جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (257)

سلام

1. خانمه با شکایت سرفه اومده بود. گفتم: زیپ کاپشنتونو باز میکنید تا سینه تونو معاینه کنم؟ گفت: نمیشه! گفتم: چرا؟ گفت: آخه زیرش چیزی نپوشیدم!

2. به خانمه گفتم: فشارتون چهاردهه. گفت: مطمئنین؟ آخه دیدم فشارسنجو تا شونزده بادش کردین!

3. خانمه گفت: میخوام ببینم از سَر، سرما خوردم یا از داخل؟!

4. نسخه پیرزنه را که نوشتم گفت: میشه برم روی وزنه ببینی چند کیلو شدم؟ گفتم بفرمائید. رفت روی ترازو و دیدم  داره بدجور سر و صدا میاد  اومدم این طرف میز و دیدم ایستاده روی طلق بالای ترازو که روی عقربه را گرفته!

5. خانمه با درد پهلوها اومده بود. گفتم: سوزش ادرار هم دارین؟ گفت: نه ولی گاهی احساس میکنم تخمدانهام عرق کرده!

6. نسخه خانمه را که نوشتم گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟ گفت: قرصهای فشارم دارن تموم میشن. گفتم: از کدوم قرصها میخورین؟ گفت: پوسته شونو نیاوردم. گفتم شاید دکتر توی درمونگاه نباشه!

7. خانمه گفت: ممکنه پادردم مال این باشه که آهسته شدم؟ بعدا فهمیدم یائسه شده!

8. پسره اومد توی مطب و گفت: ببخشید اینجا واکسن تب زرد هم دارین؟ گفتم: نه! واکسن تب زرد را برای چی میخواین بزنین؟ گفت: یه کار توی تانزانیا پیدا کردم. برای ورود به کشورش باید واکسنشو زده باشم!

9. خانمه با شوهرش اومد توی مطب. گفتم: بفرمائید. شوهرش گفت: سرما خوردن. البته کلیه شون هم دفع پروتئین داره. گفتم: باشه مشکلی نیست. داروهاشو نوشتم که شوهرش گفت: این داروها براشون مشکلی نداره؟ آخه کلیه شون دفع پروتئین داره. گفتم: نه مشکلی ندارن. حواسم بود. تشکر کردند و رفتند بیرون. چند دقیقه بعد شوهرش با پلاستیک داروها برگشت توی مطب و گفت: گفتم داروهاشو بیارم ببینین مشکلی نداشته باشه آخه کلیه اش دفع پروتئین داره!

10. خانمه بچه شو آورد و گفت: میشه براش آمپول بنویسی؟ پسره هم تا اینو شنید گفت: من آمپول نمیزنما ... هر چی میخوای بگو من که آمپول نمیزنم! به مادرش گفتم: اصلا تا به حال پنی سیلین زده؟ گفت: نه اصلا نزده تا حالا. گفتم: خب پس نمینویسم. شاید حساسیت داشته باشه. پسره گفت: چرا! پارسال زدم! مادرش گفت: نه پنی سیلین نزدی! پسره گفت: چرا به خدا پارسال زدما!

11. گوشی را روی سینه خانمه گذاشتم و گفتم نفس بکشه. بعد که برش داشتم پسر پنج شش ساله اش گفت: یه بار دیگه به مامانم دست بزنی میزنمت!

12. مرده از یکی از جاهای به شدت دورافتاده پسرشو آورده بود توی روستائی که دکتر داشت. پسره را دیدم و براش نسخه نوشتم و گفتم: تشریف ببرین داروخونه. تشکر کرد و پسرشو از روی صندلی بلند کرد. پسره چرخید تا بره سمت در که پدرش نگهش داشت و دوباره چرخوندش رو به من و بعد هردوشون عقب عقب تا دم در رفتند! به خدا من شایسته این قدر احترام هم نیستم!

پ.ن1. یکم بهمن مصادفه با سالروز درگذشت مادر دوست گرامی خانم مهندس رافائل که متاسفانه فعلا وبلاگشون بسته شده و چون من اینستاگرام ندارم ارتباطمون کلا قطع شده. امیدوارم هرچه زودتر شاهد پست های جدید توی وبلاگ ایشون هم باشیم.

پ.ن2. فردا ظهر (درواقع امروز ظهر چون به قول خیابانی دیگه از دوازده گذشته و الان امروز فرداست!) از طرف خانم "ر" به صرف ناهار توی شبکه دعوت شدم. ظاهرا فقط دوستان نزدیک را دعوت کردن و زمان دعوت هم بعد از وقت اداری و رفتن سایر پرسنل شبکه است. شاید این آخرین باری باشه که ایشونو میبینم و امیدوارم همیشه موفق باشند.

پ.ن3. عسل میگه: من شمردم و دیدم شش هشت تا (!) از چیزهائی که توی ترانه "برای ..." میگه شامل حال من هم میشه. میگم: مثلا کدوم؟ نکنه اون که میگه "برای دختری که آرزو داشت پسر بود"؟ میگه: آره. میگم: واقعا دوست داشتی پسر بودی؟ میگه: از اول عمرم تا حالا فقط سه بار! هرچقدر اصرار کردم نگفت منظورش دقیقا چه زمانی بوده!

نظرات 41 + ارسال نظر
مهربان بانو چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 02:22 ب.ظ http://mehraban7575.blog.ir

سلام
بعضی هاشون خیلی سمی بودن

سلام
مسموم نشیم حالا؟!

بهار پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 08:02 ق.ظ

من هم؟ من توی سی سالگی بعد از کلی مشاوره و پول خرج کردن پذیرفتم که نمیتونم پسر باشم و باید این دختره رو دوس داشته باشم ترنس نیستماااا

عجب
حق دارین

بهار چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 04:12 ب.ظ

آخی عسل هم آرزو داشت پسر باشه:(( همیشه با این یه جمله گریه ام گرفته

عجب
شما هم؟

آسمان دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 08:05 ب.ظ

همه شون خیلی خوب بودند، ولی با مورد پنج خیلی خیلی خندیدم

ممنونم
خنده تون مستدام

ترانه دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 05:36 ق.ظ http://taraaaneh.blogsky.com

سلام.دکتر من فکر میکردم فقط از من غلط دیکته ای میگیرین.دیدم که از نگار هم غلط دیکته گرفتین خیلی خوشحال شدم.
همه اش با مزه بود.مخصوصا اون پسره که تهدیدتون کرد که دیگه به مادرش دست نزدنید!
برای عسل،

سلام
من خودم ناراحتم که باعث دلخوری بقیه میشم شما خوشحال شدین؟!
بله گفت بهش دست نزدنم

مهربانو چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 02:57 ب.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

سلام
تقریبا با همه شون خندیدم . اما آرزوی عسل که رسیدم غصه م گرفت
همه ی مادرهای آسمونی در نور و آرامش باشند ..

سلام
خنده تون مستدام
سپاسگزارم

میترا سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 06:59 ب.ظ

سودا سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 02:55 ب.ظ

سلام جناب دکتر
خانوم مورد ۳ شاید از سر سرما خورده بوده
فکر کنم به شوهر خانوم مورد ۳ میفرمودین که هیچ مشکلی وجود نداره فقط مشکل اینه شما آلزایمر داری و خبر نداری
چیزی که عسل جون در مورد آهنگ ( برای) گفته خیلی مهمه چون در موردش خیلی فکر کرده که به این نتیجه رسیده! بطور نامحسوس باید باهاش صحبت کرد تا متوجه شد اون لحظاتی که این حس و آرزو رو داشته، چه زمانی و در چه حالی بوده.
باهوشی هم باعث دردسره

سلام
احتمالا
بنده خدا تنها اومده بود
قبول دارم

عمه اقدس الملوک سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 09:46 ق.ظ https://amehkhanoom.blogsky.com

1_چطوری هیچی نپوشیده؟؟؟ والا من با وجود گرمایی بودن، ده تا میپوشم، هنوز یخم
4_خانمه بلد نبود یا نمیخواست شما ببینید وزنش را
5_
9_بنده خدا استرس داشته
11_
12_البته که شما شایسته احترام بیشتری هستید، اما چقدر از شعورشون لذت بردم
منم گاهی این آرزو را داشتم مثل عسل که کاش پسر بودم.

1. این طوری که دستشو نکرده توی آستینشون!
4. بنده خدا اصلا سواد نداشت
5. من تازه میخواستم از خانمها بپرسم این بیماری چطوریه میخندین؟!
9. احتمالا
11. خلاصه که نزدیک بود کتکو بخوریم
12. ممنون - واقعا
فکر کنم بیشتر از سه بار

مریم دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 09:20 ب.ظ http://Saghf.blogsky.com

سالهای خیلی. دور پیش از این خواننده پر و پا قرص نوشته هاتون بودم دکتر ،خیلی اتفاقی غز وبلاگ یکی از دوستان لینک شدم ...برایم یاداور خاطرات و روزهای خوبی شد ،پیروز باشید

خوش اومدین
بله بله خوب یادمه
تا جایی که یادمه اون موقع خبری از آقاسینا نبود!

فرزان دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 11:46 ق.ظ

دکتر دوره شما اینجور بود

نمیدونم
شاید

ما و تربچه مون دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 11:07 ق.ظ http://torobchenoghli.blogfa.com

سلام آقای دکتر
خدا حفظ کنه عسل جان رو

سلام
سپاسگزارم

فرزان دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 10:20 ق.ظ

از این پولا همه دادن ،همهههههه تازه بعضیا چند سال از این پولا دادن
بخاطر نظام اموزشی غلطشون انکار جزوی از مراحل تحصیل شده جوری ک کسی ک مشاور نداره یا کلاس نمیره انگار جزو این لشکر که قراره کنکور بدن نیست

من که از این کلاسها نرفتم
فقط دو هفته مونده به کنکور یکی از همکاران پدر بزرگوار جزوه ریاضی رزمندگانشو بهش قرض داده بود اونو هم خوندم!

فرزان دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 10:14 ق.ظ

در اینده ک بدرد نمیخوره
فقط در حدی که مریض بیچاره بخاطر نخوندن من ناقص نشه



بزارید همین جوربخونهوالا بخدا .....

امروز سر یکی از امتحانا استاد اومده بالاسرم میگه چرا داری با دو رنگ خودکار مینویسی
هعی ،چ کنم عادت دارم رنگی بنویسم ک فک کنم باید کم کم ترکش کنم برا دانشگاه یا حداقل امتحانا

واقعا
چشم
فقط دلم برای پولی که برای مشاور و کلاسهاش میدیم میسوزه!

لیمو دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 09:30 ق.ظ https://lemonn.blogsky.com/

سلام آقای دکتر
2. کلا علم پزشکی رو متحول کرده :)
3. خب منم بعضی وقتها حس میکنم که پهلوهام سرما خورده اما از داخل دیگه چه مدلشه؟!!D:
5. -__- چطور تونسته بود متوجه بشه؟!!!!
8. تانزانیا؟ :((
9. خب خیلی اسمش شیکه آدم دوست داره هی تکرار کنه.=))
10. اینها اول باید خونه یه مذاکره میکردن لااقل!
11. با اینکه میدونم کارش اشتباه بوده اما خنده م میگیره D:
12. آخی :(
پ.ن2: طبیعیه که من از رفتن خانم ر متاثر شدم؟!
پ.ن3:

سلام
بله حیف که اسمشو یادداشت نکردم!
چی بگم؟
اینو دیگه شما باید بگین نه من!
بله

آخرش هم ننوشتم!
حق دارین! اگه خنده دار نبود که نوشتن نداشت!
واقعا
چی بگم؟ خانم خوبی که بود اما ...

منجوق دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 08:57 ق.ظ http://manjoogh.blogfa.com

من پول میدم! و بعدش یک کتاب در تفسیر و نقد کتاب شما می نویسم اما به کتاب من مجوز چاپ نمیدن


شما که همیشه به من لطف دارید

الهه دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 12:50 ق.ظ

سلام .برای مورد 12بغضی شدم .منم تا نوجوانی دوست داشتم پسر بودم آخه زمان ما برای دخترها خیلی محدودیت قائل میشدن و من دوست نداشتم دوست داشتم مثل داداشم آزاد باشم .بعدها با دختر بودنم کنار اومدم.ولی هیچ وقت یه خانم کلاسیک هر چی آقامون بگه و اینجور اداهای زنونه نشدم .به سهم خودم برای جایگاه یه زن تو جامعه جنگیدم .حتی دوست نداشتم دختر داشته باشم که مثل خودم مجبور باشه بجنگه .

حق دارین
متاسفانه خیلی از دخترها همین طور هستند

مخاطب مریض یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 11:31 ب.ظ

آقای دکتر شرمنده ولی یه سوال پزشکی دارم، نزدیک سه هفته هست گلوم عفونت داره تا الان هم یک بسته کلداکس، یک بسته سفکسیم200 و یک بسته آموکسیسیلین 500(روزی دو قرص) خوردم. هیچ علامت دیگه ای هم ندارم، ولی خوب نمیشم، چه کنم؟؟؟
دکتر جان به نظرم شماره کارت بزارید برای مشاوره های پزشکی وبلاگی

درخدمتم
اگه واقعا مطمئنین که عفونت داره آنتی بیوتیک لازم دارین. اما اگه سه هفته است و هیچ علامت دیگه ای هم نداره بیشتر به حساسیت میخوره تا عفونت. پس داروهای ضد التهاب و ضد حساسیت را هم دریابید!
راستی آموکسی سیلین را معمولا هر هشت ساعت تجویز میکنن.

سحر یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 11:29 ب.ظ http://Senatorvakhanomesh.blogfa.com

عالی بودن .ممنون از اشتراکش
دلم موند پیش عسل
من خودم دوقلوهام دختر و پسرن و نگرانم از آینده از اینکه قوانین کشورم اطرافیان باعث بشن دخترم ی روزی این حرف بزنه

ممنون
شما لطف دارین
امیدوارم که این طور نباشه

فرزان یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 10:09 ب.ظ

معدلم قراره گند بخوره توش
والا واقعا یه هفته قبلش حالم بد بود
دکترم رفتم
اما میدونم اینا با استعلاجی اینا راضی نمیشن
فک کنم باید کمیته تشکیل بدن و پزشک خود دانشگاه استعلاجی بده ک عملا غیر ممکنه مگه اینکه جنازم بره استعلاجی بگیره
اها یدفعه فک کردم امسال کنکور داشته


راستی دکتر روشی برا اینکه بیوشمی بره تو مغز سراغ ندارید
اناتومیا با بدبختی کردم ت مغزم امتحان دادم حالا موندم با بیوشیمی
من باشم ترم دیگه از اول عین ادم بخونم نزارم شب امتحان


عجب!
نه سال دیگه است درس خوندنش هم مثل الان شماست
مسئله اینه که آدم میدونه در آینده به هیچ دردش هم نمیخوره!

فرزان یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 05:47 ب.ظ

سلام ممنون ک دوباره پست خاطرات گذاشتید
مورد ۱منم قبلا ک بچه بودم از این حرکتا میزدم.بشدت گرمایی بودم و مامانم میگفت باید کاپشن بپپوشی
مورد ۳نمیدونم جریانش چیه اما مادربزرگ منم گاهی موقع ها میگه از سر سرماخوردی
گاهی موقع ها میگه از دلت سرماخوردی
نمیدونم چه شکلی میفهمن
تازه یسری موقع ها هم میگه از پا سرماخوردی
مورد ۷واقعا گاهی موقع ها حین یائسگی اهسته ام میشن.البته همه ن اما بعضیا حس میکنن پیر شدن و گوشه نشین تر میشن ،البته مشکلات طبیعی که یائسگی به دنبال داره مثل پوکی استخوان و....ام بی تاثیر نی
مورد ۱۰یه سوال....استادمون میگفت دیگه تست پنی سیلین انجام نمیدن!راسته؟میگفت چون اگه کسی حساسیت شدید داشته باشه با همون یکم تستم مشکل براش پیش میاد ،به استاد گفتیم خوب پس چیکار میکنن که جوابی دریافت نکردیمو بحث عوض شدحالا شما نمیدونید جریان این چیه؟تست میکنن اخرش یا ن


زود به زود پست بزارید دکترمنتظریم...
امروز خیلی مقتدرانه(البته با کلی ترس و استرس )نرفتم امتحان زبان عمومی دانشگاه را بدمو قراره یه صفر خوشگل بیاد ت کارنامه ترم یکم
اخه اصفهان به شدت الودس ،منم ریم حساس شده،دیروز که رفتم تا شب فقط سرفه میکردم
هعی.....
دکتر راستی عماد امسال کنکور داشت؟؟؟یا دهمه تازهیادم رفت یهو

سلام خواهش
عجب
بله میگن با تست هم احتمال بروز حساسیت وجود داره ولی عملا کار کم خطرتری هم وجود نداره
چشم
وا پس معدلتون؟ استعلاجی بنویسم؟
عماد تابستون آینده کنکور داره

عسل بانو یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 05:24 ب.ظ

سلام
من هم چند باری البته در گذشته های دور دلم می خواست پسر باشم، دلیلش هم یکسری محدودیت های مسخره بود که باعث می‌شد به جرم دختر بودن مجبور میشدم از آرزوهام دست بکشم.
اما از روزی که در مقابل این محدودیت ها ایستادم و به خاطر طرز فکر جامعه از آرزوهام دست نکشیدم، از دختر بودنم راضی ام.

سلام
کار درستی کردید
آدم فقط یک بار زندگی میکنه

سمانه مامان صدرا و سروناز یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 02:55 ب.ظ

سلام و سپاس جناب آقای دکتر
اگر از احوال رافائل مطلع شدید سلام ما را به ایشان برسانید،من نیز از ایشان بی اطلاع هستم.
آقای دکتر خاطرات جالب و بامزه را گلچین نموده و به گفتاری طنز و تصویرگری های بامزه به صورت یک کتاب چاپ کنید. البته زمان بر هست و مشخصا شما نیاز به ویراستار و تصویرگر و طراح جلد خواهید داشت اما خروجی اش عالی خواهد بود. هم خودتون لذت می برید هم خوانندگان دمی روحشان به نشاط می نشیند.

سلام
اگه شدم چشم
یعنی کسی هست که برای این چرندیات پول هم بده؟

شارمین یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 12:55 ب.ظ http://behappy.blog.ir

سلام.
خوشحالم که دوباره پست خاطرات گذاشتید

سلام
ممنونم

نسیم یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 11:55 ق.ظ

3 و 5 عالی :خنده
12 آخی , خیلی ماهن

ممنون
بله

شیشه یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 07:29 ق.ظ http://www.sangoshishee.blogsky.com

پسر مورد 11 عجیب بود . نمیدونم چند سالش بود ولی در هر سن وسالی نباید خانواده اجازه این رفتار رو به بچه اون هم پسر نسبت به خواهر و مادرشون بدن . و خنده دار هست که بعد همون پسر میاد میگه زن زندگی آزادی اما خودش مفهوم زن رو ندانسته مفهوم آزادی رو درک نکرده
مورد 12 مردمن بسیار شریفی هستند . یکبار در یک جاده روستایی یک خانواده رو دیدیم که پیاده میرفتند و یک بچه ای رو بغل کرده بودند . ایستادیم و سوارشون کردیم و تا روستاشون رسوندیم . گفتند باید بیایید منزل ما گفتیم باید تا فلان جا بریم و نمیشه . گفتند پس چند دقیقه صیر کنید تا ما بریم و برگردیم . بعد از حدود 20 دقیقه با کلی خوراکی ( نون محلی و میوه و گردو و ماست ) برگشتند و کلی ازمون تشکر کردند و گفتند اگر جایی برای اقامت پیدا نکردید اینجا رو منزل خودتون بدونید . مردمان بینظیزی هستند که اصالت انسان رو هنوز حفظ کردند و برای محبت ارزش قائلند
احتمالا اون 3 باری که عسل دلش میخواسته پسر باشه بهش سخت گذشته . برای یک دختر ، یک جاهایی دختر بودن یعنی محدودیت در همه چیز و کاملا درک میکنم که چقدر در کودکی یه جاهایی دلم میخواست پسر باشم . غیر مستقیم پیگیر باشید چون میتونه به یک خاطره در ناخودآگاهش تبدیل بشه

عرض کردم پنج شش ساله بود.
البته بیشتر نگران آسیب دیدن مادرش بود.
بله واقعا بامحبت هستند امیدوارم همین طور باقی بمونند گرچه توی این دوره و زمونه سخته.

لیدا شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 09:17 ب.ظ

آخییی.مورد ۱۲،چقدر این مردم شریف اند.

واقعا

جان دو شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 08:30 ب.ظ https://johndoe.blogsky.com/

سلام آقای دکتر
مورد 1 یه جورایی عادت بنده هم هست، اغلب اوقات فقط یه لباس ساده یا زیر پیراهنی و بعدش کاپشن.
مورد 2 هم سوال منم هست، اون تا یه حدی باد میکنند و بعد فشار رو می سنجند، چه طور حساب میشه؟
مورد سه خیلی خوب بود
تانزانیا رو هم از افراد دیگه شنیدم و یکی دو عکس از دارالسلام دیدم خیلی خوب بود، در کل انگار کشور خیلی خوبیه ...
مورد 11 رو باید دید پدرشون یا خانواده چه طور بوده و چه رفتاری داشته این پسر یاد گرفته ...

سلام
عجب!
معمولا فشارسنجو تا دوسه عدد بالاتر از چیزی که احتمال میدیم فشار اون مقدار باشه باد میکنیم و بعد کم کم بادشو کم میکنیم تا جایی که عقربه شروع کنه به لرزش و صدای ضربانو توی گوشی بشنویم.
ممنون
انگار داره واجب میشه یه سفر بریم!
دقیقا

تُ‌رَنْج شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 07:58 ب.ظ https://neg1.blogsky.com/

من از اول عمرم تقریبا یک روز درمیون آرزو داشتم پسر بودم :)))
ولی دختر شدیم دیگه... چه میشه کرد...

پسر شماره11 خیلی جالب بود :دی

بعضی چیزها را نمیشه عوض کرد اما خیلی چیزها را میشه

حسن ف شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 07:50 ب.ظ

ممنون آقای دکتر(منم دارم عقب عقب از وبلاگتون بیرون میرم)

خواهش

فری شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 07:00 ب.ظ

سلام پسر بچه شماره یازده چه قدر خنده دار بود اون از حالا چه بلایی یه بزرگتر بشه چی می شه موفق باشید جناب دکتر مهربان

سلام
ممنون از لطف شما

مریم شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 03:40 ب.ظ http://mabod.blogsky.com

سلام جناب دکتر‌
خداقوت و پرتوان باشید
فقط غیرت بچه ی شماره ی ۱۱
مورد دوازده هم غم عجیب و نهفته ای داست
جای رافائل عزیزم خیلی زیادخالیه ، امیدوارم هر جا هست شاد و سلامت و در ارامش باشه و به زود زود برگرده ،و بازم برامون بنویسه وروح مادرش هم غرق در نور و رحمت و مغفرت و شادی و آرامش باشه
صلواتی برای شادی و ارامش روح مادر بزرگوار شما و روح مادربزگوار رافائل عزیزم
اللهم صلی علی محمدو آل محمد و عجل فرجهم
بازهم خوبه که خانوم ر دیداری ترتیب دادند که برای آخرین بار ایشون رو ببینید و ان شالله که بازم با ایشون از طریق ایمیل و واتس آپ و غیره در ارتباط باشید و از حالشون خبردار بشید ودست حق به همراهشان باشه وهمیشهیا نظر لطف خداوند و عنایات معصومین ع در سلامتی و ارامش و خوشی و آنطور که دلخواهشان هست ، دوران بازنشستگی رو سپری کنند
به نظرم پسر و دختر بودن مهم نیست ، مهم انسان بودن و برای رضای خدا کار کردن هست

سلام
سپاسگزارم
بله برای همین دلم نیومد چیزی بهش بگم!
واقعا
من هم امیدوارم هرجا هستند موفق باشند
بله جای شما خالی
دقیقا

محمد رها شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 03:33 ب.ظ http://Ikhnatoon.blogfa.com

سلام دکتر
از ۱۲ خاطره ۱۰ تاش پای یک زن در میان بود. و از این ۱۰ مورد ۲ مورد برای ساخت فیلم کوتاه نیاز به اخذ مجوز ویژه داره (۱ و ۱۱)

سلام
من معمولا شیفت صبح سر کارم که در این زمان مردها اکثرا سر کارند

سارا شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 02:39 ب.ظ http://15azar59.blogsky.com

سلام
۷: میدونید یه مترجم لازمه برای بقیه که خط دکترها رو بخونه و یه مترجم برای دکترها که متوجه حرف بیمارا بشنآهسته
.
۹ : یه دایی دارم دقیقا همینجوری هستن یعنی ادم جرات نداره چیزی را براشون بگه قشنگ ادمو کلافه و عصبی میکنن
.
۱۱: بیچاره مامانه این از الان این مدلیه بزرگ بشه چیکار میکنه
.
۱۲: چقدر محترم بودن اون اقا که چنین احترامی گذاشتن

سلام
خوشبختانه با طرح نسخه نویسی الکترونیک قسمت اول این مسئله حل شد حالا تا قسمت دومش!
درکتون میکنم!
واقعا
خیلی خدایی من خجالت کشیدم

استاد شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 02:00 ب.ظ

جواب مورد ۱۱ رو چی دادین؟

ما هیچ ما نگاه!

.. شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 01:25 ب.ظ

1-احتمالا از اون آدماییه که یا کاپشنش واسش بیش از حد تنگه یا اینکه به خاطر رودرواسی با مردم اهل کاپشن پوشیدن شده و همیشه خدا گرمشه
12-فکر کنم این همه احترام رو هیشکی تو زندگیش تجربه نکرده
من از بچگی دختر بودنم رو دوست داشتم چون خانوادمون یه جوری بوده که همیشه دختر رو بیشتر از پسر در نظر میگرفتن حتی از طرف خود داداشم؛ که اونم بهترین وسایلش رو همیشه میداد به من انگار همه بیشتر از خوشحال کردن من خوشحال میشدن. مدرسه هم که میرفتم یه کم دیر میکردم و میدیدم که مدرسه پسرانه سر راه داره با بچه هایی که دیر کردن بدرفتاری میکنه ولی من دیرتر میرسیدم و کسی چیزی نمیگفت و روزایی که دیر میکردم تو خونه میگفتم خدا رو شکر دخترم ولی همون دوران تو خونه خالم اینا که مردسالاری دارن چند بار حرصم در اومده و سعی تو برنده شدن تو زمینه زور بازویی داشتم یادش بخیر. ولی کلا حالا که بزرگ شدم هیچ فرقی واسم نداره یعنی هیچ کدومو بهتر از اون یکی نمیدونم هر دو پر از مسئولیت و مشکلاتن به جاش ترجیح میدادم بازم بچه بودم چه دختر و چه پسر بچگی یه چیز دیگست.

امیدوارم به خاطر پول نداشتن نبوده باشه
واقعا
خب خداروشکر حداقل فهمیدیم که دخترین! از این به بعد ببینیم چی میشه از کامنتهاتون استخراج کرد!

منجوق شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 11:50 ق.ظ http://manjoogh.blogfa.com

1- زبونم لال از سر کار آمده بود؟
2- کم فروشی نکن دکتر
3- باید بدونه خب! چون بعدش میتونه تصمیم بگیره دارو براش چی بنویسی. نمیشه که همین طوری براش دارو بنویسی.
4-یعنی نوک پا رو عقربه وایساده بود؟
5- جل الخالق
6- از وقتی داری مادری می کنی دیگه دکتر حسابت نمی کنن
7- اینم یک احتماله. دید محققانه داشته
8- بمیرم برا جونای مملکت کجاها باید برن برای کار
9- با این موردها میخوای ما رو بسوزونی دکتر؟ یه شوهر هم نداریم نگران کلیه هامون باشه
10- بالاخره این دوتا حرف حسابشون چی بود؟
11- این همون خانم مورد یک بود؟ اگر نه برا بچهه یه آمپول مینوشتی
12- این دردناک ترین چیزیه که تو وبلاگت خوندم دکتر
پ.ن.1 خانم رافایل که وبلاگشو رمزی کرد و رفت و به ما هم رمز نداد!

12-

1. کار؟
2. چشم
3. بله حق با شماست ببخشید
4. روی طلق شفافی که عقربه زیر اونه
5. واقعا
6.
7. بله بله
8. واقعا
9. من که کفرم دراومد اگه در مورد همه چیز همین طور باشه که خدا به داد زنش برسه
10. اگه فهمیدین به من هم بگین!
11. نه نبود. یعنی میفرمائین قبلا خیلی ها ... استغفرالله
12. خودم هم دلم سوخت
ظاهرا به هیچکس رمز ندادن. توی اینستا هستن البته

نگار شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 06:55 ق.ظ https://zanekhoshbakht.blogsky.com/

وای چقدر خندیدم.خیلی خوب بودند‌
حرف عیل خیلی عمیق بوده. آدم به فکر فرو می ره...
مورد ۸ برام عجیب نبود. من هم توی نوکیای تانزانیا کار پیدا کردم و واکسن تب زرد اجباری بود. رفتم انستیتو پاستور زدم. بدون اون اجازه ورود نمی دن. دارالسلام واقعا بهشته و همیشه آرزو دارم بازم یه مدت اونجا رندگی کنم.

خنده تون مستدام
من عیل نمیشناسم
واقعا؟ یعنی خانوادگی بریم یه سفر؟

مرجان امامی شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 06:31 ق.ظ

سلام، الان یه چیزی به نظرم رسید که طنز همیشه ترکیبی از غم و شادیه. با اینکه لبخند به لب آدم میشینه ولی وقتی به عمق داستان توجه می کنه غمگین می شه. ::ناراحت

سلام
دقیقا همین طوره

حسین شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 04:52 ق.ظ https://darfarasoyzendegi.blogsky.com

سلام دکتر
سرت سلامت آن شاءالله
خدا خیرتون بده که برا سلامتی مردم قدم بر میدارید

سلام
سپاسگزارم

زهره شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 01:07 ق.ظ https://shahrivar03.blogsky.com/

من که لذت بردم و از نظر خودم جالب بود
بعضیهاشون که خیلی خیلی بیشتر

ممنون از لطف شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد