جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۱۲)

سلام 

شرمنده برای تاخیر

۱. داشتم یه بچه رو می دیدم که مادرش گفت: اصلا غذا نمی خوره لپهاش داره آب میشه. وقتی داشتن از مطب بیرون میرفتن بچه به مادرش گفت: آخه مگه لپ من بستنیه که آب بشه؟ تازه بستنی هم که باشه توی گرما آب میشه نه الان!

۲. (۱۸+) پیرزنه نشست روی صندلی و نوه سرماخورده شو گذاشت روی پاش. مادر بچه هم کنار صندلی ایستاد، هرچقدر که خواستم گلو بچه رو ببینم دندونهاشو با شدت روی هم فشار میداد و اجازه نمی داد. آخرش مادر بچه خم شد و انگشت شست مادرشو گذاشت روی چونه بچه و بعد گفت: مامان حالا شما بکشین پایین تا دکتر فشار بده!

۳. پیرزنه گفت: از دیروز چند بار فشارم رفته بالا و برگشته پایین. گفتم: فشارتونو گرفتین؟ گفت: نه!

۴. به پیرزنه گفتم: با این قرصها که میخورین درد کمرتون کمتر میشه؟ گفت: کمرم اون قدر درد میکنه که اگه کمتر هم بشه نمیفهمم!

۵. پیرزنه گفت: چند روزه معده ام درد میکنه و فقط اصیل میاد توی گلوم (ترجمه: اسید)!

۶. یه بچه اومد توی مطب و یه دفترچه روستایی گذاشت جلوم و گفت: مهرش کن. گفتم: پیش کدوم دکتر میخواین برین؟ گفت: نمیدونم گفتن برو درِ دکتر اینو برات مهر کنه! 

۷. مرده با بچه اش اومده بود، دیدمش و براش آمپول نوشتم. چند دقیقه بعد دیدم بچه دست مادرشو میکشه و میاردش توی مطب و میگه: بیا اینو دعواش کن که به بابا آمپول زد!

۸. مرده دخترشو آورده بود و گفت: یه آمپول هم براش بنویس. دختره گفت: ببینین دکتر! شما تجربی خوندین من هم دارم تجربی میخونم، آمپول نمیخواد دیگه!

۹. به خانمه گفتم: بفرمائید. گفت: من حساسیت به آلرژی دارم!

۱۰. داشتم فشار خانمه رو میگرفتم که گفت: این دستم الان درد میکنه، فشارشو عوض نمیکنه؟!

۱۱. خانمه گفت: بچه مو دیشب بردم دکتر اما خوب نشد، بعد یه مقدار دارو از کیفش درآورد و گفت: اینها هم داروهای باباشه داروهای خودشو یادم رفت بیارم!

۱۲. خانمه گفت: اون قدر دارو خوردم که خسته شدم. دیگه دارو نمیخوام یه چیزی بهم بده خوب بشم!

پ.ن۱: خوشحالم که حال خانم  طیبه بهتره و خانم الی   هم بالاخره به آرزوشون رسیدن. اما از طرفی هنوز نفهمیدم جریان پست آخر خانم رافائل چیه؟ و از طرف دیگه به شدت نگران مادر دوست قدیمی خانم دکترآبانا   هستم که حتی کامنتهاشونو هم تایید نکردن.

پ.ن۲: چند روز پیش توی شبکه بهداشت جلسه بود و وقتی همکاران به خاطر کمی حقوق و تاخیر در پرداخت شکایت کردند اول وعده دادند که روز شنبه اگه پول بود حقوق آذرماهمونو میدن، بعد گفتن فعلا خبری از پرداخت اضافه کاری ها (که از اول سال ۹۸ نگرفتیم) نیست و نهایتا فرمودند ما پول نداریم هرکی که میخواد بره! یکی از خانم دکترها هم دست به نقد درخواست انتقالشو به تامین اجتماعی کتبا نوشت و همون جا هم باهاش موافقت شد! اما جالبترین حرف از یکی از آقایون بود که گفت: بیست سال پیش که من استخدام شدم حقوقم معادل ماهی دوهزار دلار بود اما الان حقوقم ماهی سیصد دلار میشه!

پ.ن۳: شوهرخاله شدن لذتبخشه حتی اگه برای هشتمین بار باشه! 

پ.ن۴: توی یه درمونگاه غلغله درحال دیدن مریض بودم که عماد زنگ زد. گفتم: بفرمائید. گفت: کیه کیه منم تهی! کفرم دراومد و گوشیو قطع کردم!

نظرات 57 + ارسال نظر
ص شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 01:05 ق.ظ

بالاترین نرخی که دلار تجربه کرد سی هزار تومن بود

1 . یعنی تو بالاترین حالا سیصد دلار میشه نه میلیون که واقعا قابل باور نیست البته اگه ناراحت نشید
درآمد پزشک نه میلیون ؟؟؟؟؟؟؟؟

2 . اگر جواب سوال یک بلی است چرا استعفا نمیدید و یه مطب تو شهر باز نمیکنید؟؟؟؟؟؟؟؟ که درآمدش خیلی بیشتره

3 . اونایی که تو بیمارستان هستند چطور ؟ درآمد بیمارستان در حد شماست یا بیشتر ؟؟؟؟

امیدوارم ناراحت نشید و هر سه سوال رو جواب بدید

پ.ن 1 : (من دو تا پزشک عمومی دور و برمون دیدیم جفتشون هم ماشین مدل خفن بالا دارن )

۱. در اون زمان حقوق ایشون کمتر از نه میلیون بود!
۲. حقوق من از ایشون بیشتره و با همین حقوق دارم راحت زندگی میکنم مطب هم تا بخواد راه بیفته مدتی ضرر میده که فعلا امکانشو ندارم بخصوص که به عنوان پزشک خانواده اجازه زدن مطب را ندارم ضمنا مسئله آب باریکه دوران بازنشستگی هم مطرحه!
۳. مدتهاست که توی بیمارستان کار نکردم و باور کنید نمیدونم حقوقشون در حال حاضر چقدره شرمنده
پ.ن۱. خدا بیشتر بهشون بده اما معمولا پزشکان عمومی درآمد خفن دارن که دارای منبع درآمدی مثل کارهای زیبایی یا مرکز ترک اعتیاد یا ... باشند

ص جمعه 10 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 01:59 ق.ظ

امیدوارم ناراحت نشید

ولی واقعا قابل باور نیست که درآمد یه پزشک در حد سیصد دلار باشه

ای کاش میشد از میزان درآمدتون بگید

خواهش میکنم
اون موقع دلار یه مقدار گرون تر بود
ضمنا همکاران شاغل در درمانگاههای شهری نه مسئولیت های پزشک خانواده را دارند و نه درآمدشو و حقوقشون درحدود نصف حقوق ماست!
از این ماه هم قراره بالاخره حق کرونا به حقوقمون اضافه بشه

عاطفه یکشنبه 16 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 11:18 ب.ظ

سلام آقای دکتر.خیلی جالب وخنده دار وصمیمی نوشتین.مخصوصا پ ن پ آخر.

سلام
از لطف شما سپاسگزارم
فقط ما پ ن پ نداریم پی نوشت داریم

حسنا یکشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1398 ساعت 02:23 ب.ظ http://labkhandmizanam.blog.ir

قدیما میگفتن باجناق فامیل نمیشه، واقعاً شوهرخاله شدن لذت‌بخشه یا فامیلای خانومتون وبلاگو میخونن؟ D:

من هم طرف عمادو میگیرم. بچه خیلی خورده تو ذوقش. میدونین مادر پدرا فک میکنن بچه‌های نوجوون دیگه بزرگ شدن و ازشون توقع بیشتری دارن، در صورتی که واقعا هنوز خیلی بچه‌ان.

شاید باور نکنید اما روابط من با اقوام آنی بهتر از اقوام خودمه
امیدوارم یه روز وقتی سرتون غلغله است همین اتفاق براتون بیفته

محمدحسن شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1398 ساعت 04:15 ب.ظ

سلام امیدوارم سالم وسلامت باشید
خیلی پست های خوبی میگذارید واقعاً خداحفظتون کنه

سلام
سپاسگزارم

هیسسس چهارشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 04:02 ب.ظ http://hist.mihanblog.com

سلام مجدد
جسارتا یه سوال شما استخدام تامین اجتماعی هستی؟ پس چقد حقوق و کارانه و اضافه کارتون عقبه..

چ راحت انتقالی دادن!
رییس بیمارستان ماهم مدام همین جمله رو تکرار میکنه هرکی اینجا رو نمیخواد بره! پس وقت مناسبیه درخواست انتقالی از این بیمارستان تامین به بیمارستان تامین یه شهر دیگه بدم

سلام
نخیر من‌ استخدام شبکه بهداشتم
اون خانم دکتر تا تنور داغ بود نونو چسبوند!

هیسسس چهارشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 03:41 ب.ظ http://hist.mihanblog.com

عزیزم چقد عماد باحاله

برای شما باحاله

نسرین سه‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 07:05 ب.ظ

نه، واقعا نشنیده بودم
فقط زمان مدرسه ما یادمه آهنگ سوسن خانم بروبکس خیلی معروف شد چیز دیگه ای رو در جریان نیستم.

نه این که جدیده ربطی به زمان سوسن خانوم (سال ۸۹) نداره

نسرین دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 11:21 ب.ظ

سلام
در مورد پی نوشت 4 در جریان نبودم، رفتم آهنگ حسین تهی رو دانلود کردم.
یادمه بابام که سرکلاس یا تو جلسه بود، برمی داشت ولی حرف نمی زد و صدای خودش در حال حرف زدن میومد، این یعنی نمی تونم جواب بدم، بعدا زنگ بزن! حالا این خوب بود وقت هایی که پیش کسی بود که باهاش رودبایستی داشت، پشت تلفن خیلی مودب می شد، بعضی وقت ها من یا مامانم قبل این که بفهمیم شروع می کردیم تند تند حرف زدن و میزان صدای تماس بابام هم زیاد که ...

سلام
نشنیده بودین واقعا؟
این آهنگ که توفانی به پا کرد!

فاطمه دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 02:44 ب.ظ

متن پیام به درخواست نویسنده حذف شده است

سلام
همون طور که خودتون هم فرمودین من در این مورد تخصصی ندارم و نهایتا ناچار شدم از گوگل کمک بگیرم
این دو سایت به نظرم به دردتون میخوره

http://namnak.com/%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B2%DA%AF%DB%8C%D9%84-%D8%AA%D9%86%D8%A7%D8%B3%D9%84%DB%8C.p38924#next

https://dr-valipour.com/445/%D8%AF%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B2%DA%AF%DB%8C%D9%84-%D8%AA%D9%86%D8%A7%D8%B3%D9%84%DB%8C

دوست یکشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 11:30 ق.ظ

سلام اقای دکتر. مثل همیشه عالی بود. در مورد عماد جان هم از طرفداراش هستم

سلام
ممنون از لطف شما

واتو واتو شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 08:27 ب.ظ http://zehne-bi-alayesh.blogfa.com

دکتر راستشو بگم در تمامی موارد فقط لبخند ملیح زدم ولی این جمله آخر . ولی این حرف عماد و عکس العمل شما قشنگ خندیدم. خیلی خوب بود

همون لبخند ملیح هم از سر من زیاده
ممنون

M.f پنج‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 08:24 ب.ظ http://mrmfarsi.blogfa.com

سلام دکتر
پ.ن۱:منم به شدت نگران آبانا هستم :(
پ.ن۳:دایی شدن چی دکتر؟؟؟؟؟؟؟
پ.ن۴:خوب کردین لازم بود

سلام
میدونم متاسفانه به ایمیلم هم جواب ندادن
نمیدونم تا حالا تجربه نکردم
واقعا

ویرا بانو چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 09:51 ب.ظ http://bano-vira.blog.ir/

آقا من بگم پول شبکه ها کجا میره؟!!
واسه ماموریت های الکی آدمای دروغگو و حروم خور
من یه مدت شبکه کار میکردم (اینقدر ماموریت دروغ تایپ کردم)
آخر سر با مسئول امور اداری دعوا کردم و استعفا نمودم

اصلا تعجب نمیکنم
هنوز هم حقوق آذرماهمونو ندادن

مهربانو چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 10:27 ق.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

مورد 11

ممنون

معلوم الحال سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 07:59 ب.ظ http://daneshjoyezaban.mihanblog.com/

سلام
هشت خیلی خوب بود؛ جوجه با یه کتاب علوم شده دکتر
در مورد سوتی دوازده هم باید بگم که واقعا شما دکتر چقدر کشش میدین یه چیزی بدین زود خوب بشیم دیگه! البته بدون درد و خون ریزی.

در رابطه با عماد هم توصیه میکنم پول تو جیبینی یا لااقل اینترنتش رو قطع کنید. سر به راه میشه..

شماها واقعا 300 دلار حقوق میگیرن؟ (ماشین حسابش را باز می کد ) ولی خدایی این پولای شبکه ها کجا میره که انقدر دیر به یر حقوق میدن؟

سلام
واقعا
حالا خوبه دستور هم دادن که کش ندیم
چشم
مسئله اینه که هنوز هم حقوق آذرماهمونو ندادن!

هیچو سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 07:17 ق.ظ http://www.hichkade.blogfa.com

مورد هشت فازش چی بود؟

فکر کنم تک فاز بود

فامس سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 12:42 ق.ظ

خداروشکر بله. وگرنه چه مشکلی
ما جوونیم و شما.. به هر حال دیگه اینا حرفاست و اینا... من زود می بخشم:)

مخ لسیم ممنون

یک دکتر ادبیات دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 09:42 ب.ظ

بله درسته. ولی مگر شما به غیر از دارو چیز دیگری هم دارید؟!

از اون دوستان باید بپرسید

لیدا دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 09:31 ب.ظ

مرسی.خوندن پست حالمو خوب کرد.دکتر خوبی هستی که حال آدمو تو فضای مجازی هم خوب میکنی

سپاسگزارم

فامس دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 08:17 ب.ظ

باشه اقای دکتر عذر تون رو پذیرفتم..
کاری هم به حق با کی هست و با کی نیست ندارم
ولی من و عماد یاد گرفتیم با شما شوخی نکنیم..
عماد کجایی که بیا با هم همدردیم...
بیا من به تو دلداری بدم توهم بیا..
بیا عماد جان...
اصلا حالم خیلی خراب شد...
به قول بچه ها از ساختمان ۴۰ طبقه رسیدم به همکف...
لطفا همه ی نوشته ها را باخنده و شوخی بخونید... برا عواقب بعدش عرض می کنم.
نگین نگفتی‌. بگم همین حالا.
چند روز شد تا هضم کنم.
بازنزنید تو ذوقم..÷))

خب خداروشکر که مشکلی نیست
از لطف شما ممنونم

طیبه دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 12:15 ب.ظ http://almasezendegi.mihanblog.com/

خدا قوت
با مورد 4 یاد اون خانومه افتادم که برای پادرد کمردرد اومده بود پیشتون فرمودید کارسنگین نکردی گفته بود چرا دیشب تا صبح تو عروسی رقصیدم

ممنون
آره یادش به خیر

طیبه دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 12:13 ب.ظ http://almasezendegi.mihanblog.com/

سلام دکتر مهربون
من برای مورد 8 از ته دل خندیدم
بارها پستتون رو خوندم ولی مورد 8 خیلی منطقی توجیهتون کرده

سلام
خنده تون مستدام
واقعا
راستی چرا دوتا کامنت گذاشتین؟

نیل دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 10:01 ق.ظ

یعنی اون اقای دکتر بعد ۲۰ سال استخدامی ۴ میلیون حقوقشه؟؟؟؟؟

پزشکهای شهری پزشک خانواده محسوب نمیشن و حقوقشون (اگه وام و .... نداشته باشند) کمی بیشتر از پنج میلیونه

تیردخت دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 03:57 ق.ظ http://stayhungrystayfoolish.blog.ir/

سلام
خوبی وبلاگ اینه که علاوه بر خوندن پستهای جالب نویسنده، میتونی از خوندن کامنتها لذت ببری! خوش به حال ما :)
در مورد یک : این بچه آینده داره !

سلام
موافقم
خودتون هم که وبلاگ دارین
موافقم

بهار یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 08:11 ب.ظ http://Searchofsmile.blog.ir

ا کامنت من بقیه داشت.
نوشته بودم دلم برای عماد سوخت بچه چقدر بورر شده

باور کنید من مقصر نیستم

دختر پاییز یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 05:16 ب.ظ

سلام
یه سوال خودتون خندتون نمیگیره اون لحظه که میگن؟

سلام
چرا
اما دیگه عادت کردم بعد از رفتن مریضها بخندم

یک دکتر ادبیات یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 01:44 ب.ظ

آخی دلم به حال مورد 12 سوخت. چطور یکی این را +18 گرفته بود؟ خدا نصیب نکنه

بستگی به برداشت خود آدم داره!

رافائل یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 07:00 ق.ظ http://raphaeletanha.blogsky.com

سلام آقای دکتر.
ببخشید که گاهی گنگ مینویسم. تجربه نشون داده همه چیز رو نمیشه شفاف بیان کرد.
راستی منم جای شما بودم با عماد همینجوری رفتار میکردم. یعنی وقتی سرم شلوغه کلا حوصله ی شوخی ندارم. یه عماد تو خونه دارم به اسم همکلاسی. گاهی اوقات در بدترین شرایط کاری که هستم زنگ میزنه و شوخی میکنه. منم یا قطع میکنم یا میگم صداتون نمیاد بعدا تماس بگیرید.

سلام
اختیار دارین
متاسفانه بعد از چند سال هنوز نتونستم به عماد بفهمونم که هر چیزی حدی داره

Motahareh یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 01:59 ق.ظ

سلام...
انگار تاثیر اون چند خطی که در مورد عماد نوشتین بیشتر از کل متن بوده...
رفتار تون به نظرم کاملا درست و منطقی بود
مسلمه که هیچ پدری ناراحتی بچه اش رو نمی خواد، امیدوارم همیشه شاد و سالم در کنار هم باشین

سلام
بله دوستان خیلی به اون قسمت لطف داشتن
ممنون

بهار شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 07:10 ب.ظ http://Searchofsmile.blog.ir

من کامنتا رو خوندم پست یادم رفت


پس واجب شد دوباره بخونین

لژیونلا شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 06:46 ب.ظ

چقدر دلم برای اینجا و خاطراتش تنگ شده بود.

سلاااااام خانم دکتر خوبین؟
چه عجب از این ورا راه گم کردین
درستون تموم شد؟
از وبلاگتون چه خبر؟

فاطمه شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 06:16 ب.ظ

خواستم از عماد دفاع کنم دیدم دوستان سنگ تموم گذاشتن :))) دیگه من چیزی نمیگم شما به اندازه ی کافی متنبه شدید

منم یه خاطره بگم : یه بار بابام بیرون بود زنگ زدم بهش با ذوق گفتم سلام بر جان جانان خوبی عزیزم؟؟؟ گفت سلام کار تو بگو.. ( انگار یه سطل آب ریخت رو سرم ) گفتم هیچی و قطع کردم...
درسته بعد ازم معذرت خواهی کرد ولی من هیچ وقت اون روز یادم نرفت... بعد از اون روز تو هر موقعیتی باشه جواب منو با روی باز و با شادی و خنده میده،،،

فکر کنم یکی دو تا از دوستان اگه اینجا بودن یه فصل کتکم هم میزدن

فامس شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 04:27 ب.ظ

واقعا مشخص نبود...از اینا گذاشتم:))
دیگه مهم نی...
وگر نه اینقدر اهدافم بزرگه... و می دونم هیچ چیزی شیرینی به اندازه ایی نیست که خودم با تلاش خودم به دستش بیارم..
خیلی بهم بر خورد این جواب دادنتون...
به هر حال اگه ناراحتتون کردم ببخشید
روز خوبی داشته باشید آقای دکتر.

اگه ناراحت شدین عذر میخوام
حق با شماست

فامس شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 04:14 ب.ظ

دکتر چرا بحث رو جدیش کردین..
باش بابا ما تسلیم
همش شوخی بود.. حالا چرا ناراحت میشین..
خودم همه این چیزا رو که گفتین می دونم ..
:(
دیگه یاد گرفتم با هر کسی شوخی نکنم ببخشید به هر حال اضافه گویی کردم شرمنده..

وا
یعنی شوخی بود؟
خب از اول می گفتین

فامس شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 03:12 ب.ظ

نه هنوز برا تاهلم زوده ..:)
فعلا برا خانم دکتر شدنم بعد از کنکور و خونده یه رشته تا دکترا.. یه راه هست..:)) البتع اگه تا قبل کنکور بیاد دهنم آسفالت شد با این کتابا...[ایمو جی خیلی خجالت کشیدم].
یه سوال دارم این اقایونی که خودشون دکتر نیستن بعد همسر دکتر می گیرن رو بهشون چی می گن؟؟!

تجربه بهم نشون داده که آدم با یه آدم دیگه ازدواج میکنه نه با مدرکش
چه بسا مرد (و زن) با مدرک پایین که فهم و شعورشون از دکترها خیلی بیشتره

شیرین شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 02:40 ب.ظ

ای بابا چرازدی تو ذوق بچه!!؟
خب غلغله باشه حالا اینهمه مریض راه انداختی چی شد
یبارم بچه خواست باهات شوخی کنه
دکترجان یه روزی میشه که آرزومیکنی یکم بیادباهات بحرفه پس قدربدون
بجای اینکه قطع کنی یه قهقهه میزدی و میگفتی مرسی که بیادت بوده

دکترشدم عین مامان بزرگا که نصیحت میکنن وغرمیزنن
آخه میدونی هممون ازاینکارا کردیم هی ملاحظه کردیم هی گفتیم کاردارم خلاصه هیچوقت به این فکرنکردیم که بچمون مثلا الان 5سالشه یانوجوونه یا...دیگه که تکرارنمیشن این روزا
ولی کارهمیشه هست
مراقب خودت باش دکترجان
دقت کردی خاطراتتو فقط بایدخوند وخندید مثلا اگه من بخوام تعریف کنم که بچی دارم میخندم اصلا خنده دارنیس
مرسی که هستی ومارو شادمیکنی خدابه شما وعزیزانت سلامتی بده ودلتون شادباشه همیشه

حق با شماست قبول دارم
شاعر میفرماید واقعا چقدر زود دیر میشود

فامس شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 02:08 ب.ظ

خخخخ...
فقط دوستم؟؟!!
آمین.

خب ترسیدم بگم هردوتون بگین من که متاهلم!
تازه شاید اصلا همسر پزشک دوست نداشته باشین!

طیبه شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 12:49 ب.ظ http://almasezendegi.mihanblog.com/

سلام دکتر مهربون
کامنت راجع به خاطرات باشه واسه بعدا
خیلی ازتون تشکر می کنم .بله به لطف دعای دوستان و دستان توانمند پزشکان خیلی حالم خوبه .
من هم خواننده خاموش آبانا هستم و برای مامانشون نگرانم
رافی جون امروز کامنت ها رو جواب دادند و قراره به زودی یه پست بنویسند
الی جون هم داره بهترین روزهای عمرش رو می گذرونه خداروشکر

سلام
اختیار دارین وظیفه است
امیدوارم همه چیز به خوبی تموم بشه

یک عدد مامان شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 12:03 ب.ظ http://kidcanser.blogsky

من نمی دونم این اهنگ تهی چیه که اینقدر سر زبون بچه ها افتاده
دختر منم هی اینو می خونه
ای من بدم میاد ای بدم میاد
ایشششش

احساس میکنم بیشتر این ریتم آهنگهاست که بچه‌ها رو جذب میکنه وگرنه شعرهاشون که واقعا بی معنیه

یک دوست شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 11:43 ق.ظ

سلام اون موقع ها که هنوز تلفن ارج و قرب داشت شاید حدود چهل سال پیش مرحوم مادرم به خاله اش در شهرستان زنگ زد و هوا هم بارانی بود و اون موقع ها با امدن باران تلفن ها قاطی میکردند و خط رو خط میشد یا صدا نمیرفت خلاصه خاله مادرم هیچ صدایی نمیشنید و بعد از دو سه بار که مادرم زنگ زد با عصبانیت گفت بیکاری برو شهرداری بیماری برو بهداری
و تلفن را قطع کرد ما هم تا مدتها به این شعر میخندیدیم

سلام
یادش به خیر اون روزها
نشنیده بودم این شعرو ممنون

ونوس شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 08:40 ق.ظ http://shakibajoon90.blogfa.com

وای خدای من .. مثل همیشه بامزه و جالب ....همکار طناز

سپاسگزارم خانم دکتر

فامس شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 07:59 ق.ظ

اقای دکتر بله حتما کار ی کنید که بفهمه
جسارت نکردم بله تازه می دونم شما ها دل دارید ... قلوه دارید:))
بحث سر اینکه دوستم جوری رفتار می کرد فکر کردیم پزشکا حضرت یوسف هستن
...
ما در جهت فهما ندن اینکه شما ها آدم هستید و دل و قلوه دارید نگه همشون حداقل بگه بعضی هاشون ولی آخر نفهمید..:))

همون حضرت یوسف هم که دوتا دوتا زن میگرفت
خدا یه شوهر دکتر نصیب دوستتون کنه آمین

فامس جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 11:20 ب.ظ

خخخخ
الهیی عماد بمیرم برا ش از مریدان عماد هستم... جواب نمیدادید بهتر از دادن بودا...
اصلا منم حس اون لحظه ی عماد رو تصور می کنم نابود میشم دور از جونش البته ..


یه چنتا از پستای مثبت هیجده شما و صحبت های مهربان رو باید نشون یکی از دوستام بدم که میگه این اقایون دکتر و دانشجویان پسر پزشک همه شون توجه کنید همشون باحیا هستن.. خیلی مثبت اصلا منحرف نیستن با توجه به مسائلی که می خونن
هر چی بهش می گم بابا اینطور نیست گوش نمیده..
خااک
فکر کنم اخرش دوست پسرش از جوجه پزشکاست.. مخشو شست و شو داده.:)

عماد چقدر ذوق میکنه اگه بفهمه
ای بابا ما هم آدمیم دیگه!

شیرین جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 10:49 ب.ظ http://khateraha95.blogfa.com/

اخی عماد
منم یه بار به دختر خالم زنگیدم گفت الو یهو نمیدونم جرا گفتم الو الو من جوجوام
گوشیشو خاموش کرد
من کار واجبی داشتم
خب یهو حس شوخیم گرفته بود

شوخی واقعا لازمه بخصوص توی این روزگار
اما واقعا اون موقع وقتش نبود

آلن! جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 10:10 ب.ظ http://Alen.Blogfa.Com

سلام

چقدر خوب بود

مرسی برای نوشتنشون و خدا وقت دکتر عزیز

سلام
ممنون
خواهش گرچه معنی خداوقت رو نفهمیدم

fatemeh جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 09:12 ب.ظ

بعد از خوندن کامنت مهربان و اندکی تامل به نظرم باید برای مورد ۱۲ هم ۱۸+ بذارید آقای دکتر

ای‌ بابا
باور میکنین تازه متوجه شدم؟!
اما بهش نمیومد این قدر چیزززز باشه

سپیده جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 06:52 ب.ظ

خیلى خوب مثل همیشه!
خوب آقاى دکتر مورد ١١ حق داشته! مثلا من فردا وقت دکتر دارم اما هنوز خوب نشدم! از لحظه اى که آدم اراده میکنه بره دکتر باید کلا نرفته خوب بشه! وگرنه اصلا چرا بره دکتر؟! میره پیش رمال!
گناه داره عماد☺️ خوب اون که نمیدونسته شما سرتون شلوغه، باباى من همیشه میگفت خودم بعدا زنگ میزنم

ممنون
راست میگینا بهش فکر نکرده بودم
آخه کاری نداشت که بخوام زنگ بزنم

ویرا بانو جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 04:40 ب.ظ http://bano-vira.blog.ir/

نه یکم مهربون و صمیمی تر :)
البته موقعیت شما فرق میکرد سرتون شلوغ بود

خب بله حق با شماست

ویرا بانو جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 03:41 ب.ظ http://bano-vira.blog.ir/

سلام سلام
مورد 6 عزیزم هول شده بود بچه
پ.ن 4: آخی عماد ولی من اگه به یه آشنایی زنگ بزنم و بگه بفرمایید خودم قطع میکنم

سلام
احتمالا
وا پس میگفتم بنال؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد