جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (264)

سلام

1. نسخه بچه را که نوشتم مادرش گفت: یه گواهی هم بنویس تا فردا ببره مدرسه بهش ایراد نگیرن. گفتم: امروز که مدارس تعطیله دیگه گواهی برای چی میخواد؟ گفت: بله امروز تعطیله اما فردا که میخواد گواهی ببره که تعطیل نیست!

2. نسخه پیرمرده را که مینوشتم چندبار تاکید کرد که قرصهاشو برای دوماه بنویسم. بعد که نسخه اش تموم شد دو بسته قرص دیگه از جیبش درآورد و گفت: اینها مال یه پیرزنه که دید من دارم میام اینجا داد تا براش بگیرم. گفتم: اینها را هم برای دو ماه بنویسم؟ گفت: نه اینها را برای یک ماه بنویس. فکر کنم باید پولشونو خودم بدم!

3. خانمه گفت: مدتیه وقتی میرم پیاده رَوی پام درد میگیره. گفتم: از همون اول که راه می افتین دردش شروع میشه؟ گفت: نه هرچقدر که میرم درد نمیگیره فقط موقع برگشتن درد میکنه! (بعدنوشت: الان یه چیزی یادم اومد. نکنه مسیر رفتش سرازیری بوده و مسیر برگشتش سربالائی؟!)

4. پیرزنه گفت: ممکنه بالا رفتن فشارم از حرص خوردن باشه؟ گفتم: بله ممکنه .حالا چرا حرص میخورین؟ گفت: از دست شوهرم. نه عاقله که بگم عاقله نه دیوونه است که بگم دیوونه است!

5. کد ملی خانمه را زدم توی سامانه و بهش گفتم: بیمه تون اعتبار نداره. گفت: اشکالی نداره آزاد بنویس. نوشتم و رفت و برگشت و گفت: قیمتشونو میگه شصت هزار تومن. مگه با دفترچه نیستن؟!

6. به خانمه گفتم: بیمه تون اعتبار نداره. گفت: دفترچه ها را که جمع کردن. گفتن با کارت ملی بیائیم. دیگه اعتبار چی تموم شده؟!

7. (13+) پیرزنه نشست روی صندلی. بعد انگشت شست دو دستشو به هم چسبوند و گفت: مدتیه که هر دو طرف زخم شده. بعد با سرش به یکی از انگشتها اشاره کرد و گفت: این یکی را پماد زدم و بهتر شد اما اون یکی را هرچقدر پماد زدم هم بهتر نشد. هر چقدر روی انگشتها نگاه کردم زخمی ندیدم. از همراهش پرسیدم: کجاشون زخم شده؟ گفت: باسنشو میگه. چون روش نمیشه نشونتون بده داره با انگشتهاش شبیه سازی میکنه!

8. (16+) نسخه مرده را که نوشتم گفت: میشه چندتا قرص هم برای کاهش میل جنسی برام بنویسین؟ گفتم: اگه میخواین مینویسم. اما داروخونه اینجا این دارو را نداره. گفت: یعنی مردم اینجا به چنین چیزی نیاز ندارن؟

9. داشتم مریض میدیدم که یه خانواده ریختند توی درمونگاه و شروع کردند به داد و فریاد. رفتم ببینم چه خبره که دیدم یه بچه دو سه ساله داره به زحمت نفس میکشه. گفتم: چی شده؟ پدرش گفت: داشت غذا میخورد که نفسش گرفت! همه کارهائی که برای انسداد راههای هوائی میشد اونجا انجام داد انجام دادیم و فایده ای نداشت. پدر و مادرش هم فقط درحال فریاد زدن سر من و بقیه پرسنل بودند. همچنان مشغول بودیم که یکی از پرسنل اومد و به پدرش گفت: مگه این همون بچه نیست که دیروز و پریروز هم آوردینش؟ گفتند: چرا. پرسنلمون گفت: این که غذا نرفته توی ریه اش. دو سه روزه که خروسک میکنه!

10. پسره گفت: زنبور گردنمو نیش زده. براش دارو نوشتم و گفتم: یک قرص ضد حساسیت هم براتون نوشتم. گفت: خواب آوره؟ گفتم: بله. گفت: من راننده اتوبوسم. چطور بخورمش؟ گفتم: خب پس فقط شبها بخورین. گفت: چشم اما من فقط شبها پشت فرمون میشینم مشکلی نیست؟!

11. رفتم توی آبدارخونه درمونگاه، قوری را از روی کتری برداشتم  و برای خودم چای ریختم. بعد کتری را برداشتم که دوتا از خانمهای پرسنل هم اومدند توی آبدارخونه. یکی شون گفت: مواظب باشید دستتون با بخار نسوزه. گفتم: نه حواسم هست. بعد همون طور که آب جوش را توی لیوان میریختم به طور متناوب دستهامو به چپ و راست حرکت میدادم که بخار آب دستمو نسوزونه. یکی از خانمها به اون یکی گفت: نگاه کن! برای این که دستش نسوزه داره از روش لالایی استفاده میکنه!

12. خانمه دوتا پماد مخصوص مشکل هموروئید را بهم نشون داد و گفت: صورتم جوش زده. رفتم پیش دکتر ... (یکی از همکلاسی های دانشگاه که الان مطب داره) این پمادها را نوشت اما خوب نشد. گفتم: این پمادها اصلا ربطی به جوش صورت نداره. اون قدر کنجکاو شده بودم که به آقای دکتر پیامک دادم. ایشون هم سامانه شونو نگاه کردند و جواب دادند: نسخه ای که من برای این مریض نوشتم هنوز گرفته نشده. معلوم نیست داروی کی را بهش دادن؟!

پ.ن1. ظاهرا مشکلات بلاگ اسکای حل شدند. امیدوارم مجبور به جابجا کردن وبلاگمون نشیم.

پ.ن2. بالاخره مبلغ چهار میلیون ریال بابت حق لباس سال 1400 برامون واریزشد!

پ.ن3. توی تعطیلات اواسط خرداد از اومدن اخوی ساکن حومه تهران سوء استفاده کردیم و تولد بابا را چند روز زودتر گرفتیم. غافلگیر شد و خوشحال اما اون قدر هول هولکی شد که امسال اخوی ساکن ولایت نتونست کادو همیشگی خودشو به بابا بده. یعنی همون ادوکلن همیشگی و محبوبشو که الان چند ساله به زحمت پیدا میشه.

نظرات 36 + ارسال نظر
مریم و سعید سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 11:45 ب.ظ http://Saghf.blogsky.com

به این فکر کردم که الهی تا دو ماه دیگه آقا و خانم مسن مورد ۲ سالم و سرحال باشند

ممنونم
من هم امیدوارم حتی برای بیشتر از دو ماه!

سید حمید حوائجی دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 02:35 ب.ظ http://hamidhavaeji.blogsky.com

سلام.

پست خیلی جالب و خنده‌داری بود :) راستی راجع‌به بلاگ اسکای باید بگویم که خیالتان راحت باشد. این سایت گاهی اوقات مشکلات جزئی پیدا می‌کند، اما خیلی زود درست می‌شود. لازم نیست به‌فکر اسباب‌کشی باشید چونکه بنده نیم قرن است که از خدمات این سایت استفاده می‌کنم و به چند و چونش آشنا هستم.

موفق باشید.

سلام
سپاسگزارم. مطمئنین؟ آخه فکر نکنم نیم قرن پیش اصولا اینترنتی توی ایران بوده باشه!

من یکشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 12:22 ب.ظ

سلام
خداییش من بودم یک هدیه ی عالی به این منجوق می دادم خیلی باهوش و خوش نمکه اینجا نباشه یک چیزی کمه. البته درجه ی انحرافش هم همیشه روی مثبت هیجده تنظیم شده

ایشون از بزرگواران خواننده اینجا هستند
امیدوارم سایه شون همیشه بالای سر این وبلاگ باشه

تیلوتیلو یکشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 11:05 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

باید برم این جایزه را بگیرم تا نصف مشکلاتم حل بشه
اخه جایزه شونم یه طوریه که باید کلی بازم پول بدیم


بالاخره کاری نمیکنن که ضرر کنن

سید محسن شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 04:06 ب.ظ

آنچه انسان را شاخص ،می کند-رفتار است

کاش حداقل یک بار یه کامنت بگذارید که کمی به پست مربوط باشه

منجوق شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 11:43 ق.ظ http://manjoogh.blogfa.com

1- به قول برره ای ها، دکتر تو چرا هیچی نبفهمی؟
2- پدرسوخته برا دوست دخترش همین قدر خرج میکنه
3- شایدم عقب عقب برمیگشته
4- باید بهش میگفتی شوهرشو خفه کنه. واللا! نه عاقله و نه دیوونه
5- میگفتی مگه تو به من دفترچه دادی؟
6- نه مثل اینکه تعدادشون زیاده یک کلاس توجیهی بگذار و معنی بیمه و اعتبار و دفترچه را توضیح بده
7- حالا که اینقدر خجالتی بود باید مجبورش میکردی زخم ها رو نشونت بده
8- قپی امده برات دکتر. میخواسته بسوزونتت
9- فرشته نجات بوده اون پرسنلتون
10- اینهایی که میخوان اسکولت کنن رو یک فکر اساسی براشون بکن دکتر من بودم براش بستری مینوشتم تا دیگه از این خوشمزگی ها نکنه
11- میگفتی بعله. باهوشم دیگه! بیخود که دکتر نشدم.
12- ای بابا داروی همورویید که باید معجزه بکنه
خب دکتر مگه روپوش سفید قیمتش چقدره که 4 میلیووووووون ریال به چشمت نمیاد؟هان؟هان؟هان؟
تولد بابا هم پرتکرار باد

ایول خانم منجوق دوباره افتخار دادند
1. واقعا! دیگه نوفهمم دیگه کاریش هم نمیشه کرد
2. فک کنم یه کلمه دیگه میگفت عقدشون هم میکردین
3. بعید نیست
4. اگه قرار باشه به همین راحتی بقیه را خفه کنیم که ......
5. همینو بگو
6. چشم
7. چیز دیدنی هم نبود آخه
8. من با این چیزا نمیسوزم
9. واقعا! وگرنه با اون شرح حالی که دادند بعید نبود کار به جاهای باریک تر هم بکشه.
10. قانونا نمیتونیم بنویسیم!
11. واقعا
12. خب برای همون قسمت معجزه میکنه فقط
من مرفه بی درد شرمنده ام ببخشید
ممنونم

تیلوتیلو شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 10:47 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

پس چرا کامنت من نیست ؟ خب من با گوشی اون کامنت را گذاشته بودم
ولی وقتی با کامپیوتر نوشتم هست...

چه عرض کنم؟
شاید تا جایزه سرای ایرانی را نگیرین مشکل درست نشه

عابر جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 05:42 ب.ظ

سلام ، شماره ۷ عالییی بود خیلی خنده دار بود ، اونی که بچشون خروسک گرفته بود یعنی بچه دچار تنگی نفس میشده؟

سلام
خنده تون مستدام
بله متاسفانه

همکار جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 05:21 ب.ظ

اتفاقی وبلاگو دیدم

زشت نیست مسایل بیمار اینجا بازگو بشه؟
چون حالت طنز به قضیه دادین شبهه تمسخر و استهزاء بخود میگیره
سوگند ابتدای کارتون یادتونه؟
نفس کار شما برا شاد کردن مخاطب با لودگی اونم بیمارانی که بعنوان امین و محرم و البته سر اجبار بحضور شما میرسن زیبا نیست دوست عزیز

خوش اومدین
تا به حال چندبار با بعضی از همکاران که عقیده ای مشابه شما داشتند صحبت کردیم.
من این مطالبو نه تمسخر میدونم و نه افشای اسرار. چون دقیقا اتفاقی که افتاده بازگو میکنم و اون هم بدون هرگونه اشاره به نام بیمار یا محل رخ دادن این اتفاق.
باور کنید حتی اگه خود این بیماران هم این مطلبو بخونن شاید یادشون نیاد که خودشون چنین حرفی زدن!
شاید باورتون نشه اما یکی دو سال پیش یکی از هموطنان محترم ساکن آلمان مطالب این وبلاگو ترجمه کرده بود و برای مسئولین پزشکی آلمان فرستاده بود اما اونها هم اعلام کرده بودند که مشکلی ندیدند.
باز هم منتظر حضورتون هستم

نگار جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 03:56 ب.ظ https://zanekhoshbakht.blogsky.com/

خیلی باحال بود. اما واقعا دلم واسه بعضی هاشون سوخت.

سپاسگزارم
دلتون برای من بسوزه که باید با اینها سر و کله بزنم

مهربانو چهارشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 03:58 ب.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

خیلی خوب بود دکتر جان . تک تکشون جالب و بعضا قابل تامل
سایه ی پدر مستدام

سپاسگزارم
امیدوارم خانواده شما هم تا سالها در کنار هم و خوشبخت باشند (البته شاید باید میگفتم در کنار نادرخان!)

تیلوتیلو چهارشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 02:28 ب.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

من الان فهمیدم کامنتهایی که با گوشیم میزارم نمیرسه
خب من برای این پست کامنت نوشتم ... بلند و بالا...
این چه وضعیه ...

واقعا؟
من که بارها با گوشی کامنت گذاشتم و رسیده

سحر سه‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 05:07 ب.ظ http://senatorvakhanomesh.blogfa.com

من رسما کامنت نمی زارم قبلا هم گفتم ی مشت غلط املایی ردیف می کنم
می خواستم بگم همه موارد برام خنده دار بود

بله متوجه شدم

آرش سه‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 05:01 ب.ظ https://apblog.ir/

همه‌ی موارد با مزه بودن ولی خلاقیت مورد 7 یه چیز دیگه‌ای بود...

سپاسگزارم

سحر سه‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 02:44 ب.ظ http://senatorvakhanomesh.blogfa.com

این دفع همه شکن دوست داشتم
مرسی نوشتین واسمون

خواهش
فقط دفع همه شکن چی هست؟

Marjan Emami سه‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 11:57 ق.ظ

سلام، وبلاگ تون یه مدت باز نمی شد. امروز افتخار داد ‌‌باز شد. خیلی خاطرات جالب و با مزه ای بود. دلمون باز شد. خدا عمرتون بده.

سلام
بله مدتی مشکل پیدا کرده بود.
خوشبختانه فعلا که درخدمتم

آذردخت دوشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 08:35 ق.ظ http://azardokht.blog.ir

وای خداوندا، عاشق خلاقیت پیرزن شماره ۷ شدم. خیلی خندیدم واقعا.

خنده تون مستدام

نیلی یکشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 03:40 ب.ظ

واسه مورد یک مرخصی نوشتین؟
کلا اگر یکی بیاد بگه من مشکل دارم واسم مرخصی استعلاجی بنویسین منویسین یا تو این موردا سخت گیرین؟

نوشتم
وقتی میدونم اگه ننویسم کلی فحش میخورم و پزشک شیفت بعد براشون مینویسه چه کاریه خودمو درگیر کنم؟

لیمو یکشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 09:18 ق.ظ https://lemonn.blogsky.com/

سلام دوباره
آره دیگه مثلا دوست و رفیقهام. بگم اینها نه عقل دارن که بگم عاقلن نه ندارن که بگم دیوونه ان.
+ بله بله درست میفرمایید منظورم مورد هفت بوده.
++ امیدوارم عماد جان موفق باشه و رشته ای که دوست داره رو قبول شه که با انرژی خوب برید یه سفر خوووب.

سلام از ماست

بله متوجه شدم
ممنونم

امیر حسام یکشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 02:44 ق.ظ https://bimoghadame.blogsky.com/

سلام. تشکر از اینکه می نویسید.

سلام. تشکر از اینکه میخوانید.

من شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 05:18 ب.ظ

سلام
شماره ۴ طفلک شوهرش مرزیه و چقدر زندگی با چنین آدمهایی سخته. البته یک طرفه به قاضی رفته اینقدر آدمها فکر می کنند حق با خودشونه که واقعاً از بیرون نمی دانی حق با کدامشونه

سلام
احتمالا حق با شماست
بله واقعا سخته

بانوی کویر شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 04:42 ب.ظ https://banooyekavir.blogsky.com/

وای خدا چه خاطرات بامزه ای
من از قدرت تجسم اون خانوم میانسال ریسه رفتم
ممنون که قدم رنجه کرده بودین جناب دکتر

سپاسگزارم
حق دارین
خواهش

صحرا شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 03:06 ب.ظ http://Sahra95.blogsky.com

شماره ۴ بامزه بود، پیرزن بیچاره معلوم نیس چقدر حرص میخوره

ممنون
واقعا البته احتمالا شوهرش هم همینو میگه

لیمو شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 11:27 ق.ظ https://lemonn.blogsky.com/

سلام آخ جون باز خاطره
۱. به خدا اینها برای مشق و امتحانهاشون میخوان ببینین کی گفتم!
۲. باز هم درود به صداقتش.
۳. از نظر روحی ضعیفه حاج خانوم
۴. یه دلیل برای حرص خوردنم پیدا شد. حالا شوهر که ندارم میتونم برای تک تک اطرافیان همین رو بگم.
۵. یه لحظه با خودش گفته پول چیه بذار بریز و بپاش کنم بعد فراموش کرده بنده خدا.
۶. یا حضرت والت دیزنی شبیه سازی میکنه لااقل پانوشت بده چی به چیه.
۹. باورم نمیشه! طفلک بچه!
۱۰. خیلی هم زیبا بقول کلیپها: سروران عزیزی که...
۱۱. بهرحال دوتا بچه داشتین و ممنون که این روش ناشناخته رو به ما هم آموزش دادین.
۱۲.
پ.ن۱: امیدوارم من هم :)
پ.ن۲: با اینهمه بریز و بپاششون یه سفر برید سفرنامه هم بنویسید برامون لطفا
پ.ن۳: خیلی تبریک میگم. امیدوارم سالهای زیادی با شادی و سلامتی کنار هم جشن بگیرید.

سلام
1. بعید نیست
2. واقعا
3. شاید (همین الان یه چیزی به ذهنم رسید! توی وبلاگ مینویسم)
4. وا اگه شوهر ندارین دیگه چیو بگین؟!
5.
7. باز خوبه همراه داشت (البته فکر کنم منظورتون 7 بود!)
9. واقعا
10. باز خوبه پرسید و شب قرصو نخورد و بره توی جاده!
11. دیگه الکی که دکتر نشدیم
12. ایضا
پ.ن1. من بیشتر!
پ.ن2. واقعا احساس نیاز به یک سفر را دارم. اما میگذاریم برای بعد از کنکور عماد و تولد عسل.
پ.ن3. سپاسگزارم.

پریمهر شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 10:44 ق.ظ https://parimehr.blogsky.com

سلام دکتر
شماره 3پای برگشتن به خانه ندارد
پیرزن شماره 4 چه خوب خصوصیات شوهرشو توصیف کرده
پتد شماره 12: موقع گرفتن نسخه بیشتر حواسمون رو جمع کنیم

تولد پدر گرامیتون مبارک، سایه شوم مستدام

سلام
احتمالا
واقعا
گاهی خودم برای خودم نسخه مینویسم و داروخونه اشتباه میده!
ممنونم اما به خدا سایه شومی نداره

میترا شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 10:36 ق.ظ

عالی بود

ممنونم

سارا شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 10:03 ق.ظ http://15azar59.blogsky.com

سلام
۱: حالا غیر از روز تعطیل کلا مگه مدارس وارد فاز تعطیلات تابستانی نشدن
۲ و ۴ و ۷:پیرزن و پیرمردهای پرحاشیه ای داره درمانگاهتون ها بعد حالا من نمیدونم چرا یاد ارسطو توی پایتخت افتادم که شیاف را جای قرص قورت داده بود
۱۲: متوجه نشدم یعنی سیستم نسخه اشتباه فرستاده برای داروخانه یاکد رهگیری اشتباه شده یا نسخه پیچ اشتباه نسخه داده؟؟؟؟ چه خطرناک بود ای قسمت
پ.ن: به قول همکاران حق لباس هم زیاد بهمون میدن نمیدونیم اصلا چجوری روپوش و کفش و مقنعه بخریم چندتا بخریم چقدر هم تند تند حق لباس را واریز میکنن اصلاااا نمیزارن روپوش ها کهنه بشن

سلام
1. حق با شماست. شرمنده تا نوبت نوشتنش بشه سال تحصیلی تموم شد!
2و4و7. خیلی هم پرحاشیه اند
12. همون آخری منطقی تره
پ.ن: هنوز میشه باهاش جوراب خرید!

زهره شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 09:58 ق.ظ

عالی مثل همیشه

سپاسگزارم

فرزان شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 09:25 ق.ظ

سلام
مثل همیشه عالی

با چهار میلیون ریال وجه رایج مملکت میتونید خیلی کار ها بکنید مثلا یه دویست و شش بگیرید که کاملا مشابه خودرو های لوکس خارجی هست(البته از نوع ماکت)
خاطرات خوبی بودن.مورد هفت خیلی باحال بود

سلام
ممنون
من که میخوام باهاش برم تور دور اروپا البته اگه رئیس هواپیمائی کشوری ما ماشین سوارها را به هواپیماهاشون راه بدن
ممنونم

سعیده شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 08:17 ق.ظ

خدارو شکر میتونین با پول لباس چند جفت جوراب بخرین

بله بله خداروشکر

نازی شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 07:21 ق.ظ

مورد شماره چهار خیلی بامزه بود و کلی خندیدم مورد شماره یک از این ادمهایی که باید فقط بهشون گفت چشم هرچی شما بگین :) دکتر اون اخوی که ساکن حومه تهرانه برای جشن گرفتن عالیه هنوز سر جریان شیرپسته میخندم گوله نمکه این برادرتون تولد پدرتون مبارک باشه

ممنونم
واقعا
سپاسگزارم

یه ناشناس جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 08:10 ب.ظ

سلام دکتر جان من همیشه خواننده وبلاگتون بودم ولی کم کامنت میذاشتم الانم باهاتون کار دارم که دارم کامنت میذارم دکتر جان میشه بگین پزشک های خانواده چجوری کار میکنن؟ استخدام هستن و ماهانه حقوق می گیرن؟ و دیگه کلا باید تو اون روستا خدمت کنن؟ من یه نفر که خیلی برام مهم بود الان میدونم که پزشک خانواده س تو یه روستای دور خواستم بدونم چجوریه کلا از روی کنجکاوی اگه حوصله و وقت داشتین ممنون میشم جواب بدین...ممنونم و بابت مطالب خوبتون هم خیلی ممنونم

سلام
پزشکی خانواده اصولا به صورت قرارداد یک ساله است. هم پزشکان طرحی و هم پزشکان رسمی میتونن توی این طرح شرکت کنند و حتی پزشکانی که قبلا طرح رفتن یا از طرح معاف بودند میتونن قرارداد یکساله ببندن و در این طرح شرکت کنند. در پایان یکسال اگه هر دو طرف راضی بودند میتونن قرارداد را یک سال دیگه تمدید کنن. درمواردی هم میشه پیش از پایان سال قرارداد را به هم زد. پزشکانی که طرحی یا رسمی نیستند میتونن بعد از پایان قرارداد یکساله برای هر روستائی در سراسر کشور قرارداد ببندن. یه چیزی شبیه فوتبالیستها که میتونن با هر تیمی قرارداد ببندن.

لیدا جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 06:46 ب.ظ

باور کنید دوانگشت شصت رو کنار هم گذاشتم تا ببینم چطوری میشه

زهره جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 04:13 ب.ظ https://shahrivar03.blogsky.com/

مورد سوم رو که خوندم به این فکر کردم که چه جوری اون لحظه ها خودتون رو کنترل می کنید!؟! خنده تون نمی گیره ناراحت بشند؟!؟ بعضی موارد واقعاً در حد انفجار خنده دارند!

خدا به پدرتون سلامتی بده. همیشه به شادی

دیگه عادت کردم
سپاسگزارم

سید محسن جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 04:11 ب.ظ

کافیست خود را، جزء ی از جهان بدانیم. نه مرکز اتفاقات و حوادث.

eli.gh جمعه 19 خرداد‌ماه سال 1402 ساعت 03:57 ب.ظ

7 و ۸

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد