ) با هم مشترکیم. منم دقیقا همینطوری هستم

سلام
سوال7؟
واقعا؟ چکار کردین بالاخره؟

maryam.k شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 06:41 ق.ظ

اها تازه این پ.ن ۲رو دیدم میسی

خواهش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد