جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

پایان خاطرات عهد عتیق (۲)

سلام

طبق معمول کلی خاطرات (از نظر خودم) جالب دارم اما گفتم این خاطراتو تموم کنیم بره!

دفعه پیش تا اونجا نوشتم که توی ایام عید ترک شیفت کردم و برگشتم توی دانشگاه پیش آنی.

اون سال تنها سالی بود که یه عید بی دغدغه رو سپری کردم. بدون کشیک، بدون مریض و ....

روز سیزده به در هم همراه با عماد که توی کالسکه اش بود پیاده به جاهای مختلف دانشگاه که هیچکس توش نبود سر زدیم.

برام جالب بود که اون همون دانشگاهی بود که یکی دو ماه پیش در حالی که آنی هنوز باردار بود پیاده از توی برفها از دانشگاه بیرون میرفتیم تا سوار تاکسی بشیم درحالی که دخترهای دانشجو برای زدن گلوله های برف به قندیلهای یخی که از شیروانی ها آویزون شده بودند با هم مسابقه میدادند.

از روز چهارده فروردین کم کم دانشجوها اومدند و مریضهای ما هم به تدریج زیاد شدند. تا زمانی که امتحاناتشون برگزار شد و بعد هم که اون مسابقات شطرنج پیش اومد.

یکی دو روز بعد از پایان بازی های شطرنج بود که از دفتر دکتر «خ» که هنوز رئیس شبکه بود زنگ زدند و گفتند همین حالا بیا شبکه! درمونگاه رو سپردم به خانم «ک» بهیار و رفتم. دکتر «خ» اول کلی سرم منت گذاشت که منو چنین جای خوبی گذاشته و بعد هم رسما اعلام کرد که با توجه به اینکه قراردادشون با دانشگاه برای یک سال تحصیلی بوده و توی تابستون هم خبری از مریض نیست کار درمونگاه رسما تمومه اما ما میتونیم تا پایان تابستون توی اون خونه زندگی کنیم.

از فردای اون روز من شدم مسئول درمونگاه شبانه روزی یکی از شهرهای کوچیک اطراف ولایت اما حدود پنجاه روز بعد بود که منو خواستند و گفتند چون یکی از پزشکها که چندین ساله توی یکی دیگه از مراکز شبانه روزیه میخواد بیاد اونجا باید خالیش کنم! بعد منو فرستادند به یکی دیگه از درمونگاه های شبانه روزی که طرح پزشکش تازه تموم شده بود و بعدها فهمیدم که از بس شلوغ بوده کسی زیر بارش نمیرفته!

مدتی هم اونجا بودم تا اینکه یه روز درحال دیدن مریض یه خانم جوون اومد توی مطب و نشست روی صندلی. گفتم: بفرمائید. گفت: من ..... هستم! گفتم: خوشوقتم، خوب؟ گفت: پس بهتون نگفتن؟ گفتم: چیو؟ بعد ایشون برام تعریف کردند که اهل یکی از استانهای شمالی کشورند  و با رئیس یکی از ادارات ازدواج کرده اند و برای طرح اومده اند اینجا و بهشون قول داده اند که بشن مسئول درمونگاه اونجا چون خونه شون اونجاست!

درنهایت بعد از حدود پنجاه روز اونجا رو هم خالی کردم و به دستور رئیس شبکه شدم پزشک سیار (درست مثل شهر اسمشو نبر!)

در همون روزها بود که تابستون درحال تموم شدن بود و درحالی که داشتیم دنبال خونه میگشتیم خواهر آنی به دادمون رسید و ما رفتیم به خونه دوطبقه اون که یه طبقه اش خالی بود تا زمانی که اومدیم توی این آپارتمان.

جالب اینکه وقتی میخواستیم از دانشگاه اسباب کشی کنیم مسئولان دانشگاه میگفتند چرا میخواین از اینجا برین؟ ما سعی میکنیم قراردادمونو با شبکه تمدید کنیم. ما دقیقا شما رو زیر نظر داریم مگه این دو سه ماه که هیچ مریضی نداشتین و اینجا بودین بد بود؟!

جالب تر این که دوهفته بعد از اسباب کشی هم از شبکه باهام تماس گرفتند و گفتند ما برای یک سال دیگه قراردادمونو تجدید کردیم و باید برگردید توی دانشگاه! ما که حاضر نشدیم برگردیم تا اینکه یکی از خانم دکترها با شوهرش برای یک سال رفتند اونجا.

و بدین ترتیب خاطرات عهد عتیق ما به پایان میرسد. با تشکر از خواهر آنی و همسرشون!

پی نوشت: دو روز پیش تصادفا فهمیدم موضوعی که توی پی نوشت ۲ این پست نوشتم قبلا تصویب شده هورررررررررا!!

نظرات 36 + ارسال نظر
نایس یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:04 ب.ظ http://parvaze-lahzeha.mihanblog.com

سلام آقای دکتر
راستی لینکتون کردم.
گفتم اجازه گرفته باشم
در ضمن دارم توی اوقات فراغت کم کم آرشیوتونم میخونم :)

سلام
شما لطف دارین
نیکی و پرسش؟

مژگان امینی چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:42 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست.

واقعا

ani چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:20 ق.ظ http://blueberries.blogfa.com

چه خوب که تصویب شد مبارکه!
میشه بگین کجای کشورین؟ شما جنوب مرکز..؟

سلامت باشید
اونجا هم هست دیگه؟
تقریبا میشه گفت جنوب غربی!

الناز چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:28 ق.ظ http://life-code.blogfa.com/

عکس اون بچه توی پروفایل چقد نازه
دلم میخواد لت و پاره ش کنم؟؟؟؟؟؟
این حرف دل یک بی گناه بود اینجوری بود...اگه گناه کار بود یعنی چی میگفت؟


بی گناه؟
گناه کار؟
اینجا هم وکیل بازی؟

رزگل سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:19 ب.ظ

دکتر شما فیس بوکم عضوین؟اگه اره به چه اسمی؟؟؟؟؟؟

خیلی وقته
البته از وقتی فیلتر شده به اندازه انگشت های یک دست هم وارد فیس بوک نشدم
به اسم واقعی خودم

باران سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:28 ب.ظ http://barane-deltangiha.blogfa.com

سلام ..
خوبه که میگذره روزای سخت..
امیدوارم یه خونه خشکل بخرید راحت شید دیگه..البت نمیدونم شاید خریدید..آره؟؟؟
یه دفعه یادمه تو پستاتون دنبال خونه میگشتید
عسل بانو هم که تشریف آوردن
مبارررررررررررررررررررررررررررررررررررررررک

سلام
واقعا
ممنون
هنوز هم میگردیم
جدا؟ کی به دنیا اومد که من نفهمیدم؟!

بی گناه سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:05 ب.ظ http://cofeblog-cigar.blogfa.com/

عکس اون بچه توی پروفایل چقد نازه
دلم میخواد لت و پاره ش کنم

معلوم شد چقدر نازه!

آنا سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:56 ق.ظ http://www.anna1980.persianblog.ir

چقدر آدم مسخره عوضی و بیشعوری بوده این رئیس شبکه...

وای وای چه آنای خشنی!

مینا دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:23 ب.ظ

سلام
شما هم که مثل سریال های ایرانی ، مطلب کم میارید ، خلاصه ای از پست های قبلی را میذارید. 

سلام
کجاش خلاصه بود؟
قبلا هم که این کارو نمیکردم بعضی ها میگفتن ما اون پستهارو یادمون رفته!

فروید کوچک دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:09 ب.ظ http://www.feroidekuchak.blogfa.com

منتظر خاطرات جدیدتون

چشم
احتمالا فردا

مهدیس دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:40 ب.ظ http://manodoostam.blogsky.com

سلام عمو ...
چقد دیگه مونده تا این دخمل عمویه ناناسه ما به دنیا بیاد؟؟؟؟؟؟؟؟
هی میگی چیزی نمونده ...
این چیزی دقیقا چه تایمیه ؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام
قراره بعد از من آنی بشینه و آپ کنه و کامل توضیح بده

yasna دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:44 ب.ظ http://delkok.blogfa.com

سلام
دکتر چقدر این خاطراته یه جوری بود... چقدر در به دری کشیدی... به خدا این همه پزشکا عمومی من دیدم تو این شهر خودمون صاف یه جا نشستن از جاشون هم تکون نمیخورن... فکر کنم دکتر این طرح پزشک خانواده اصلا واستون خوب نبوده نه؟
راستی دکتر عسل دنیا اومد؟

سلام
آره یه جوری بود :دی
فعلا که فقط حرف میزنن ما که کار عملی ندیدیم
همه هم معتقدن حداکثر تا پایان این دولت اجرا میشه
نه هنوز اما چیزی نمونده

دکتر نفیس دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:56 ب.ظ http://drnafis.blogfa.com

پس پمفولیکس خوب می شه !
راستی تبریک بابت پی نوشت !

داشتیم؟
ممنون

سکوت سپید یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:38 ب.ظ http://www.RainyLady1.blogfa.com

ممنون از راهنماییتون
گرچه واقعا فکر نمی کردم فقط 15 روز

خواهش
پ نه پ میخوای به هر دو نفر شش ماه مرخصی بدن؟

سارا یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:07 ب.ظ http://sm19.blogfa.com

سلام
ای بابا ...جدا دستشون ردد نکنه عجب ادمایی بودن.....شما کلی زحمت کشیدی ،بعد انی خانوم هم تو این وضعیت بودن ....اخرشم میگن مگه اینجا بد بود؟!!!!!!!!!!
ما نیز ب نوبه ی خود از خواهر زن شما و همسرشون تشکر می کنیم

واقعا
همینو بگو
من هم از طرف اونها به شما میگم خواهش میکنم!

الناز یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:31 ب.ظ http://life-code.blogfa.com/

دکتر :

((میتونین از روش درست کردن گوگل ریدر که توی لینکهای روزانه من هست استفاده کنید))

یعنی خودم خودمو لینک کنم؟ بعد بشینم بولد شدنمو نیگاه کنم خوب اینم یه ایده است البته

آخ گفتین شیرینی .... وااای مخصوصا شیرینی تولد عسل جون که باید حسابی شیرین باشهههههههههههه

وکیل :
خوب میگفتین منظورتون چیه بابا!
من فکر کردم درست کردن گوگل ریدرو بلد نیستین!

فضایی یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:17 ب.ظ http://crazywriten.mihanblog.com/

همچین نوشتین عهد عتیق فکر کردم مربوط به زمان این عکسه وبلاگتونه


زری* یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:05 ق.ظ http://http://mydaysofveto.persianblog.ir/

ازونجایی که کامنتاتون اینبار خیلی دیر تایید شد حس یازدهمم میگه عسل بانوتون بدنیا اومده..اگه درسته به عنوان اولین نفر بهتون تبریک میگم...

شرمنده اما حدستون غلطه
گرچه دیگه چیزی نمونده

هشت الهفت یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:39 ق.ظ http://hashtalhaft.persianblog.ir

امیدواریم به اندازه جناب نوح خاطره عتیقه داشته باشید

فقط؟

مریم یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:28 ق.ظ http://soir.blogfa.com

پس آنی خانوم بنده خدا چقد اذیت شدن اونم با یه بچه کوچیک... وسط خوندن داشتم فکر میکردم نکنه بازم قبول کرده باشین برین دانشگاه دیدم نه زیر بار نرفتین خداروشکر...راستی چه خوب ترتیب خاطراتتون یادتون مونده بزنم به تخته...امتحانم خوب بود تا ببینیم چی میشه.

واقعا
ما اینیم دیگه الکی که دکتر نشدیم که!
خدا رو شکر

نگار شنبه 24 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:28 ب.ظ http://drnegar.lxb.ir

دانشگاه از همه جا بهتر بود.نه؟

اون که بله
کویتی بود برای خودش!!

نجمه رستمی شنبه 24 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:58 ب.ظ http://roshana14.persianblog.ir

چه حوصله ای !!!! ستودنی ست!
البته اگه واقعی تر به زندگی نگاه کنیم میبینیم جای هیچ کدوممون ثابت نیست.

ممنون
همون حکایت میپنداریم که این جهان میگذرد؟

[ بدون نام ] شنبه 24 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:30 ب.ظ

[:S009:]





[:S009:]





ترنم شنبه 24 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:25 ق.ظ

ای بابا ! من فکر میکردم دانشجوهای پزشکی بعد از اتمام درسشون سریع یه کار خوب و ثابت گیرشون میاد
شما که پزشکین انقدر به دردسر افتادین ، پس دیگه تکلیف مایی که پزشکی نخوندیم معلومه دیگه ، باید چند سال صبر کنیم تا شاید یه کار کوچولو با درآمد پایین گیرمون بیاد خدا بخیر بگذرونه !

ای مادر! خوب اشتباه فکر میکردین
اگه توی هر رشته دیگه ای دکترا بگیرین وضعیتتون خیلی بهتر از ماست

نگران آینده جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:06 ب.ظ http://skn.blogfa.com

سلام.
پ ن:تبریک میگم.موفق باشید.

سلام
از لطفتون ممنون

زری* جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:44 ب.ظ http://http://mydaysofveto.persianblog.ir/

بنظر شما ادم مجبوره وقتی واسه یه پست هیچ نظری نداره بازم نظر بده؟؟؟؟
خب من پستایی که در محل کارتون اتفاق میفته بیشتر تر دوست دارم!البته ببخشیدا..برام سواله همیشه ولی چون بنظرم تو وبلاگایی که میرم شما از همشون "ارومترین"گفتم از شما بپرسم!

به نظر من نه هیچ اجباری وجود نداره
البته اگه نویسنده اون وبلاگ اونقدر درک داشته باشه که برای چنین موضوعی باهاتون قهر نکنه

دکتر پرتقالی جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:17 ب.ظ http://dr-orange.blogfa.com

چه خونه بدوشی بود اوضاع ما پزشکا همینه دیگه

همه مشکلات یه طرف تصورات و انتظارات مردم هم یه طرف

غوغا در جزیره متروک جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:25 ب.ظ

سلام
بابت پی نوشت اول به آنی جون تبریک میگم
بعد به شما
نمیدونم مردا ... هیچی ولش کن
خب بابت اینکه اخر صابخونه هم شدین بعد دو سال تبریک
ولی اینا چقد اذیتتون کردن همه مملکت پارتی
خانمه چه راحت اومده گفته من همسره یه رئیسه شدم قرار بیام جای شما

سلام
ممنون از لطفتون
مگه مردا چشونه؟!
ممنون از لطفتون
واقعا

صدرا جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:07 ب.ظ

چقدر دلم برای نوشته هاتون تنگ می شه تا رسیدن تعطیلات بعدی.
با شروع وبلاگم شما از اولین مهمانهایم بودید و حالا شدید از وبلاگهای ثابتی که بهتون حتما سر می زنم.
موفق باشی بابای خوب و خوشحالم برای خوشحالیتون.

امیدوارم درسهاتونو تند تند بخونین تا هرچه زودتر تعطیلات بعدی از راه برسه!
موفق باشید

مهدیس جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:56 ب.ظ http://manodoostam.blogsky.com

...
وااااااای چقد جابه جایی
مخم سوت کشید ...
یه بارشم خیلی سخته ..چه برسه به این همه

دقیقا
واقعا سخته

سکوت سپید جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:02 ب.ظ http://www.RainyLady1.blogfa.com

جدا؟ تصویب شده؟ چه جوریه؟ چند ماه؟ یا منبع بدید خودم بخونم که واسه شما زحمت نشه

بله
پانزده روز بدون امکان بازخرید یا ذخیره
میدونم تبصره سه ماده 82 بود اما چه قانونی نمیدونم!

الناز جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:12 ب.ظ http://life-code.blogfa.com/

سلام تبرییییییک پس شیرینی اش رو باید بدید
آره خدابیامرزتشون دیروز استاد سمندریان فوت کردن فردا مراسم تشیعشونه تو تهران...
راستی اون دیالوگ رو دوباره بخونین فکر کنم متوجه اش نشدید!!

و اینکه دکتر سیستم لینک کردن شما رو چه سیستمی پایه ریزی شده؟ همیشه برای من سوال بود...البته بماند آرزو بدل موندیم وب ما هم اونجوری موقع به روز شدن بلد بشه..
البته آرزو بر جوانان عیب نیست

سلام این که دیگه باید کلی تلاش کنم تا یه موضوع برای نوشتن پیدا کنم تبریک داره؟ یا نکنه اون مرخصیو میگین؟
در این صورت تشریف بیارین با شیرینی به دنیا اومدن عسل با هم بخورین :دی
خدا رحمتش کنه
اگه منظورتون چیز دیگه ای بوده نه!
این که یه رازه :دی
میتونین از روش درست کردن گوگل ریدر که توی لینکهای روزانه من هست استفاده کنید

[ بدون نام ] جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:57 ق.ظ

اول شدم؟

نه شرمنده

مرجان جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:52 ق.ظ

خوانده های مرجان تو وبلاگتون زیاد شده دیگه قابل تشخیص نیستم !
اون پست قبل مثلا مرجان16 تیر من بودم
الانم منم ها.یه سر و دو گوش خدابیامرز

شرمنده ولی تقصیر من نیست

مرجان جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:47 ق.ظ

چقدر دلم تنگ شده بود واسه اول گفتن هام
میشه اسم اون شهر اسمش رو نبرید رو ببرید؟من دوزاریم نیفتاد چرا ؟!

واقعا؟
شرمنده نمیتونم بگم قصه اش طولانیه

مرجان جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:42 ق.ظ

اول بگم
اووووووووول

اول بگم
تبریییییییییک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد