جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (234)

سلام

۱. داشتم یه بچه رو میدیدم که مادرش گفت: الان میخوام ببرم واکسن هفت سالگی شو بزنن طوری نیست با این مریضی؟ گفتم: نه مشکلی نداره. بچه گفت: آخ جون! میخوان بهم واکسن افسانه ای بزنن!

2. مرده گفت: این سرم که برای مریضمون نوشتین تموم شد. الان که کشیدنش یه کم روی دستش ورم کرده طوری نیست؟ گفتم: حتما یه کم رفته زیر پوست. تا فردا درست میشه. گفت: خب اگه مشکلی نداره که هیچی. گفتم یه وقت خدای نکرده سرم نرفته باشه توی رگش!

3. وارد مرکز نمونه گیری کرونا که شدم یکدفعه بدنم شروع کرد به خارش و زدن کهیر! هرچقدر فکر کردم نفهمیدم به چی ممکنه حساسیت داشته باشم چون قبلا هم بارها اونجا رفته بودم (و بعد از اون هم بارها رفتم). گفتم: داروخونه دارین؟ گفتند: نه! کلی این ور و اون ور گشتم تا بالاخره توی داروهای رایگانی که برای مبتلایان بی بضاعت کرونا گذاشته بودند یک شربت دیفن هیدرامین پیدا کردم. اون روز تا ظهر چند مریض میدیدم و وقتی خارش بدنم شدت پیدا میکرد چند سی سی از شربت میخوردم! خوشبختانه وقتی از مرکز بیرون اومدم مشکل خیلی کمتر شد. اما توی اون ده پونزده دقیقه ای که پیاده از مرکز رفتم خونه به طرز وحشتناکی خواب آلودگی داشتم!

4. این ماجرا مال حدود ده سال پیشه. چند بار خواستم اینجا بنویسمش اما یادم رفت. گفتم حالا که کمبود خاطرات داریم بنویسمش!:

یک خانم دکتر مجرد ساکن تهران اومد ولایت ما و برای یکی از روستاهای دورافتاده ولایت قرارداد بست و ساکن اونجا شد. چند ماه بعد منو فرستادن به جاش و پرسنل گفتند پدر خانم دکتر فوت کرده و خانم دکتر هم رفته مراسم. چند هفته میرفتم اونجا تا این که خانم دکتر برگشت سر کار و من رفتم یه درمونگاه دیگه. اما روز بعد دوباره رفتم به جای همون خانم دکتر! از مسئول پذیرش پرسیدم: خانم دکتر که تازه اومده بود کجا رفت دوباره؟ گفت: دیروز خانم دکتر اومد سر کار و مریضهارو دید و بعد گوشیشو درآورد و شروع کرد با خواهرش صحبت کردن و رفت توی حیاط درمونگاه. یکدفعه دیدیم صدای خانم دکتر رفت بالا و گفت: تو به چه حقی اون ساختمونو فروختی؟ یک میلیارد از اونجا حق من بود! بعد هم گوشی رو قطع کرد و زنگ زد شبکه و مرخصی گرفت و رفت تهران. خدائی من اگه یک میلیارد پول داشتم اصلا سر کار هم نمی اومدم! (البته این ماجرا مال زمانی بود که یک میلیارد واقعا خییییلی پول بود نه الان که فقط خیلی پوله! خانم دکتر هم بعد از چند روز دوباره برگشت سر کار اما قراردادش که تموم شد رفت)

5. صبح که راننده یکی از درمونگاههای روستائی اومد دنبالم دیدم دوتا خانم توی ماشینش هستند که من نمیشناسمشون. راه افتادیم و رسیدیم به جائی که چند نفر دیگه هم باید سوار می شدند و اون دوتا خانم پیاده شدند و پیاده رفتند. یکی از خانمها که تازه سوار شده بود از راننده پرسید: اینها کی بودند؟ راننده گفت: دوتا از خواهرهای خانمم. توی شهر کار داشتند با من اومدند. اون خانم همکار گفت: نمیشناختمشون. راننده گفت: خواهر زن های من اون قدر زیادند که خودم هم هنوز یکی دو نفرشونو نمیشناسم!

6. یک بچه شش ماهه را با اسهال آوردند. به مادرش گفتم: غذا هم بهش دادین یا فقط شیر خودتونو میخوره؟ گفت: بهمون گفتند از شش ماهگی دیگه باید بهش غذا بدیم. دیشب  پدرش رفت نون خامه ای خرید با بچه با هم خوردیم!

7. یکی دو ساعت بعد از تاریک شدن هوا مسئول حراست شبکه اومد بازدید و بعد از چرخی توی مرکز مستقیم رفت توی تزریقات و به خانم مسئول تزریقات گیر داد که چرا برای تست قند خون با دستگاه از مردم زیاد پول میگیرین؟ بعد هم صورتجلسه نوشتن و آوردن که من هم امضا کنم. گفتم: حالا شما از کجا فهمیدین؟ گفت: یه نفر بهمون گزارش داد. برای این که مطمئن بشم الان اومدم دم در کارت عابربانکمو دادم به یه نفر که داشت رد می شد و گفتم با این کارت برو قند خونتو چک کن!

8. () یه دختر شونزده هفده ساله را با حال روحی خراب آوردند. براش آرام بخش و ... نوشتم و وقتی از مطب رفت بیرون به همراهش گفتم: مشکلش چیه؟ گفت: این دختر یه مادربزرگ داشت که از سه سال پیش و بعد از سکته مغزی بیهوش توی خونه افتاده بود و هر چند ساعت یک بار آب دهنش میرفت ته حلقش و نفسش تنگی میکرد که باید با دستگاه توی حلقشو ساکشن میکردیم. شبی یکی از جوونهای فامیل میرفت پیشش تا اگه لازم شد این کارو انجام بده. چند شب پیش وقتی این دختر پیش مادربزرگش بوده نصف شب خوابش میبره و وقتی بیدار میشه میبینه پیرزن خفه شده. از اون شب تا به حال چندین بار حمله عصبی بهش دست داده و باید بیاریمش درمونگاه.

9. از یکی از درمونگاههای روستائی برگشتم خونه. راننده منو دم در پیاده کرد و ماشینو خاموش کرد. گفتم: نمیخوای بری؟ گفت: چند روزه بعد از ساعت اداری توی اسنپ کار میکنم. اینجا میمونم تا یه مسافر پیدا بشه!

10. توی مرکز واکسیناسیون کرونا بودم. پیرمرده اومد واکسن بزنه که توی سامانه نگاه کردند و بهش گفتند: شرمنده شما طبق سامانه فوت کردین! خوشبختانه مشکل فقط از سامانه سیب بود و نه سایت ثبت احوال و با چندتا تلفن درست شد.

11. نسخه خانمه را که نوشتم گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟ شوهرش گفت: یعنی ناراحتی باعث همه این مشکلات شده؟!

12. (14+) (البته شاید هم نیاز به مثبت نداشت!) مسئول پذیرش یکی از درمونگاههای روستائی تعریف میکرد که: چند سال پیش روز بیست و هفتم اسفند یکی از خانمهای همکار اصرار عجیبی داشت که روز بعدشو کل پرسنل با هم نیان سر کار و در درمونگاهو ببندیم. اون قدر این حرفو تکرار کرد که کم کم بقیه پرسنل هم باهاش هم صدا شدند و همه گفتند فردا سر کار نمی آئیم. روز بعد من چون خونه ام نزدیکه اومدم یه سری بزنم که دیدم تلفن مرکز زنگ میخوره. گوشیو که برداشتم دیدم یه آقایی میگه: سلام، میتونم با خانم ... (همون خانمی که اصرار به تعطیل کردن مرکز داشت) صحبت کنم؟ من همسرش هستم صبح گفت میاد اونجا اما الان گوشیشو جواب نمیده! گفتم شرمنده الان سرشون شلوغه کارشون تموم شد میگم باهاتون تماس بگیرن. بعد هم هرچقدر بهش زنگ زدم جواب نداد یه پیام بهش دادم و گفتم سریع یه زنگ بزن به شوهرت! بعد از عید هم روم نشد بپرسم کجا رفته بوده!

پ.ن1. به دکتر پرسیسکی وراچ گفتم بیان و کامنتهائی که توی پستهای گذشته درباره شون نوشته بودین بخونن. گفتند قبلا خوندن. گفتم پس کاش یه کامنت همون جا میگذاشتین تا بدونن هنوز به فکرشون هستین. گفتن حتما اما خبری نشد! امیدوارم توی یه وبلاگ دیگه کامنت نگذاشته باشند!

پ.ن2. بر اثر اشتباه من یه ضربه به ماشین خورد و نزدیک دو میلیون خرجش شد. تا چند روز حالم گرفته بود اما وقتی یک روز از صبح زود ماشین توی کوچه مونده بود تا غروب درحالی که سوئیچش روی کاپوت جا مونده بود فهمیدم همیشه باید خدارو شکر کرد. (این که سوئیچ روی کاپوت چکار میکرد جریانش مفصله و در حوصله اینجا نیست)

پ.ن3. عماد میگه: یکی از افتخارات من اینه که جوراب نانوی ضد بو را هم بودار کردم!

نظرات 61 + ارسال نظر
Crazy girl جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 10:21 ب.ظ

من خواننده خاموش بودم تا الان آخ دکتر خیلی دلم پره از همه چی انقد که نمیتونم حرف بزنم
دوماه نشده حصار کنکور شکسته شده
از دیروز تا حالا تب و لرز دارم و سردرد خفیف
جایی نرفتم آخه من کسی کرونا نداشته

ای بابا
حالا شاید اصلا کرونا نباشه!

Crazy girl جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 10:10 ب.ظ

سلام دکتر . خسته نباشین
میشه بگین دلتا کرونا بعد از نشون دادن علایم چه مدت بعدش ریه رو درگیر میکنه ؟؟

سلام
کرونا هنوز یه بیماری جدیده بخصوص فرم دلتا. پس نمیشه یه جواب صریح داد. اما همه جا نوشته به سرعت!

Marjan سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 01:11 ب.ظ

سلام آقای دکتر، نوشته غمگین ولی مفیدی بود. هر کسی به نوعی با این تصمیمات غیر منطقی تو زندگی مواجه میشه. البته این یکی دیگه خیلی غیر منطقی بود. عاقبت خوبی در انتظار این زوج نیست مگر معجزه بشه.

سلام
ممنون از لطف شما
واقعا نیاز به معجزه دارند

بهار شیراز یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 12:42 ب.ظ https://baharammm.blogsky.com/

سلام دکترجاااان خدا قوت...
از پرسیسکی وراچ خبر داری؟ حالشون خوبه؟ چقدر قشنگ می نوشتن من هنوزم به وبلاگ شون سر میزنم. سلام برسونید بهشون

سلام
به پست قبل مراجعه شود!

نسرین یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 06:00 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

بیست روز شد دیگه. وقتش نرسیده پست جدید بذارید. پنج تا خاطره هم خوبه ها... ما راضی خدا هم راضی.
برم تو گوش مهربانو بگم پست چی بود که حذف کردین. یا خودتون زحمتشو کشیدین؟

چشم
عرض کردم خدمتشون!

سارا یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 01:51 ب.ظ http://15azar59.blogsky.com

سلام
احتمالا پست بالا بوسیله یک نفر روزنامه بدست که جای چشماش سوراخ دراورده شناسایی شده

سلام
نخیر بوسیله یک نفر گوشی به دست شناسایی شده

افق بهبود شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 10:05 ب.ظ http://ofogh1395.blogsky.com

جوراب نانوش اصل نبوده شاید بگین از افتخاراتش حذف کنه

بعید نیست
پس برم دنبال اصلش بگردم!

مهربانو شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 02:55 ب.ظ https://baranbahari52.blogsky.com/

سلام
چی بود حذف کردین ؟

سلام
اخبارو یک بار میگن

نازدونه جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 10:05 ب.ظ

سلام . یه سوال داشتم . آیا بین مریض های کرونایتون کسانی رو داشتید که حس بویایی و چشایشون رو از دست داده باشن ؟ بعد چند وقت برگشته ؟

سلام
تا دلتون بخواد!
معمولا از حدود یک ماه بعد کم کم شروع میکنه به برگشتن

نل جمعه 8 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 09:01 ب.ظ

چه خوب که بودی و جواب دادی دکترجان
خیلی ممنونم واقعا
امیدوارم خیلی زود خبر خوشحال کننده ای بگیری

ممنونم

نل جمعه 8 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 08:31 ب.ظ

و سوال دیگه اینکه من الان استرازانکا بزنم
اگر دوز بعدیش نبود
من میتونم کلا واکسن دیگه ای بزنم؟
مثلا دو دوز سینوفارم بزنم. قبلا هم که یک دوز استرازانکا زدم.

میتونین
اما معمولا برای هرکسی که نوبت اولشو زدن دومیشو هم میارن

نل جمعه 8 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 08:19 ب.ظ

سلام دکترجان
من ۲۹سالمه، بنظرتون واکسن استرازانکا بزنم؟

سلام
سازمان بهداشت جهانی گفته بهترین واکسن اولین واکسن در دسترسه

Par جمعه 8 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 04:17 ق.ظ http://doctorakk1664.blogfa.com

سلام
خوب هستین آقای دکتر؟

ممنونم بابت خاطرات ،خنده به لبمون آورد
یه لحظه آرزو کردم کاش جای اون بچه ای بودم که ذوق زدن واکسن افسانه ایش رو داره.....
+از دست عماد

سلام
ممنونم
خنده تون مستدام
واقعا یاد بچگی به خیر

زندگی در خیابان بیست و پنجم پنج‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 08:21 ب.ظ https://24street.blogsky.com/

سلام اقای دکتر
وای مورد ده چه قدر ترسناک بوده. اگه یکی به من بگه فوت کردی چند لحظه شک میکنم نکنه واقعا مردم و خودم خبر ندارم؟ مثل اون فیلم دیگران
واااای مورد شش رو خوندم و باااورم نمیشه. جدا چرا اگاهی رسانی جدی برای تربیت فرزند و بچه انجام نمیشه؟ من واقعا اینجور موقع ها عصبانی میشم. مثلا توی قرن 21 امیم...
عاشق اطلاعات پزشکی مورد دو شدم. سرم نره توی رگ کجا بره اخه؟؟؟

سلام
دیگه اون قدر هم ترسناک نبود!
واقعا
من هم مونده بودم چی بهش بگم!

پریسا چهارشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 12:39 ق.ظ

با سلام . ببخشید سوالی داشتم. من دیروز برای دریافت دز دوم واکسن اسپوتنیک به یک مرکز بهداشت رفتم. پس از اینکه تزریق واکسن تموم شد و واکسیناتور ، سرنگ رو از بازوم کشید دیدم بطور کامل محتوای سرنگ رو بهم تزریق نکرده و مقداری در سرنگ باقی مونده ! قشنگ هم مشخص بود. خلاصه خیلی ناراحت شدم. چیزی نگفتم اما واقعا عصبانی شدم.حالا نیم میلی لیتر‌چیه که اون رو هم کامل تزریق نکنه! به نظر شما پروسه واکسیناسیون من کامله یا طرف ناقص و کم تزریق کرده و ایمنی موثری ایجاد نمی کنه؟ با تشکر

سلام
نمیدونم چطور این اتفاق افتاده
طبیعتا باید واکسنو کامل تزریق میکردن
هرچقدر کمتر بزنن تاثیرش هم کمتر میشه

سارا سه‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 03:32 ب.ظ http://15azar59.blogsky.com

سلام
واکسن افسانه ای
دیفن هیدرامین برای کهیر مناسبه مگه؟؟
اون دختر خانم با اون سنش چرا باید مراقب یه بیمار رو به موت باشه که بعد اینجوری نابود بشه؟؟
...چقدر سوال پرسیدم
.....
یکی از همکاران که توی فاز مطالعاتی یکی از واکسن ها شرکت کرده به شدت دچار کرونا شده و الان ای سی یو هستش و پزشکش از اساتید خودمون هستن گفتن بدنش به واکسن واکنش داده که باعث این حال شده

سلام

تنها داروی آنتی هیستامینی بود که پیدا کردم
چه عرض کنم؟
خواهش میکنم
عجب! به هرحال فازهای مطالعاتی برای کشف همین چیزهاست. امیدوارم هرچه زودتر بهتر بشن

سلام دوشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 11:15 ق.ظ

دکتر خیلی ترسیدم
یه مستند خارجی دیدم که نوشته این ۲ میلیارد نفری که تا الان واکسن زدن
تا دو سال آینده بر اثر یه همه گیری می میرن !
بشدت نگران برادرم و خانوادش هشتم که با بچه یه ساله تو کشور غریب واکسن رو زدن ، اگه راست باشه

چرا؟
من هم دیدمش اما چه دلیل منطقی وجود داره که بخوان این همه آدمو بکشن؟
فرضا هم که بخوان این کار رو بکنن روشهای خیلی بهتری هم بود
خود من هم واکسن زدم و اصلا هم نگران نیستم

فال یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 10:21 ق.ظ http://semilife.blogfa.com/

دارم فکر میکنم که اگر روزی طبق سامانه ثبت احوال البته، اشتباهی فوت بشم! ظرفیت انجام چه کارهایی رو دارم؟

نمیدونم والا

فال یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 09:52 ق.ظ

سلام دکتر، وقتتون بخیر
یه سوال ضروری دارم، چند ماه پیش یکی از اقوام ما که خانم بالای هفتاد سال بودن و گویا گواتر داشتن، بعد از زدن واکسن کرونا فوت کردن. حالا درمانگاه محل برای زدن واکسن پدر و مادرم باهام تماس گرفتن. مادرم چون قبلا سابقه سرطان و چند تایی بیماری منجر به جراحی داشته و الان هم فشار خون و چربیش بالاست، میگه من چون بیماری زمینه ای داشتم و دارم نمیرم واکسن بزنم، مثل خانم فامیل واکسن منو میکشه و اگرم نکشه عوارضش بعد از یکسال شروع میشه... و از این حرفا!
با توجه به اینکه پدرم پارسال کرونا گرفتن ولی مادرم ظاهرا نگرفتن، به نظر شما بهشون اصرار کنم که برن واکسنشونو بزنن؟
ممنون از پاسخگویی شما

سلام
هر واکسن و هر دارویی ممکنه در چند درصد موارد عوارض بده. بخصوص که واکسن کرونا هم به صورت اورژانسی مجوز تولید و تزریق گرفته.
اما نظر من اینه که عوارض ابتلا به کرونا بیشتر از عوارض تزریق واکسنه
الله اعلم

زهرا..‌. شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 05:08 ب.ظ http://saatsheni1531.blogfa.com

سلام اقای دکتر
مورد دوم ازخنده اشک ب چشمام اورد
عماااااد یه دونس

سلام
خنده تون مستدام
ممنون

زهرا..‌. شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 05:07 ب.ظ http://saatsheni1531.blogfa.com

سلام اقای دکتر
مورد دوم ازخنده اشک ب چشمام اورد
عماااااد یه دونس

سلام
خنده تون مستدام
ممنون

شارمین جمعه 1 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 06:35 ب.ظ http://behappy.blog.ir

سلام.
مورد ۱۱


اقای دکتر اگه یه کارزار راه بندازیم و به تعداد کافی امضا جمع کنیم، برمی‌گردید به سبک گذشته‌تون؟!

سلام
خنده تون مستدام
از گوشه بامی که پریدیم ...

مهربانو جمعه 1 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 04:15 ب.ظ https://baranbahari52.blogsky.com/

سلام آقای دکتر
جااان؟؟؟ غذای جامد برای بچه رو با نون خامه ای شروع کردن؟؟
دلم برای اون دختر بچه سوخت . طفلک حس عذاب وجدان داشته
عمااااد از دست توووو

سلام
بله
واقعا

رها پنج‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 04:46 ب.ظ

سلام آقای دکتر. مدتیه با وبلاگتون آشنا شدم و نوشته هاتون رو از گذشته خوندم خواستم اینبار نظرم رو در مورد 1-2 موضوع نوشته باشم. یکی در مورد آشکار کردن اسرار پزشکی بیماران که من باتوجه به اینکه حجم زیادی از نوشته هاتون رو اخیرا خوندم به نظرم آنچه شما می نویسید اسرار اون افراد نبوده و اگر هم عیبی بیان شده، اکثر مواقع به نظر من مشکلات فرهنگی جامعه ما هستند که بهتره بهشون فکر بشه و اصلاح بشند تا اینکه بیان نشوند و دوم هم در این پست دیدم یه سری افراد انتقاد کرده اند که چرا وقت بیشتری برای اون دختر خانم که ناراحتی روحی داشتند نگذاشتید، من نمیدونم این دوستان از کدام کشورها هستند ولی اتفاقا در مقایسه باید بگم به نسبت درمانگاههای دولتی و شلوغی که شما مشغول به فعالیت هستید، بیشتر مواقع من اینطور فکر میکنم که خیلی باصبر و حوصله برای مریض هاتون وقت می گذارید که جای قدردانی داره، چون من همیشه در تهران و مطب خصوصی به دکتر مراجعه میکنم و باوجود ویزیت های زیادی که دارند خیلی مواقع شده که منتظر بودم و حتی دکتر نگفته روی صندلی بشینم و من هم سرپا مانده ام و همانطوری دکتر سوال کرده مشکل چیه و در یک جمله جواب شنیدند و نسخه نوشتند. حتی شده که یک جمله بیشتر خواستم توضیح بدهم تا اهمیت مشکلم رو دکتر متوجه شوند و دکتر گفته اگه خودت دکتری که پس چرا آمدی پیش من. بگذریم از بسیاری از رفتارهای نامناسب دکترها در گرانترین مطبها و بیمارستانها که به عنوان همراه در زمان بیماری مادرم دیدم که در نهایت منجر به دیر تشخیص دادن سرطان ایشون و بیفایده شدن درمانها شد در حالیکه حتی من همراه بارها به دکتر گوشزد کرده بودم مشکل جدی است و توجه نکرده بودند.
درهرحال ممنون از وقتی که برای نوشتن مطالبتون می گذارید برای من که خیلی جالب هستند و امیدوارم همیشه با صبر و حوصله با بیماران مواجه شوید و خداوند بهتون قدرت دهد.

سلام
خوش اومدین
ممنون از لطفتون
باز هم منتظر شما هستم

نسرین* پنج‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 01:35 ب.ظ

سلام، یاد یه خاطره ای افتادم. سال اول خوابگاه خیلی مشکل داشتم و هم اتاقی هام داشتند از اتاق بیرونم می کردند، چون می خواستند اتاق دو نفره باشه. بالاخره یه اتاق پیدا شد ولی شرط دختره این بود که شب ها الکی برام حضور بزنی‌. من هم ناچارا مخالفتی نکردم. حالا توجه کنید که غیر از این که شب ها می پرسیدند کیا تو اتاق هستید، حضور و غیاب موقع ورود و خروج، با انگشت هم ثبت می شد و من فقط می تونستم شب ها که میومدند می پرسیدند، الکی بگم هست ولی موقع ورود و خروج نمی شد کاری کرد. من یه مدت، الکی براش حضور زدم، ولی آخرین بار، با یه پسری شام بیرون قرار گذاشت و شب نیومد و شب های دگر هم... تا دو هفته این وضعیت ادامه داشت که یادمه بعد از چند روز، دیگه براش حضوری نزدم. سرپرستی من رو خواست، گفتم ندیدمش، در نهایت دوستم، اون ترم و ترم بعد از خوابگاه اخراج شد
موندم چرا بابت اینهمه حضوری الکی که براش زدم، دردسری برام ایجاد نشد.

سلام
شاید نفهمیدن الکی براش حضوری زدین
اما ظاهرا ایشون خیلی مشکل داشته!

هوپ... پنج‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 12:55 ق.ظ

سلام علیکم
- چقدر از کار مادر اون بچه خوشم اومد. خیلی خوب و قشنگ واکسن رو واسه بچش جا انداخته.
- چقدر عجیب بود ماجرای کهیرتون! یعنی چی توی هوای مرکز بوده؟
- دلم واسه اون دخترک ریش شد. ببین چقدر بهش عذاب وجدان القا کردن که به این حال افتاده.

با حرف عماد هم غش غش خندیدم. مرسی

سلام
واقعا البته شاید هم خود بچه اشتباه شنید.
خودم هم نفهمیدم. دفعات بعدی که اونجا رفتم هم هیچ مشکلی نداشتم!
واقعا
خنده تون مستدام

طیبه چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 05:57 ب.ظ http://parandehdararamesh.blogfa.com/

سلام آقای دکتر
خدا قوت
من هم یه بار که نیکان هنوز سه ماهه نشده بود و بغلم بود داشتم نون خامه ای می خورم خیلی با التماس نگام کرد بهش دادم و با ذوق و شوق فراوان خورد و الحمدلله هیچیش هم نشد،هنوز هم نون خامه ای خیلی دوست داره
در مورد اون خانوم که به شوهرش گفته رفته سرکار ولی نرفته، نمیشه قضاوت کرد،بارها پیش اومده من با پدر نیکان رفتم اداره،با اینکه همکار هستیم و فقط یک طبقه اتاقمون باهم فاصله داره، من بهش نگفتم و از اداره رفتم جای دیگه و آخر وقت برگشتم و با هم برگشتیم خونه و اتفاقا به همکارای قسمت خودمون که دوستهای مشترک من و پدر نیکان هستند گفتم نمی خوام بدونه من کجا رفتم ،کی رفتم ، کی برگشتم و همه هم باهام همکاری می کنند ،والا به خدا هیچوقت هم برای کار بدی نرفتم، همیشه یا بانک رفتم برای ضمانت که معمولا حسین خوشش نمیاد و نق می زنه ولی من کار خودم رو می کنم، یا مثلا رفتم مامان رو بردم جایی یا با خواهرم رفتم جای واجب اداری و برگشتم و حوصله ندارم بهش توضیح بدم و ....خلاصه که خدا شاهده هیچ وقت موضوع قتل و خیانت و این چیزایی که خواننده ها نوشتند به ذهنم هم خطور نکرده،
به نظرم شما کار درستی کردید ، به نظرم شما انسانیت دارید و رفتارتون ثابت می کنه هنوز میشه ادم های شریف و انسان که همه چیز رو با دید مثبت و از زاویه خوب نگاه می کنند رو پیدا کرد ، خداروشکر کنید هنوز ذهنتون زیاد شکاک نشده،من مطمئنم اون خانوم قصد بدی نداشته
در ضمن اشکالی هم نداشت اگر از خود خانوم سوال می کردید ماجرا چی بود و چرا می خواستید همسرتون چیزی ندونه؟ یعنی اگر من اون خانوم بودم و دکتر مرکزمون سوال می کرد حتما جواب می دادم حتی اگر خدای نکرده کار غلطی انجام داده بودم.

سلام
ممنون از لطف شما
آخه مگه میشه به شما هم شک کرد؟
البته آدم باید همیشه خودشو برای بدترین حالت ممکن هم آماده کنه.

! چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 02:05 ب.ظ

دکتر جون کاش اگه مقدور بود مینوشتید چه داروهایی موثر و بهتره

من معمولا هیدروکسی زین مینویسم.
پماد هم بتامتازون یا کالامین
اگه جواب ندادند هم میفرستم پیش متخصص

یک دکتر ادبیات چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 12:24 ب.ظ

سلام
من با آقای محمد موافقم. البته شاید مسأله اینقدر جنایی نبوده. مثلاً رفته یواشکی شوهرش عیدیهاش را طلا بخره برای روز مبادا یا نوبت آرایشگاه داشته توی شلوغی شب عید و می خواسته با رنگ موهاش یک باره همسرش را غافلگیر و ذوق زده کنه و...
به هر حال یک گفته ای شنیده ام در مورد تعارف که اینجا هم صدق می کنه: هیچ وقت به خاطر دنیای بقیه آخرت خودتت را از دست نده
به این آقا ربطی نداشته که خانم چرا دروغ گفته ولی می تونست بی طرف راستش را بگه، برای نمونه اینجا که نیستند یا مرکز تعطیله امروز یا به همراهشون زنگ بزنید.و...
دیگه وظیفه‌ی خود خانم بوده که موقعیت را کنترل کنه.
بعید نیست اگر اتفاقی می افتاد خانم می تونست از گفته ی همین فرد استفاده کنه و بگه من با این آقا بودم و شوهرش هم که شاهد حساب میشه

سلام
بگه من با این آقا بودم؟
خیلی جنایی شد! اما درواقع درست میگین

! چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 10:10 ق.ظ

اینم یادم رفت بگم
اگه چند روز ویتامین cمصرف نکنم دوباره خارشه میاد :)

ویتامین سی روی پوست موثره اما تا به حال نشنیده بودم روی خارش هم موثر باشه

؟ چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 10:09 ق.ظ

دکتر خارش با دیفین هیدرامین خوب میشه مگه ؟؟؟
آخه من حدود دو ماه درگیر خارش خیلی شدید بودم خون از بدنم راه میفتاد حتی کف پا حتی داخل چشم
دکتر آمپول ضد حساسیت واسم نوشت ولی هیچ اثری نداشت بعد یه آزمایش کبد و کلیه و ویتامین b و دیابت.... چون هزینه آزمایش برام زیاد بود نرفتم ، همینجوری شانسی ویتامین c و امگا۳ خریدم مصرف گردم خوب شدم .

به هر حال چون حالت آنتی هیستامین داره موثره اما داروهای خیلی بهتری هم برای خارش هست

نگار چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 07:27 ق.ظ https://zanekhoshbakht.blogsky.com/

خیلی خوبند این خاطره ها. جالبند و بعضی وقتها غم انگیز هم هستند. طنز تلخ..

ممنون
دقیقا

مامان حنا چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 01:54 ق.ظ http://barayehana.blogfa.com

سلام دکتر ربولی عزیز.
عاشق عماد و عسل شدم اصلا

سلام
شما لطف دارین

محمد چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 01:08 ق.ظ http://seventhsky.blogsky.com/

سلام مجدد دکتر جان
خیلی ممنون که جواب دادی
حالا نظر خودم
به نظر من از همه جهت اشتباه کرده که دروغ گفته، و دروغ کوچکی نگفته ، دروغ بزرگی گفته.
از نظر شرعی که خوب کلا دروغ گفته و اشتباه.
از نظر انسانی هم این دروغ اشتباه بوده
هیچکس نمیدونسته اون خانم کجاست و داره چکار میکنه.
احتمال داشت که اون شخص که به خاطر زندگی خانم ،دروغ گفته بود، بعدا اگر مشکلی پیش می آمد توسط همان خانم متهم بشه که چرا دروغ گفتی من سر کارم!!! مگه من ازت خواسته بودم که دروغ بگی!
یا از نگاه دیگر، اگر برای آن خانم حادثه ای پیش می آمد و یا میمرد آن هم در مکانی دیگر!! پای این فرد که به ظاهر دروغ کوچکی گفته بود گیر بود!! و چگونه میخواست بیگناهی خودش را ثابت کند؟
همچنین اگر آن خانم، به شوهر خودش خیانت کرده باشه، حالا هر نوع خیانتی ، چه مالی و ... ،آن آقا هم با دروغش در خیانت شریک شده ، نه؟؟ آن آقا هم به شوهر آن خانوم خیانت کرده؟
آیا امکان داره که همین دروغ به زندگی آن آقای دروغ مصلحتی برگرده؟ یعنی خودش در همان شرایط شوهر آن خانم قرار بگیره و یکی بهش دروغ بگه.؟

اصلا اگر اون خانوم با معشوقه سابقش بود و به نوعی لو میرفت و شوهر پاپیچش میشد، و میگفت که با کی بودی؟ راستشو بگو، با همان مرده دروغ گو تو درمانگاه بودی؟ و زن هم برای اینکه عشقش لو نره، اسم معشوقه را لو نمیداد، چه داستانی برای این آقای مصلحتی پیش می آمد؟ احتمال داشت قبل از روشن شدن ماجرا به قتل می رسید.
فکر کنم بعد های دیگه هم داره که ما نگفتیم!

باند هستم ، جیمز باند

سلام
خواهش
بله حق با شماست
مسئله اینه که اگه راستشو میگفت هم اون خانم شاکی میشد!

م سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 08:18 ب.ظ

سلام
تشکر به خاطر نوشته هاتون
می خواستم بگم اگه مدتی دم نوش گاوزبان میل بشه بوی بد پا از بین می ره

سلام
خواهش
بهشون میگم ممنون

سودا سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 02:40 ق.ظ

سلام آقای دکتر
طفلک دختر شماره ۸، چه اوضاعیه که یه دختر شونزده هفده ساله باید تا صبح بالای سر مادربزرگی که سکته مغزی کرده بمونه و در مواقع لازم ساکشن کنه، عجب !!!

گاهی خدا با اتفاقاتی می خواد مارو متوجه کنه که چقدر هوامونو داره و ما انقدر سرمون گرم و شلوغه که متوجه نیستیم.جا گذاشتن سوییچ رو ماشین از اون نوعه!
پودرهای مخصوص ضد بو داخل کفش تو ایران هست، نمی دونم عماد جون استفاده کرده یا نه، خواهرزاده ام می گفت خیلی مؤثره.

سلام
اوضاع خیلی خیطه!
واقعا
ممنون از لطف شما

محمد سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 12:22 ق.ظ http://seventhsky.blogsky.com/

سلام
به نظر خود شما مورد 12 مسئول پذیرش اشتباه کرده یا نکرده؟
لطفا صادقانه نظرتان را در این مورد بگید

سلام
کامنت شما رو حدود یک ساعت پیش و وقتی منتظر ماشین بودم تا بیام سر کار دیدم و از اون موقع دارم بهش فکر میکنم و باور کنید هنوز به نتیجه قطعی نرسیدم.
اشتباه بودن یا نبودن این کار رو میتونیم کاملا نسبی در نظر بگیریم و این که از نگاه کی داریم به موضوع نگاه میکنیم.
از نگاه اون خانم کارش کاملا درست بوده. چون باعث حفظ زندگیش شده اون هم با یک دروغ کوچیک مصلحت آمیز. اما از نگاه شوهرش کارش کاملا نادرست بوده چون حقیقتو ازش پنهان کرده.
خلاصه که گیج شدم ناجور!

یک دکتر ادبیات دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 11:14 ب.ظ

ممنون از جوابتون
خدا را شکر که کادر درمان و روانشناس و غیره نیستم. آخه می خواستم برم روانشناسی وقتی دبیرستان بودم بعد نظرم عوض شد. اگر رفته بودم خودم فکر کنم از غم مردم می مردم همان روز اول
شدیداً احساساتی ام

خواهش میکنم.
بله کاش مراجعین ما هم مثل مراجعین شما آروم واهل ادب بودند!

زری .. دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 08:52 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

از اون خانم همکار خوشم اومده که به شوهره گفته به زنت میگم باهاتون تماس بگیره. کارعاقلانه ای کرده.
نون خامه ای به بچه ی شش ماهه؟ نه به بعضی ها که روزی یه قاشق به بچه غذا میدهند تا معده اش عادت کنه اینقدر که من از اینهمه صبر و حوصله شون تعجب میکنم و نه به اینها که با نون خامه ای شروع کردند
طفلکی اون دختری که مادربزرگش فوت کرده، ایکاش میشد بهش بگویند خفه نشده و دلیل مرگش کهولت سن بوده.

ممنون البته آقای همکار بود!
واقعا
دیگه بعد از چند روز فکر نکنم فایده ای داشته باشه

منجوق دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 04:35 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

1- هر کی گولش زده بوده خوب کارشو بلد بوده
2- اینم بار صدم! از همکارات ایراد نگیر دکتر
3- کتک دلت میخواسته بس که میای اینجا اسرار مردمو فاش میکنی
4- لابد سابقه کار لازم داشته در ضمن تنبل مفت خور هم نبوده
5- پدرسوخته چه دروغهایی بلده
6- خیلی بابای باحالی بوده کاش منم از این باباها داشتم . بابای من تا 10 سالگیم نون خامه ای رو از من قایم می کرد و کنترل شده بهم میداد یعنی سالی یه دونه
7- عجب وظیفه شناسی نادونی
8- یعنی نمیشد شب ها مادربزرگه رو به پهلو خوابوند تا آب دهنش بریزه بیرون؟ جدی میپرسم؟
9- آررره جون خودش داشته زاغ سیاه شما رو چوب میزده ببینه واقعا میری خونه یا نه؟
10- اسم سامانه رو باید بزارن سیب سمی جادوگر
11- خودشو لو داد. بیچاره زنه رو اذیت کرده بوده . طرف خانومه رو میگرفتی میگفتی آره و چارشم یه سرویس طلاست
12- خداییش اینو باید میزدی مثبت 40 سال

ممنون از لطف شما

یک دکتر ادبیات دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 03:56 ب.ظ

حرف اصلی من یادم رفت.
یعنی بعد از این که دارو نوشتید و بیمار رفت بیرون تازه می پرسید مشکلش چی بوده؟ اون هم از همراه؟

تشخیص مشخص بود و داروی لازمو هم نوشتم.
دیگه بیشتر از این در اون موقعیت کاری ساخته نبود. حالا علتش هرچیزی که میخواست باشه

یک دکتر ادبیات دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 03:51 ب.ظ

سلام
دکتر از شما دیگه انتظار نداشتم.
... یه دختر شونزده هفده ساله را با حال روحی خراب آوردند. براش آرام بخش و ... نوشتم و وقتی از مطب رفت بیرون به همراهش گفتم: مشکلش چیه؟...
یعنی وقتی بیمار بیرون رفت تازه می پرسید مشکلش چیه؟!
اون بچه ی بیچاره که بار یک بیمار سخت، سرزنش فامیل، خودسرزنشی ، ماندن تنها کنار یک مرده، احساس گناه، ترس و وحشت و همه ی اینها را داشته به مشاوره ی اصولی و همدردی نیاز داشته نه یک قرص و آمپول تنها
ببخشید که رک بودم.

سلام
حق با شماست
اما فراموش نفرمایید که این دخترو درحالی حوالی نیمه شب آوردن که آقایون همراهش هر سه ثانیه یک بار فریاد میزدند: پس یه کاری بکنید حالش بده. و از طرف دیگه یه لشکر مریض پشت در توی نوبت بودند که اگه دیدن یه مریض بیشتر از پنج دقیقه طول میکشید رسما به در می‌کوبیدند
من کاری که در اون موقعیت امکانش بود انجام دادم و امیدوارم اونو برای درمان قطعی پیش مشاور برده باشند
خواهش میکنم اتفاقا خوشحال شدم

zahragoli دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 03:42 ب.ظ http://zahragoolii.blogfa.com

سلام
یکی از دوستای منم به بچه ی چهارماهه کله پاچه داده بود ، نکنه با هم نسبتی دارن
دوست دارم الان برای هر کدوم از عددا یه نظر بزارم ولی نظر ندارم
ممنون از به اشتراک گذاری خاطرات

سلام
بعید نیست
هرطور که دوست ۸
خواهش

شکوه دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 03:04 ب.ظ

سلام آقای دکتر خاطرات جالبی بود مخصوصا نون خامه ای و البته افتخار عماد خان خدا حفظشون کنه وبلاگ‌ اون آقای دکتر به اسم‌ دکتر خاکستری بود ایشان مطالب طنز و طولانی تری مینوشتند بصورت داستانچه و ماجراهای جالبی داشتند با مادرزن خیالی و شاید هم واقعی که بسیار جذاب بود بهرحال متاسفانه دیگه نمینویسند انشاالله که شما همیشه بنویسید و ما از مطالبتون لذت ببریم

سلام
ممنون
متاسفانه ندیده بودم
ممنون

عمه خانم دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 01:03 ب.ظ https://amehkhanoom.blogsky.com

شماره 4، چقدر دیفن هیدرامین خوردین؟؟
شماره 6
گ. ن آخر،:به عماد بگید افتخار بزرگیه، من هنوز نتونستم

۴. اصلا دیفن هیدرامین توی این شماره میبینین؟!
۶.
گ.ن؟؟

زرگانی دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 10:06 ق.ظ

هرسه یا هردو!؟ اون ماجرای نظرسنجی رو یادم رفته بود! ولی داشتم فکر می‌کردم ماجرای اون بچه شش ماهه می‌تونست واسه بچه منم پیش بیاد‌. واقعا کام بچه رو باید با نون خامه‌ای شیرین کرد!! نون خامه‌ای رو روی مرده می‌ذاری زنده میشه.

نسرین دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 09:02 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

یادم رفت بگم خانم مورد شماره 7 خیلی پررو بوده.

بعدا ازش پرسیدم
گفت کسی که تزریقات درمونگاهو از شبکه اجاره کرده به من دستور داده این قدر بگیرم!

نسرین دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 09:01 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

باید باشه. تو کفشی را عرض می کنم.
جوش شیرین توشه فکر کنم. تمام باکتریها رو از بین می بره و توی کفش را از عرق خشک میکنه.
اگه نیست بگید من با کمال میل براتون می فرستم.

ممنونم
فعلا پول خرید و پستشو ندارم

نسیم دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 02:59 ق.ظ http://nssmafar.blogfa.com/

۹. با ماشین اداری مسافر کشی میکرد ؟

نخیر
الان بیشتر ماشینهای شبکه شرکتی هستند. یه شرکت خدماتی با شبکه قرارداد میبنده و یه پولی از شبکه میگیره و چندتا راننده استخدام میکنه و میده به شبکه. هم برای شبکه خوبه که کارمند استخدامی نداره و مسئولیتش کمتره و هم برای رئیس شرکت که بدون این که عملا کاری انجام بده یه پولی گیرش میاد!

الی دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 01:31 ق.ظ http://manoman76.blogsky.com

یک آقای دکتری بودن خیلی شبیه به شما مینوشتن.. اسمشونم "استاد" بود! ولی متاسفانه وبلاگشون رو از دسترس خارج کردن.. من خیلی گشتم پیداشون کنم ولی موفق نشدم
حالا که شما رو پیدا کردم خیلی خوشحالم

قبلا هم یه نفر اینو بهم گفته بود اما متاسفانه ایشونو اصلا نمیشناسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد