جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۲۷)

سلام

۱. بیشتر پزشکانی که در سالهای اخیر به شبکه بهداشت اومدن خانمند. برای همین تقریبا همیشه من جلو ماشین میشینم. یه روز صبح وقتی ماشین اومد دنبالم رفتم سوار بشم که دیدم یه خانم روی صندلی جلو نشسته. رفتم و روی صندلی عقب نشستم. وقتی به درمونگاه رسیدیم و خانم دکتر پیاده شد راننده گفت: تعجب کردی؟ این دندون پزشک ما بیش از حد سرمائیه. اواخر تابستون همه میگفتن کولرو روشن کن خانم دکتر میگفت نههههه بخاریو روشن کنین! حالا هم که هوا سرد شده میاد میشینه جلو پیش بخاری!

۲. به خانمه گفتم: بفرمائید. گفت: من حامله ام. گفتم: به سلامتی گفت: حالا گلوم درد میکنه. دیدمش و دفترچه بیمه شو باز کردم که گفت: من میتونم دارو بخورم؟ آخه حامله ام. گفتم: خیلی از داروها رو میتونین بخورین. حواسم هست که داروهائی که مشکل دارن براتون ننویسم. نسخه را نوشتم و دادم دستش که گفت: حالا این داروها برای حاملگی مشکلی ندارن؟ گفتم: نه خیالتون راحت باشه. رفت و چند دقیقه بعد پیرزنی که همراهش بود پلاستیک داروهاشو گذاشت روی میز و گفت: این شربت برای حاملگی مشکل نداره؟ گفتم: نه گفت: این قرصها را طوری نیست که بخوره؟ آخه حامله است. ......

۳. یه درمونگاه شبانه روزی بود که هروقت میرفتم شیفت یه پیرزن  تقریبا هر روز میومد درمونگاه. دوتا پلاستیک بزرگ دارو را میگذاشت روی میز و یه مشکلیو میگفت و دارو میخواست. هربار باید داروهاشو میدیدم و داروئی که برای اون مشکل وجود داشت و توی پلاستیکهاش نداشت براش مینوشتم! ظاهرا روزهائی که من نبودم هم میومده و دارو میخواسته. مدتی ازش خبری نبود تا این که خبر مرگشو شنیدم. علتو که پرسیدم پرسنل گفتند: مدتی بوده که سرطان گرفته بوده و هیچ کس نفهمیده! نمیدونم از بس هر روز میومد دیگه بهش اهمیت نمیدادیم؟

۴. تازه وارد درمونگاه شده بودم که یه پیرزن اومد توی مطب. درحال پوشیدن روپوش بهش گفتم: بفرمائید بشینین. بعد نشستم روی صندلی و گفتم: بفرمائید. گفت: من هربار که اومدم پیشت خوب شدم. به پرسنل گفته بودم هروقت اومدی اینجا بهم زنگ بزنن بگن! (آخه یه دروغی بگو که قابل باور باشه مادر من! فرضا بهت زنگ زده باشن چطور توی سی ثانیه خودتو رسوندی آخه؟!)

۵. خانمه گفت: اون دفعه که اومدم پیشتون اصلا مشکلم حل نشد. نسخه قبلیو نگاه کردم و گفتم: یعنی هنوز گلودرد دارین؟ گفت: نه اون که همون موقع خوب شد. گفتم: هنوز سرفه میکنین؟ گفت: نه یک روز که شربتتونو خوردم سرفه ام قطع شد. گفتم: آبریزش بینی دارین هنوز؟ گفت: نه همون روز قطع شد. گفتم: پس چی حل نشده؟ گفت: سردردم هنوز قطع نشده!

۶. خانمه دفترچه شو گذاشت جلوم و گفت: نسخه قبلی مو ببینین. نگاه کردم و با هزار فلاکت تونستم داروهاشو از روی اون کپی به شدت کم رنگ بخونم. گفتم: خب؟ گفت: همین داروها را میخوام البته نه همه شونو فقط دو قلمشون تموم شدن. گفتم: خب کدومشون؟ دو بسته قرص از جیبش بیرون آورد و گفت: این دوتارو بنویسین!

۷. خانمی که از عروسی یهوئیش توی پست قبل نوشتم نشسته بود و لیست کم و کسری های جهازشو مینوشت. گفتم: عروسی کردین و تازه میخواین جهاز ببرین؟ گفت: اصلا هنوز چیزی برای جهاز نخریدیم. نه که عقدمون یهوئی تبدیل به عقد و عروسی شد!

۸. (۱۸+) خانمی که اخیرا توی دو بیمارستان مختلف دو عمل جراحی مختلف انجام داده بود گفت: بیمارستان اولی خیلی خوب بود. مثلا پرستارهاش اون قدر قشنگ رگ میگرفتن که من اصلا نمیفهمیدم. اما توی بیمارستان دومی تا میخوابیدی روی تخت هل میدادن توش!

۹. به مسئول پذیرش گفتم: این صندلی که برای مریضها گذاشتین انگار خیلی کج شده. اومد و نگاه کرد و گفت: نه همیشه همین طوره. چند دقیقه بعد خانمه نشسته بود روی صندلی و برام حرف میزد که پایه صندلی شکست و خانمه ولو شد روی زمین! باز خداروشکر که چیزیش نشد!

۱۰. خانمه چند نوع قرص گذاشت روی میز و گفت: این قرصها را میخورم تموم شدن برام بنویس. وقتی نوشتم یکی شونو برداشت و گفت: اینو هم نوشتی؟ گفتم: بله. گفت: نه از اینها توی خونه دارم فقط آوردمش که ببینی چی میخورم!

۱۱. یه بچه را معاینه کردم و به مادرش گفتم: آمپول میزنه براش بنویسم؟ بچه گفت: نههههههه من آمپول نمیزنم. مادرش گفت: نه از همونهاست که دوست داری! بچه هم گفت: خب باشه!

۱۲. توی یکی از درمونگاهها هربار که میرفتم مسئولین تزریقاتش ده بار میومدن سراغم و هی میگفتن: پس یه آمپولی سرمی چیزی بنویس هیچی کار نکردیم! یه بار وقتی رفتم اونجا به خودم گفتم خوبه یک بار براشون بنویسم گناه دارن. اون روز استثنائا کلی تزریقات براشون نوشتم تا آخر شب. بعد بهشون گفتم: خب امروز خوب نوشتم؟ یکی شون گفت: دستتون درد نکنه البته دیگه برای ما فرقی نمیکنه چون قراردادمونو عوض کردیم دیگه درصد نمیگیریم حقوقمون ثابته!

پ.ن۱. روزی که پدر بزرگوار میخواست خونه را بفروشه شهرداری به خاطر اضافه بنا کلی جریمه اش کرد. مامور شهرداری بهش گفته بود: اون انبار اون طرف حیاطو خراب کنین زیربناتون درست میشه. اما خریدار خونه نگذاشته بود و گفته بود میخواد اونجا زندگی کنه. وقتی هم میخواست خونه را تخلیه کنه میخواست کمد دیواری ها رو باز کنه و بیاره خونه جدید. اما خریدار خونه نگذاشت و گفت: من میخوام یک سال اینجا زندگی کنم و بعد خرابش کنم. امروز صبح شنیدم خراب کردن خونه را شروع کردن! کلا حالم گرفته شد!

پ.ن۲. وامی که ده سال پیش برای خرید خونه قبلی از بانک مسکن گرفته بودم و بعد به سند خونه فعلی منتقل کرده بودم تموم شد. وامی که اون موقع قسطش بیشتر از یک سوم دریافتی ماهیانه ام بود اما الان مبلغش اصلا قابل عرض نیست! و از همین حالا رفتم توی فکر برای گرفتن یه وام دیگه! چون عملا چاره دیگه ای نداریم!

پ.ن۳. داریم یه فیلم مستند درباره انسانهای اولیه از تلویزیون میبینیم. عسل میگه: حالا ما انسانهای دومیه ایم؟!

نظرات 40 + ارسال نظر
راضیه چهارشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 08:01 ب.ظ

مورد 12
واقعا سفارشی تزریق مینویسین.بیچاره مردم که به شما اعتماد میکنن.

عرض کردم که همون یک بار بود و خوشبختانه نیاز به تکرار هم نبود

دانشجو دوشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 03:01 ق.ظ http://mywords97.blogfa.com

مورد ۲ رو بهش حق میدم. بعضی وقتها پزشک ها حواسشون نیست و خیلی نگران بوده که دارو برای بارداری مضر نباشه... روی نوشتن سرم و آمپول به خاطر شادی مسیولین تزریقات در آینده تجدید نظر کنین. من شخصا خیلی درد می کشم موقع تزریق و از وقتی حالم بد میشه دکتر نمیرم فقط به خاطر اینکه مبادا آمپول یا سرم بده و تا وقتی دکتر نسخه رو تحویلم میده استرس دارم که شاید برام تزریق بنویسه. اما اون دستتون درد نکنه رو هم الکی گفتند. چون اگه حقوقشون به میزان تزریقات ربط نداشته که کلی کارشون رو بیشتر کردین و ازتون شاکی بودند... این پیرزن عزیز شماره ۴ خیلی هم حس رییسی داشته که خواسته پرسنل باهاش تماس بگیرن!! (حتی اگه در رویاهای خودش چنین خیالی داشته).

ممنون از کامنت کاملتون
شما درست میگین
اما باور کنید دیگه از التماس های هر شبشون خسته شده بودم
خوشحال شدم که دیگه نیازی نیست

ویرا بانو یکشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 02:53 ب.ظ http://bano-vira.blog.ir/

من فکر میکنم مورد 2 یا بچه اولشون بوده یا اینکه ممکنه از بارداریهای قبلش مشکلی داشته واسه همین میترسیده
اقای دکتر یادتونه چند سال پیش ازتون پرسیدم فلان جا دکتر آشنا دارید یا نه؟ دوباره افتادم تو همون سیکل البته امیدوارم امسال مشکلی نباشه چون اعتماد بنفسم خیلی بیشتر شده احساس میکنم از پسش بتونم بربیام حالا نشد هم مهم نیست خیلی
به قول نویسنده وبلاگ ماهی های دریای کابل از رو نرونده هستم

بعید نیست
نه یادم نیست
سبک صحبت همزبانان افغانستانی هم زیبایی های خاص خودشو داره

افق بهبود یکشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 01:03 ب.ظ http://ofogh1395.blogsky.com

انسانهای خرد مند درواقع

بله بله

طیبه یکشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 10:33 ق.ظ http://parandehdararamesh.blogfa.com

سلام دکتر مهربون
من احتمالا درباره ی شماره 2،اصلا یه آزمایش بتا هم می نوشتم تو دفترچه اش و می دادم دست اون خانم که سنش بیشتر بود و بهشون می گفتم این همه که شما تاکید کردید همگیتون ،من دیگه شک دارم باردار باشند خانوم هنوزم
آخه اینقدر تاکید انشونه ی استرسه و بیشتر از دارو برای خانم باردار ضرر داره

سلام
آخه برای یه حاملگی پنج ماهه؟!

رافائل جمعه 10 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 06:01 ب.ظ http://raphaeletanha.blogsky.com

سلام.
اومدم جواب کامنتم رو بخونم دیدم اصلا کامنتی نیست. فهمیدم بازم ثبت نشده.
الان یادم نیست چی نوشته بودم. فقط اون صندلی شکسته یادمه که دلم برای بیمار سوخت.
راستی ای کاش همکلاسی هم یاد بگیره از وام گرفتن نترسه.‌

سلام
مگه میشه شما کامنت بگذارین و تایید نشه؟
من از طرف بلاگ اسکای عذرخواهی میکنم

شکوه جمعه 10 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 05:52 ب.ظ

با سلام مجدد خیر من در ایران هستم و هیچ‌وقت موقعیتش فراهم نشد که از ایران برم الان هم دیگه دیر شده

سلام دوباره
پس در این مورد هم همدردیم

شکوه جمعه 10 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 09:02 ق.ظ

سلام جناب دکتر چقدر خاطرات با مز ه ای از بیماران دارید منم پزشک عمومی هستم ولی آنچنان خاطره ای از دوران طبابت ندارم در مورد این مطلب که پزشکی ایران رو در خارج قبول ندارند باید بگم این طور نیست هر کشوری قوانین خودش رو داره در ایران هم اینطور نیست که هر کسی از خارج از کشور بیاد بلافاصله بهش اجازه ی طبابت بدن و باید مدرکش تایید بشه در حال حاضر تعداد زیادی از دوستان یا فرزندانشان در آمریکا مشغول گرفتن تخصص هستند ولی باید از پس امتحانهای سختی مثل USMLEبربیان و این فقط برای ایرانیها نیست منتها برای رشته های پیراپزشکی همانطور که کامنت گذار محترم گفتنداین امتحانات نیست و فقط زبان مهمه و البته شرط معدل هم هست خواندن پزشکی در ایران به مراتب سخت تره و سواد پزشکان ایرانی هم به مراتب بالاتره

سلام
از توضیحات شما سپاسگزارم
شما الان اون طرف آب هستین؟

منجوق پنج‌شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 08:12 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

1- یه ویزیت مجانی مهمونش کن
2- کار از محکم کاری عیب نمیکنه
3- طفلک دردش چیز دیکه ای بوده شاید بیشتر تنهایی
4- جیمبو
5- براش یک دوره شرکت در کلاس زبان فارسی تجویز میکردی
6- میخواسته ببینه خط خودتو میتونی بخونی حالا شما بگو کپی کم رنگ بود کی باور میکنه. ناز شستش خوب حال یه دکتر بدخط روگرفته
7- گفتن یهو عقدوعروسی رو باهم بگیریم از شر مهمونا خلاص بشیم بعد بشینیم با تمرکز زندگیمونو بسازیم والا
8- طفلک معلوم نیست چی بهش گذشته
9- من بودم زودی موبایلمو درمیوردم ازش عکس میگرفتم
10- بده در جریان میزارنت؟ چرا داری به همه گیر قرص و دارو میدی
11- حالا براش چی نوشتی؟
12- بیچاره ها از دست شما رفتن قراردادهاشونو عوض کردن
پ.ن.1 به نظرم که به پدربزرگوار بفرمایین برن به یارو گوجه فرنگی پرتاب کنن
پ.ن.2ایشالا که وام درست بشه حالا یعنی حقوقت اینقدر زیاد شده خدا نصیب کنه
پ.ن.3 الان همه انسانهای دومی هستن به جز ما ایرانی ها که داریم برمیگردیم به اولی بودن

چقدر زحمت کشیدید با نوشتن این کامنت طولانی
ممنون از لطف شما

monparnass پنج‌شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 07:26 ب.ظ http://monparnass.blogsky.com

سلام
یه سوال :
چطور اطلاعات ایمیل و آدرس وبلاگ و آی پی شما در زمان نظر دادنت همراه با نظرت نشون داده میشه ؟
من هر جا که نظر میذارم ناچارم خودم آدرس وبلاگم رو بنویسم که کار سختیه برام
به نظرم شما این کار رو نمیکنی و اتوماتیک برات درج میشه
جایی در تنظیمات وبلاگ برای این کار هست ؟

سلام
بفرمائید
من معمولا با گوشی کامنت میگذارم و تا کلیک میکنم نوشته مورد نظر خودش میاد

افق بهبود چهارشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 10:13 ب.ظ http://ofogh1395.blogsky.com

انسانهای دومیه
انسانهای پس از گوشت پخته خواری

یعنی واقعا چنین اصطلاحی وجود داره؟

معلوم الحال چهارشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 09:29 ب.ظ http://daneshjoyezaban.blog.ir

بله برای وام. امروز گفتن وام متخصصین هم داریم. البته نمیدونم به پزشکهای عمومی هم تعلق میگیره یا نه. چون گفتن هیئت علمی ها و مهندس‌ها هم جزو متخصصین هستن احتمالا مشمولتون بشه :) بدون ضامن! منتها با یخورده بهره اسلامی د:

ممنون
اما کجا؟

قندک میرزا چهارشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 04:33 ب.ظ http://rahimtaefe.blogfa.com

سلام و درود فراوان بر دکتر عزیز و بسیار مردمی خیلی خوشحالم که می بینم عزیزانی مثل شما همچنان سنگر را حفظ کردین یاد قدیما بخیر
موفق باشید

سلام
حال شما؟
خوش برگشتین

ماوی چهارشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 12:24 ق.ظ http://www.i-write.blogfa.com

۱. یعنی سر این جلو یا عقب نشستن و ربطش به جنسیت داستان داریما. مشکل منم هست تو سرویسمون این قضیه.

۳. غمگینم کرد این مورد :(

۱۱. من بچه که بودم همیشه‌ی خدا مریض بودم. دو سه باری هم همون سالا بستری شدم. دیگه به قدری از دارو و دکتر خسته بودم که هر وقت دکتر این سوالو می‌کرد که قرص یا آمپول سریع می‌گفتم آمپول که زودتر خوب شم.‌الآن یادم افتاد دلم برا خودم کباب شد :))

پس هم دردیم!
حق دارین
متاسفانه بعضی از بچه ها همین طورن

نسرین سه‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 02:33 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

دلتون برای بیمارهای شماره سه و دوازده نسوخت؟!

چرا
البته فراموش نفرمایید تعداد بیمارانی که عاشق آمپولند و خیلی از وقتها باید به زور از نوشتن آمپول براشون خودداری کنم هم کم نیستند

مهربانو سه‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 12:47 ب.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

ای وااای پینوشت 3 منظورم بود اشتباه زدم 2 عاقا جان

بله
متوجه شدم
نوستراداموسم دیگه

مهربانو سه‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 09:38 ق.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

1-طفلکو درک میکنم خودم گرمایی ترین بودم و دوساله سرمایی ترینم

2-احساس حاملگی بهم دست داد
3-آ امااان ... میگن که وقتی یکی زیاد تو دست و پا بشه ، پیش و پا افتاده میشه همینه هااا .. کاش من عبرت بگیرم
4-بعضیا کلا بادمجون دور قاب چین هستن حالا میخواد نفعی براشون داشته باشه یا نه !
8-
9-احساس نوستراداموسی بهتون دست نداد اقای دکتر؟
11-عااالی بود
پ ن 1-سعی میکنم خبردار نشم از خونه ی خاطره ها
پ ن2-

میتونم علتشو حدس بزنم
هنوز دیر نشده
واقعا
به قول یکی از اساتید دانشگاه ما هر کاری که بلدیم برای همه بلدیم نهایتا برای مریض آشنا فقط نیشمونو هم باز میکنیم!

کمی تا قسمتی
ممنون
حق دارین
وام گرفتن من این قدر خنده دار بود؟

بهار سه‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 12:49 ق.ظ

سلام
شماره دوازده عملا یعنی کمک به همکاران تزریقاتی وظلم در حق بیمار مگر اینکه اون دارویی که وریدیه قیمتش با خوراکیش یکی باشه که بعید میدونم

سلام
کاملا حق با شماست
اما باور کنید تحمل التماسهای هر شب همکاران هم راحت نبود
میخواستم دست از سرم بردارن
خدا از گناهان تمامی ما درگذرد

معلوم الحال دوشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 09:38 ب.ظ http://daneshjoyezaban.blog.ir

سلام
3. آخی بیچاره
9. چجوری میتونید هرهر کرکر نخندید؟ :) من توان این حجم از خویشتن داری رو ندارم.

امان از این اقتصاد پیش غریبه نرید. بیاید پیش خودم

سلام
واقعا
به سختی
برای گرفتن وام؟

شیشه دوشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 02:58 ب.ظ http://Www.sangoshishee.blogsky.com

پدر من چند سال قبل خونشون رو با مشارکت کسی میخواست بکوبه و بسازه، رفتند برای یکسال خونه ای اجاره کردند، یک خونه قدیمی درب و داغون
تمامی وسایل خونه خودشون رو از پریز و دستگیره و کمد و کابینت باز کردند و آوردند خونه اجاره ای، خونه اجاره ای داغون بود فقط مالک قبل از تحویل به ما رنگش کرد، بابا در ها رو درست کرد در دستشویی و حموم رو با مال خودمون عوض کرد، شیرآلات رو آورد و بست رو این خونه،. کابینت ها رو آورد و با کمی تغییر داخل آشپزخونه وصل کرد، کمد ها رو آورد و بست پریز ها رو عوض کرد و نهایتا دو تا از لوسترها رو هم گذاشت تو اون خونه، روزی که می‌خواستند از خونه اجاره ای اسباب کشی کنند مالک که اومد باورش نمیشد، بطوری که تا ما وسایل رو بار کامیون کنیم رفت خانمش رو آورد و کلی از بابام تشکر کردند
آدم ها در معنای انسانیت تعریف جداگانه ای از خودشون دارن شاید خریدار محترم در عالم خودشون زرنگی خودشون رو تعریف بالایی از انسانیت دونستند، ما یاد بگیریم تا انسان گونه تر فکر و رفتار کنیم

نمیدونم واقعا برای چند میلیون ارزششو داره؟

باران دوشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 06:34 ق.ظ http://julia88.blogfa.com/

چهارمی مادربزرگ منه

واقعا؟

فـــاختـــه یکشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 04:08 ب.ظ

درنگ در چه موضوعی؟
مهاجرت؟
واسه مهاجرت بعد از اتمام عمومی،راحت میشه اقدام کرد؟
کشورایی مثل ترکیه نه،کشورای درست و درمون
همه میگن کسی پزشکی ایران رو قبول نداره,و مهاجرت با یه رشته پیرا پزشکی راحتر از پزشکیه

اگه میتونین مهاجرت کنین که فبها
ولی منظور من راه انداختن یه شغل آبرومندانه بود

فـــاختـــه یکشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 12:01 ب.ظ

ینی واقعا پزشکی از دور شغل پردرامدیه؟
همش شد وام که
چرا به فکر مهاجرت نیستین؟
کاش یکم از رشتتون و ایندش تو یه پست بگید
برای کسایی مثل من و امثال من
که شاید مثل اقاعماد اول راهیم

دروغ چرا؟
حقوق پزشکی در مقایسه با سایر افراد حقوق بگیر خیلی خوبه و وامهای زیادی که من الان دارم میگیرم به خاطر خونه ایه که داریم می سازیم.
اما از طرف دیگه باید پیه شب بیداری ها و استرسها و شکایتهای احتمالی و .... را هم به تنتون بمالین
بهتون توصیه میکنم اگه سرمایه اولیه را دارین و میتونین یه کار مناسب برای خودتون دست و پا کنین درنگ نکنین

یک عدد مامان یکشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 08:29 ق.ظ http://Www.Kidcanser. Blogsky

چقدر خریدار خونه بی انصاف بوده
خب اونکه می خواسته خراب کنه، چرا اینقدر اذیت کرده، الان اون کمدها به چه دردش می خوره
اینجور آدم ها حکایت نه خود خورم نه کس خورد، هستن

البته ضایعاتی ها یه مبلغی براشون میدن!

ترانه ی باران یکشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 12:25 ق.ظ

این سری اکثر موارد انگار سرکارتون گذاشته بودن:D

بعید نیست

سین شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 01:10 ب.ظ http://sinadal.blogsky.com

سلام و درود
5. از زیر زبونش کشیدید !
8.گوش ها را باید شست جور دیگر باید شنید!! (منفی برداشت نکنید خببب)

سلام
آخه مونده بودم چه مشکلی داره هنوز؟
شرمنده ایراد از منه!

زری .. شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 10:45 ق.ظ http://maneveshteh.blog.ir

طفلکی بچه هه چقدر به مامانش اطمینان داشته، اما خب حیفه که مامانش اینطوری اعتماد بچه را خراب کنه(آمپولی که دوست داری)
آخی بنده خدا پیرزنه، سرطانش یعنی اصلا علایمی نداشته که متوجه بشوید؟ یعنی از زور درد هر روز میاومده؟چقدر دلم سوخت براش.
شماره شش خیلی خندیدم :))
خب چه عیبی داره خانمه دوست دشته جلو پیش بخاری بشینه:) من هم دوست دارم آخه
چه موجود جلبی بوده این خریدار خونه! مگه میشه آدم یهویی بفهمه میخواد خونه را تخریب کنه؟ حداقل یک میلیارد برای شروع تخریب و جواز لازم داشته. بنظرم زبل بازی درآورده بوده که فروشنده دست به هیچ چیز ساختمان نزنه که بتونه خودش باز کنه اما اون جریمه ی شهرداری خیلی زور داشت:( فدای سرتون

واقعا حیف
آخه علائمش به سرطان نمیخورد مثلا بارها با شکایت خشکی دهن اومده بود پیش من
خنده تون مستدام
هیچ عیبی
بله به نظر من هم هدفش باز کردن وسایل بوده اما خب وقتی یهوئی عقد مردم میشه عقد و عروسی بعید نیست!

سین جمعه 3 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 09:33 ب.ظ

سلام
خدا مادرتون رو رحمت کنه. حس و حالتون از خراب کردن خونه رو کم و بیش درک می کنم.
عزیزدلم عسل با این زبون ریختنهاش.

سلام
از لطف شما سپاسگزارم

بهار جمعه 3 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 08:37 ب.ظ http://Searchofsmile.blog.ir

دلم برای پیر زنه سوخت
میگم این خانم دکتر چه هول بوده عقد و عروسی یه جا بدون جهیزیه؟ به قول ترک زبان ها نخبر ده بالا؟
اون خانومه که مجبورتون کرد از رو نسخه کمرنگ نسخه بنویسین و بعدش داروها رو نشون داده خیلی باحال بوده
به عسل بگید ما انسان مدرنیم انسانهای اولیه نئاندرتال بودن

واقعا
خانم دکتر نبود البته!
خب بگو همون اول قرصهارو نشون بده
چشم

ویرا بانو جمعه 3 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 06:30 ب.ظ http://bano-vira.blog.ir/

سلام
شماره سه چقدر مظلوم بود:(
6 دلم واستون سوخت
7 چقدر عجله داشتن!!! بعد واسم سواله وقتی هنوز جهزیه نگرفته چجوری دارن زندگی میکنن؟ سوالای دیگیم دارم که مطمئنا شما جوابشون رو نمیدونید
9 آفرین به دقتتون ولی بازم خدا رو شکر چیزیش نشد
11 خب دکتر بگید چه آمپولی واسش نوشتید که دوست داشته مام بگیم همونو برامون بنویسن
خونه پدری
و عسل خانم انسان دومیه

سلام
واقعا
خودم هم همین طور!
راستش نپرسیدم
اگه طوریش شده بود که ولمون نمی کرد!
خدایی پنی سیلین بود!

عابر جمعه 3 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 05:51 ب.ظ

سلام. طفلی خانم دومی چقدر حساس بوده حالا بعدها هم مدام میگه من به بچه شیر میدم این دارو توی شیردهی منع نداره
پ.ن۲:به سلامتی ما یه وام ۴ و خورده ای داشتیم به مدت ۵ سال روزی که تموم شد هیچ وقت یادم نمیره یعنی مصداق بارز امروز چه قشنگه خورشید چه میخنده شده بودیم

سلام
بعید نیست
درک میکنم

مریم جمعه 3 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 05:07 ب.ظ http://mabod.blogsky.com

سلام جناب دکتر
خدا قوت و پرتوان باشید
ای جان به شیرین عسل ، البته الان کرونا باعث غارنشینی و البته همراه با تکنولوژی روز شده است
بنده خدا خانم شماره ی 3 چقدر مشکل داشته که این همه دارو مصرف می کرده و احتمالا اون مدتی که ازش بی خبر بودید درگیر سرطانش بوده

سلام
ممنون
واقعا
خیلی براش ناراحت شدم

هوپ... جمعه 3 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 04:49 ب.ظ

سلام
من از تکرار یه سوال یا یک حرف بیمارها بسته به مودی که دارم یا خندم میگیره یا عصبانی میشم. اون خانم حامله رو ولی همراه با خنده درکش کردم، از بس استرس دادن که هیچ دارویی نمیتونی بخوری.

واقعا دوست دارم بدونم چطوری یهووو عقد تبدیل به عقد و عروسی میشه؟

اعتراف کنین دکتر که زدین زیر خنده وقتی صندلی شکست. :-))))))

کاش بچهه میتونست توضیح بده چه مدل آمپولی بوده که دوست داشته، تا من از این شامورتی بازی هایی که موقع زدن بی حسی بهشون دارن خلاص میشدم!

سلام
دقیقا
راستشو بگین چرا میخواین یاد بگیرین؟
از فواید داشتن ماسک
ای کاااششش!

مینو جمعه 3 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 03:34 ب.ظ http://Rozhayetanhaie.blogsky.com

ینی عاشق مورد 6شدم
مورد 7 خیلی باحاله معلومه خیلی سخت نمیگیره بخودش

این کارمندای درمانگاه ها خیلی تنبلن اگه خانومه چیزیش میشد کی جوابگو بود

فلاکتشو من کشیدم خنده اش موند برای شما!
دقیقا
لابد می گفتن مسئولیت مرکز با پزشکه!

آتنه جمعه 3 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 01:37 ب.ظ http://arianeh.blogfa.com

سلام
واسه مورد چهار یعنی هیچ جوره امکان نداشت قبل از اومدنتون بهشون خبر داده باشن دارین میاین؟...شاید از قبل زنگ زده پرسیده،پرسنل هم گفتن مثلا اره،دکتر فلان روزها میان این درمانگاه،اوشون هم اومده...نمیشه؟...
واسه پنج،مگه سر درد های همینجوری!هم دکتر رفتن میخواد؟...مثل این میمونه بگن دکتر من گوش دارم،خودش عضوی از بدنه!:-/
واسه این مواردی که خود بیمار میاد میگه فلان چیز رو برام بنویس،باید بگم واقعا صبورید،میشناسم یک کلمه مریض جیک بزنه در مورد دارو و درمان،از اتاق بیرونش میکنه!:-/
الان مگه میشه جهاز و خونه و فلان خرید،بعد ازدواج کرد؟...همون بهتر این قرتی بازی ها رو گذاشتن کنار،میرن زیر سقف اسمون،نون و عشق میزنن باهم!
واسه مورد نه،یه بار یکی سر کلاس مشابه همچین موردی براش پیش اومد،اونایی که پشتش بودن،در عرض یک ثانیه به جای یدونه سر،دوتا پا تو هوا میدیدن!
واسه یازده،من در کودکی نمیدونم چم بوده،همیشه یا سرم دستم بود،یا امپول در عضوهای دیگه بدنم!،جوری که هر دوهفته تقریبا سوزن میزدن بهم!،و باید اعتراف کنم،تمامی دفعات،از گریه و جیغ خودمو خفه میکردم!:-/خلاصه خوش به حال مامان مریضتون،فرزند فهیمی داشته!
واسه دوازده،دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدنه،در مورد شما صدق نمیکنه گویا!
پ.ن۱:من خونه مادربزرگمو فقط بازسازی کردن،تا چند وقت باهمه قهر بودم که چرا محل خاطرات کودکیمو مدرن کردن و دیگه خونه شبیه خونه مادربزرگه نیست،شبیه خونه نوه های مادربزرگه شده!و واقعا حس بدی داشت...امیدوارم این سخت رو پشت سر بذارید.
پ.ن۲:اسمش قانون پایستگی وام هاست،وام ها از بین نمیروند،بلکه از وامی(شکلی) به وامی دیگر تغییر میکنن!
پ.ن۳:عسل شجاعه خیلی:-)...من زمانی که طفل بودم مستند انسان های نخستین به نظرم خیلی ترسناک میومد!و یادمه صحنه های مثبت ۱۸ داشت،واسه اونا باید به فرش نگاه میکردم!

سلام
نه چون ممکن بود یه پزشک دیگه به جای من بفرستن
با ویزیت پونصد تومنی میشه!
خودم هم میشناسم
فعلا مسئله مهم ازدیاد نسله بقیه اش مهم نیست
خدایی خنده دار بود!
عجب الان که خوبین انشاالله؟
آیا چقدر فحش بهم داده بودن موقع تزریقات!
آمین
توی این دوره چاره ای نیست
ممنون

زهرا جمعه 3 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 09:32 ق.ظ

سلام.
۳. بنده خدا ولی بنظرم همون بهتر که دیر فهمیدن
۹ کاش آقا بود چرا همش زنا از رو صندلی بیفتن
۱۱.طفلی بچه چه زود راضی شده
دکتر یه سوال بی ربط بپرسم؟ با اجازه
درسته که حاملگی اول اگه بالای ۳۵سال باشه خطرناکه؟

سلام
خیلی ناراحت شدم براش
حالا کی گفته همه اش خانمها میفتن؟!
واقعا
خطرناک که نه اما از یه طرف ممکنه دیر بفهمین که دچار مشکلات بارداری هستین و تا بخواین درمان کنین یائسه بشین از طرف دیگه احتمال بروز بعضی مشکلات ژنتیکی جنین بیشتر میشه

صبا جمعه 3 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 02:04 ق.ظ http://gharetanhaei.blog.ir/

یه جوک هست که طرف میره دکتر و چون پول ویزیت زیاد بوده وقتی دکتر بهش میگه مشکل تون چی هست میگه این همه پول دادم مشکلم هم خودم بگم بگرد خودت پیدا کن.
حالا پست این دفعه شما همه با یه پلاستیک دارو می اومدن و خودشون هم می دونستند چی میخوان ولی یه جورایی میگفتند بگرد خودت پیدا کن ما چی می خوایم

واقعا همینطوره!
میگم شما هنوز نفهمیدین چه کسانی وبلاگتونو میخونن؟!

یاسی جمعه 3 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 01:01 ق.ظ https://jasmin2020.blogsky.com/

سلام دکتر جان
این مورد 11 خیلی بانمک بوده...اصلا نمیتونم خنده م رو کنترل کنم...درباره شماره یک که خانم دندانپزشک سرمایی باشن ...فکر میکنم تیروئیدشون مسئله داره..
این عسل خانومی چقدر مثل اسمش شیرین حرف میزنه آخه...

سلام
واقعا
احتمالش زیاده
ممنون

هیچوممپ پنج‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 10:42 ب.ظ

منم یه بار رفتم اورژانس بدجور هل دادن توش

سارا پنج‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 10:27 ب.ظ Http://15azar59.blogsky.com

سلام
۳: زن بیچاره ...واقعا متوجه بروز سرطان نشده بودن؟؟
۴: احتمالا طی الارض کرده بودن
۵: از همون نگاههای سیامک انصاری توی دوربین
۱۱: امپولی که دوست داشته چه زودم راضی شده
انسانهای دومیه

سلام
ظاهرا که نه آخه اصلا کسی به فکرش هم نبود
حتما!
دقیقا
خودم هم تعجب کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد