جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (254)

سلام

این دقیقا همون پستیه که قرار بود بعد از سفرنامه منتشر بشه. بدون هیچ گونه تغییری. ببخشید که دیر شد و امیدوارم تا زمان گذاشتن پست بعدی حال همه مون از چیزی که الان هست بهتر باشه.

1. سریع ترین تغییر حالت چهره را از اضطراب به خنده ای که کل صورت را پر کرد با گفتن یک جمله سه کلمه ای به یک خانم متولد 1385 دیدم و اون جمله این بود: جواب آزمایشتون مثبته! امیدوارم بعدها با به خاطرآوردن این خاطره باز هم همین حالتو پیدا کنه.

2. پسره درحالی که از درد شکم به خودش میپیچید گفت: من آمپول نمیزنم اما سرم میزنم. مادرش گفت: فکر کردی حالا خیلی زرنگی؟ آمپول و سرم که هردوشون یک چیزند!

3. به پیرزنه گفتم: قند هم دارین؟ گفت: نه ولی فشار دارم. اصلا بیا فشارمو بگیر که فکر نکنی دروغ میگم!

4. اواخر وقت اداری بود و  وقتی خانم دکتر همراهم گفت "من مجبورم اینجا بمونم و انگشت بزنم شما اگه دوست دارین برین" بلافاصله اومدم لب جاده روستا!  چند ماشین اومدند و رفتند و منو سوار نکردند. همین طوری به سمت دیگه جاده نگاه کردم که دیدم یه پراید هاچ بک که چند ثانیه پیش ازم رد شده بود از شونه کنار جاده دنده عقب گرفته و داره با سرعت به طرفم میاد! با تعجب رفتم عقب تر که بهم نخوره که اومد و جلوم ایستاد و دیدم سه چهارتا خانم با هم میگن: سلاااام! وقتی دقت کردم دیدم چند نفر از خانمهای شاغل توی درمونگاه روستای بالائی هستند که همگی پاس گرفتن و با ماشین یکی شون دارن میرن ولایت. سوار شدم که دیدم همه شون دارن میخندن. گفتم: چیه؟ راننده گفت: هیچی الان داشتیم با هم چرت و پرت میگفتیم و میخندیدیم که یهوئی گفتم میخواین یه مسافر هم بزنم بشینه کنارتون؟ که سر پیچ بعدی رسیدیم به شما!

۵. به پیرزنه گفتم: این قرص ها را روزی چندتا میخورین؟ گفت: این یکی را یکی صبح یکی شب ولی اون یکی را یکی شب یکی صبح!

6. شیفت عصر و شب بودم. صبر کردم تا درمونگاه خلوت شد. بعد رفتم و به آقای مسئول پذیرش گفتم: میخواین بریم برای شام؟ گفت: راستش ما امروز خیلی دیر ناهار خوردیم. گفتم: باشه میگذاریم برای بعد. بعد یه حمله شروع شد و بعد که دوباره خلوت شد دوباره پرسیدم: هنوز نرفتین شام بخورین؟ گفت: نه! باز هم صبر کردم و همچنان مریض داشتیم و حدود ساعت دوازده شب گفتم: واقعا هنوز شام نخوردین؟ گفت: من هیچ وقت شبها شام نمیخورم وگرنه بقیه بچه ها خیلی وقته که خوردن!

7. نسخه خانمه را که نوشتم گفت: میشه خودمو وزن کنم؟ گفتم: بفرمائید. رفت روی ترازوی دیجیتال و اومد پائین و گفت: انگار خرابه. یه عدد چهار رقمی نوشت که سه تاشون حروفند! خانمه که رفت بیرون رفتم سراغ وزنه و دیدم وقتی روش می ایستیم اول اسم کارخونه میاد روی صفحه که چهار حرفیه و حرف اولش S!

8. اون خانم دکتری که یک بار ازم قرض گرفته بود دوباره ازم پول قرض کرد و در آخرین ساعات روزی که قول داده بود پولو پس بده ریخت به کارتم. بهش پیام دادم و گفتم: اگه از امروز گذشته بود میرفتین توی لیست بدحساب ها و شاید دفعه بعد بهتون قرض نمیدادم. جواب دادند: خیلی بدی!!

9. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: اسهال داره. گفتم: توی یه روز چندبار شکمش کار میکنه؟ گفت: توی یه روزو نمیدونم اما از خونه که می اومدیم اینجا مجبور شدیم یک بار وسط راه برگردیم خونه و شلوارشو عوض کنم!

10. اواخر وقت اداری اومدم لب جاده که یه تاکسی اومد و رد شد و بعد از رد شدن یکدفعه زد روی ترمز و بعد دنده عقب گرفت و منو سوار کرد. سوار که شدم گفت: شما معلمین درسته؟ گفتم: نه! گفت: پس هیچی. و درحالی که تا ولایت چند نفر دیگه هم براش دست بلند کردند هیچ کس دیگه ای را هم سوار نکرد!

11. مرده ازم یه سوال پرسید و من هم جوابشو دادم. موقع رفتن گفت: خیلی ممنون ببخشید که منو راهنمائی کردین!

12. خانمه گفت: بچه ام دوهفته پیش دلش درد گرفت و فهمیدیم آپاندیسه و عملش کردیم. حالا دوباره دل درد گرفته. بچه را دیدم و براش دارو نوشتم. مادرش گفت: اون دفعه هم گفتند چیزی نیست و دارو نوشتند بعدا فهمیدیم آپاندیسه ها حالا مطمئنین دوباره آپاندیسش نیست؟!

پ.ن1. خونه کلنگی که خریدیم و با باجناقها خرابش کردیم و این خونه را به جاش ساختیم قیمتش شد هفتصد و پنجاه میلیون تومن. حالا یه خونه کلنگی با مساحت فقط دو متر مربع بزرگ تر را توی کوچه کناریمون گذاشتن توی یکی از سایتها برای فروش به قیمت پونزده میلیارد!

پ.ن2. باجناق دوم هم تصمیم گرفت یه ویلا توی شمال بخره و چون پول کم آورد ناچار شد ماشینشو بفروشه. چند روز پیش با آنی سوار ماشین ما شده و وقتی دیده کولر روشنه بهش گفته: شما کولر ماشینو روشن میکنین؟ ما هیچ وقت روشن نکردیم. میگفتیم به موتور ماشین فشار میاد. حالا هم که فروختیمش. الکی خودمونو عذاب دادیم!

پ.ن3. عماد بعد از این که مدتها غرغر ما را به خاطر درس نخوندن برای کنکور شنید از چند روز پیش یکدفعه شروع کرده به درس خوندن! اون هم طبق برنامه ای که یکی از برنامه نویسان مطرح ولایت براش نوشته.  امیدوارم کتاب هائی که بهمون معرفی کرده واقعا لازم باشند چون همه شون مال یکی دو انتشاراتی خاص هستند!

نظرات 53 + ارسال نظر
M.f جمعه 18 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 09:50 ب.ظ

ممنون ازتون
امید به خدا

منتظر خبرهای خوب هستم

M.f سه‌شنبه 24 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 12:35 ق.ظ

خیلی خوشحال شدم که منو یادتون مونده
بله درسم که تموم شده
ولی برادرم دو ساله که تو حالت نباتی متاسفانه:(

بعد اون قضیه دل و دماغ وبلاگ رو نداشتم ولی خب دلم تنگ شده بود برگشتم
اگه بشه یه وبلاگ جدیدم میزنم
خداحفظ کنه بچه ها و خانواده قشنگتون

شما یکی از دوستان قدیمی وبلاگی هستید چطور فراموشتون میکردم؟
برای برادرتون متاسفم. امیدوارم به زودی خبرهای خوبی از ایشون هم بهمون بدین

عمه خانم سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 06:23 ب.ظ https://amehkhanoom.blogsky.com

چشمتون بی بلازنده باشید.

سلامت باشید

من سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 06:13 ب.ظ

عماد..کنکور؟؟؟
احساس پیری بهم دست داد. یه الف بچه بود شیرین کاری مینوشتی ازش!
ای دریغ از عمر رفته...

باور بفرمائید
خودمون هم باورمون نمیشه
دیشب بهش گفتم چرا درس نمیخونی؟ گفت من رتبه ام زیر هزار میشه حالا ببین!

عمه خانم سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 05:26 ب.ظ https://amehkhanoom.blogsky.com

خب اوضاع بهم ریخته است درست، اما زندگی که تعطیل نشده است؟؟؟ همه ما به امید روزهای خوب و روشن زنده ایم اقای دکترآپدیت بفرمایید

دیگه وقتی عمه میگه فقط میتونیم بگیم چشم

عمه خانم سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 03:32 ب.ظ https://amehkhanoom.blogsky.com

آیا شما تنبل نشده اید؟؟؟ به نظربنده که تنبل شدین که مدتها از آخرین پستتون میگذرهآپدیت بفرمایید

ای بابا
آخه ناسلامتی اوضاع مملکت به هم ریخته است!

ایرمان سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 12:52 ق.ظ

خوندن وبلاگتون منو برد به ایران و خاطرات طبابت های خودم ...
و یک ایده هم گرفتم برای نوشتن یک‌پست جدید

بی صبرانه منتظرم

ایرمان سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 12:45 ق.ظ

من خداییش اصلا متحیر شدم که هنوز چراغ اینجا روشن هست ...

ببینید کی اینجاست!
خیلیییییییییییییی خوش اومدین خانم دکتر
امیدوارم این چراغ روشن راهنمای شما باشه برای برگشتن شما و سایر دوستان به وبلاگستان

جان دو یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 11:21 ق.ظ https://johndoe.blogsky.com/

سلام آقای دکتر
یک سوال، این که میگن موقع سرماخوردگی و همین آنفولانزا و مریضی که الان همه جا رو گرفته نباید غذاهای چرب و روغنی زیاد نظیر سرخ کردنی و.... خورد درسته؟

سلام
این مسائل بیشتر تاکید طب سنتی هستند تا طب مدرن
اما به هر حال غذای چرب معمولا زمان بیشتری توی معده میمونه تا تخلیه بشه و غذاهای سرخ کردنی هم حاوی رادیکال های آزاده که اثر مثبتی روی بدن نداره بنابراین ما هم همین توصیه را میکنیم

سارا شنبه 14 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 10:00 ب.ظ

بعد از چند سااااال دوباره اومدم..یدف دلم تنگ شده بود برا وبلاگتون

کار خوبی کردین
خوش اومدین

زرگانی شنبه 14 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 11:30 ق.ظ

سلام!
من حس می‌کنم مورد شماره ۶ بعدا رفته توی وبلاگش نوشته امروز پزشک مرکزمون رو گذاشتم سر کار، اسکولش کردم!!

سلام

اگه وبلاگ داشته باشه بعید نیست

خانم مهندس جمعه 13 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 08:57 ب.ظ https://msengineer.blogsky.com/

و واقعا ما هم برای این نبود دارو اسیر شدیم
مخصوصا آنتی بیوتیک کودکان
بچه های من بیش از دو هفته مریضی اشون طول کشید
نمیدونم اشتباه یا درست ولی خودمونو قرنطینه نکردیم و پسرم به جز ۳-۴ روز تو خونه بودن که به تعطیلات آخر هفته خورد و شد یک هفته بعدش رفت پیش دبستانی
بیشتر از دوسال بود با یه عطسه یک ماه قرنطینه میکردیم خودمون رو دیگه خسته شدیم ....

دقیقا همین طوره
حق دارین خسته بشین

خانم مهندس جمعه 13 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 08:53 ب.ظ https://msengineer.blogsky.com/

خاطراتتون واقعا جالب بودن
همیشه فقط آرزوی این قسمت از شغلت رو داشتم که هر روز آدم های جدید و خاطرات جدید و بعضا خنده دار
ولی اونقدر که از مابقی قسمت شغلی اتون فراری ام حتی بهش فکر هم نکردم
شما پزشک ها آدم های بزرگی هستین
بزرگ بمانید دکتر

ممنونم
بالاخره هر شغلی مشکلات خاص خودش را داره
سپاسگزارم

Z جمعه 13 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 11:33 ق.ظ https://nefelibata.bolg.ir/

همه‌شون به کنار، شماره شش یه چیز دیگه بود اصلا اقای دکتر

سپاسگزارم

x پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 11:04 ب.ظ http://Malakiti.blogfa.com

واییییییییییی

خاطره سمانه خانم :))))

واقعا

سمانه مامان صدرا و سروناز چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 08:06 ب.ظ https://samane-saba.blog.ir/

کامنت گذاشته بودم جناب دکتر،ثبت نشده، دوباره می گذارم
نخست تشکر از اشتراک گذاری خاطرات شما
سپس ما نیز هم خاطره ای از بیماران همسر شرح دهیم:بیمار بانوی شصت خرده ای سال بودند تلفن همراه ایشان مکرر زنگ می خورد و آن سوی خط فردی بی تاب و بی قرار و چشم انتظار بانو... منشی فضولیش گل می کند و می‌گوید،؛ لابد همسرتان به شما خیلی وابسته است که اینقدر تماس می گیرد و چشم به‌راه شماست. بانو می خندد و می گوید؛ خیر، ایشان دوست پسرمم هستند! بچه هایمان مخالف ازدواج ما هستند ما هم یواشکی قرار می گذاریم!

شرمنده
ممنون

عجب اما واقعا فاز کسانی که مخالف ازدواج والدینشون هستند درک نمیکنم. آدم زنده زندگی میخواد

فرزان چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 05:04 ب.ظ

سلام اقای دکتر
مرسی بابت اون جواب سواله
درست بود
و فقطم خودم برده بودم جوابشا
استاد گفت جوابت از کدوم رفرنس ؟
گفتم از یه پزشک پرسیدم(باید میگفتم از دکتر ربولی مجهول المکان زندگی پرسیدم)
خلاصه ک گفتم بیام تشکر کنم و بگم استاد جوابا قبول کردن

سلام
خب خداروشکر
خواهش میگردد

سمانه مامان صدرا و سروناز چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 04:50 ب.ظ

?

لیمو چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 10:15 ق.ظ https://lemonn.blogsky.com/

سلام مجدد
برای پی نوشت منظورم این بود که اینجا ایرانه و ما دیگه بابت قیمت ها تعجب نمیکنیم.
+ دکتر پیشنهاد حق السکوت میدم بابت لو ندادن ولایتتون.

سلام
بله حق دارین

من از شما تشکر میکنم چون باعث شد یکی دو جا که هنوز اسم ولایت توی وبلاگ باقی مونده بود حذف کنم!

مهربانو چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 09:57 ق.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

سلام دکتر جان کامنت من رو درمورد محل تولد اجداد دخترم گرفتید؟؟

سلام
بله
انتظار که نداشتین تائیدش کنم؟!

مظهرگلی چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 03:35 ق.ظ http://www.mazhar-goli.blogfa.com/

سلام آقای دکتر
کتاب خاطرات محرمانه یک پزشک تازه کار رو میخوندم گفتم بیام سر بزنم و بگم خاطرات شما خیلی بهترن . این به حرف اون خانوم دکتر که گفته بود خیلی بدی در
۴: دیدید تو جمعی هستید که جدیه ولی موقعیت خنده داری پیش میاد که اگه در وضعیت عادی بود شاید لبخند میزدید ولی اون لحظه خنده به توان هزار میرسه و میخواید منفجر بشید؟ کاملا حال اون خانومارو درک کردم حس کردم منم سوار اون ماشین کذاییم
پ.ن: می بینم اون وقتی رو که عماد میره دانشگاه...کار پیدا میکنه ... زن میگیره ... بچه دار میشه... ما خوانندگان وبلاگتون هنوز میگیم عه مگه عماد مدرسه رفته؟

سلام
چه عجب از این طرفا!
ممنون
دقیقا
شما لطف دارین (و ما رو هم دارن میگذارن خونه سالمندان!)

لیلی سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 08:35 ق.ظ http://Leiligermany.blogsky.com

ممنون از پست خاطرات، بالاخره انتظارهامون به پایان رسید و چشممون به جمال خاطرات روشن شد.
یادش بخیر خواهرم سال کنکور که بود دوتایی برنامه ریزی کردیم و بعد برنامه رو بچه های کلاس همه رونویسی کردن. خواهرم خیلی اهل خوندن کتاب کنکور نبود و با همون برنامه مدرسه پیش رفت.رتبه ۵ زبان شد ولی رفت معماری و امسال شهریور از پایان نامه ی دکتراش در دانشگاه بهشتی دفاع کرد.

خواهش (نه که حالا خودتون تند تند آپ میکنین؟!)
به سلامتی امیدوارم در همه مراحل زندگی شون موفق باشند

مهربان سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 01:48 ق.ظ

سلام
چند روز پیش واسه یه خانوم دکتر دندونپزشک بوتاکس میزدم. تزریق که تموم شد بزرگوار با ۵۲ سال سن و ۱۸۰ سانت قد نگام کرد گفت خیلی بدی که امپولم زدی !
مونده بودم حیرون خجالت بکش زن

سلام
عجب پس این بینشون رایجه!

M.f دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 11:42 ب.ظ

سلام دکتر
از قدیمی های پیجتونم
خیلی وقته نیومده بودم
ماشالله عماد جان کنکوری شده

سلام
بله خیلی خوب یادمه
فکر کنم درستون تموم شده باشه
آخرین باری که با هم صحبت کردیم به شدت نگران برادرتون بودین و بعد هم ناپدید شدین
یکی دوبار از یکی از دوستان مشترک سراغتونو گرفتم که ایشون هم ازتون خبری نداشت
بله ممنون

فرزان دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 11:28 ب.ظ

واییییی مرسی
خدا خدا میکردم ببینید


خیلی لطف کردید

خواهش میگردد حالا امیدوارم از سوی استادتون مورد تایید باشه

فرزان دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 09:30 ب.ظ

سلام اقای دکتر
ببخشید یه سوال دارم
تغیر ریتم دمای بدن توی ۲۴ساعت چع شکلیه
این سوالا یکی از اساتید پرسیدن و گفتن جوابشا پیدا کنیم اما توی نت نیست


ممنون

سلام
معمولا در طی خواب با کاهش ضربان قلب درجه حرارت بدن هم کاهش پیدامی‌کنه. به طوری که معمولا کمترین درجه حرارت بدن موقع بیدار شدنه.
به تدریج بدن گرم تر میشه تا این که در بعدازظهرها به بیشترین میزان خودش میرسه و بعد مجددا شروع به کاهش میکنه تا موقع خواب.

Sinadal دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 08:51 ب.ظ

سلام مثل همیشه عالی بود
چند باره سر میزنم و دریغ از پست خاطرات
بلخره بر طبل شادانه بکوب

سلام
ببخشید که باعث زحمتتون شدم

مهربانو دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 02:13 ب.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

اوکیه

منجوق دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 12:34 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com

دشمنت شرمنده دکتر
واقعیتش کامنت هام برای تشکر از شماست که تو این مملکت وانفسا ما رو کمی از این دنیای تلخ و غمگین میاره بیرون مربوط به اوضاع فعلی هم نیست اما ما باید این گذر سخت رو تاب بیاوریم که البته شما برای این عبور کمکمون میکنید

از لطف شما سپاسگزارم

مهربانو دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 10:04 ق.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

راستی این ولایت شما کجاست اقای دکتر اگر مشکلی نیست به من بگید

اینو دیگه شرمنده

Sara یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 09:52 ب.ظ http://15azar59.blogsky.com

سلام
انقدر که کامنت خانم/ اقای منجوق بامزه بود دیگه حرفی برا گفتن نمیمونه مخصوصا درباره تفاوتهای پاراگراف ۲
همونا که ایشون گفتن منم موافقم
ناراحت میشم فکر کنید از رو کامنت بقیه تقلب میکنما

سلام
خانم منجوق همیشه به من لطف دارند
و واقعا برای کامنتهاشون وقت می‌گذارند و منو شرمنده میکنند

شیشه یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 08:40 ب.ظ http://www.sangoshishee.blogsky.com

سلام
امیدوارم این مامان ۱۶ ساله به بلوغ رفتاری هم رسیده باشه و آمادگی لازم برای ساختن یک دنیای متفاوت تر با بینش وسیع تری برای کودکش داشته باشه
انشالله آقا عماد هم موفق باشه

سلام
آمین
ممنونم

دلی یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 08:00 ب.ظ

سلام دکتر،اون‌که قرصاشو صبح‌وشب میخوره ،نوع بعدی را شب وصبح ،خاص بود .خدا سایه شو ازسرخانواده کم نکنه..پسرمون انتشارات سبز خوند .،دولتی ،مهندسی نفت قبول شد.چک کنید زمان تخفیف ها ،کتاب تهیه کنید،به امید قبولی گل پسر تون

سلام
ممنون
به سلامتی
ممنونم

معلوم الحال یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 07:01 ب.ظ https://daneshjoyezaban.blog.ir/

سلام
8. چه روزگاری شده. آدم پولم که میده وقتی میخواد مطالباتش بگیره میشه آدم بد :)

پ.ن.1: ببخشید 15 میلیارد تومن یا ریال؟ :| معدنی چیزی زیر خونه هست؟
پ.ن2: ملت ماشین میخرن برای چی؟ برای استفاده کردن دیگه. این خسیس بازیا چیه یه پسر عمو دارم هر وقت با ماشینش برمیگردم سمت ولایت به ماشینایی که توی مسیر کولر نزدن و شیشه کشیدن پایین فحش میده و میگه: " ماشین برای چی خریدین؟ من ماشین خریدم برای کولرش به خودتون رحم نمیکنید لااقل به زن و بچتون رحم کنید برای اونا کولر بزنید ".

سلام
والا به خدا
تومن. البته اینو هم بگم بعد از نوشتن این پست فهمیدم یه آپشن داره و اون هم اینه که لب خیابونه!
دقیقا

گیسا یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 07:01 ب.ظ http://gisa12345.blogsky.com/

پ ن ۳:امیدوارم روند درس خوندن عماد تا آخر خوب پیش بره چون معمولا کنکوری ها بعد دو سه ماه خسته میشن خود من پارسال آخر های سال دیگه بریده بودم و یه روز می‌خوندم یه روز نه نتیجشم شد دانشگاه آزاد و هزینه های سنگینش

ممنون
من هم امیدوارم

امیر یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 05:59 ب.ظ http://Yahazratzahra.blogfa.com

سلام مجدد ، امسال دیگه میخوام بصورت خیلی جدی واسه ازمون دکتری معماری بخونم و حتما باید قبول بشم.
کسی رو نمیشناسین،دکتری معماری خونده باشع، راهنمایی کنین واسم ، بهم بگه چطوری بخونم؟ چی بخونم؟ چیکار کنم کلا؟؟؟
گیجم

سلام
راستش ما اصلا کسی که معماری خونده باشه توی فامیل نداریم شرمنده!

امیر یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 05:56 ب.ظ http://Yahazratzahra.blogfa.com

سلام دکتر ، خوبین؟
چقدر خوبه اینجا... چقدر خوبه شما هستین و می نویسین....
چقدر دوستتون دارم ، هم خودتون رو هم نوشته هاتون رو...

سلام
شما لطف دارید

سحر یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 05:24 ب.ظ http://Senatorvakhanomesh.blogfa.com

۱۶ وای نه خیلییی کم هرچقدر بفهمه که نمی فهمه بازم زود اصلا چرا زیر۱۸ اجازه ازدواج می دن که حالا.....
چی بگم...
خاطراتون خیلی خوب بودن ممنون.
خداییی اینا که کولر نمی زنن درک نمی کنم ما اولین ماشبنمون پراید بود هنیشه ام کولرش روشن! اصلا همسر من همیشه می گه ما درخدمت ماشینیم یا اون درخدمت ما!!

چی بگم؟ از نظر آقایون که نه سال هم کافیه!
ممنون
دقیقا

دلژین یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 04:48 ب.ظ


من هم پا به میان سالی میذارم

مگه سن خانمها هم بالا میره؟

دلژین یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 11:26 ق.ظ

به این فکر میکنم عمادی که تو ذهن من یه بچه قدر کف دست بود حالا کنکوری شده !!
ماشالا

میدونین چند سال بود که به اینجا سر نزده بودین؟
و من هم دیگه دارم پیرمرد میشم!

.. یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 09:06 ق.ظ

1- مورد یک معمولا تو خانواده های کم درامد با فقر مالی و فرهنگی پیش میاد که سعی بر اینه که دختر زود ازدواج کنه و خرج خانواده کم شه و اتفاقا خانواده شوهر دنبال اینن که با یه بهانه ای انگ بزنن به طرف که بچه دار نمیشی و سرکوفت و ...بنابراین خوشحالی خودش از این بابت احتمالا مستدام خواهد بود.
6- اینجا باید به اون آقا گفت خیلی بدی
8- موافقم باهاشون خیلی زوده که بیچاره بره تو لیست بدحساب ها اینجا دیگه شما خیلی بدید
10-بیچاره شما رو با یکی اشتباه گرفته بعد دیده همون نیستید خورده به برجکش.
انشالا پسرتون کنکورشو خوب بده و موفق باشه. بعضی انتشارات کتابای بهتری دارن و بیشتر مورد قبولن یادم میاد خیلی سبز زیستم وسطاش خاطره و طنز و ... داشت خیلی دوست داشتم بخونم و به اون قسمتاش برسم... اصلا خاطره خوندن واسه من ریشه داره.

1. بله اگه بعضی موارد استثناء را فاکتور بگیریم حرفتون کاملا درسته
6.
8. اما باور کنید یکدفعه جا خوردم
10. احتمالا
ممنونم

شارمین شنبه 7 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 11:17 ب.ظ http://behappy.blog.ir

سلام.
تست قند هم می‌گرفتید که دیگه شک و شبهه‌ای براتون نمونه که راست می‌گه :)

سلام
راست میگین به عقلم نرسید

جان دو شنبه 7 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 08:04 ب.ظ https://johndoe.blogsky.com/

سلام آقای دکتر
یادم میاد توی وبلاگ عمه خانم و پیرامون یه پست حذف شده کامنت داده بودید چه طور یه مرد جوون (۲۳ ساله) سه تا بچه داره؟؟؟ مورد حی و حاضر که توی پست خاطرات بوده و یادتون رفته بود

سلام
راست میگینا
اما ولایت تا ولایت هم فرق فوکوله!

الهه شنبه 7 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 07:48 ب.ظ

الان که فکر نمیکنم اونجاها کولر بخواد ولی اوایل شهریور که ما رفته بودیم چرا لازم بود.البته تصور ما هم قبل رفتن به غرب خنکی هوا بود ولی کاملا غلط از آب دراومد .برقرارباشید.

عجب
ممنونم

منجوق شنبه 7 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 03:59 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com

1- خاک تو سرش( جدی گفتم)
2- خیلی هم فرق دارن وقتی سرم میزننی آستینتو بالا میزنی وقتی آمپولو میزنی شلوارتو می کشن پایین حالا فرق داره یا نه؟
3- این که خودش قند بوده
4- باید می پرسیدین: خب بعد سوار شدن باید چی کار می کردم؟
5- روز ها رو شمسی و قمری حساب می کرده
6- یه پس گردنی باید بهش میزدی
7- دکتر اینبار خود سوتی دادی"رفتم سراغ وزنه " وزنه؟ یا ترازو؟
8- دفعه بعد بهش قرض نده بفهمه بد یعنی چی
9- این طفلی اسهال نداشته بی اختیاری داشته( دکتر منجوق)
10- بیچاره می خواسته یه معلم سوار کنه دیگه نخواسته ریسک بکنه یکی دیگه رو سوار کنه
11- پیرزنها تموم شدن حالا پیرمردها هم پیشت هول میکنن
12- لابد فکر می کرده روده مثل مارمولکه که دوباره آپاندیس دربیاره

1. نمیشه فقط اون دختر را مقصر دونست
2.
3. واقعا
4. ممکن بود خیلی خطرناک بشه
5. احتمالا
6. دیگه حالشو نداشتم!
7. ای بابا خب مگه هر دوشون یکی نیست؟
8. دیگه رفته توی شبکه وضعش خوب شده فکر نکنم قرض بخواد!
9. واقعا
10. و احتمالا یک معلم خاص را
11. یعنی من این قدر ترسناکم؟ بیچاره پیر هم نبود آخه
12. حتما
ممنون برای وقتی که گذاشتین

مریم شنبه 7 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 01:25 ب.ظ http://mabod.blogsky.com

اما برای ازدواج بلوغ فکری و جسمی و اجتماعی و معنوی و عاطفی و اقتصادی و فکری و روحی لازمه و بعضی دخترها زودتر بهش می رسند ، احتمالا این دختر زودتر به این بلوغ ها رسیده که تونسته ازدواج کنه بعضی ها ۱۶سالشون هست ولی از آدم پنجاه ساله پخته تر هستند و بعضی ها سی ساله هستند ، ولی مثل یه آدم ۱۶ساله رفتار می کنند
منطورم اینکه ۱۶ساله داریم تا ۱۶ ساله ، ۱۶ساله ی پخته و ۱۶ساله ی ناپخته
و شاید این دختر به بلوغ هایی که گفتم رسیده و تونسته ازدواج کنه ولی آدم اگه ۵۰سالش هم باشه و به بلوغ هایی که گفتم نرسیده باشه نباید ازدواج کنه ، حالا یکی تو ۱۶سالگی می رسه به این بلوغ ها ، یکی ۵۰سالگی

کاملا موافقم
اما دیگه ۱۶ سالگی خیلی زوده خدایی

مریم شنبه 7 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 01:16 ب.ظ http://mabod.blogsky.com

سلام جناب دکتر
خداقوت و پرتوان باشید
درمورد ۱۲، مگه ممکنه آپاندیس بعد از عمل دوباره عود کنه ؟
الهی که آقا عماد هم با توکل بر خدای مهربون و تلاش و همت مضاعف تو کنکور موفق بشه و تو رشته ای که دوست داره رتبه بیاره و حسابی تو رشته اش متبحر و حرفه ای بشه و بتونه گره ای از مشکلات جامعه باز کنه الهی امین

سلام
ممنون
نخیر و نکته اش هم همین بود
ممنونم

الهه شنبه 7 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 01:13 ب.ظ

سلام ممنون که بالاخره خاطرات نوشتین کلی خندیدم .برام لازم بود .واقعا آدمها وقتی از چیزی اطلاع کافی ندارن خیلی شجاعانه سمتش میرن وهرچی اطلاعاتشون نسبت به موضوع وعلی الخصوص مسئولیتشون زیاد میشه ترسشون بیشتر.خوشحالی خانمی دراین سن از خبر بارداری از بی اطلاعی ازمسئولیتی که پذیرفته والا بیشتر گریه داره تاخنده .خدایی کولر روشن نمیکردن یه آدرس بدین شوهرمو بفرستم پیششون یه کم یاد بگیره تو ارتفاعات پاوه با زور کولر ماشینو خاموش کردم واز ترس جا موندن تو اون مسیر برای نیم ساعت پذیرفت گرما تحمل کنه .به امید موفقیت آقا عماد .

سلام
خنده تون مستدام
دقیقا
مگه اونجا هم اون قدر گرم میشه که کولر بخواد؟

فرزان شنبه 7 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 11:55 ق.ظ

سلام
بالاخره پست خاطراتا گذاشتید
مرسی



من نمیدونم بعضیا چشونهاخه چرا اینقدر زود ازدواج میکنن
بعد اون به درک ،اینقدر زود بچه میارن
دنبالشون گذاشتن؟؟؟
البته خوب بعضی ها شرایط خاص دارن ،یا توی خونه موقعیت خوبی ندارن یا.....
اما بعضیا واقعا خوشی زده زیر دلشون
هوف ....



خوب دوتا نفس عمیق بکشم برم سراغ موردای بعدی
دقیقا منم با امپول مشکل دارم در حد مرگ
اما عشق میکنم با سرم زدن


واقعا خیلی بدیداخه برای یه روز ک نمیشه گفت بدحساب


اقای دکتر حقیقتا این یه قانونه ک وقتی ما چیزی میفروشیم قیمتش پایین ترین حالت ممکنه تازه باید بدوییم دنبال خریدار ک بیاد بخرهاما کافیه ما بفروشیم اون موقس ک قیمتا قشنگ جهشی میره بالا و خریدار پشت خریدار میاد

ایشالله ک اقا عماد رشته ای ک میخواد در بیاد
معمولا کتابای کنکور از چندتا انتشارات خاصن
من خودم تمام تخصصیام از یکی دوتا انتشارات بود
احتمالا گاج و مبتکران و خیلی سبز .....

ما هم امیدواریم دفعه بعد که خاطره ها را میزارید حال هممون خوب باشه
مخصوصا ایرانِمون

سلام
بله
خواهش
حتما بیکارن میگن حالا یه ازدواج هم بکنیم
حق دارین!
والا به خدا
برای ما که خوشبختانه عکس این مطلب اتفاق افتاد.
ممنون
من هم همین طور

سعیده شنبه 7 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 11:54 ق.ظ

سلام.
پسر شما هم سن دختر منه.امان از هزینه کتابهای کنکور.دختر من رفته کتابهای مورد نیازش رو دست دوم خریده.و کلی به این صرفه جوییش می باله.نقشه داره که بعداز کنکور هم همه رو بفروشه(فکر کنم آخرش تاجر بشه).
مورد 4 شک نکنین فیلم اصلی و بساط خنده بعد از پیاده شدنتون بوده.
مورد 2 هم از بس دوز و کلک زیاد شده بنده خدا می خواسته ثابت کنه که راست میگه

سلام
بله واقعا قیمتها وحشتناکه
بعید نیست
چه ربطی داشت؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد