جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطراتی از دانشگاه ولایت

سلام 

همونطور که قبلا گفتم بالاخره سر از ولایت درآوردیم و رفتیم توی درمانگاه دانشگاه. در طول چند ماهی که از سوم آذر 1383 تا اواخر تیرماه 1384 توی اون درمونگاه بودم اتفاقات مختلفی برام افتاد که بعضی از اونها رو اینجا مینویسم:

۱. یک هفته از شروع کارم گذشته بود و همچنان فقط خودم بودم و خودم! هیچ داروئی هم بهم تحویل نداده بودند و دانشجوها هم که میشنیدند باید از بیرون دارو بگیرند میگفتند: اگه قراره بریم بیرون دارو بگیریم که همونجا هم میریم دکتر! بالاخره حوصله ام سر رفت و رفتم پیش مهندس «ز» شکایت و از چند روز بعد خانم «ک» اومد و شد مسئول داروخونه و تزریقات و چند روز بعدتر خانم «ق» اومد و شد مسئول پذیرش. البته هر دو نفرشون فقط از ساعت 8 تا 12 بودند و مریضهای بعدازظهر باید فردا داروهاشونو میگرفتند. 

2. ساعت 8 شروع کلاسهای دانشگاه بود و طبیعتا خبری از مریض نبود. هر روز صبح بیدار میشدم و ساعت 8 در رو باز میکردم و تازه برمیگشتم توی خونه برای خوردن صبحانه! معمولا اولین مریضها بعد از ساعت نه و موقع استراحت بین دو کلاس می اومدند و بقیه بعد از اتمام کلاس دوم و حدود ساعت 12. 

3. یکی از تفریحات من اونجا این بود که بعد از اتمام کار ببینم اون روز از چند استان مریض داشتم؟! رکوردم 16 استان مختلف بود (اینو از روی دفترچه های بیمه شون میفهمیدم) البته درمجموع درمانگاه خلوتی بود در شلوغترین روز 22 مریض داشتم! اگه چند ماه زودتر رفته بودیم اونجا یه فرصت خوب برای درس خوندن داشتم. 

4. بعد از مدتی و با پیگیری های من یه خانم دکتر دندونپزشک هم از شبکه فرستادند که هفته ای دو روز نوبت میداد. جالب اینکه سر او هم زیاد شلوغ نبود با وجود اینکه ویزیت ما از بیرون خیییییییییلی ارزونتر بود! 

5. یکی دو روز بود که رفته بودیم توی دانشگاه که کشف کردیم اگه صفرو بگیریم میتونیم شماره های خارج از دانشگاهو بگیریم. اما وقتی سر و کله خانم «ق» پیدا شد از بس تلفن هر روز از صبح تا ظهر اشغال بود اواخر کار دیگه تلفن درمانگاهو قطع کرده بودند!! 

6. یه بار از یکی از استانهای مرزی کشور، یه دختر اومد درمونگاه که اسم غیر معمولی داشت، بهش گفتم دهنشو باز کنه و داشتم گلوشو میدیدم که چشمم افتاد به اسمش روی دفترچه اش. داشتم به اسمش فکر میکردم و در همون حال پرسیدم: سرفه هم دارین؟ وقتی هیچ جوابی نیومد باز گفتم: سرفه هم دارین؟؟ و بعد یکدفعه متوجه شدم که اون قدر دارم به اسمش فکر میکنم که یادم رفته آبسلانگو از دهنش دربیارم اون بیچاره هم همه قدرتشو جمع کرد و فقط تونست بگه: ههههههه!!!  (نکته جالب اینکه در چند ماهی که بعد از این اتفاق اونجا بودم این خانم تنها کسی بود که اگه توی محوطه به هم برمیخوردیم بهم سلام میکرد و هربار من بیشتر خجالت زده میشدم!) 

7. شب بعد از بازی رفت مرحله نیمه نهائی جام باشگاه های اروپا در اون سال بین لیورپول و چلسی (همون سالی که درنهایت لیورپول در فینال میلانو شکست داد و قهرمان شد) برای خرید رفتم به بازارچه دانشگاه که بغل درمونگاه بود. یکی از دانشجوها ازم پرسید: بازی دیشب چی شد؟ گفتم: صفر صفر تموم شد. پسره یکدفعه سرشو آورد بالا و گفت: ای وای شمائین آقای دکتر؟ ببخشین من نشناختمتون وگرنه چنین سوالیو ازتون نمیپرسیدم!! 

8. نمیدونم فقط محوطه پشت درمونگاه این طور بود یا همه دانشگاه؟ اما پشت درمونگاه هر روز عصر محل قرار و مدار عشاق سینه چاک بود! نمیدونم زمانی که ما دانشجو بودیم از این خبرها نبود یا همون موقع هم بود و ما گاگول بودیم؟!! 

9. خدائیش بعضی از دانشجوها با چنان آرایشی می اومدند که ..... هیچی ولش کن. از پسر های زیر ابرو برداشته و موهای دستو بند انداخته بگیر تا دختر های .... ولش کن. بعضی هم که انگار فکر میکردند چه کار مهمی انجام دادن که دانشجو شدند. از طرف دیگه هم مریض دانشجوی نابینا داشتم هم مریض دانشجوی ناشنوا. 

10. توی دانشگاه بودیم که به خاطر سختی رفت و آمد اولین ماشینمونو خریدیم. یه پیکان سفید مدل ۱۳۸۱. خدائیش اوایل رانندگیمون افتضاح بود اما کم کم خوب شد! 

11. بعضی شبها سه تا دختر با هم می اومدند و هربار یکیشون چنان مشکلاتی داشت که درنهایت ناچار میشدم با آمبولانس بفرستمشون بیمارستان. تا اینکه از دفتر مدیر دانشگاه منو خواستند و گفتند دیگه این دخترهارو اعزام نکنم چون هرشب با دوست پسرهاشون بیرون از دانشگاه قرار دارند یکیشون مصلحتی مریض میشه! 

12. یه بار یکی از دانشجوها رو در حالی آوردند که قادر به حرکت و حتی حرف زدن نبود و همراهانش میگفتند: این هربار این طور میشد می آوردیمش اینجا و یه آمپول بهش می زدند فورا خوب میشد! بالاخره فرستادند دنبال دانشجوی دامپزشکی که سال پیش از اون توی داروخونه درمونگاه بود و اون هم بهش یه آمپول دگزامتازون زد و مریض هم فورا خوب شد!!! 

13. یه بار برای یه پسر دانشجو آمپول نوشتم که گفت: من حاضر نیستم یه زن بهم آمپول بزنه! بالاخره خودم مجبور شدم بهش بزنم! 

14.  دخترِ خانم «ک» (مسئول داروخونه) همونجا دانشجوی کشاورزی بود. یه بار خانم «ک» بهم گفت: همه این بوته های ذرت که جلو درمونگاه هستند رو دختر من و دوستهاش کاشته اند. گفتم: پس امسال کلی ذرت خوردین! گفت: آقای دکتر! اینها مخصوص خوراک دام هستند!! 

پ.ن1: ببخشید این قدر طولانی شد. خدائیش دیدم در حدی نیست که دو پست خرجش کنم! 

پ.ن2: دوستانی که برای امتحان دستیاری شرکت نکرده اند بجنبند. تا آخر دی ماه بیشتر فرصت نداره. 

پ.ن3: به شبکه پیام شبکه 3 ایمیل زدم و بخاطر استفاده بدون اجازه از مطالب وبلاگم اعتراض کردم و این هم جوابشون: 

سلام
مطلب اشاره شده از وبلاگ شما گرفته نشده است. خیلی سایت‌ها مطالب از این دست می‌زنند.
ولی اگر مطلبی دارید و برایمان بفرستید با نام شما پخش خواهیم کرد.
با تشکر
(جل الخالق!!) 
این و این هم بخش دوم مطالب وبلاگ توی شبکه پیام نما. البته امروز دیدم دیگه برشون داشتن آخریشونو هم که کلا خراب کردن!
نظرات 41 + ارسال نظر
سارا جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 08:22 ب.ظ

اِاِاِ چه جاااااالللبببب من اون موقعه ها که پیام نما میخوندم اینا رو خونده بودم ولی اون موقع وبلاگ شما رو نمیشناختم واقعا کپی کرده بودنا

واقعا

دختر پرتقال یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:21 ب.ظ

نه شما ننوشتید. اخه فقط چندماهه از بازارچه رفته!
بهرحال... :)

آهان
به هر حال فقط چند صد کیلومتر از هم فاصله داریم

دختر پرتقال شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:53 ب.ظ http://2khtare-porteghal.blogfa.com

ای بابا. ولی پس این یعنی یه دانشگاه دیگه هست عین دانشگاه زنجان؟! علوم پزشکی جداس. مزرعه ذرت داره. درمونگاه تو بازارچه بوده قدیما الان رفته سمت جهاد :))

شرمنده
اما یادم نمیاد نوشته باشم رفته سمت جهاد!

دهتر پرتقال شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:52 ق.ظ http://2khtare-porteghal.blogfa.com

سلام.... آقای دکتر ولایت شما فک کنم دانشگاه فعلی منه! دانشگاه زنجان. درست حدس زدم؟

سلام
متاسفانه اشتباهه
یه چراغتون خاموش شد

یکی از دانشجوها جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:10 ب.ظ

سلام نمیدونم کی هستی ولی من دانشجو دانشگاه ولایتمو تا حالا درمونگاه توش ندیدم و مهندس ز نداریمو بوفه مرکزی کجا بود عمو این چرتا چیه نوشتی شروع کلاسامون ساعت ۷.۳۰ ساعت دوم ساعت ۹.۳۰ این بازارچه دانشگاه کجاست که ما ندیدیم؟ کلا مطلبات چرتو پرت بود عمو.........

سلام
سه حالت داره
یا شما اهل یه ولایت دیگه هستین
یا دانشگاهو با دانشگاه علوم پزشکی اشتباه گرفتین
یا چشمتون ضعیفه
چرت و پرتی از خودتونه عمو

دکتر مانستر پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:19 ب.ظ http://drmonster.blogsky.com

سلام
راستی اون جایی که کار میکردید پردیس دانشگاه صنعتی اصفهان نیست؟؟؟!!!!

سلام
پاسخ شما منفی میباشد!

×بانو! جمعه 30 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:32 ق.ظ http://x-banoo.blogfa.com/

اون کامنت که اسم نداشت من بودم!

آهان!

[ بدون نام ] چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:32 ب.ظ

12. چه باحال!!!!

پ.ن3: با توجه به توضیحی که قبل از نوشته تون نوشته شده بود بنظرم پستتون رو از سایت مجله ی سپید برداشته بودن...

ممنون
ممکنه

زری* چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:04 ب.ظ http://mydaysofveto.persianblog.ir/

گزینه 8!!!
دکتر ولی ما از عنفوان کودکی این چیزارو میدیدیم..یه اصطلاح دیگه بکار میبردید میگفتیم مورد دوم درسته


خوب دیگه ما که به پای شما نمیرسیم!

سایه سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:34 ب.ظ http://phantomstudent.blogfa.com

توی دوره ی کارشناسی 1 هم خونه ای داشتم که در حذف دروس ید طولایی داشت.1بار واسه یک حذف پزشکی از هر ترفندی استفاده کرده بود پزشک دانشگاه گواهی نمیداد. خلاصه به من گفت بجاش برم. منم تر گل و ورگل و آرایش کرده با گواهی اسهال خونییییی!!! رفتم پیش پزشک دانشگاه!ایشونم هر سئوالی در مورد داروها و علائم بیماری پرسیدن همه رو جواب دادم.دست آخر ورقه رو دادن و گفتن تأیید نمیشه!کسی که 1روز پیش یهو اسهال خونی گرفته الآن سرومروگنده نمیتونه بیاد مطب!!

بعله دیگه
فکر کردین گول مالیدن سر دکترها به همین راحتیه؟!

mikah دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:44 ب.ظ http://www.jarrahcomicstrips.mihanblog.com/

سلام
1
6
11
8گاگول نبودین تکذیب می کنید
محوطه فضای سبز دانشکده ما ( دانشگاه دولتی بزرگ!) انقدر اینجوری بود تا گشت پلیس گذاشتن براش!

پ.ن3 دزدی در روز روشن میگم با خانومتون در میون گذاشتین شاید ایشون فرستادن


پ.ن از عماد ننوشتین حالش خوبه؟

سلام
ممنون از لطفتون
نخیر خانممون هم نفرستادند
خوبه سلام میرسونه!

ماما مهربون دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:35 ق.ظ http://midwife40.blogfa.com

سلام دکتر .همش جالب بود مخصوصا مورد۶.این مساله رو یکی از اساتید ما هم تعریف میکرد البته شبیه بوده.تو بیمارستان داشته از بیمار علائم حیاتی میگرفته واسه بیماری که مشکل تنفسی داشته و ازدهن نفس میکشیده ترمومترو اورال گذاشتن ایشون که اگه استادشون نرسیده بود بیمارو خفه میکردن

سلام
نه بابا کار ما دیگه به این خطرناکی نبود!

خاله آذر یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:07 ب.ظ http://www.khaleazar.blogfa.com

سلام
آبسلانگه خیلی باحال بود!منم از این شاهکارا کم ندارم!!!خوراک دام هم که دیگه یه وضی...
راستی من همیشه فکر میکردم من از شما بزرگترم،ولی الان یهو حس کردم شاید شما از من بزرگترین!!حالا،نمیدونم ..حسه دیگه..

سلام
ممنون
اگه راست میگن که بزرگی به عقل است نه به سال که من جای نوه شما هستم :دی

آناهیتا یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:01 ب.ظ http://www.elahebaran.blogfa.com

ترنم یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:07 ب.ظ

سلام آقای دکتر
الان که موقع امتحاناس نمیتونم با خیال راحت بشینم برای مطالب وبلاگتون کامنت بذارم
چند روز دیگه که امتحانام تموم شد میام در مورد این پست کامنت میذارم
الان فقط همینقدر بگم که من که دیگه از دانشگاه خوشم نمیاد چون از لحاظ بار علمی چیز زیادی بهم اضافه نکرد ، واقعا تو دانشگاه خبری نیست
نمیدونم شایدم توقع من از دانشگاه خیلی زیاد بوده

راستی آقای دکتر برای امتحانامم دعا کنید

سلام
خوب این همه نوشتین یه باره نظرتونو میگفتین دیگه!
شاید حق با شما باشه اما مطمئن باشین سالهای بعد حسرت همین سالهای دانشگاهو میخورین

غوغا یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:49 ب.ظ http://life21.blogfa.com

سلام
خسته نباشین مثل همیشه جالب
دکتر یه چیزی دکتر وراچ وبلاگشونو عوض کردن من یه مدت خواننده وبشون شده بودم معمولا خاموش
اما الان حتی نمیتونم تو وبلاگشون یه نظر بزارم که رمز بهم بدن ایشون فقط به دوستای قدیمی و دوستای وبلاگیشون رمز دادن من چطور بخونم وب رو
خدا خیر نده این مزاحم وبلاگشونو
ممنون میشم بهشون بگین نظرمو
ادرس وبلاگمم گذاشتم

سلام
ممنون
چشم بهشون میگم اما تصمیم در نهایت با خودشونه

رهگذر یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:59 ب.ظ http://injatanha.blogfa.com

____♥♥♥♥♥♥♥♥__________♥♥♥♥♥♥
___♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥_______♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
_♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
_♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥_♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
_♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
__♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
___♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
_____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
________♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
__________♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
_____________♥♥♥♥♥♥♥♥♥
______________♥♥♥♥♥♥
_______________♥♥♥♥
_______________♥♥
______________♥♥
_____________♥
___________♥
________♥♥
______♥♥♥
_____♥♥♥♥
___♥♥♥♥♥♥♥
___♥♥♥♥♥♥♥♥
____♥♥♥♥♥♥♥♥
______♥♥♥♥♥♥♥♥
________♥♥♥♥♥♥♥
_________♥♥♥♥♥♥
_________♥♥♥♥♥
________♥♥♥♥
______♥♥♥♥
اپم

مزاحم میشویم

دانشمنگ یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:37 ب.ظ http://danesh.mang.blogfa.com

سلام خسته نباشید دکتر
باز به قدیم تر یه مقدار این جوونا شرم و حیا داشتن هنوز جای خلوتی.پشت بوفا هی چیزی پیدا می کردن الان که دیگه کلا ملت رو ندید میگیرن تو کافی شاپ و پارک و...
کوچه ما از همین دست جاها حساب می شد معروف بود به کوچه عشاق .طوریکه مجبور شدن حراست بذارن توش

سلام
جوون هم جوونهای قدیم
میگم کاش این نقطه رو از وسط اسم وبلاگت برمیداشتی!

مرضی شنبه 24 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:42 ب.ظ http://yasinak.blogfa.com

چه جالب شما همیشه براتون اتفاقات جالب می افته !شاید هم به خاطر شغلتون و ارتباطتون با آدمهای مختلفه
یعنی اسم اون دختره چی بوده؟؟؟؟؟؟؟؟

همولایتی ها خیلی به من لطف دارند!
شما میگین چی بوده آیا؟!!

دکتر نفیس شنبه 24 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:22 ب.ظ http://drnafis.blogfa.com

11.جل الخالق به ایده !
دعا کنین جواب نامه ما رو بدن !
پ.ن 3: این شبکه به روح اعتقاد داره ؟ به نظرم باز هم می تونین ازشون شکایت کنین. به خصوص به خاطر برخورد غیرمسئولانه طلبکارانه شون !

واقعا
یعنی هنوز جواب ندادن؟
شکایت کنم که چی بشه؟ واقعا فکر میکنین فایده ای هم داره؟

یک معلم شنبه 24 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:33 ب.ظ http://jafari58.blogfa.com/

آره اون موقع ها هم بود ما گاگول بودیم همه کاری می کنند تازه بهترین همسر رو هم پیدا می کنند. البته ما که تربیت معلمی بودیم همه دختر بودیم تو خوابگاه و اعتقاداتمون انقدر قوی بود که به هیچ پسری اجازه نزدیک شدن نمی دادیم . الان هم بعد ۱۰ سال مزدوج شدن یه سونوگرافی می خوایم بریم تو این تهران بزرگ یه سونوگراف خانوم پیدا نکردیم که کارت طلایی هم بپذیره همینطوری موندیم.
موضوع این دگزامتازون چیه من هر وقت می رم دکتر بهم دگزا می ده عضلاتم درد می کنه دگزا می ده حساسیت دارم دگزا می ده امروزم که گلو درد داشتم همراه پنی سیلین بازم دگزا داد دیگه امروز دگزا رو نزدم فقط پنی سیلین رو زدم

انگار خیلی دلتون پره ها!
دگزامتازون درواقع یه نوع کورتونه و برای همین میتونه باعث کاهش التهاب بشه که درنهایت برای درد و .... هم موثره

مهیسا شنبه 24 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:52 ق.ظ

سلام
خیلی باحال بود دانشگاه ما هم برا خودش یه پاتوق عشاق داره همه جا همین طوره
شبکه پیام هم که دیگه عین اشک از چشمم افتاد

سلام
ممنون
نه بابا خم بشین برش دارین گناه داره!

نشیمو شنبه 24 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:32 ق.ظ

میگم ک این پیام نما حق داشته شاید؛ اخه فک کنم خاطراتتونو از ی وب دیگه هم خوندم من!!!

ادرسشو یادم نی والا میخبریدم ک برید شکایت!

نه بابا من که اهل شکایت و شکایت کشی نیستم
اونقدر چاپ کنن که چاپ دانشون دربیاد!

رهگذر جمعه 23 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:12 ب.ظ http://injatanha.blogfa.com

بله ریکا می خورد که حالش بد بشه امتحان نده
راستی رفت هامبورگ بدون ی خداحافظی

یه چیز بهتر بهش پیشنهاد میکردین خو!
داداشتون یا ....

sahar جمعه 23 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:44 ب.ظ

salam
na matlabi az man chap nashodeh.

سلام
خوب پس اون یه سحر دیگه است که رفته ینگه دنیا

یک دانه من جمعه 23 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:44 ب.ظ http://khorde-rizha.blogfa.com

سر مورد 6 کلی خندیدم! ایول دلمون رو شاد کردی
بعد این مورد 7 چرا اونوقت؟؟؟
این صداو سیمای ملی هم بد پرو ا ها!!!

خواهش
خودم هم نفهمیدم!
واقعا

مریم پ جمعه 23 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:10 ب.ظ


دیدتون خیلی به مسائل جالبه وهمین باعث میشه از یه اتفاق ساده که برای ما شاید هم اتفاق بیوفته واصلا متوجه اش نشیم یه اتفاق جالب بسازین.. برای همین همه جا بهتون میگن پزشک خوش ذوق...
ودرضمن زبانتون هم بسیار شیواست وفکر میکنم هروقت برای کسی خاطره تعریف میکنید اون ادم خیلی لذت میبره. واین خیلی خوبه... موفق باشین. دانشگاه علومپزشکی بود یا دانشگاه؟

شما لطف دارین
روزی که رفتم دفتر نشریه سپید خانم دکتر خالقی میگفتند هرکسی نوشته هاتونو میخونه نمیتونه باور کنه این قدر آدم ساکتی باشین!
دانشگاه بود که کاملا از دانشگاه علوم پزشکی جداست

دلوار سرگرمی جمعه 23 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:12 ب.ظ http://delvarsargarmi.persianblog.ir/http://

سلام
6.خوب دکتر شما بستنی هارو خودتون میخورین بعد چوبشو میفرستین حلق مردم انتظارم دارین تو همون وضعیت جوابتونم بدن؟؟ولی بالاخره یکی از سوتیهاتونو لو دادین

9.شما آرایش پسرا کامل توضیح دادین بعد درباره دخترا میگین ولش کنین.الان ذهنم دگیر شده...

درمورد شبکه پیام خوب منم بهشون حق میدم چون مستقیم از وبلاگتون نگرفتن منم وقتی پست شما رو زدم تو وبلاگم از سایتای دیگه گرفتم.هرچی هم گشتم پیداتون نکردم تا اجازه بگیرم

سلام
۶.
۹.اینو که دیگه خودتون هم واردین که!
خوب این هم حرفیه
یه بار خودم هم یه جمله از وبلاگمو سرچ کردم و از نتیجه اش حیرت کردم!

[ بدون نام ] جمعه 23 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:43 ق.ظ

ما هم خاطرات شما رو بصورت ایمیلی می خوونیم..
بعد از سر کنجکاوی از روی نوشته وبلاگتونو پیدا کیدم.
البته اونجا نوشته بود خاطرات یک پزشک در وبلاگش...



البته نیت مهم است که خندووندن این مردم پریشوون احواله..

شما لطف دارین

یک دانشجوی پزشکی جمعه 23 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:14 ق.ظ http://manopezeshki.persianblog.ir/

دکتر اینهمه خاطرات چطور با جزئیات یادتون مونده.حافظه خوبی دارینا

ما اینیم دیگه!
خوب حالا اینهارو هم که تعریف کردم لابد از حافظه ام پاک میشن!

افسون جمعه 23 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:43 ق.ظ

افسون
چهارشنبه 21 دی ماه سال 1390 ساعت 11:39 PM
ای کاش اون اسم غیر معمول رو میگفتید چی بوده!
تودانشگاه ما پشت بوفه مرکزی محل اون تجمع بود!
مورد 11 هم داشتیم!
میگم نکنه من هم تو همون دانشگاه بودم؟!

عرض کنم خدمتتون که ...:

شرمنده
واقعا؟
عجب!
شما کجا بودین مگه؟
==========================

آقای دکتر من نزدیکهای ولایت خودمون بودم !
ولی انگار بعضی نوابغ نظیر دوستان مورد ۱۱ همه جا هستند!

عجب
من هم ولایت خودمون بودم که!

ایرمان پنج‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:28 ب.ظ

اون سه تا دخترا که هر شب میومدند اصلا فکم اومد پایین جل الخالق !!!بعد هم یک جل الخالق دیگه به دوستان پررو شبکه پیام!!!سنگ پای قزوین هم کم اورد

واقعا؟
این که دیگه واقعا!!

دلژین پنج‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:19 ب.ظ http://drdeljeen.com

حالا این مال کدوم قسمت این پست بود؟!

دیادیا بوریا پنج‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:58 ب.ظ

سلام دکتر جان
من هنوز تو کف مورد ۱۱ هستم
راستی دکتر چه انتظاری می شه از رسانه ملی داشت ؟
در مورد دکتر دلژین هم چشم براشون ایمیل زدم

سلام
واقعا؟
شما که خوشبختانه از شرش راحتین!
ممنون

sahar پنج‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:56 ب.ظ

سلام با خوندن این خاطره‌ها یاد دوره دانشجوییم توی ایران افتادم.ما هم تلفن داخلی‌ داشتیم بعد‌ها فهمیدیم که می‌شه با گرفتن یه شماره به هر کجای دنیا زنگ زد.منم یک بار امتحان کردم ولی‌ بعدا عذاب وجدان گرفتم.پشت دانشکده هم داشتیم که فضای خیلی‌ رومانتیکی داشت.اونجا هم چندین مورد رو دید زدم.

دیشب هم با اجازتون یه غذا که از ۴ روز پیش توی یخچال بود رو خوردم و مسموم شدم.ساعت ۴ صبح با حالت تهوع بیدار شدم،خدا رو شکر به موقع رسیدم به wc....

حمله بعدی حالت تهوع ۱ ساعت بعد اتفاق افتاد.این بار بد شانسی آوردم تا اومدم از تخت بپرم پایین،پتو پیچید به پرو پام و من با جفت زانوهام خوردم زمین و فاز بعدی عملیات همون جا روی فرش کلید خورد.خلاصه اینجوریا....

سلام
ممنون از لطفتون
امیدوارم بهتر شده باشید
میگم این نوشته های شماست توی سپید؟

من+لبخند=خداوند پنج‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:07 ب.ظ http://smmnilo.blogfa.com

سلام
خسته نباشید
خوندنشون گر چه طولانی بود اما لذت بخش بود حد اقل منو یک از حالا کشید بیرون برای چند لحظه ای غرق نوشته ها و اون فضا بودم...خیلی خوب میشد تجسمش کرد
برقرار باشید

سلام
از لطفتون ممنون

قاصدک پنج‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:13 ب.ظ http://www.my-dailynotes.blogfa.com

سلام .
اگر چه طولانی بود ولی مثل بقیه نوشته هاتون جالب بود و از خوندنش لذت بردم . خوش بحالتون که تو درمونگاه دانشگاه کار میکردین و مریضهاتون دانشجوها بودن ، به نظر من که خیلی بهتر از کار کردن تو درمونگاههای سططح شهر باید باشه .

سلام
ممنون از لطف شما
درسته سطح فرهنگشون بالاتر بود اما بعضی هاشون هم وحشتناک پرتوقع بودند

me پنج‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:01 ق.ظ


12

13
ایول

ممنون

افسون چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:39 ب.ظ

ای کاش اون اسم غیر معمول رو میگفتید چی بوده!
تودانشگاه ما پشت بوفه مرکزی محل اون تجمع بود!
مورد 11 هم داشتیم!
میگم نکنه من هم تو همون دانشگاه بودم؟!

شرمنده
واقعا؟
عجب!
شما کجا بودین مگه؟

رهگذر چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:18 ب.ظ http://injatanha.blogfa.com

ابسلانگو چیه ؟ ازین چوب بستنیاست
راستی سلام
مگه نمی ذاشتن از دانشگاه بیرون برن که بدبختا به چنین کارایی دست می زدن؟
پسرخاله منم بعضی وقتا که درس نمی خوند شب امتحان ی لیوان ریکا می خورد

آبسلانگ نه آبسلانگو آره خودشه
سلام
بعد از یه ساعتی نه!
ریکا؟!

neda چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:18 ب.ظ

در مورد سوال ۸ جواب گزینه ۲ میشه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد