-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۸۰)
شنبه 31 تیرماه سال 1396 17:12
سلام ۱. به مرده گفتم: بفرمایید. گفت: من وقتی میرم جلو کولر سردم میشه وقتی میرم زیر پتو گرمم میشه! ۲. خانمه با بچه اش اومدند توی مطب و دوتا دفترچه گذاشتند روی میز، گفتم: بفرمایید. گفت: دفترچه رویی رو بردار ببینم مال کدوممونه تا مشکلشو بگم! ۳. دوتا پیرمرد توی یه درمونگاه روستایی به هم رسیدن و شروع به صحبت کردن، یکیشون...
-
خاطرات (از نظر خودم) ناجالب (۹)
دوشنبه 19 تیرماه سال 1396 17:02
سلام اولا پوزش برای تاخیر هفته پیش علاوه بر کار در ساعتهای اداری و کار مرکز ترک اعتیاد سه شیفت عصر و شب هم داشتم. و از طرف دیگه نمیدونستم بعد از سه شیفت خاطرات چی بنویسم؟ (با خودم قرار گذاشتم که حتی الامکان بیشتر از سه پست خاطرات پشت سر هم نگذارم) تا این که این ماجرایی که چهار پنج سال پیش رخ داد و الان میخونینش به...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۷۹)
سهشنبه 30 خردادماه سال 1396 16:55
سلام ۱. خانمه گفت: وقتی به این طرف گردنم دست میزنم اون طرف گردنم درد میگیره و در حال فشار به گردنش به من میگفت: ببین! ۲. خانمه گفت: فقط سمت چپ سینه ام نفس تنگی داره! ۳. به خانمه گفتم: حالت استفراغ هم دارین؟ گفت: حالت استفراغ نه ولی تهوع دارم! ۴. به بچه گفتم: گلوت درد میکنه؟ گفت: نه. مادرش گفت: من که میدونم چون از شربت...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۷۸)
یکشنبه 14 خردادماه سال 1396 10:04
سلام ۱. به خانمه گفتم: قبلا هم این طور میشدین؟ گفت: این طور میشدم ولی دیگه این طور نمی شدم! ۲. مرده گفت: توی دو برگ دفترچه ام برام آزمایش بنویس یکی آزمایش تیروئید یکی هم آزمایش کامل. وقتی نوشتم گفت: حالا میشه هردوشونو با هم برم؟! ۳. در تمام مدتی که داشتم از مادر بچه شرح حال میگرفتم و بعد در تمام طول معاینه و نوشتن...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۷۷)
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1396 13:42
سلام ۱. بهورز باسابقه یکی از خونه های بهداشت گفت: از وقتی این چبلسی رو برامون آوردن کارمون بیشتر شده. گفتم: چبلسی؟ گفت: آره دیگه همین کامپیوترو میگم زبونم نمیگرده هی بگم کامپیوتر میگم چبلسی! ۲. جواب سونوگرافی خانمه رو دیدم و گفتم: کلیه راستتون کیست داشته. گفت: به من گفتن هر دو طرف کیست دارم، با دقت نگاه کن! ۳. (۱۳+)...
-
سلام و خداحافظ
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1396 22:43
سلام قرار بود امروز یه پست دیگه از خاطرات (از نظر خودم) جالب اینجا بنویسم و قرار بود در این پست از بازگشت دکترقهوه ای گرامی بنویسم و ابراز خوشحالی کنم. اما وقتی پیش از نوشتن پست سری به کامنتها زدم و از طریق یکی از کامنتها به این پست رسیدم کلا به هم ریختم. یادم افتاد که امسال کلا به وبلاگ روژین سرنزدم و نمیدونم چرا؟...
-
معتادنامه (۸)
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1396 15:54
سلام ۱. خانم مرکز مجاور اومد توی مطب و گفت: امروز از صبح یه علامت اومده بالای گوشیم و هی یه چیزی مینویسه من میزنم نه! ببین میتونی درستش کنی؟ گوشیو ازش گرفتم و دیدم بلوتوث گوشیش روشنه و مرتبا از بانک نزدیک مرکز براش نرمافزار همراه بانک میفرسته و اون هم قبول نمیکنه! ۲. مریضه گفت: من کم خونی دارم و هرچقدر هم قرص آهن...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۷۶)
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1396 16:36
سلام ۱. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: توی این چند هفته که دستشو گچ گرفته نبردمش حمام تا گچش خیس نشه! ۲. خانمه گفت: دکتر قبلی یه قطره برای چشم بچه ام نوشته بود ولی چشمشو نسوزوند بی زحمت یه قطره بنویسین که چشمشو بسوزونه! ۳. خانمه گفت چندوقته بیخوابی دارم حالا یکی بهم گفته شاید دور قلبت آب جمع شده وقتی میخوابی آبش میره...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۷۵)
یکشنبه 6 فروردینماه سال 1396 15:11
سلام سال نو مبارک ۱. به خانمه گفتم تپش قلب هم دارین؟ گفت آره انگار دوتا قلب توی سینه ام هستن که با هم میزنن! ۲. یکی از پرسنل درمونگاه به اون یکی گفت گوشیم نیست ندیدیش؟ اون یکی گفت نه بیا با گوشی من زنگ بزن! ۳. خانمه گفت همیشه دستت برای من خوب بوده حالا هم صبر کردم خودت بیایی دفترچه مو مهر کنی برم پیش متخصص! ۴. یه خانم...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۷۴)
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1395 14:28
سلام ۱. خانمه گفت: من مرتب دارم LED میخورم. گفتم: LED؟ گفت: آره دیگه برای جلوگیری! ۲. خانمه گفت: من به کپسول آموکسی سیلین اسهال دارم! ۳. یه دختر سی و پنج ساله گفت: من دخترم، یعنی هنوز ازدواج نکردم! (میدونم درست گفته ها!) ۴. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: یه مقدار داروی سرماخوردگی برای پسرم توی نسخه مینویسی؟ گفتم: پسرتون...
-
شعور ربطی به مدرک تحصیلی نداره
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1395 16:12
سلام این پست شامل چند موضوع پراکنده است که مدتی بود دوست داشتم بنویسم ولی در حد یک پست مجزا نبودند. ۱. توی یه گروه تلگرامی عضوم که پر از چندین پزشک عمومی از شهرهای مختلف کشوره، همراه با چند پزشک متخصص و چند پزشک ساکن خارج از کشور. یکدفعه یکی از خانم دکترهای خیلی محترم گروه از این گروه خارج میشه. چند روز بعد که به...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۷۳)
شنبه 23 بهمنماه سال 1395 15:47
سلام ۱. خانم مسئول پذیرش به یه آقای سالمند گفت: شرمنده پونصد تومن بقیه پولتونو پول خرد نیست بهتون بدم. آقای سالمند گفت: ازت میگیرم، اما نه این دنیا، توی اون دنیا! ۲. به خانمه گفتم: توی خونه هیچ دارویی مصرف نکردین؟ گفت: فقط پماد موذی بهش زدم! (خداییش نفهمیدم چی زده بود؟) ۳. به خانمه گفتم: اول آزمایش بدین بعد براتون...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۷۲)
جمعه 8 بهمنماه سال 1395 14:26
سلام ۱. خانمه بچه دو ساله شو آورد توی مطب. بچه به محض اینکه منو دید شروع کرد به گریه کردن و در حالی که با انگشتش به من اشاره می کرد با فریاد میگفت: دکتررررر! دکتررررر! ۲. خانمه گفت: دندونم درد میکنه. گفتم پیش دندون پزشک رفتین؟ گفت آره رفتم گفت هروقت دندونت درد گرفت برو درمونگاه تا یه مسکن بهت بزنن! ۳. مرده گفت همه...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۷۱)
شنبه 25 دیماه سال 1395 16:55
سلام شرمنده برای تاخیر ۱. (۱۴+) داشتم مریض میدیدم که گفتند یه مریض تصادفیو آوردن. رفتم سراغش و زخمهاشو دیدم و گفتم: جای دیگه تون درد نمیکنه؟ اول کلی من و من کرد و بعد آروم گفت: حقیقتش از روی موتور که افتادم فکر کنم جک موتور رفت تو ک....م! ۲. خانمه گفت: من به سرماخوردگی حساسیت دارم هر وقت که سرما میخورم سرفه میکنم! ۳....
-
سفر به دیار مهمت (۵)
دوشنبه 6 دیماه سال 1395 15:49
سلام پنجشنبه سی و یکم شهریور ماه هزار و سیصد و نود و پنج وقتی قرار شد راهی ترکیه بشیم با آنی فکر کردیم واقعا حیفه این همه راه بریم اما سری به استانبول نزنیم. برای همین بود که بلیتو از طریق استانبول گرفتم درحالی که اگه از طریق آنکارا گرفته بودم زودتر میرسیدیم. رفتم توی اینترنت و کلی گشتم تا یه هتل با کیفیت قابل قبول و...
-
سفر به دیار مهمت (۴)
یکشنبه 21 آذرماه سال 1395 15:16
سلام به اتوبان برگشتیم و به سمت مانیسا به راه افتادیم. بعد از طی مسافتی به شهر ازمیر رسیدیم و توی شهر گم شدیم! کلی گشتیم و از چند نفر آدرس پرسیدیم تا بالاخره تونستیم از شهر خارج بشیم و به سمت مانیسا بریم. دقایقی مونده بود تا به مانیسا برسیم که موبایل خانم صاحبخونه زنگ خورد و اون هم بعد از چند دقیقه صحبت تماسو قطع کرد...
-
سفر به دیار مهمت (۳)
سهشنبه 2 آذرماه سال 1395 16:00
سلام پنجشنبه بیست و پنجم شهریور ماه هزار و سیصد و نود و پنج وقتی با یکی از دوستان توی ایران صحبت میکردم گفت اگه رفتین کوش آداسی یه سر به پارک آبیش بزنین، من خیلی تعریفشو شنیدم. پس با آقای صاحبخونه صحبت کردیم و بالاخره قرار شد که بریم اونجا. بعد از خوردن صبحانه سوار ماشین شدیم، نشستم پشت فرمون ماشین و راهی شدیم. کلی...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۷۰)
جمعه 14 آبانماه سال 1395 15:02
سلام طبق روال همیشگی این وبلاگ بیشتر از سه پست غیرخاطرات پشت سر هم نمیگذارم. بقیه سفرنامه هم برای پست بعدی. ۱. دفترچه خانمه رو برای متخصص مهر کردم. چند دقیقه بعد مرده اومد و گفت دفترچه خانممو هم مهر کن میخواد بره پیش رفیقش! ۲. چند نفر پیرزنه رو آوردند و یکیشون گفت گاهی بیهوش میشه، وقتی هم که بیهوش میشه دیگه چیزی...
-
سفر به دیار مهمت (۲)
جمعه 30 مهرماه سال 1395 11:53
سلام سرانجام به فرودگاه ازمیر رسیدیم. یه سکه یه لیری داخل دستگاه انداختیم تا بتونیم یه چرخ دستی برداریم. برخلاف فرودگاه استانبول که سکه رو به زنجیر بین چرخ دستی ها وارد میکردیم و بعدا میشد با وصل کردن دوباره چرخ دستی ها به هم سکه رو پس گرفت. سوار تاکسی شدیم که راننده اون دوست آقای صاحبخونه بود. آقای صاحبخونه بهمون گفت...
-
سفر به دیار مهمت (۱)
یکشنبه 18 مهرماه سال 1395 16:54
سلام اولا ممنون برای این که در کامنتهای خودتون در پست پیش نظرات خودتونو آزادانه و با احترام بیان کردید. گرچه نظرات با هم متفاوت بود و گاهی لحن سخنان کمی تند میشد اما خبری از ناسزا و... نبود و من ناچار نشدم که هیچ کامنتیو حذف کنم. بگذریم، همون طور که بیشتر شما خبر دارید قرار بود اواخر مرداد ماه به سفر بریم اما از اون...
-
یه جواب
دوشنبه 5 مهرماه سال 1395 20:19
سلام برای پست پیش (شاید الان دیگه باید بگم دو پست پیش) کامنتی اومد که دوست داشتم مثل بقیه کامنتها یه جواب مختصر و مفید بهش بدم اما یکدفعه این فکر به ذهنم رسید که ممکنه این سوال، مشغله فکری بعضی از دوستان دیگه هم باشه. پس تصمیم گرفتم یه جواب کامل تر بهش بدم. مطمئنا افراد دیگه ای هستند که میتونن از فردی مثل من که اصولا...
-
آمدیم
جمعه 2 مهرماه سال 1395 21:15
سلام چند ساعت پیش رسیدیم ولایت. اول خوابیدیم و بعد رفتم لباس فرم عمادو بگیرم که هنوز آماده نبود و گفت فردا صبح پیش از رفتن به مدرسه بیایید سراغش! فردا هم که اول باید عمادو ببرم مدرسه بعد آنیو ببرم یه شهر دیگه که امسال کارشناسی ارشد قبول شده. به زودی پست بعدیو میگذارم.
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۶۹)
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1395 21:11
سلام ۱. داشتم برای مرده نسخه مینوشتم، پسرش که همراهش بود گفت: «اگه برای بابام آمپول بنویسی میزنمت»! ۲. مرده با کمردرد اومده بود، همراهش گفت: «این قند داره، اگه کمرشو ماساژ بدم طوری نیست؟»! ۳. ساعت سه و نیم صبح مریض اومد، گفتم: «بفرمایید» گفت: «من دارم میرم سفر گفتم یه شربت تئوفیلین بگیرم اگه توی راه سرما خوردم بخورم»!...
-
توی کتاب نوشته....
دوشنبه 25 مردادماه سال 1395 16:17
سلام شاید این پست به مذاق بعضی از همکاران خوش نیاد اما بعد از مدتها فکر کردن تصمیم گرفتم که بنویسمش: توی شهر اسمشو نبر که بودم، به دلیل کوچکی شهر و تعداد کم درمونگاه ها هر پزشک جدیدی که می اومد خیلی زود میدیدمش. اما از وقتی برگشتم ولایت گه گاه یه پزشک جدیدو تا مدتها نمیدیدم و وقتی هم میدیدم نمیشناختم. اولین باری که...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۶۸)
دوشنبه 4 مردادماه سال 1395 15:11
سلام ۱. به مرده گفتم: گلوی بچه تون اصلا عفونت نداره، نیازی به آنتی بیوتیک نیست. گفت: باشه اما هربار که این طور میشه تا آزیترومایسین نخوره خوب نمیشه بیزحمت براش بنویسین! ۲. خانمه گفت: بیزحمت توی آزمایشم نگاه کنین ببینین فشارم چقدره؟! ۳. خانمه گفت: یه پماد هم برام بنویسین. گفتم: از کدوم پمادها؟ گفت: از همون پمادها که...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۶۷)
پنجشنبه 10 تیرماه سال 1395 19:35
سلام ۱. برای دختره قطره چشم نوشتم. گفت: اینو توی چشمم بریزم روزه ام باطل نمیشه؟! ۲. خانمه گفت: اون قدر پام درد میکنه که وقتی پامو میگذارم روی زمین نمیفهمم پامو گذاشتم روی زمین یا یه جای دیگه مو! ۳. خانمه گفت: اون قدر حالم بده که به قول خودمون دیگه افتادم. نمیدونم شما چی میگین؟! ۴. به خانمه گفتم: آزمایشتون مثبته، شما...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۶۶)
دوشنبه 17 خردادماه سال 1395 12:08
سلام ۱. پیرزنه گفت: از پنج سال پیش پام ورم کرده بود اما امروز یهو یادم افتاد بیام! ۲. پیرزنه گفت: برای من یا آمپول بنویس یا شیاف! ۳. خانمه گفت: من دفترچه مو نیاوردم بی زحمت داروهامو توی دفترچه دخترم بنویسین. وقتی نوشتم گفت: حالا برای همین دخترم هم دارو میخواستم میشه توی دفترچه اون یکی دخترم براش بنویسین؟! ۴. خانمه...
-
سفر یهویی (۲)
یکشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1395 22:48
سلام همون طور که توی پست قبلی نوشتم یهویی مسافر شیراز شدیم. من یه بار در سه سالگی و یک بار هم در سال هفتاد و دو و از طرف دانشگاه به شیراز رفته بودم و این بار برای بار سوم به شیراز می رفتم. صبح دوشنبه از سر شیفت برگشتم خونه و بعد رفتم دنبال مهمان سرای اداره توی شیراز که تازه فهمیده بودم که اصولا وجود داره! اما چون...
-
سفر یهویی
دوشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1395 19:35
سلام دو شب پیش بود که اخوی گرامی زنگ زد و گفت مرخصی گرفته و از صبح دوشنبه تا جمعه راهی شیراز هستیم. با گفتن این جمله چنان که افتد و دانی (!) ما هم راهی شدیم. با هزار بدبختی تونستم هم از شبکه مرخصی بگیرم و هم از ترک اعتیاد. امروز ظهر ناهارو زیر بارش باران و بعد هم تگرگ نزدیک یاسوج خوردیم و الان هم توی شیراز هستیم و...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۶۵)
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1395 15:18
سلام ۱. پیرزنه گفت: من فقط این قرصهای فشارمو میخوام. وقتی نوشتم گفت: حالا قرصهای فشارمو هم برام نوشتی؟! ۲. خانمه گفت: از بچه ام یه آزمایش گرفتن اما جوابش هنوز نیومده. گفتم: چه آزمایشی ازش گرفتند؟ گفت: آزمایش متابولیک ارسالی به آلمان! ۳. نسخه بچه رو که نوشتم مادرش گفت: حالا میشه داروشو بگیرم؟ گفتم: بله. داروشو که گرفت...