-
پایان یک پایان (۲)
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1398 20:46
سلام به همین زودی سه هفته گذشت. انگار همین دیروز که نه همین یک ساعت پیش بود که مامان برای سومین بار ارست کرد و این بار دیگه با احیا هم برنگشت. قسمت این بود که هر سه احیا زمانی انجام بشه که من توی بیمارستان نبودم و برای این موضوع خدا رو شکر میکنم. وگرنه نمیدونم چه عکس العملی نشون میدادم. برگشتن چند ساعته یه زن بیهوش که...
-
پایان یک پایان
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1398 20:56
و راه بهشت بر روی من بسته شد. راهی که از زیر پای مادر می گذشت......
-
تهران پایتخت ایران است (۲) (بخش شمال!)
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1398 21:17
سلام شرمنده برای تاخیر شنبه بیست و سوم شهریور ماه هزار و سیصد و نود و هشت: اخوی بعد از چند روز رفت سر کار و ما هم بعد از بیدار شدن و خوردن صبحانه وسایلمونو جمع و جور کردیم و حدود ساعت یک بعدازظهر راه افتادیم. رسیدیم به کرج و بعد وارد جاده چالوس شدیم. حدود بیست دقیقه رفتیم و بعد کنار یکی از رستوران ها ایستادیم و کنار...
-
تهران پایتخت ایران است (۱)
شنبه 30 شهریورماه سال 1398 21:44
سلام اول بگم عکس ها درست نشدند تا بعد ببینم چطور میشه درستشون کرد. (بعدنوشت:درست شدند) ممنون از دوستانی که در این چند روز به یاد ما بودند. اون قدر سفرنامه ننوشتم که در اولین فرصت مشغول نوشتن شدم! دوشنبه هجدهم شهریور ماه هزار و سیصد و نود و هشت (تاسوعا): دیشب شیفت بودم و صبح رسیدم خونه و از هوش رفتم! و همه زحمات جمع...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۰۹)
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1398 12:39
سلام ۱. نصف شب خانمه را آوردند و گفتند: یه قرص آلپرازولام و یه قرص پروپرانولول و یه قاشق شربت دیفن هیدرامین (سه تا داروی خواب آور) خورده و نمیدونیم چرا خواب آلودگی پیدا کرده! ۲. به مرده گفتم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: اصلا به من میگن آقای آمپول! ۳. پسره با استفراغ اومد. داروهاشو که گرفت گفت: این آمپول مال چیه؟...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۰۸)
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1398 13:29
سلام ۱. پیرزنه اومد توی مطب و گفت: دکتر ..... نیست؟ گفتم: نه رفتن مرخصی. همراهش گفت: طوری نیست دکتر باید دکتر باشه که این هم هست! ۲. خانمه گفت: شبها موقع نفس کشیدن سینه ام طوری صدا میکنه که خودم هم میترسم! ۳. نسخه پیرمرده رو که نوشتم گفتم: دستتونو بزنین بالا فشارتونو هم بگیرم. گفت: آره ما که تا اینجا اومدیم و خرجیه که...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۰۷)
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1398 13:57
سلام ۱. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: چند بسته هم قرص انالاپریل ۱۰ برام بنویسین. گفتم: قرص انالاپریل ۱۰ نداریم اصلا! گفت: میدونم من هم هر شب یه بیست میلی شو نصف میکنم میخورم! ۲. چندتا چوب آبسلانگ توی یه ظرف روی میز بود و یه بسته کامل دربسته هم کنار ظرف؛ نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: میشه چندتا از این چوبهارو ببرم برای بچه...
-
من هم بلدم (۴)
دوشنبه 31 تیرماه سال 1398 21:01
سلام دوستانی که از قدیم در این وبلاگ درخدمتشون بودیم (و متاسفانه بیشترشون دیگه اینجا نیستند) حتما یادشون هست که گه گاه کلمات موزونی اینجا مینوشتم که خودم هم میدونستم در حدی نیستن که بهشون بگم شعر و خودم بهشون میگفتم معر! چند سال پیش و در روز به دنیا اومدن عسل بود که ناخودآگاه یه بیت معر به ذهنم اومد و دوباره چشمه اش...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۰۶)
یکشنبه 16 تیرماه سال 1398 21:35
سلام ۱. پسر یکی از خانم دکترها با دوچرخه تصادف کرد و دماغش شکست. خانم دکتر مرخصی گرفت و من به جاش رفتم توی درمونگاهشون. پیرمرده اومد و گفت: خانم دکتر نیست؟ گفتم: نه امروزو مرخصی گرفتن. گفت: حتما یه سر رفته آمریکا و بیاد، دکتره دیگه! ۲. (۱۲+) خانمه گفت: دو سه بار اومدم اینجا و خوب نشدم. حالا خواهر شوهرم اسم چندتا دارو...
-
لنگه کفش دوم
سهشنبه 4 تیرماه سال 1398 15:47
سلام آزمایش آخر مامان یه مقدار مشکل داشت. رفته بود پیش دکترش که براش سونوگرافی نوشته بود. دیشب داشتم پست جدید خاطراتو مینوشتم که خبر رسید به خاطر مشکلاتی که توی سونوگرافی بوده دکتر دوباره شیمی درمانیو شروع کرده و کلا حالم گرفته شد. انشاالله پست جدید تا چند روز دیگه و وقتی خیالمون یه کم راحت تر شد.
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۰۵)
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1398 16:06
سلام ۱. بچه رو معاینه کردم، به حرفهای مادرش گوش دادم، بعد براش نسخه نوشتم و طرز مصرفشونو برای مادرش گفتم. و در همه این مدت بچه تقریبا هر هفده ثانیه یک بار فریاد می زد: تو هیچی نگو توله سگگگ! ۲. پیرزنه دفترچه بیمه روستایی شو داد و گفت: مهرش کن برم پیش چشم پزشک بعد به همراهش گفت: برای چشمم میخوام برم همون چشم پزشک میشه...
-
خونه (۲)
چهارشنبه 1 خردادماه سال 1398 19:24
سلام بیشتر از یک سال پیش بود که این پستو گذاشتم.از همون روز مشغول رویاپردازی بودیم و فکر کردن به انواع نقشه و انواع نما و ..... اما تا اومدیم به خودمون بجنبیم و یه کار عملی انجام بدیم کلی طول کشید. بعد شروع کردیم به گشتن به دنبال یه زمین یا خونه کلنگی مناسب. اول یه خونه توی کوچه خودمون پیدا کردیم که قیمتشو خیلی بالا...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۰۴)
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1398 14:14
سلام ۱. پیرزنه گفت: برام سه تا آزمایش بنویس. گفتم: چه آزمایشی؟ گفت: چه میدونم؟ از همونها که از بدن میگیرن! ۲. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: دیشب تشنج کرد ماشین نداشتیم بیاریمش. پشتشو فشار دادم تا خوب شد حالا آوردمش! ۳. مرده با درد شکم اومده بود. گفتم: قبلا هم سابقه داشتین؟ خانمش گفت: آره دو ماه پیش عفونت ریه داشت!...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۰۳)
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1398 14:15
سلام ۱. مرده اومد توی مطب، دفترچه شو گذاشت جلوم و گفت: این دفترچه رو بگیر یه مقدار شربت و آت و آشغال توش بنویس! ۲. یه روز رفتم توی یه مرکز دوپزشکه که یکی از پزشکهاش مرخصی بود. مرده اومد توی مطب و گفت: ببخشید شما با اون دکتره که توی اون یکی اتاقه فرق دارین؟! ۳. دفترچه بیمه روستایی مریضو مهر کردم تا بره پیش متخصص و علت...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۰۲)
شنبه 10 فروردینماه سال 1398 16:47
سلام سال نو مبارک ۱. مرده گفت: از صبح اسهال خونی گرفتم و توی ادرارم هم کلی خون هست. گفتم: دیشب چی خوردین؟ گفت: کلی چغندر! ۲. به خانمه گفتم: توی آزمایشتون تیروئیدتون کم کار بوده. گفت: قبلا سابقه هیچ مشکل تیروئیدی نداشتم. گفتم: قبلا هم آزمایش تیروئید داده بودین؟ گفت: نه! ۳. به مرده گفتم: گلوتون درد میکنه؟ گفت: نمیدونم...
-
سال نو مبارک
چهارشنبه 29 اسفندماه سال 1397 15:31
سلام الان رفتم یه نگاه به وبلاگ کردم و خودم تعجب کردم که دیدم از آخرین پستم این همه روز گذشته. شرمنده اما توی این ساعت های آخر سال ۹۷ هم امکان این که یه پست مفصل بگذارم نیست. امسال هم مثل هر سال کلی اتفاقات خوب و بد افتاد و امیدوارم در سال جدید اتفاقات خوب بیشتر باشه. سال نو بر همه شما مبارک باشه و امیدوارم که خیلی...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۰۱)
شنبه 11 اسفندماه سال 1397 20:59
سلام شرمنده برای تاخیر در نوشتن پست جدید. یه چند روزی بود که میخواستم آپ کنم اما وقت نشد. ۱. به خانمه گفتم: بچه تون الان تب نداره توی خونه هم تب نداشت؟ گفت: نمیدونم من هیچ وقت از تب سردرنیاوردم! ۲. خانمه دفترچه بیمه بچه شو آورده بود و گفت: براش آزمایش انگل و عفونت ادرار بنویس. وقتی که نوشتم گفت: تموم شد؟ گفتم: بله....
-
داستانچه (۸) (مرد سیاه پوست)
سهشنبه 23 بهمنماه سال 1397 23:36
سلام بعضی وقتها یه چیزهایی میاد توی سرم که تا انجامشون ندم ولم نمیکنن. مثلا همین داستانچه که از مدتها پیش ایده اش توی ذهنم بود درحالی که هیچ شباهتی به داستانچه هایی که قبلا توی این وبلاگ نوشته ام نداره و درواقع دو تفاوت عمده با اونها داره. ببینم کی این دو تفاوتو کشف میکنه؟! ضمنا در این موارد دنبال دلیل برای این کارها...
-
تاخیر
چهارشنبه 17 بهمنماه سال 1397 22:53
سلام شرمنده برای تاخیر در نوشتن پست جدید صرفنظر از ماجراهای این روزها که به موقع به تفصیل درباره اش میگم داشتم یه پست جدید آماده میکردم که متاسفانه با بروز یه موج جدید از بیماری مامان مواجه شدیم. متاسفانه از چند روز پیش با سقوط آزاد تعداد پلاکتها و گلبولهای سفید ناچار شدیم مادر بزرگوارو دوباره بستری کنیم. با وجود...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۰۰)
دوشنبه 1 بهمنماه سال 1397 15:29
۱۵۱. پیرزنه گفت: تازه از کربلا اومدم. اون قدر هواش آلوده بود که نگو خدا قسمتت کنه! ۱۵۲. نسخه مرده رو که نوشتم گفت: ممنون. من هم قرار بود همکارتون بشما اما قسمت نشد. گفتم: چطور؟ گفت: یه امتحان استخدامی توی اداره بهداری شرکت کردم اما توی مصاحبه رد شدم! ۱۵۳. مرده گفت: چند روزه که معده درد دارم. فکر کنم موقع غذا خوردن یه...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۹۹)
سهشنبه 4 دیماه سال 1397 16:03
سلام ۱. نسخه پیرمرده رو که نوشتم گفت: فشارمو هم بگیر. گرفتم. گفت: طوری که نیست گفتم فشارمو بگیر؟ گفتم: نه. گفت: آره خب شما نوکر مردمین دیگه! ۲. سوار ماشین شبکه شدم. بعد خانمی که اولین روز کارش بود سوار شد و رفتیم. به درمونگاه که رسیدیم و خانمه پیاده شد راننده شروع کرد به خندیدن. گفتم: چیه؟ گفت: دیشب به این خانم زنگ...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۹۸)
شنبه 17 آذرماه سال 1397 22:11
سلام ۱. (۱۸+) مریض نداشتیم، داشتم با آقای مسئول پذیرش صحبت میکردم که احساس کردم با یکی از پرسنل سرسنگین برخورد میکنه. گفتم: چی شده؟ گفت: دیروز نزدیک بود یه دعوا اینجا درست کنه. گفتم: چطور؟ گفت: داشتم به یه نفر شماره میدادم که بره پیش پزشک، یه خانم خوش هیکل اومد توی حیاط درمونگاه، آقای..... گفت ایییینو نگااااه کن، کی...
-
سیاه و سفید
دوشنبه 5 آذرماه سال 1397 20:48
سلام عموی گرامی اولین فرد فامیل بود که تلویزیون رنگی خریده بود. یه تلویزیون رنگی چهارده اینچ پارس، با جلد لاکی قرمز رنگ که یه مستطیل سیاه رنگ در سمت چپش خالی بود و توی اون پر از دکمه های سفید رنگ. یه کنترل از راه دور کوچک هم داشت با هشت دکمه بزرگ روی اون، هفت تا سیاه و یکی قرمز برای روشن و خاموش کردن تلویزیون. کنترلی...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۹۷)
یکشنبه 20 آبانماه سال 1397 21:03
سلام ۱. خانمه دفترچه روستایی شو داد و گفت: مهر کن میخوام برم پیش ارتوپد، دفعه پیش دکتر اشتباه نوشته بود ارتوپد آزاد حسابش کردن. یه نگاه به برگ قبلی دفترچه اش کردم رفته بود پیش جراح مغز و اعصاب! ۲. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: وقتی نفس می کشه انگار از بینیش هوا رد میشه! ۳. (۱۲+) خانمه دخترشو آورده بود و گفت: سینه اش...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۹۶)
یکشنبه 6 آبانماه سال 1397 16:20
سلام ۱. با هزار بدبختی از یه پیرمرد هشتاد و چهار ساله شرح حال گرفتم. نسخه شو که نوشتم خانم همراهش گفت: من خیلی خوشحال شدم وقتی دیدم شما شیفت هستین آخه همیشه با مریضها خیلی خوش اخلاقین. البته وظیفه تونه! ۲. به پسره گفتم: گلوت درد میکنه؟ گفت: وقتی که شبها توی خواب آب دهنمو قورت میدم گلوم درد میگیره! ۳. به خانمه گفتم:...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۹۵)
دوشنبه 23 مهرماه سال 1397 14:41
سلام ۱. به خانمه گفتم: برای سردردتون رفتین پیش متخصص؟ گفت: آره رفتم گفت حتما سینوزیت داری رفتم عکس گرفتم گفت سینوست به صورت مادرزادی اصلا تشکیل نشده! (توضیح: خود این حالت هم گاهی میتونه علائم سینوزیت رو نشون بده) ۲. به مرده گفتم: بچه تون راحت دارو میخوره؟ گفت: آره یه بار دکتر یه شربت پرتقالی براش نوشت هی یواشکی میرفت...
-
بسه دیگه!
شنبه 7 مهرماه سال 1397 19:39
سلام ممنون از لطف همه شما دوستان عزیز. نمیدونم قبلا هم مسائل ناراحت کننده همین طور برامون اتفاق می افتاد و من بهشون توجه نمیکردم یا کلا از این خبرها نبود؟! خراب کردن خونه کلنگی که خریده بودیم تازه داشت شروع میشد که باجناق گرامی که عملا همه زحمتهای این کارو میکشه شوهر خواهرشو از دست داد و فردا قراره بریم مراسم. از اون...
-
منتظریم
جمعه 23 شهریورماه سال 1397 17:46
سلام پیش از هر چیز لازمه از همه شما دوستان عزیز سپاسگزاری کنم. نمیدونم چرا به اینجا میگن فضای مجازی چون همدلی شما خیلی از دوستان خارج از این فضا بیشتر بوده. بگذریم، بالاخره شیمی درمانی رو شروع کردیم. روز اول بدون هیچ مشکلی سپری شد و کلی امیدوار شدیم اما از روز دوم عوارض کم کم خودشونو نشون دادند، یه روز تهوع، یه روز...
-
درد را از هر طرف که بخوانی درد است
شنبه 10 شهریورماه سال 1397 17:04
سلام آخر پست قبلی گفتم امیدوارم بتونم قانون این وبلاگو رعایت کنم و بیشتر از سه پست غیر از خاطرات پشت سر هم نگذارم اما نشد. از همه شما عذرخواهی میکنم اما واقعا نتونستم. بعد از چند روز بستری و بهتر شدن حال عمومی قرار بود مادرم مرخص بشه، اما یکدفعه دچار تنگی نفس شد و کم کم به جایی رسیدیم که بدون اکسیژن قادر به تنفس نبود....
-
سه پلشت آید و ....
چهارشنبه 31 مردادماه سال 1397 00:46
سلام چند هفته اخیر اصلا روزهای خوبی برای ما نبود. بیماری مادرم از یه طرف، مرگ عمه آنی از طرف دیگه، برگشت بیماری خودم و شروع دوباره درمان با یه داروی قوی تر و بالاخره گره های عجیب و غریبی در کار ساخت زمینی که خریده بودیم کل ماجراهای این چند هفته بود. شرمنده که نتونستم پستهای خوشایندتری بگذارم. امیدوارم برای پست بعد...